۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

تمثیلی از جدیدترین عفونت دیروز لاشۀ جمهوری اسلامی و واکنش داخل و خارج!

Butcher's Shop



1- در یک مثال قریب به ذهن جمهوری اسلامی مثال لاشه ای راپیدا کرده که دچار مرگ مغزی شده است و در خوشبینانه ترین حالت فقط ده درصد هشیاری مغزی دارد که گاهی منجر به تکانی اتفاقی در دست ها و پاهایش می شود و دوباره بحالت ثابت و بی حرکت بر می گردد. این مردۀ بالقوه هنگامی که از دور و توسط کشورهای خارجی رصد می شود آن حرکت محدود مبتنی بر ده درصد هشیاری نیز قابل تشخیص نیست لذا جهان با وحشت از بوی تعفنی که عنقریب دنیا را خواهد گرفت در اثر پوسیدگی کامل این لاشه می خواهد که آن را از محیط زیست خارج کنند تا باعث فراگیر شدن طاعون و کشتار خاموش نشود. اما ملت ایران که خودشان هم یا جزیی از این لاشه شده اند و یا از نزدیک شاهد مرگ تدریجی آن هستند برداشت سایر کشورها را اغراق آمیز می دانند و می بینند که هنوز لاشۀ جمهوری اسلامی دست و پایی می زند گاهی و بوی مشمئز کنندۀ لاشه های پوسیده را ندارد بغیر از بوی نفتی که بعنوان تنها داروی این لاشۀ لاعلاج به بدنش تزریق می شود و پوسیدگی لاشه را بتعویق می اندازد.

2- این لاشۀ در حال تعفن اما یک مورد معجزه هم دارد و آن این است که یکی از رشته اعصاب آن نه تنها از کار نیفتاده است بلکه می شود گفت یک پیش فعالی خارق العاده هم دارد. این عصب بسیار سالم و پیش فعال است که 99 در صد از تحرک این لاشه را باعث می شود. این عصب که بنام عصب "انگشت وسطی دست راست لاشۀجمهوری اسلامی" است همیشه و در همه حال فعال است و لختی از ورجه وورجه باز نمی ایستد. آدرس بدهم که این انگشت را بهتر بشناسید. این انگشت همان انگشت خبرنگار تلویزیون روسیه است که اخیراً و در یک برنامۀ پخش خبر روی نام باراک اوباما حرکتی انجام داده و باعث جنجال "توهین به رییس جمهور امریکا" شده و گویا خبرنگار شغلش را از دست داده است. این انگشت پیش فعال جمهوری اسلامی که نه تنها از دور بلکه از نزدیک هم قابل شناسایی کامل نیست زیرا که حرکت یک انگشت در لاشه ای به بزرگی جمهوری اسلامی نمی تواند حرکت مهمی محسوب شده و تشخیص داده شود.

3- این انگشت که هر حرکتش بسیار موهن و ترسناک است برای دیگران؛ نام های زیادی را بخودش اختصاص داده است که از جملۀ آن ها "خود سر" ، "خودجوش" ، "برادران حزب اللهی" ، "بسیج دانشجویی" ، "نیروهای انقلابی" ، " برادران و خواهران متعهد" و ده ها نوع اسامی مشابه دیگر است. گفتم که این انگشت پیش فعال چنان در حرکت مدام است که تشخیص اینکه بکدام سو نشانه رفته است کار آسانی نیست و نیازمند صرف وقت بسیار و تجزیه و تحلیل کارشناسی است که سایر اعضای لاشۀ جمهوری اسلامی بتوانند حرکت خودشان را با حرکت "انگشت پیش فعال معجزه گر" تنظیم کنند تا خودشان را اولاً از تیررس اهانت آمیز آن دور بکنند و ثانیاً در صورت امکان خودشان را موجد حرکت این "انگشت خودجوش" معرفی و رقبا را در موضع انفعالی قرار بدهند.

4- این انگشت تحت نام "بسیج دانشجویی" دیروز حرکت موهنی را انجام داده است که رو به بریتانیا داشته است. و در حالیکه انتظار طبیعی این بود که از همان دیروز اتاق های فکر و بحران و کارشناسی و سیاست و ... بکار بیفتند تا این جدید ترین "موتاسیون" انگشت معجزه گر را توجیه و تکذیب و تکفیر و سیاست و چاره بکنند؛ می بینیم که نه تنها دیروز و بلافاصله هیچ اقدامی انجام نگرفته است بلکه امروز نیز بجای رسیدگی به این بی قانونی و تجاوز به حریم قانونی یک کشور دیگر؛ کل لاشه (جمهوری اسلامی) خودش را به تعطیلات فوق العاده فرستاده است. دولت که کماکان گیج لو رفتن پولشویی هایش برای انتخابات و حفظ قدرت در قبیلۀ احمدی نژاد است. مجلس که گویی نه خانی آمده است و نه خانی رفته است و نه تنها لام تا کام حرفی از این اتفاق چه له و چه علیه آن نزده است بلکه برای کم کردن شر موضع گیری در مورد آن هفتۀ آینده را تعطیل کرده است. و این را مقایسه کنید با رفتار پارلمان بریتانیا در ماجرای شورش های خیابانی  (موضوع داخلی) چند ماه گذشته در لندن. که از تعطیلات سالیانه تابستانی در سواحل فی جی و قناری و نیس و ... برگشتند و جلسۀ فوق العاده تشکیل دادند برای رسیدگی. و طرفه اما مغز لاشۀ ده در صد هشیار (خامنه ای) که این عصب از آن مغز فرمان می گیرد است که از همه ساکت تر است و خواهد بود.

5- این را هم به اپوزیسیون و هم به پوزیسیون که معتقدند "غرب گُه خورده چهار دیواری و اختیاری"- نه در این موضوع خاص بلکه در کل مسایل فی مابین ایران و غرب منظورم است - و به شاخ و شانه کشیدن های غرب ایراد می گیرند و حمله می کنند می گویم: "وقتی آن خبرنگار بخت برگشتۀ روسی به اشتباه یا به عمد آن حرکت زشت را کرد علیه باراک اوباما. رییس جمهور امریکا استعفاء نداد بلکه آن خبرنگار بود که حذف شد و شغلش را از دست داد! یا...هو

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

کار خوب دانشجویان پیرو خط رهبری! کاش یکی دو نفر انگلیسی هم کشته شوند!

A Young Girl Reading


1- خیلی خوشحالم که سفارت بریتانیا در تهران اشغال شده. حتی آرزو می کنم که خدا کند حداقل یک نفر بریتانیایی هم کشته شود! کم نکشیده ایم از دست این بریتانیای کبیر با نام استعاری "استعمار پیر". حالا که قرار است سرگذشت ایران از حلقوم فسیل های ماقبل تاریخ روایت شود همان بهتر که رقیب هم صفت "پیر" داشته باشد بدنبال استعمار بمعنای آبادانی.

2- "شترگاوپلنگ" و "سگ صاحبش را نمی شناسد" را که می دانید دو بهترین توصیف های نمادینم بوده در اینجا برای جمهوری اسلامی را پس می گیرم. زیرا که دیگر همین دو توصیف هم قادر به بازتاب وضعیت قاراشمیش امروز این موجود ناقص الخلقۀ خطرناک نه انقلاب نه حکومت و نه هیچ چیزدیگر نیست. هر کی هرکی و "هرج و مرج در اوج" جدیدترین وضعیتی است که حاکمان درماندۀ جمهوری اسلامی نمایش می دهند. و مگر ما چه می خواهیم غیر از این تا فروپاشی این حکومت کوتولۀ تاریخ در کشورمان.

3-علی لاریجانی و جبهۀ متحد اصولگرایان با تند کردن فضای مجلس و تصویب سریع کاهش رابطه با انگلیس در رؤیای آچمز کردن جبهۀ پایداری مصباحیه بودند. جبهۀ متحد اما امروز روی دست مجلس بلند شد و سفارت بریتانیا را اشغال کرد. احمدی نژاد و دولت در همان سراشیبی شروع شده از سفر نیویورک در حال سقوط هستند و توانی برای واکنش مناسب ندارند و پیدا نمی کنند. آنان با ضربه ای که ازفساد مالی 3 میلیارد دلاری خورده اند بیش از همیشه گیجند و با اینکه رییس دولت تا برکناری مشایی از دو تا از مهمترین سمت های کنترل بر اقتصاد و فرهنگ پیش رفته ولی هنوز هم بسیار عقب تر از قافله است و هر هفته مثل یک موش ترسو در دفاتر برادران لاریجانی حاضر می شود و مسخرگی می کند و "من آنم که رستم بود پهلوان" تحویل بهت هوادارانش می دهد.

4- خامنه ای فرصت گیر آورده و بمناسبت های تصادفی این روزها مثل هفتۀ بسیج و روز نیروی دریایی در حال وررفتن با حوزۀ نظامی است تا بلکه یک شاخ و شانۀ موقتی هم شده بکشد بسوی غرب. او صحنۀ نزاع داخلی را باخته است و از متن تأثیر گذاری خارج شده است.

5- واقعۀ سفارت بریتانیا و در حالی که مقامات رسمی و قانونی هم عکس العمل تندی نشان داده بودند در قطع رابطه با انگلیس؛ این پالس مهم را مخابره می کند که موضوع نه به روابط خارجی بلکه به کشمکش های داخلی و انتخاباتی مربوط می شود. زیرا که اشغال سفارت یک کشور مهمی مثل بریتانیا تجاوز به خاک آن کشور معنی می دهد و این فرق عمده ای دارد حتی با آن اشغال معروف و 444 روزۀ سفارت امریکا در جو هیجان انقلابی سال 58. اینک این دولت مستقر سی و سه ساله است که در مظان اتهام "عدم پایبندی به قوانین بین المللی و عرف دیپلماسی پذیرفته شده" است.

6- هنوز بر عهدی که بسته ایم در اینجا وفادارم که "این هنوز از علایم سحر است/ باش تا صبح دولتت بدمد" است و امکان ندارد تا سقوط کامل یکی از دو طرف خامنه ای و احمدی نژاد و یا هر دو باهم این درۀ هولناک مبارک ایجاد شده در جای جای "این هرج و مرج نکبت سی و سه ساله" نه تنها از بین برود بلکه حتی هر روز عمیقتر نشود. بر گرداندن صالحی از آسمان اروپا خیلی خبر کوچکی نیست و تحریم سیاسی فراگیر که دیگر حالا دست انگلیس پر پر است از اسناد برای نشان دادن و متقاعد کردن اروپا. معنی تحت اللفظی تحریم سیاسی هم یعنی اینکه: "دولت های مهم بطور نمادین شناسایی قبلی خود از حکومت جمهوری اسلامی در ایران را پس می گیرند." و چه بهتر از این بجای جنگ و کشتار و ویرانی. یا...هو

چرا مسلمانان بزرگ نمی شوند: نگاهی به ماندلا و الغنوشی!

An Experiment on a Bird in the Air Pump


1- روز اول انتخابات در مصر پرشور برگزار شده است. امیدوارم که روزهای بعدی هم کم شور نباشد تا یک نتیجۀ با نمک ولی نه شوری تلخ برای اهالی سرزمین باستانی نیل و فراعنه و "علیاء ماجده المهدی" فراهم آورد. از میدان تحریر قاهره که خیالم راحت شد و کسی قربانی سیاست مزخرف نشده بود؛ گفتم یک سری به سایر کشورهای قارۀ سیاه بزنم و ببینم چه اوضاعی دارند همه شان که یا در دین با ما مشترکند و یا در عقب ماندگی و اغلب هر دو مکمل هم.

2- راستش مقصد نهائیم تونس است. پس در مراکش از ماشین پیاده نشدم و فقط شیشه را کمی دادم پایین و به محمد ششم پادشاه مراکش تبریک گفتم هم بخاطر مدیریت شورش های "جهانی - عربی" کشورش و هم انتخاباتی که اگر چه اسلام سیاسی پیروزش بوده ولی فعلاً قول داده اند چارقد اجباری سر زن ها نخواهند کرد و جای شکرش باقی است. - ای آخوند های چرکمُرد ایران ببینید به چه روزی دچارمان کرده اید در بهانه برای شکرگزاری! -

3- حوصلۀ رفتن به الجزایر را نداشتم که فعلاً با زخم های 200 هزار کشته اش در جنگ های انتخاباتی آخر قرن بیستم به اندازۀ کافی خون کم دارد برای یک شورش گرم خیابانی. و بقیۀ قارۀ گرسنگان و قحطی زدگان که تماشا نداشت در این اوضاع شکم خالی. می خواستم هر چه زودتر خودم را برسانم به نلسون ماندلا در افریقای جنوبی تا از بزرگترین و گرانترین الماس خوشتراش کشورش که خودش باشد بپرسم چرا "ما مسلمانان رشد نمی کنیم".

4- سر راهم اما ناگزیر باید از "رودزیا"ی جان اسمیت سفید پوست می گذشتم که همان "زیمبابوه" رابرت موگابۀ سیاه انقلابی است اکنون. به خودم دلداری دادم که این چرکمرد - هرجور بخوانید درست است - که مسیحی است مثل ماندلا. ولی مادام العمرشد حکومت نکبتش بر ویرانه های وطنش. و وطن را ویران تر کرد که آباد نکرد ویک تفی انداختم به قبر گمنام فردایش بزودی. همین جور که داشتم فحش می دادم به هر چه رابرت موگابه است در جهان با خودم هم واگویه می کردم که اگر این سیاه انقلابی هم همان معامله را با جان اسمیت سفید پوست می کرد و نمایندۀ انگلیس که ماندلا با دکلرک کرد. امسال باید می رفتیم به زیمبابوه برای تماشای جام جهانی. و چه حیف!

5- در گرگ و میش هوا بود که رسیدم به سرزمین طلا و الماس. زندانی و زندان بان با هم به استقبالم آمدند در رؤیای صادق سحرگاهی. نلسون ماندلای سیاه کبیر و زندانی دوشادوش فرماندار دکلرک سفید و زندانبان. زندانی دیروز 30 ساله و اینک 85 ساله هنوز هم دو زانو نشسته بود در مقابل زندان بان. سؤال لازم نبود زیرا که جفت شاخ های روئیده بر پوکی کله ام از هر پرسشی پرسش تر بود. ماندلا با مهربانی گفت: "فقط فکرش را بکن که اگر دکلرک مرا زندانی نکرده بود و من در جوانی و در رؤیای مارکس و لنین انقلاب به پیروزی و حکومت رسیده بودم الان از میهنم چه مانده بود. پس اگر این عدو باعث این خیر کثیر شده برای آفریقای جنوبی که من بعد از فروپاشی مارکسیسم پوشالی پیروز و حاکم شوم چرا باید دریغ کنم از این سپاسگزاری".

6- راشد الغنوشی 70 ساله ایستاده بود خدنگ بر روی جنازۀ "بو عزیزی" جرقۀ فقر و محرومیت مسلمانی؛ و داشت سخنرانی می کرد. "من در حکومت آیندۀ تونس نقشی رسمی از رییس جمهور تا نخست وزیر و یا وزیر و وکیل نخواهم پذیرفت". گفتم چه ترسناک. و یاد قذافی و صدام حسین و آیت الله خامنه ای افتادم. کاره ای نبودن یعنی "رهبر انقلاب بودن". با خودم مجدداً تکرار کردم از وحشت: "رهبر انقلاب". خبرنگار از راشد الغنوشی می پرسد نظرش را راجع به "بن علی". رهبر مسلمانان تونس با چه کینه و غیضی از خیانت ها و جنایت های بن علی کف بر دهان می آورد. فکرش را می کنم 25 سال پیش را که اگر همان راشد الغنوشی دیوانه در همان زمان پیروز شده بود هم زمان با ملاعمر و بن لادن و حتی آیت الله خمینی الگوهایش؛ اینک تونس در قعر کدام جهنم بود. او شکرگزار که نیست بلکه فحاش هم است به عدویی که او را نه به سیاهچال مثل ماندلا. که به لندن تبعید کرد برای بیشتر آموختن تا همین قول نصفه نیمۀ اختیاری ماندن چارقد زنان تونس در آینده. اگر تازه صادق باشد.

7- آدم است و دوپا و دو دست. یکی می شود نلسون ماندلا دو زانو در کنار زندانبان برای آبادی وطن. و دیگری می شود راشد الغنوشی که از جنازۀ بن علی هم می ترسد. و الا چه ربطی به مسیح و محمد دارد این قصه! باز هم اما دلم آرام نمی گیرد از پرسش آغازین: "چرا ما مسلمانان بزرگ نمی شویم". نگرانم از سرنوشت کشورهای عربی. زیرا که تا یکسال دیگر که مستقر کامل بشوند و سمت و سو بگیرند. خواهند توانست در سرنوشت همنوشت مسلمان ایران هم نقشی تعیین کننده داشته باشند. متساهل بمانند بنفع ما خواهد بود قطعاً. و گر نه جام های خونین شان بجام زهر نوری زاد پیشی خواهد گرفت در خوردن بجام خامنه ای: بسلامتی دژخیمان دین! یا...هو

۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

این دو نوشته از روزنامۀ شرق دوشنبه! خوشگلند؟ نه؟ زبان حال ما!

The Races at Longchamp


داشتم فکر می کردم که  فشار دولت ها چقدر می تواند ادبیات استعاره و کنایه را پربار کند. مثل سایر هنرها: سینما و نقاشی و تئاتر و ... و من چقدر ادبیات را دوست دارم. گفتم این دو نوشته را که اولی ناظر به سیاست خارجی و تصمیمات روز است و دیگری حکایتی پر آب چشم از هراس شهروندان از وضعی که گیر افتاده اند و می افتند و نمی دانند تصمیم درست چیست تا خودشان قربانی ِ قربانی قبلی نشوند را؛ منتقل کنم به یکی از پیش نویس هایم تا بلکه خواستم شما را در رنج لذیذ ادبیات نمادین شریک کنم. و دستم رفت وبی خودی کلیک کردم روی انتشار و شد پست منتشر شده روی گودر که پس گرفتنی هم نیست به این راحتی. اشتباه انگشتم را بفال نیک گرفتم - من آدم خوشبینی هستم نسبت به دوستان - و این مقدمه را اضافه کردم و آن تیتر را و گذاشتم که شما هم بخوانید اگر از نیش نرم مدرن بهتر از شمشیر زخم سنت لذت  می برید. فسوس اینجاست که مخاطبان اصلی این ظرافت های سخت؛ "جنون گاوی" دارند همه در پست و مقام های مفت و خارج از هرگونه اهلیت! یا...هو  
  • محمود اشرفي
  • صندلي‌هاي گمشده
     
  • برگ درختان تهران در سرماي زودهنگام خزان به يك‌باره فرو ريخت. در سرماي خشك و سوزنده، آنها در سفارت شوروي بر سه صندلي چوبين نشستند. سرمايي كه پنج‌دهه در تار و پود جنگ سرد تنيده شد. نازي‌ها از خاكستر بحران اقتصادي سال‌هاي 33 – 1929 سر برآوردند و در هنگامه جنگ دوم جهاني روزولت، چرچيل و استالين براي رويارويي با آلمان و متحدانش در كنفرانس تهران به گفت‌وگو نشستند. پشت در‌هاي بسته براي آينده جهان تصميم گرفتند و تنها يك‌بار در‌ها را براي گرفتن عكس يادگاري در ايوان سفارت گشودند. اما كنفرانس تهران آغازي بر نشست‌هاي يالتا و پوتسدام بود. از اين كنفرانس‌ها نظم نوين جهاني و دو ابرقدرت سر برآورد و دوران جنگ سرد آغاز شد. بحران جاري اقتصاد جهاني از نظر ژرفنا و گستردگي، از بحراني كه زمينه‌ساز جنگ دوم جهاني شد؛ بسيار بزرگ‌تر است. آيا نظم نويني را در دوران پس از بحران شاهد خواهيم بود؟ بايد باور داشت آينده‌نگاري در مورد فرجام اين بحران از سرنوشت سه‌صندلي كه آن سه‌نفر 68 سال پيش بر آن نشستند دشوار‌تر است. زيرا اگر كنفرانس تهران در سفارت انگليس برپا شده بود، بدون شك اين صندلي‌ها امروز در موزه‌اي جا خوش كرده بود يا در حراج اشياي تاريخي گرانبها به فروش رفته بود. اما با فروپاشي اتحاد شوروي در اوايل دهه 90 خيلي چيز‌ها از جمله آن سه‌صندلي در ابهام فرو رفت. 


  • دست مرحوم لاي در‌گير كرده بود
  • شهاب‌الدين طباطبايي

  • صداي بوق خفه قطار كه بلند شد، همه نگاه‌ها هنوز به دست مردي بود كه موفق شده بود تنها دست خود را توي شلوغي آن ساعت مترو وارد قطار كند، در بسته شده بود و غيراز دست، بقيه آن مرد بيرون جا مانده بود. همه نگاه مي‌كردند، بعضي‌ها كه دل و جرأت بيشتري داشتند در آن چندثانيه و لحظات مهم و سرنوشت‌ساز به فكر افتادند شيشه كليد اضطراري كنار در را بشكنند و به راننده خبر بدهند كه دست يك آدمي اين طرف لاي در‌گير كرده و خودش آن‌طرف در مانده. اگر همه‌اش بازي باشد چه؟ اگر طرف يكي از آن حرفه‌اي‌ها باشد كه بخواهد پولي بابت آسيب‌ديدگي‌اش بگيرد چه؟ اصلا اگر بيايند و مدعي شيشه شكسته كليد اضطراري مترو بشوند و همدستي با اين آدم حقه‌باز را هم به پرونده اضافه كنند، چه كار مي‌شود كرد؟ در آن چندثانيه كه دست مرد اين طرف بود و خودش آن طرف، اينها از جمله فكرهاي زيادي بود كه از ذهن آدم‌هاي اين طرف مي‌گذشت. افكاري كه در كمتر از صدمي از ثانيه در نيمكره بالاي مغز شكل مي‌گرفت. مرد جاافتاده‌اي كه امتداد نگاهش به قسمت جدا شده بانوان مي‌رسيد، لحظه‌اي كوتاه حواسش رفت سراغ مرد، خنده ريزي كرد و دوباره مشغول ديد زدنش شد. جوان جين‌پوش كمي آن طرف‌تر خودش را به ميله‌اي تكيه داده بود، به فكرش رسيد داد بزند، به ياد آخرين تجربه داد زدنش كه افتاد آرام‌آرام سرش را پايين انداخت، يادش نمي‌آمد چيزي ديده باشد. نزديك‌ترين آدم به دست مرد، دستش را تند و سريع دراز كرد تا شيشه كليد اضطراري قطار را بشكند، نوشته كنار كليد را تازه ديد، پيگرد قانوني، اگر معلوم شود مرد با هدف ايجاد سروصدا و زير سوال بردن خدمات عمومي مسوولان اين كار را كرده باشد، پيگرد قانوني... دستش را آرام پايين انداخت. مردي كه نشسته بود و روزنامه مي‌خواند، مرد لاي در مانده را برانداز كرد، فكر كرد حتما به مال يا ناموس كسي دست‌درازي كرده، اين هم تقاصش، خوشحال شد و سري تكان داد. چند صدم ثانيه بعد، مرد به دنبال قطار مي‌دويد تا بلكه دست جا مانده‌اش را پس بگيرد، مردم فكر مي‌كردند اگر مرد وارد قطار شد به جهت كارهايي كه كرده و كارهايي كه قرار بوده بكند و بيشتر به خاطر آنكه فكر و ذهن‌شان را بيخودي مشغول و مشوش كرده، چطور تنبيه‌اش كنند. همه به فكر تنبيه مرحوم بودند كه دستش لاي در مانده بود.

در گپی همراه با گنجی و نکاتی چند: اولویت پروژه های مدنی!




1- اکبر گنجی در آخرین نوشتۀ منتشر شده اش در "روز" تحت عنوان "بمباران دموکراسی و اپوزیسیون همسو" هنوز در آخرین ورودش به حوزۀ سیاست باقی مانده است و می خواهد چرایی مخالفتش با دخالت نظامی خارجی در ایران را تبیین دیگری بکند. و انصافاً هم هم در چیدن صغراهای مدللش و هم در نتیجه گییری های کبراهای خطرناکش موفق است و درست می گوید. اما - واین اما گریبانگیر قریب به اتفاق روشنفکران و اپوزیسیون سیاسی دیگر و رقیب گنجی هم است - گنجی به پند های به مخاطبانش؛ خودش ملتزم نمی ماند. و در حالیکه همه را دعوت به شناخت دقیق  و استحصال مشکل و خواست واقعی - و نه انتزاعی و مجازی - مردم معترض یا ناراضی و اغلب ترکیبی از این دو می کند دعوی خودش را بر امر انتزاعی و سیاسی صرف دموکراسی و حقوق بشر بر پا می کند. او می گوید:
مخالفان ابتدأ باید "برتری اخلاقی" خود را نشان دهند. در گام بعد باید به دنبال "قدرت سازی" در درون جامعه ی ایران باشند. در کنار اینها، به "گفتارهای بسیج کننده" نیاز دارند. اپوزیسیون مقیم خارج، فاقد "گفتار بسیج کننده" است. با مفاهیم انتزاعی نمی توان مردم را بسیج کرد. شعارها و برنامه ها باید نیازهای واقعی اقشار مختلف اجتماعی را در بر بگیرد."نارضایتی" مردم باید با "منافع" آنها ترکیب شود و آنان بدین امر واقف شوند که دستیابی به مطالبات امکان پذیر است و مخالفان به دنبال نیازها و منافع آنها هستند، نه مفاهیم انتزاعی بی ارتباط با زندگی عملی.
اکبر گنجی درجای دیگر در همین نوشته بعد از شمردن دقیق و درست استدلال ها و دلایل موافقان جنگ با ایران از خارج گفته است:
این همدلانه ترین بازسازی دیدگاه بخشی از مخالفان مقیم خارج است. تهاجم نظامی به ایران شاید به سرنگونی رژیم منتهی شود، اما پایگاه اجتماعی و دموکراسی پدید نمی آورد. دموکراسی محصول "توازن قوا" میان دولت و جامعه ی مدنی است. باید در جامعه از طریق سازمان یابی "قدرت سازی" کرد. یک گروه سیاسی، باید نماینده ی حداقل بخشی از اقشار اجتماعی باشد. نمی توان از پرسش های زیر گریخت: علل و دلایل بقا و تداوم رژیم جمهوری اسلامی چیست؟
چگونه می توان در جامعه "قدرت" سازی کرد تا توازن قوا ایجاد شود؟
گذار از رژیم موجود به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر چگونه صورت می گیرد؟
2- مقالۀ مستدل و محکم اکبر گنجی هم نقاط ضعف اپوزیسیون را درست نشان داده و هم توصیۀ "گزارۀ سیاسی"اش در مورد چگونگی دستیابی به امر سیاسی "دموکراسی و حقوق بشر"ش کامل و بی عیب و نقص است. اشکال گنجی اما در آنجایی است که خودش هم مثل همان اپوزیسیون مورد انتقاد و حمله اش مشکل جامعۀ ناراضی ایران (توده های مدرن) را همان امر سیاسی انتزاعی مورد انکار خودش قرار می دهد. بعبارت دیگر او می گوید به خواست عمومی مردم ناراضی تکیه کنیم تا با جلب همذات پنداری آن ها موفق به "بسیج اجتماعی" بشویم تا از این راه درست؛ نارضایتی بالقوه را به اعتراض سیاسی در قالب جنبش سیاسی ارتقاء بدهیم. در نگاهی سوم و دقیق تر مدعای گنجی مثل همۀ اپوزیسیون سیاسی تضاد در دوگانۀ "دیکتاتوری و دموکراسی" خلاصه می شود که خودش امری مطلقاً سیاسی و بهمین جهت از نگاه مردم انتزاعی است.

3-نظرم را بارها گفته ام و لاجرم مجدداً تکرار می کنم که مشکل روشنفکران ما از جمله خود آقای گنجی در این است که اولاً جمهوری اسلامی را یک "حکومت به ماهو حکومت با تعریف مدرن" در نظر می گیرند؛ و ثانیاً این "حکومت تمام" را یک دیکتاتوری می شناسند از جهت صورت بندی؛ و ثالثاً این "حکومت تمام و دیکتاتوری" را با یک حکومت دیکتاتوری سکولار مثل همۀ حکومت های دیکتاتوری دیگر مثلاً مبارک و بن علی و ... سقوط کرده "اینهمان" می کنند. در حالیکه جمهوری اسلامی یک "حکومت - انقلاب" است اولاً؛ ملغمه ای پرنوسان بین دیکتاتوری فردی و توتالیتر است ثانیاً و نهایتاً یک حکومت انقلابی دیکتاتور توتالیتر دینی است ثالثاً. این را از این جهت مهم می دانم که با رویکرد گنجی و امثال او ما مواجه با یک نوع مبارزۀ سیاسی خواهیم بود که می خواهیم از یک حکومت دیکتاتوری به یک حکومت دموکراتیک برسیم و لذا کافی است که الگوی از پیش آماده ای را که همۀ دیگران و از جمله خود ما در سال 1357 خورشیدی استفاده کردیم برداریم و بیفتیم دنبال بسیج مردم جهت گذار از دیکتاتوری به دموکراسی. در حالیکه با رویکرد به تعریف من ما کارمان به این سختی راحت نیست. چون که ما در برابر حکومت کلاسیکی قرار نداریم. و جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری شبه توتالیتر انقلابی دینی است که بسیاری از موانع قبل از حکومت شدن را در سر راه خودش کاشته و مردم ما را دچار خسران های اجتماعی و نداشتن آزادی های فردی در حوزۀ اجتماعی کرده است. 

4- لذا مردم ناراضی عمدۀ ما (طبقۀ متوسط شهری و مدرن با اولویت جوانان) تنها دغدغه ای که ندارند امور فاخری مثل دموکراسی و حقوق بشر تمام و کمال است. آنان فعلاً مطالبۀ تعیین تکلیف در حوزۀ اجتماعی و آزادی های ابتدایی و طبیعی "اجازۀ خورد ونوش و پوش شخصی و طبق انتخاب خودشان" را دارند. بعبارت دیگر خواست عمدۀ مردم مدرن ما در حوزه های مدنی و اجتماعی است و نه در حوزه های سیاسی و مطبوعات و احزاب و دموکراسی و حقوق بشر حد اکثری و فاخر. آنان می خواهند فارغ از اینکه چه کسی با چه صورت بندی به آنان حکومت می کند حریم خصوصی تعریف شده و حفاظت شده ای برای آنان قائل باشد. بنابراین فارغ از اینکه اصولاً آیا می شود از "جمهوری اسلامی انقلابی بی سر وته و بلاتکلیف" به دموکراسی عبور کرد یانه؛ ما باید در هنگام "ایجاد شعار بسیج کننده" مشخصاً جایی به این خواست زندگی معمولی جوانان در حوزۀ اجتماعی بدهیم. و آنرا در شعارهای مبارزاتی مان پررنگ تعبیه و نشان بدهیم. و الا ناراضیان به صف معترضان نخواهند پیوست. بعبارت روشن تر ترجیحات مردم ما از دوقلوی "دیکتاتوری و دموکراسی" نمی آید. کشور ما و مردم ما مشکلشان از دو گانۀ "زندگی و بیزندگی" سرچشمه می گیرد و از شادی یا عبوسی" و از "رنگ یا سیاهی" و ...

5- خوب یک پاسخ دم دستی این است که چون 100 آید 90 هم پیش ماست. و ما اگر به دموکراسی برسیم همۀ مشکلات حوزۀ اجتماعی هم حل خواهد شد و مزاحمت های ایدئولوژیک حکومت در حریم شخصی و خصوصی پایان خواهد یافت. این البته حرف درستی است. اما مشکل اینجاست که دموکراسی خواهی پروژه ای سیاسی است. و پروژۀ سیاسی بدلیل تهدید مستقیم رژیم بسقوط هزینه های بسیار سنگین زندان و کشتار و تبعید و سرکوب و از این قبیل را تحمیل می کند که انسان های معمولی و اجتماعی نمی توانند آنرا انتخاب و همراهی کنند. در حالیکه خواسته های مشخص اجتماعی هم بدلیل گسترده بودن درخواست کنندگان آن و هم بدلیل عدم تهدید مستقیم حاکمان به سقوط هم راحت تر مردم را بسیج می کند و هم هزینه های تحمیلی از سوی رژیم به سختی و سنگینی حوزۀ سیاسی نیست.  پاسخ متقابل به این حرف من این خواهد بود که بالاخره پروژه های درخواست ها در حوزۀ اجتماعی هم نهایتاً باید به پروژه سیاسی ارتقاء بیابند برای به کرسی نشستن. بویژه به این دلیل بدیهی در جمهوری اسلامی که خواسته های اجتماعی جوانان همه در حوزۀ محرمات و ممنوعات شرعی است و رژیم بدلیل ایدئولوژیک بودن به این درخواست ها پاسخ نخواهد داد. 

6- این استدلال صحیح است. اما اولاً ممکن است رژیم برای بقا در قدرت به شرع تبصره بزند. و در ثانی اگر هم چنین نشود عبور جوانان از حوزۀ اجتماعی به حوزۀ سیاسی در تعقیب خواسته های اصلی و اجتماعی شان بطور طبیعی اتفاق خواهد افتاد. و مردمی که در حوزۀ اجتماعی و جنبش مدنی گرم شده اند با سهولت و اقناع بیشتری به جنبش سیاسی وارد خواهند شد و ثابت قدم.

7- و بالاخرۀ این آسیب شناسی را دوباره بنویسم که چرا اکبر گنجی و اکثریت اپوزیسیون تازه نفس جمهوری اسلامی به این موضوع اهمیت در خور نمی دهند. بنظر من این موضوع بستگی تام و تمامی دارد به خاستگاه طبقاتی غالب اپوزیسیون پرزور. به این معنا که اپوزیسیون جدا شده از جمهوری اسلامی اکثریت مطلق شان خاستگاه سنتی و مذهبی داشته اند و دارند. و آدم های سنتی و مذهبی غالباً محتوا گرا هستند تا شکل گرا. بعبارت دیگر اکبر گنجی یا امثال ایشان تا کنون یک بار هم با مشکلی بنام حجاب اجباری در خانوادۀ بلافصل خود مواجه نشده است. یعنی همسر محترمشان یا دختر و حتی پسرشان در خواستی شکلی مثل "من حجاب نمی گذارم. یا من این لباس کمتر متعارف از نظر عرف سنتی را می پوشم" چالش نداشته اند و اگر هم موارد سبکی بوده طوری نبوده که گوینده بتواند موضوع حجاب اجباریش را بعنوان مسئلۀ مرگ و زندگی بنمایاند و به عمق باور و فهم و حس روشنفکر اپوزیسیون از حوزۀ مذهب و سنت آمده رسوخ و نفوذ بدهد. اینجاست که وقتی دفعات پیش به طرز لباس پوشیدن و آرایش سر و صورت اقای گنجی یا برخی کامندان بی بی سی فارسی مثل رمضانپور و باستانی و .... یا امیرارجمند و مزروعی و...اشکال وارد می کردم خوانندگان بدون توجه بعمق حرف من اعتراض می کردند که من چکار به انتخاب شخصی آقایان و خانم ها دارم. در صورتیکه من نمی خواستم در انتخاب شخصی آنان دخالت کنم. بلکه حرف من این بود که عدم توجه به فاکتورهای شکلی بموازات و درکنار فاکتورهای محتوایی مبارزه را ابتر می کند. زیرا که شکل و محتوا باید همخوان باشند و نمی شود با شکل سنتی مدرن بود و برعکس.- منظورم رهبران و ایده پردازان هستند و البته در سطوح مردم عادی قابل حساسیت زیاد نیست -

8- نتیجه اینکه اگر گنجی بخواهد به آموزه های درست توصیه کرده اش به سایرین عمل شود خودش نیز باید به این آموزه ها ملتزم باشد و تلاش اصلی اش را بر استحصال خواسته ها از حوزۀ اجتماعی متمرکز کند. تا بتوانیم با راه اندازی خرده جنبش های مدنی با تک خواسته های مشخص و تعریف شده مثل آزادی حجاب برای زنان، آنان را ترغیب به مشارکت کنیم. و نهایتاً اگر موفق نشدیم؛ این خرده جنبش ها در پیوستن به یکدیگر بتوانند یک جنبش سیاسی تولید کنند. و الا جمع کردن همه در زیر علم شعارهای فاخر انتزاعی مثل دموکراسی و حقوق بشر مطلقاً نشدنی است. چون معنای آن "انقلاب کردن" است و انقلاب بعنوان نادرترین پدیدۀ اجتماعی برساختنی نیست و امری کاملاً تصادفی و اتفاق افتادنی است. هیچکس تا کنون عامداً و از راه تبلیغ و آموزش و اطلاع رسانی و هر راه دیگری انقلابی راه نیانداخته است. چون نشدنی است. یا...هو

جنگ در تهران؛ تبعات در جزیره: اقدام قاطع بریتانیا چه خواهد بود. قطع رابطه با اروپا!

Landscape with the Ashes of Phocion



دلقک: شما اعلام کردید که در صورت اخراج سفیر کبیر بریتانیا از تهران واکنش قاطعی نشان خواهید داد.

وزیر امور خارجه بریتانیا: بلی درست است ما منتظریم ببینیم مصوبۀ امروز پارلمان ایران چه سرانجامی خواهد یافت. در صورت اجرا شدن توسط دولت واکنش ما قاطع و تند خواهد بود.

دلقک: ولی پارلمان ایران موضوع کاهش روابط را تصویب کرده است. چرا انتظار دارید دولت آن را اجراء نکند؟

وزیر: شما خوب می دانید که دولت ایران بسیار متشتت و نامنسجم طراحی شده است و اخیراً نیز مشخص شده که اختلافات بین اعضای حاکمیت ایران بسیار زیاد و علنی شده است. پس انتظار ما تا پایان کار انتظاری معقول است.

دلقک: و اگر پایان کار همین باشد که سفیر شما از تهران برگردانده شود. اقدام تند و قاطع شما چه خواهد بود؟

وزیر: من دوست ندارم پیش داوری کنم و امیدوارم که ایران به چنین خودزنی ادامه ندهد. فاکتورهای بسیار زیادی در اینجا هست که ما را به تأمل وامی دارد. از جمله مهمترین آن ها آمد و شد بسیار زیاد مقامات عالی رتبۀ جمهوری اسلامی و فرزندان شان به بریتانیاست که چه بلحاظ تحصیل یا دیدار خانواده ها و چه بسبب پزشکی و سایر نیازمندی ها و علاقه مندی های آنان برای سفر به بریتانیا انجام می شود. هر گونه کاهش مناسبات سیاسی ابتدا خود مقامات عالی دولت ایران را متأثر خواهد کرد.

دلقک: و در صورتی که همۀ این موانع مانع از اجرایی شدن مصوبۀ پارلمان نشود؟

وزیر: خوب این یک نگاه بدبینانه است که شما دارید ولی من نمی خواهم مثل شما دولت ایران را فاقد کمترین عاقبت اندیشی عقلانی بدانم. ما با دولت احمدی نژاد تعامل و همکاری های خوبی داشتیم. نمونه اش فرستادن منشور کورش بمدت چهار ماه و نمایش آن در تهران بود و...

دلقک: بسیار خوب. اگر پیش بینی بدبینانۀ من تحقق یافت و روابط طبق خواست پارلمان ایران پیش رفت چه؟

وزیر: خوب این یک انتخاب خیلی بد خواهد بود و ما ناچار واکنش قاطع خودمان را به اجرا خواهیم گذاشت.

دلقک: و من دنبال همان واکنش قاطع شما هستم. آن چه خواهد بود؟ قطع کامل روابط یا چیزی شبیه این؟

وزیر: خیلی چیز ها که همان هم می تواند یکی از گزینه ها باشد. ضمن اینکه ما در اقدامات تحریمی مان علیه تهران در یک مجموعۀ متحد از کشورهای غربی شامل اتحادیۀ اروپا و امریکا تصمیم گرفته ایم و می گیریم. بنابراین واکنش ما به تهران می تواند به کل کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا تعمیم یابد. این همان چیزی است که ما نمی خواهیم اتفاق بیفتد و به تهران اخطار کرده ایم.

دلقک: چیزی شبیه فراخوان کل سفرای اروپایی از تهران در 1997 میلادی و سال آخر دولت آقای رفسنجانی؟

وزیر: بلی و نه! چون در آن موقع ما و اتحادیۀ اروپایی فقط می خواستیم یک پالس به ایران بفرستیم و کارمان نمادین بود و تصمیم نداشتیم تداوم بدهیم. چون بسیاری از کشورهای عضو اصلی اتحادیه از جمله آلمان ، ایتالیا و فرانسه یا حتی خود ما جزو شرکای تجاری درجه اول ایران بودیم و منافع زیادی در حفظ رابطه با ایران داشتیم.

دلقک: در حالیکه الان ندارید؟

وزیر: بلی نداریم. و نه تنها رابطۀ تجاری سود آور و مهمی نداریم بلکه موضوع فراتر از این مسئله است. ما تصمیم گرفته ایم بطور متحد با ایران فعلی و با این حجم از دهان کجی به جامعۀ جهانی چه در موضوع هسته ای و چه در مورد حقوق بشر و صلح خاورمیانه دیگر کار نکنیم مطلقاً. و این یک تصمیم نهایی است. لذا ابداً نگران فردای رابطه مان با هیئت حاکمۀ فعلی نیستیم چون نمی خواهیم با آن ها کار کنیم. بنابراین هر نوع واکنش منفی ایران به تصمیمات جامعۀ جهانی فقط به انزوای کامل خود تهران خواهد انجامید و ما این را مشخص کرده ایم و عملاً در این راه هستیم.

دلقک: مثلاً قطع رابطۀ ایران با همۀ اعضای اروپایی جامعۀ بین المللی؟

وزیر: خب این نهایت بدبینی شماست و ما امیدواریم که ایران عاقلانه تر رفتار کند چون قطع پیوند ایران با اروپا یک فاجعه خواهد بود برای تعامل های بعدی. و این را هیچ کدام از ما نمی خواهیم مگر زمانی که مطمئن باشیم که دیگر راهی بجز این مورد در رفتار سیاسی ایران نیست. ولی هنوز هم امیدوار به عقلانیتیم. وقت مصاحبه با شما دلقک هم تمام است. به تماشاگران سیرکت بگو که هم سؤال ها و هم پاسخ های مرا خودت نوشته ای از روی تحلیل داده های میز سیاست.

دلقک. مطمئن باشید. و تماشاگران دلقک فقط می خندند و اهل هیچ واکنشی نیستند. و مرسی آقای هیگ. یا...هو

پی نوشت: و پست قبلی که ندیده اید اگر علاقه دارید به راه های پیش روی ایران. در (اینجا)

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

چهار راه پیش روی تغییر(ثبات) در ایران! فعالیت مدنی پیشنهاد من است.

File:Greekreligion-animalsacrifice-corinth-6C-BCE.jpg

Pitsa panel



زد و خورد من با برخی از خوانندگان بر سر شهید ملی حساب کردن "سردار حسن تهرانی مقدم" یا خوشحالی برای "بدرک واصل شدن گروهی از پاسداران دژخیم"؛ که من هواداراولی و خوانندگان مدافع دومی بودیم و هستیم به آخرین کامنت یکی از خوانندگان بسیار عزیز انجامید با نام مجازی "بهروز" که این کامنت سؤالی را پرسید:
بهروز گفت...پس دلقک تو در فکر تغییر چه چیزی هستی ؟ ، این آدمها که تو میگویی همه غرق در مصلحت خود و خانوادشان ، چاره ای جز اطاعت ندارند ، پس یعنی چی ؟ فرق این آدم با گوسفند چیست ؟ پس همه چیز روبراه است و همه با حاکم هستند عملا. غر زدن که دردی را دوا نمیکند. آخرش چی ؟
 بنابراین سعی می کنم که پاسخ مختصری به این سؤال بدهم و قبلاً اعتراف کنم که من در حد وزنی که بهروز عزیز روی دوشم گذاشته با خطاب "پس تو دنبال چه هستی" نیستم و من سبک تر از این حرف ها هستم که شخص خودم را در مقام تئوریسین یا نظریه پرداز یک حرکت ملی بنشانم. تأکید می کنم که این پاسخ فقط به تیترها بسنده خواهد بود و توضیح و تشریح آن ها در اینجا ممکن نیست و در گسترۀ مفصل وبلاگم پراکنده است. پس بنظر من:

1- انقلاب های کلاسیک بپایان خود رسیده است و جوامع شاهد انقلاب های توده ای از نوع انقلاب ایران نخواهند بود. بعلاوه اینکه جامعۀ ایران بدلیل "یک نسل تاریخی دو بار انقلاب نمی کند" هم پتانسیل انقلاب ندارد.

2- با سقوط معمر قذافی در لیبی اینک بغیر از ایران در سرتاسر جهان حکومتی که ساختار تعریف شده ای از جمهوریت و پادشاهی نداشته باشد وجود ندارد و حرکت های اصلاحی مورد نیاز جوامع حتی در رادیکال ترین شکل آن (اتفاقات اخیر در کشورهای عربی) سمت و سوی محتوایی صرف خواهند داشت و اصراری به تغییر شکل و نام نخواهد بود.

3- با توجه به دو اصل بالا ایران تنها کشوری در جهان است که نیازمند تغییرات شکلی و محتوایی توأمان است. و چون هم بلحاظ تاریخی و هم به سبب پتانسیل بالفعل موجود در جامعه ایران قادر و تمایل به انقلاب ندارد. لذا تغییرات در ایران می تواند از چهار راه زیر بدست بیاید:

الف- کودتای نظامی ملی: این گزینه نزدیک ترین و بهترین و کم هزینه ترین راه تغییرات رادیکال در ایران است. لیکن بدلایل مختلف از جمله ساختار متشتت و طیفی نیروهای مسلح ایران و ایدئولوژیک بودن سپاه پاسداران که قدرت اصلی را دارد و غیر سیاسی بودن تاریخی ارتش ایران که اینک وزنی هم ندارد این گزینه را بسیار بعید و دور از ذهن می نماید.

ب- فروپاشی داخلی در بالا و نزد هیئت حاکمه ناشی از 1)- ساختار نامنسجم و سیال و بلاتکلیف. 2)- عدم کار آمدی بدلیل ضدیت هیستریک با نرم افزار مدرن، دانش و تجربۀ بشری. 3)- نزاع بر سرتقسیم و تسهیم لذت های منبعث از قدرت و ثروت و منزلت در بین هیئت حاکمۀ ابله و متزلزل (چون خودشان بدلیل جایگاه خارج از زمانه ای که بدست آورده اند باوری و اعتمادی به تداوم وضع ندارند). 4)- وجود هنوز برخی شخصیت های آرمانگرای ابتدای انقلاب و مهمتر از آن رشد فرزندان و نسل دوم و سوم حاکمان که دیدگاه های مدرن تر دارند. 5)- عدم قطعیت در مورد ایدئولوژی و پذیرفته بودن اجتهاد مستقل در فقه شیعه که باعث کشمکش های مدام بوده و خواهد بود.

پ- حملۀ نظامی ویرانگر و بسیار پرهزینه از بیرون مرزها.

ت- اصلاح در قالب جمهوری اسلامی با تعویض آیت الله خامنه ای و حاکم شدن قرائتی از دین و قانون اساسی که با مدرنیته ضدیت کمتری دارد و حاکم جدید دچار "جنون عظمت" ایدئولوژیک نباشد و رؤیای تشکیل بلوک ضد مدرنیته و اسلامی نداشته باشد.

4- من در حال حاضر به سه گزینه از گزینه های فوق - بغیر از حملۀ نظامی از خارج - لبیک می گویم. و خودم دنبال نزدیک ترین امکان موجود که گزینۀ "ب" و فروپاشی در بالا از راه تشدید اختلافات در بین هیئت حاکمه است هستم. و اعتقاد دارم که همۀ ایرانیان باید در تشدید اختلافات داخلی بین حاکمیت متمرکز و فعال باشند و با بزرگ نمایی - نه دروغ که سم مهلک است - و تبلیغ و اتخاذ مواضع در حمایت از یکی در مقابل دیگری با توجه به مواضع مقطعی اشخاص دخیل در حاکمیت؛ نه تنها از ترمیم شکاف ها جلوگیری کنند بلکه به تشدید آن یاری برسانند تا حد اقل استفادۀ آن که تغییر تفکر ضد مدرن خامنه ای در رأس حاکمیت است اتفاق بیقتد.

 5- البته بجد باور دارم که بزرگترین قاعدۀ این مبارزه بر روی دوش زنان و جوانان مدرن است که باید با تشدید نافرمانی های مدنی کم هزینه در حوزۀ اجتماعی و فرهنگی و هنری و سبک زندگی چندین هدف را با یک تیر بزنند:

الف- فراخ تر کردن راه تنفس شاداب تر خود در لحظه و برای زندگی روزمره.

ب- ترساندن - ونه متقاعد کردن (چون دین متقاعد نمی شود) - مراجع و مجتهدان مؤثر دین برای خروج از حوزۀ سیاست و هرچه عمیق تر کردن شکاف حوزه دین و حکومت سیاسی.

پ- تضعیف بخش سرکوب و امنیتی حاکمیت با نافرمانی در حوزه های صرفاً مدنی و اجتماعی که هم بدلیل گستردگی و تعداد و هم بدلیل نوع اعتراضات و نافرمانی ها حاکمیت قدرت مقاومت مستمر نخواهد داشت و مهمتر اینکه حوزه های مدنی و غیر سیاسی قدرت اقناع و جذب پشتیبانی افکار عمومی جوامع مدنی دنیای مدرن را بیشتر دارد تا امر سیاسی صرف. بعنوان مثال یک حرکت و جنبش "آزادی انتخاب حجاب برای زنان" از ده هزار فعالیت حقوقی محتوایی مثل برابری دیه و ارث و حضانت و ... برد تبلیغی و حمایتی بیشتری خواهد گرفت. لذا تأکیدم بر این است که ما در هر مبارزه ای حتماً و حتماً باید به وجوه شکلی حتی بیشتر از بخش های محتوایی بها بدهیم و لحاظ کنیم.

 6- این مختصر برخی از "تیترهای من بدنبال چه هستم" است. و البته من هم مثل همۀ بیشتر ایرانیان خداباورم و معتقدم که همیشه می تواند تصادف و اتفاق و ارادۀ پروردگاری خارج از همۀ مناسبات و تحلیل و تفسیرهای علمی و میدانی و عقلانی هم بیفتد. و امید وارم و تلاش می کنم. و مهمتر اینکه به ایده ها و امکانات و طرح های نو به نو هم می اندیشم و خودم را در راه "فردای انقلاب نزدیک چه کنیم که بسرنوشت سال 57 دچار نشویم عزیزان مثل خودم کیبورد زیر بغل متوهم" هم آلوده نمی شوم. یا...هو

چرا والیبال ایران در مقابل امریکا شکست خورد! نگاه جامعه شناختی.

Monarch of the Glen



1- تیم ملی والیبال ایران که به همت و برنامه ریزی و مدیریت خوب محمد رضا یزدانی خرم رییس اسبق فدراسیون والیبال و رییس تازه برکنار شدۀ - مهمل - فدراسیون کشتی ایران ریشه گرفت و رشد کرد و چندین و چند بار در رده های جوانان و نوجوانان تا قهرمانی آسیا و جهان صعود کرد؛ بالاخره با مربی گری آقای ولاسکو که یکی از بهترین مربیان والیبال در حال حاضر جهان است؛ در ردۀ بزرگسالان نیز برای اولین بار قهرمان آسیا شد و راهی مسابقات جهانی والیبال در ژاپن گردید.

2- در مرحلۀ اول مسابقات جهانی هم ضمن پیروزی بر غول هایی مثل ژاپن میزبان و صربستان قهرمان اروپا و لهستان و آرژانتین از تیم نه چندان قدرتمند کوبا شکست خورد و وارد مرحلۀ دوم مسابقات گردید؛ که اولین مسابقه اش را با امریکا برگزار کرد و شکست سنگین و قاطعی خورد. من باور دارم که در کنار عملکرد فنی تیم ایران در بازی های جهانی والیبال می توان رگه هایی از روحیۀ جامعه شناختی و روانشناختی اجتماعی طبقۀ متوسط جامعۀ ایران در مقابل کشورهای دیگر را هم رصد و با آن به توضیح ماوقع نشست. این موضوع از این جنبه نیز بسیار پر اهمیت است که اینروزها تقابل ایران وغرب در صحنۀ سیاسی هم به رجزخوانی های دوطرف ارتقاء بی سابقه ای یافته است. و پیشاپیش می گویم که این یک نظر و حس شخصی و مبتنی بر شناخت من از جامعه است و ممکن است درست نباشد.

3- مردم ایران بویژه در لایه های تحصیلکرده و مدرن - والبالیست ها را من جزو این طبقه می دانم - یک روحیۀ "سادیستیک - مازوخیستیک"- تعبیر بی رحمانه و خشنی است ولی توضیح دهنده هم است - دارند در مقابل غرب سیاسی از سویی و تمام کشورهای دیگر جهان از سوی دیگر. به این معنی که هرچقدر در مقابل دنیای پیشرفته و صنعتی غرب سیاسی خاضع و خاشع و پیرو هستند بهمان اندازه دیگر کشورهای جهان دومی و سومی را حقیر و ناقابل و تابع ارزیابی می کنند و می شناسند. این روحیه روحیه ایست که از زمان رضاشاه در ایران نضج گرفته و ادامه یافته تا جاییکه نه تنها این نوع فرهنگ و نگاه  در بعد از انقلاب کاستی نگرفته بلکه بدلیل عملکرد ضد مدرن حاکمان بعد از انقلاب ایران و از سر لجاجت و مخالفت با آنان تشدید هم شده است. نشانه ها زیاد است و از جمله فرهنگ بشدت ضد عرب و باستان گرایی های شوونیستی در سال های اخیر حاصل و نشانه ای از این موضوع است.

4- لذا در چهارچوب چنین نگاهی پیروزی ایران بر ژاپن را می توان اوج برابری طلبی آسیایی با پیشرفته ترین کشور آسیا دانست و بهترین پیروزی هم بحساب آورد. باخت ایران به کوبا را نیز اوج بحساب نیاوردن رقیب و محقر دانستن آن شکست از روی غرور ارزیابی کرد. پیروزی بر کشورهای شرق اروپا و آرژانتین را پیروزی های فنی محض محاسبه کرد. و شکست سنگین در مقابل امریکا را نیز "وادادن روحی در مقابل غرب سیاسی بویژه امریکا" نشانه گذاری کرد.

5- این داوری را از آن جهت صائب می دانم که مسابقات ورزش والیبال بسیار پیش بینی پذیر هستند تا مسابقاتی مثل فوتبال که تصادف و شانس و اتفاق هم بخش مهمی از برد و باخت ها را رقم می زند. و دو دیگر اینکه تیم های حاضر در جام جهانی والیبال و از نظر فنی بسیار نزدیک بهم هستند و نمی توان گفت که تیم امریکا برتری محسوسی نسبت به کشورهایی چون صربستان و لهستان و آرژانتین دارد زیرا که نه در رده بندی جهانی هماره بالاتر از ان ها بوده و نه در این مسابقات حاکم مطلق و دور از دسترس. اگر ایران بازی را با نتیجۀ سبک تری می باخت من جرأت نمی کردم این باخت را سوار این نظریۀ جامعه شناسی ایرانی بکنم ولی باخت سنگین و مطلق باید عاملی فراسوی "فقط مسایل فنی" هم داشته باشد. که من آن را نه خودباختگی و تسلیم در مقابل غرب سیاسی بلکه احترام به پیشرفت و مدرنیتۀ غرب از سوی ایرانیان می دانم و اینکه خودشان را مستحق زندگی مدرن و پیشرفته تری می دانند. یا...هو

دلقک در تعلیق! بروایت حافظ با ون گوگ.

At Eternity's Gate


 ای قصۀ بهشت ز کویت حکایتی    
شرح جمال حُور ز رُویت روایتی
انفاس عیسی از لبِ لعلت لطیفه یی    
آبِ خضر ز نوش لبانت حکایتی
هر پاره از دل من و از غصه قصه ای    
هر سطری از خصال تو وَ ز رحمت آیتی
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی    
گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزویِ خاک دَرِ یار سوختیم    
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ایدل بهرزه دانش و دینت بباد رفت    
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بویِ دل کباب من آفاق را گرفت   
این آتش درون بکُند هم سرایتی
در آتش از خیال رُخش دست می دهد   
ساقی بیا که نیست از دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ از این آه و ناله چیست    
از تو کرشمه ای و ز خسرو عنایتی

۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

یکسالگی آلودگی ام به بالاترین. روزی که پوپولیست شدم!

Montmartre





اعتراف می کنم که آخرین پستی است که بی دغدغه ای از مخاطب ذهنی نوشته ام. البته که ارزیابی "فراسوی نیک وبد" ندارم فعلاً بغیر از همان غیض "آلودگی" که در تیتر آوردم. ولی باید امروز و فردایی بیشتر برگردم عقب و ببینم چه داده و چه گرفته ام و چگونه ادامه بدهم یا ندهم. فعلاً شمارا همراه می کنم برای خواندن این آخرین پست پنجم آذر 89 خورشیدی!


سیاست مرده؛ سیاستمدار محبوب!

1- هنگامی که ما خانه خراب شدیم در زیر رادیکالیسم کور مارکس و انگلس و لنین و مائو که در زیر عبای آیت الله خمینی تجدید حیات کرده بود در لباس دیانت ما عین سیاست ماست. و دنیا مطمئن شد که دیگر امکان ندارد ما تا ده ها سال بتوانیم از این زخم عمیق بهبودی یابیم. گویی که مارکسیسم هم به هدف نهایی و تاریخی و وجودیش رسیده باشد شروع کرد به تعطیل کردن خودش و تعطیل کردن هرچه انقلاب سیاسی است تا انتهای زمین. ودنیا یک باره پهلوی چپش را از دست داد و از فردا صبحش هیچ تابلوی گردش به چپی در خیابان ها نماند و همۀ سیاستمداران شروع کردند به چشمک زدن براست.

2- و خیلی طول نکشید که با پیچیدن براست همۀ جناح ها جابجا شدند:

الف- جناح چپ احزاب لیبرال و چپ و کارگری غرب جای جناح راست همین احزاب را گرفت.
ب- جناح راست احزاب لیبرال و چپ و کارگری غرب جای جناح چپ احزاب راست و محافظه کار و جمهوری خواه را گرفت. 
پ- جناح چپ احزاب راست و محافظه کار و جمهوری خواه غرب جای جناح راست احزاب خودشان را گرفت.
ت- و نهایتاً جناح راست احزاب محافظه کار و راست و جمهوری خواه برای پیدا کردن جایگاه متمایز خود ناچار از قالب احزاب خودشان زدند بیرون و یک نو یانئو! پیشوند گرفتند و شدند مرشد همه.
ث- نتیجه اینکه در پایان این تنه زدن برای راست روی؛ جناح چپ احزاب چپ کلاً تخریب شد و متروک ماند و جناح راست احزاب راست به فراتر از چهارچوب های حزبی قدرت یافت و حصار خودش را نه یک چهارچوب انعطاف ناپذیر که بصورت نقطه چین موقت و قابل انعطاف بیشتر بازهم براست تعریف کرد.

3- تا 1988 که هنوز جناح ها و حزب ها در حال تنه زدن بودند و تنه خوردن و جا بجایی جا نیفتاده بود بفرمولی که گفتم در بالا؛ مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در امریکا که پایی در انضباظ حزبی داشتند و پای دیگردر رهایی کمتر منضبط  توانستند یکبار دیگر بعد ازجنگ جهانی دوم رؤیای "ماهمۀ جهانیم" انگلوساکسن را در چشم انداز بیاورند.

4- ولی هنگامی که آرتیست امریکایی رخت سیاست را نیز کند مثل رخت هنرپیشگی ؛ نه مارگارت تاچر همان بانوی آهنین و ناجی باقی ماند و نه جرج بوش پدر رویای نیمه شب رونالد ریگان را حریف بود. لذا چهارسال دیگر ادامه یافت ماجرا؛ ولی  با تمام شدن سوخت تاچر در جان میجر و روغن سوزی جرج دبلیوبوش پدر.

5- سال 1992 میلادی زمان دقیقی است برای نشان دادن روشن ترآن فرمول جادویی:

بیل کلینتون در امریکا و تونی بلر در بریتانیا با ترک آموزه های کارگری شکست خورده در جهان، خودشان را به مواضع معتدل راست ها مجهزکردند بدون اینکه لزومی برای تغییر دادن اسم ها باشد. و اتفاقاً هر دو در 8 سالی که باتفاق رؤسای بریتانیا و امریکا بودند مثل زوج ریگان و تاچر و البته کمی هم معتدل تر! وموفق بودند.

6- معلوم بود که کلینتون بعنوان آبروی دموکرات ها بعد از دهۀ پنجاه قرن بیستم بتنهایی قادر نخواهد بود رأی دهنده های امریکایی را متقاعد کند تا بعد از اینکه برای اولین بار بعد از بیش از نیم قرن که به یک نفر دموکرات دو بار رأی داده بودند حالا بیایند وبه دونفر دموکرات پشت سرهم هم رأی بدهند برای ریاست جمهوری؛ وندادند. و یک کابوی جوانتر اینبار از سرزمین کابوها در تگزاس رییس جمهور تنها ابر قدرت جهان شد: "جرج بوش پسر".

7- اگر هم حادثۀ 11 سپتامبر 2001 اتفاق نمی افتاد،  و طبق فرمول بالا جرج دبلیو بوش جونیور استعداد و آمادگی تبدیل شدن به تندروترین رییس جمهور جمهوری خواه امریکا را داشت در شروع قرن بیست ویکم؛ چون که باید می توانستند برای جایگاه جدیدی -نقطه چین- که باسرافرازی از شکست کمونیسم نصیب برده بودند، هویتی جدید تعریف کنند. پس رسماً خودشان را نومحافظه کاران نامیدند و افتادند بجان دنیا.

8- جرج بوش خودش دست تونی بلر دیروز کارگر راهم گرفت و باهم رفتند دنبال بن لادن و همۀ حساب کتاب کشورهایشان راهم دادند دست بانکداران. مگر نه اینکه سوسیالیسم شکست خورده بود و بازار آزاد همۀ برگ های برنده را داشت. پس زنده باد اقتصاد نولیبرال و رهایی بیشتر. بقیۀ اروپا هم که روز روشنش بدست خاله نگاه می کنند و غربیله می کنند حرفی نداشتند در آن شب تاریک. و زوری هم البته بغیر از آلمان؛  که اتفاقاً آنجا هم یک بانوی شرقی! با ایده های غربی ساز موافق کوک کرده بود با سردمداران راست افراطی. تا جاییکه ضعیف ترین اقتصاد که ایتالیا بود هم رییس باشگاه آث میلان، برلوسکونی راست وخانم باز را داشت غسل تعمید می داد برای همگرایی بین قاره ها.

9- ولی همانطور که جنگ طبق فرمول و خواست و آرزوی سوپرراست ها پیش نرفت ؛ اقتصاد هم همان راهی را نپیمود که بانک دارها طراحی کرده بودند و فیل ها را خواباند و امریکایی ها سرازپا نشناخته از احساسات همیشه دم مشک شان مثل ما ایرانی ها،  یک خر نر جوان را جایگزین فیل نر خرطوم شکسته کردند که فقط پوست کلفتش مانده بود و الا نه بار می برد و نه عاج داشت. و چه نذر و نیازی که نکرد دنیا با نظرقربانی های الوان در سرتاسرجهان که دیو چو بیرون رود فرشته در آید. و فقط ما ایرانیان سرخورده از انقلاب اسلامی بودیم که می دانستیم و می گفتیم که دیو چو بیرون رود آمدن دیوتر بیشتر محتمل و ممکن است.  و نیامدن فرشته قطعی است. 

10- و لذا تنها ابر قدرت باقی مانده برای قرن 21 و از همان روز شروع هزارۀ جدید خارج از ریل راه برده شد. تا جرج بوش دوم بود با سیاست های نئوکان ها که نشان دادم در هیچ چهارچوبی نمی گنجند ونمی دانند خود را. واینک که باراک اوباما آمده بود و است؛ بازهم ازیک منطقۀ فراموش شده و متروک در جناح چپ حزب دموکرات دهۀ 1970 . یعنی همان جایی که جیمی کارتر آمده بود برای تغییر نقشۀ جغرافیای جهان. و خانۀ پرش مربوط می شد به جان اف کندی جوان و شهید که فقط به این دلیل بدیهی محبوب ماند مثل شهید رجایی ما، که مردند و فرصت پیدا نکردند نشان بدهند که چه بی عرضه هایی بودند.

11- وامروز معلوم شده که اوباما نیست شده. حتی درسرزمین فیل ها که مهمان بود نتوانست خرش را براند مثل یک ابرقدرت درست و درمان. او با هیچکس نیست حتی با میشله خانمش و حتی با خودش. انتخابات قدرتش را باخته و سارا پیلین پاچه ورمالیده هم که رهایش نمی کند لحظه ای برای آسودن درخنکای خطابه های آتشین "ما می توانیم" که احمدی نژادهم مدعی است از او گرته برداشته بود این شعار پوپولیستی را و من نمی توانم بگویم نه.

 چرا؟ زیرا آمریکائی ها فراموش کرده بودند که اوباما یادش رفته است که جناح حرف های قشنگ روشنفکران ایده آلیست ودیگرهیچ؛  ودرسمت چپ حزب دموکرات امریکا، سی سال است که متروک است وکسی رغبت سرکشی به آنجاراهم ندارد تاچه رسد به دوباره باورکردن عدالت اجتماعی که کمتراز کارگران متحد شوید تهوع آور نیست. وامروز اوباما چاره ای ندارد و باید به نصایح سایۀ کلینتون که درترک خر دموکراتش نشانده است بیشتر و بیشتر گوش کند در سیاست های داخلی هم. 

12- دیروز که بسوی منطقۀ حکومتی لندن قدم می زدم و بچه های دبیرستانی را بر افروخته و نگران می دیدم بفکرم رسید این چیزها. و آرزوکردم که زودتر رونق برگردد به دنیا؛ و دیوید کامرون و نیکلا سارکوزی هم کمی بیشتر دست و پایشان را جمع کنند بداخل چهارچوب های راست شناخته شده و بیش ازاین با راه تنفس یا بازنشستگان و یا محصلان بازی نکنند. این همه بازی با گردن کلفت ها ی بازار اگر راست می گویند. گلوی پیران و بچه ها درست است که دردسترس است و نحیف. ولی هر نحیفی را نباید برید. از ما گفتن!  یا...هو 

رجزخوانان بدنبال جنگ؛ خامنه ای بدنبال مصادرۀ شهید سردار حسن مقدم!

Portrait of Balthasar Castiglione



1- در روز جمعۀ تعطیل در ایران اما سیاست تعطیل نبوده مثل همیشه و جنگ چانه ها که در این روزها با غرب اوج گرفته در کارزار هل من مبارز بود. نکتۀ جالب اما در این دور جدید از جنگ "سیاسی - روانی" بین مجموعۀ کشور های غربی از یکسو و جمهوری اسلامی متشتت و یک لاقبا در سوی دیگر نکات بکری هم دیده می شود که بسیار اولاً پارادوکسیکال است و ثانیاً مفرح ذات. که ابتدا به چند مورد از آن ها اشاره می کنم تا بروم سر اصل مطلب.

الف- در غرب این دیپلماسی و سیاست و سیاستمداران هستند که عملاً بر گسترۀ تحریم های گوناگون علیه جمهوری اسلامی اقدام می کنند و می افزایند؛ و نظراً و در همان حال تنور جنگ را هم روشن نگاه می دارند.

ب- در ایران اما برعکس. و در حالیکه دیپلماسی و سیاست و سیاستمداران در محاق سکوت و تعطیلی کشمکش هستند؛ این نظامیان بودند که بر طبل جنگ می کوبیدند و از چرخ پنجم مشاور بی خاصیت گرفته مثل رحیم صفوی تا نظامیان در مسئولیت روز مثل عزیز جعفری و دویست کیلو فیروز آبادی تریبون های مختلف را انباشته بودند با توصیۀ جنگ عملی و سیاست تهاجمی.

پ- و یک مورد دارای پالس متفاوت برای اولین بار و خیلی پررنگ؛ که در آمدن سرلشکر معروف و مرموز قاسم سلیمانی بود از سایه به آفتاب. سرداری که فرمانده مخوف ترین سازمان نظامی برون مرزی سپاه (سپاه قدس) است و در تیر رس این روزهای غرب سیاسی. چه تا قبل از این نه از این سردار مرموز و پشت پرده نامی و تصویری به این وضوح پخش می شد و نه حرف و حدیثی سیاسی و سخنرانی.

ت- پارادوکس قضیه اما آنجاست که در غرب با اینکه نظامیان محدودیت خاصی ندارند در اظهار نظر عمومی؛ نظامیان غربی یا ساکت بوده اند و یا اگر حرفی هم زده اند بر علیه جنگ و حمله به ایران و هشدار به سیاستمداران بوده است. در حالیکه درست عکس آن که هر گونه مصاحبه و گفتار عمومی نظامیان در ایران تابو است و ممنوع؛ این نظامیان ایران بودند که سیاسیون را به جنگ هر چه زودتر تشویق می کردند. و البته که مشخص است رجز خانی ترسو و با دستان خالی. چون نظامیان فقط با سلاح هایشان است که حرف می زنند و نه زبان هایشان؛ بر عکس سیاستمداران. 

2- اما صحنه های محبوب امروز من از جای دیگری می آمد. و آن رفتن دوبارۀ خامنه ای - در محاق و سکوت - به منزل شهید سردار حسن تهرانی مقدم فرمانده کشته شدۀ جهاد خود کفایی سپاه از یک سو و آن تصویر نابی که فردوسی پور نشان داد از سردار مقدم در میدان فوتبال از سوی دیگر.عکس فوتبال نشان می دهد که مقدم گرچه مؤمن بود ولی دگم نبود از جنس آیت الله خامنه ای و عزیز جعفری و سردار رویانیان - جالب است مدیر ورزش فوتبال - چون امکان ندارد جوانی با بازی مدرن فوتبال شناسا باشد و فکری بسته و طالبانی داشته باشد. نمونه اش از روحانیان حاج احمد خمینی فرزند سربه نیست شدۀ امام خمینی بدستور خامنه ای. و از جانب دیگر این خوشحالی که سردار مقدم فقط در راستای دانش و توانش بوده است که تا این مرحله صعود کرده و نه در مصاحبه ها و زندگی نامه ها و عکس ها و فیلم های منتشر شده ما ردی از سر سپردگی او به خامنه ای نمی بینیم. و بسیاری حرف های دیگر که می ماند از خوشحالی سوگ شهادت این فرزند ملت برای ما. که خامنه ای دارد تلاش می کند مصادره کند سردار مقدم را و می خواهد خانواده اش را نمک گیر کند که حرفی نزنند از ایمان ناوابستۀ عزیز اندیشمند و شهید شان. مثل حرفی که برادرش زد و فقط گفت عاشق خمینی بود حسن تهرانی مقدم در جوانی!  و دیگر هیچ. یا...هو

۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

از تحریر تا تجریش / از ماجده تا مهرنوش: "تن پوشان" / "روح عریان"!

The Birth of Venus


1- خوشحالم که فیلسوف مبارز و جوان مصری خانم علیا ماجده المهدی همان قدیسه و گوهر نابی از آب در آمد که آرزویش را داشتم. ماجده خانم دیروز به میدان التحریر قاهره مرکز تجمعات اعتراضی مصر رفت و مورد ضرب و شتم قرار گرفت. تا آنجاییکه در فیلم چند ثانیه ای منتشر شده از این واقعۀ شوم معلوم بود؛ علیاء ماجده تنها و بدون حمایت هیچ مردی در صحنه بود. و مهمتر اینکه ایشان چونان دختران با وقار تمام؛ پوششی مدرن و مطابق عرف طبقۀ مدرن کشورش بر تن داشت. 


2- گفتنی ها از این حرکت جدید این دختر نوجوان بسیار است شیرین. ازجمله اینکه گفتم او تنها و با لباس کامل در این میدان مبارزه حاضر بود. و اضافه می کنم که حرکت ماجده بسیار جسور و هدفمند بود و نشانه ای آشکار از اینکه او در حرکت "شوک ایجاد کن تا حرفت شنیده شود" اولیه اش که لخت شدن در مقابل دوربین صفحۀ وبلاگش بود به یک بازی کودکانه و احساسی وجلوه گری جوانانه دست نزده بود. بلکه مشخصاً تصمیم به مبارزه و بلند کردن صدای زنان مدرن مصری داشت در: "ما کوتاه نخواهیم آمد در مقابل زنانی که بجای عکس خودشان هم یک گلدان پژمرده یا یک سبیل کلفت فرسوده بنام مرد و شوهر می گذارند در تبلیغات انتخاباتی نماینده شدن برای و از طرف زنان مصری"*. فوق العاده است فوق العاده؛ و چقدر کشش دارد این سوژه که بنویسم از اثرات ماندگار و اصلاحگر حرکات عمیق این دختر.

3- اما آن اثرات را رها می کنم برای آینده و شما را دعوت می کنم برای مقایسۀ جامعۀ ایران و مصر در سرگذشت دیروز ماجده در میدان تحریر قاهره و سرنوشت "هرروز مهرنوش در میدان تجریش تهران". تا مجدداً شاهدی به معیارهایتان اضافه کنم در شناسایی درد های متفاوت دو جامعه با دو حکومت متفاوت: "مصر دیکتاتوری ژنرال ها و سکولار. و ایران دیکتاتوری آخوند ها و شرعی - مذهبی". تا از اینجا بازهم یاد آوری کنم که هم بموقع داوری و هم بهنگام جستن راه حل؛ "اینهمان"ی برقرار نکنید بین مصر و ایران؛ و ایران و هر حکومت دیگر نیز. زیرا که اشتباه است و راه بجایی نخواهد برد.

4-وقتی ماجده با آن جسارت بی نظیر وارد تجمع میدان تحریر شد که نشان دهد منظورش از عریان کردن جسمش در دنیای مجازی در خواست "عریانی روحش" در دنیای واقعی بود؛ و مورد هجوم عرف مذهبی بستۀ مسلمانان حاضر در تظاهرات واقع شد؛ بلافاصله مورد حمایت قانون و شرطه قرار گرفت و حمایت شد. اما مهرنوش نوعی من در میدان تجریش چه کرد: "او یک دختر جوان معمولی بود و است که هر روز و هر ساعت نه برای اعتراض و شورش و انقلاب می رود به میدان تجریش برای خرید و دکتر و مدرسه و دانشگاه و کار. مهنوش ما نیز چون ماجدۀ آن ها تن پوشی به قاعده و عرف و متین می پوشد هر دفعه. اما - و این اما را هرگز فراموش نکنید - مهرنوش ایرانی مورد هجوم و ایلغار قانون و پلیس و پاسبان و پاسدار قرار می گیرد در میدان تجریش. و این عرف و مردم معمولی و مسلمان هستند که او را بطور موقت و برای همین ساعت و همین روز از دست عمال حاکمان رها می کنند آن هم با سر و صورت خونین. تا ساعتی دیگر و روزی دیگر و مزاحمتی دوباره! اگر تازه موفق بشوند در کمک.

5- بلی دوستان. فرق ما و مصر و حاکمان ما و حکومت مصر و جامعۀ ما و جامعۀ مصر و جامعۀ ما و هر جامعۀ فرضی دیگری که حکومت مدرن و بقاعده دارد - بدون توجه به دموکراتیک یا دیکتاتوری بودنش - در همین مختصر معلوم است بعمق تاریخ بشر: "در حکومت مدرن وظیفۀ پلیس حفاظت از تفاوت هاست حتی اگر این تفاوت استثناء باشد نسبت به عرف و قاعده. در حالیکه در حکومت پیشاتاریخ و سنتی وظیفۀ پلیس حفاظت و اجبار به یکسان سازی است حتی اگر عرف غالب جامعه تفاوت ها را پذیرفته باشد". با درود به قدیسۀ مدرن و زمان؛ ماجدۀ مصری. و مهرنوش غصه نخور که همه دست در دست هم بزودی پلیس را به محافظت از تو خواهیم گماشت در ایران با حکومت مدرن. انشاءالله. یا...هو 

* منظورم بنرهای این روزهای انتخابات مصر است که احزاب اسلامگرا بجای عکس و پوستر نامزدهای نمایندگی زن ابتدا یک گل گذاشته بودند و اینک عوض کرده اند و عکس شوهر زن نامزد نمایندگی را گذاشته اند بجای آن!

۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

فقیه مطلقه خامنه ای روسیاه در مقابل پادشاه آل خلیفه! ایران عقب تر از بحرین.

Boating on the River Epte



1- بارها و مکرر در این جا گفته ام که خواسته های تودۀ مردم جامعۀ ما - و نه لزوماً روشنفکران و نحبگان سیاسی. منظورم بیشتر تیپ خودم است - تفاوت های ماهوی دارد نسبت به خواسته های اعراب مسلمان در این بهار عربی؛ که دچار دگردیسی شده اند یا می شوند. در همۀ این کشورها بدون استثناء دیکتاتوری های سکولار و لیبرال حاکم بودند مثل زمان شاه ما. در این کشور ها نخبگان و تودگان دو بخش شده اند. به این ترتیب که بیشترین نخبگان با کمترین تودگان دموکراسی های سکولار می خواهند مثل غرب. و کمترین نخبگان و بیشترین تودگان حکومت دینی می خواهند از بعلاوه تا منهای بن لادن و اردوغان. آنان چون آزادی های اجتماعی فردی و مدرن (خندۀ مجاز!) را داشتند گمان می کنند که این آزادی ها از زمین روییده اند و طبیعی هستند لذا کسی و چیزی ان شادی زندگی شان را تهدید نمی کند. بنابراین گذاشته اند بیخش که یالله ما به کمتر از امریکا و اروپا رضایت نمی دهیم. اما ما می دانیم که این یک دروغ بزرگ است و ما سی و سه سال پیش این راه را رفتیم و افتادیم در سراشیبی! و...

2- گمانم این است که من هرچقدر بیشتر توضیح می دهم این بدبختی را بازهم نتوانسته ام آنطور که باید حق مطلب را ادا کنم و بسیاری را شیرفهم کنم که ماجرا از چه قرار است. اینک صحنه ای بوجود امده است که می توانم با نشان دادن آن منظورم را بهتر و با مثال عینی و واقعی یکبار دیگر توضیح بدهم. و آن صحنه مربوط است به کشور کوچک بحرین در همسایگی ما که روزی در همین نزدیکی هم جزیی از ایران بود.

3- از شورش ها و اعتراض ها و انقلاب های بوقوع پیوسته در کشورهای عربی تا کنون؛ اعتراضات بحرین از همۀ آن دیگران به جنبش سبز ما و اعتراضات پس از انتخابات 88 نزدیک تر بود و تقریباً به یک نتیجه هم منجر شد. زیرا:

الف- ساختار هم حکومت ما و هم حکومت بحرین مثل هم است. منتها ان ها پادشاه دارند در رأس حکومت شان ما ولی فقیه.

ب- اعتراضات بحرینی ها هم تقریباً ابتدا سمت و سوی اعتراض به دولت داشت و نه پادشاه که در ادامه بدلیل سرکوب رادیکالیزه شد و شد بر علیه پادشاه.

پ- معترضان بحرینی هم با قوۀ قهریه سرکوب شدند و موفق به تغییر خاصی در حکومت نشدند ما هم که ابداً به هدفی نرسیدیم که هیچ بلکه رژیم کمترین منفذهای قبل از اعتراض را هم بست برویمان.

توضیح ضروری: باز هم تأکید می کنم که تقریباً شبیه بود و نه اینهمان بودن.

4- حالا در بحرین اتفاقی که افتاده اینست که پادشاه بحرین کمیته ای تشکیل داد از آدم های سرشناس و خوشنام و مورد وثوق جامعه که بررسی کنند تا اگر در حین کش و واکش بین معترضان و حکومت اتفاقات ناگواری افتاده و به کسانی ظلم شده مشخص کنند تا پادشاه نسبت به ان تصمیم بگیرد. این کمیتۀ حقیقت یاب تشکیل شده و دیروز نتیجۀ بررسی هایش را منتشر کرده و در آنجا به خیلی از مشکلات از جمله سرکوب بی رحمانه و خارج از اندازۀ نیروهای سرکوبگر مهر تأیید زده. و حتی این ادعای پادشاه و حکومت بحرین را که جمهوری اسلامی در نا آرامی های بحرین دخیل بوده را صراحتاً رد کرده است. این گزارش البته که معترضان را راضی نکرده و هیچکدام از معترضان خوشحالی و استقبالی از آن نکرده است.

5- جان کلام گفتارم اینجاست. حالا بیاییم و در یک فرض محال فرض کنیم که خامنه ای هم مثل ال خلیفه پادشاه بحرین یک چنین دستوری داده بود بعد از انتخابات و یا حتی بعد از سرکوب ها. و آن کمیتۀ حقیقت یاب همین حقایقی را که در بحرین کشف کرده و به پادشاهی که مسئول این سرکوب هم او بوده داده در ایران کشف و منتشر می کرد. مستند می گویم که اگر خامنه ای چنین رفتار مسئولانه ای داشت نه تنها از سوی معترضان مورد پذیرش قرار می گرفت بلکه حتی بضرس قاطع باعث جشن و سرور زاید الوصفی هم می شد و استقبال می شد. استنادم هم به بیانیه ها و خواسته های مهندس موسوی و کروبی و حتی خاتمی است که جز اینکه در همۀ مراحل چه در شروع اعتراضات و چه در پایان ظاهری سرکوب ها درخواست تشکیل کمیتۀ حقیقت یاب و دلجویی و جبران مافات هر آنچه ظلم بین و آشکار به معترضان بود خواسته ای نداشتند.

6- لذا نتیجه می گیرم که ما به وادی پرتاب شده ایم که خواسته های مان از حاکمان بسیار بسیار ارزان و دم دستی و بدون هزینه شده است. طبقۀ مدرن و جامعۀ مدنی ما به روزی دچار شده ایم که همین که این قوم متحجر پیشاتاریخ موجودیت مدرن ما را و شخصیت و انسانیت ما را برسمیت بشناسند خواستۀ فراتری نداشته ایم تا کنون. طرفه اینکه پادشاه بحرین این دلجویی را از شیعیان مخالف مذهب حکومت می کند و قبول نمی کنند؛ در حالیکه ما همه شیعه بودیم و از حاکمان شیعۀ هم مذهب مان توقع داخل ملت حساب شدن داشتیم و داریم.

7- نمی خواهم حقارت بخودمان بار کنم و شما را ناراحت کنم که نیستیم. می خواهم اولاً به حضیضی که دچارمان کرده اند را برجسته کنم، و ثانیاً بشما نشان بدهم که خامنه ای فقیه چقدر کم دارد و روسیاه است در مقابل حاکم موروثی و پادشاهی مثل آل خلیفه. در حالیکه آل خلیفه از یک عقبۀ موروثی و تاریخی می آید در رأس بحرین. و همان نوع حکومتی را اداره می کند که شاه ایران می کرد و خمینی گفت مشروعیت ندارد. ولی خامنه ای بر روی خون پاک میلیون شهید کرسی زده در انقلابی و جنگی و ... سی و سه ساله. و ادعای مردم سالاری می کند و حتی پز انتخابی بودن دو مرحله ای می دهد به جایگاه خودش.اف!  یا...هو

آخرین راه اصلاح از درون! توصیه ای برای بهترین و محبوب ترین نخبگان!

The Bench



1- جمهوری اسلامی یک راه نجات نسبی ساده دارد و آن کنار رفتن آیت الله خامنه ای از مقام رهبری است که بنظر می رسد نه ایشان چنین تصمیمی دارد و نه اصلاح طلبان و دلسوزان نظام و کشور توانی و اراده  ای برای تعقیب این بهترین راه. از سوی دیگر بسیاری از ایرانیان شدیداً نگران وطن هستند نه فقط بدلیل شرایط بین المللی که هر روز هم سخت تر و نظامی تر می شود بلکه به این دلیل مهم که کشور را و زیرساخت های توسعه ای را در حال اضمحلال و فروپاشی می بینند با اوضاعی که روزمرگی "اقتصاد لیفه ای" احمدی نژاد پدید آورده است. و در رأس همه وضع بسیار خطرناک و اسفبار صنعت نفت.

2- من با حفظ موضع بیرون از نظام فعلی خودم می خواهم وارد درون نظام بشوم و شِمایی از یک طرح راهگشا را بدهم تا هم شما بدانید که من لاف در غربت نمی زنم و هم اصلاح طلبان درشت و داخل کشور و نظام و بدون کمترین چسبندگی "سیاسی کاری" به آنان متوجه بشوند که تنها راه حل "یا تحریم یا آزادی" نیست در شرایط فعلی. و می توان به راه های میانه و مؤثری هم فکر کرد و رسید و عمل کرد و تأثیر گذاشت برای عبور از بحران. و لزومی هم به کوفتن به درب های بستۀ امتحان شده و جواب نگرفته و "خود تحقیری" نیست.

3- اما - واین اما مهم است - شرط اساسی و اولیه این است که اصلاح طلبان خواستار تغییر مناسبات حاکم به روندی عقلانی تر ابتدا ذهنیت خودشان را از "جمهوری اسلامی حکومتی است با تعریف حکومت های متعارف و موجود در جهان" به "جمهوری اسلامی حاکمیتی است بدون تعریف و نمونه و نشانه در طول تاریخ بشر" تغییر دهند. یا بعبارت آشنای بارها تکرار کرده ام با مفروض گرفتن امر نامتعارف و غیر کلاسیک (جمهوری اسلامی) بجای امر متعارف و کلاسیک (حکومت به ماهو حکومت فارغ از صورت بندی آن ) بدنبال راه حل های کلاسیک نروند. بلکه راه غیر کلاسیک و نا متعارف و ابتکاری جستجو کنند.

4- باز هم ریزتر و مصداقی تر بگویم. و آن اینکه "بما آزادی برگزاری همایش جبهۀ اصلاح طلبان بدهید". یا "احزاب ما را آزاد کنید" یا "زندانیان ما را آزاد کنید" یا "فرمان آشتی ملی صادر کنید" یا "بما اجازۀ روزنامه و طرح نظرات بدهید" یا "سلامت انتخابات را تضمین کنید" یا... و از این قبیل که بازی سیاسی با قواعد حکومت های متعارف است را بگذارند کنار. زیرا که این شرایط هیچگاه پذیرفته نخواهد شد و اصولاً نمی تواند پذیرفته شود چون جمهوری اسلامی یک حکومت با تعریف مشخص که در داخلش می شود چانه زنی محدود یا گسترده کرد نیست.

5- نقد ترین صحنه ای که پیش روی اصلاح طلبان است و می توانند با نفوذ مؤثر در آن به پیش برد طرح های "نجات ملی" خودشان کمک کنند انتخابات مجلس نهم است. حالا دیگر همه معترفند که این انتخابات بسیار حساس و تعیین کننده خواهد بود برای نظام. و بهمین خاطر هم است که اصولگرایان همه و همه و همۀ نیروهای کیفی شان را از مهدوی کنی و یزدی و مصباح و جنتی و ... را هم فراخوان داده اند برای دخالت آشکار و مهندسی انتخابات؛ هم بلحاظ پشتیبان ها و هم به لحاظ شرکت کننده ها. تا جاییکه برخی از نمایندگان خبرگان هم به صف داوطلبی نمایندگی مجلس شورا پیوسته اند.

6- اصلاح طلبان هم باید دست به چنین ابتکاری بزنند. ولی بدلیل اینکه کمترین امکان تحرکی ندارند و نخواهند یافت. باید تمرکزشان را ببرند روی "کیفیت در مقابل کمیت" و زبده ترین نیروهای موجود شان را آماده برای ورود به انتخابات بکنند. نیروهایی که نه احتیاج به تبلیغ دارند و نه نیازمند روزنامه هستند و نه نیازی به همایش و مجوز و از این قبیل دارند. چهره هایی که چنان مقبول و مورد وثوق دانش و علم و دانشگاه و طبقۀ متوسط شهری هستند که می توانند همۀ موانع رژیم را از رد صلاحیت و تقلب و مهندسی رأی و ... را پشت سر بگذارند. 

و اما پیشنهاد مشخص من:

7- اصلاح طلبان بیایند و پروژۀ انتخاباتی تعریف کنند بنام "کیفیت در مقابل کمیت" یا "30 در برابر 300" یا "تهران نمونۀ ایران". بعد بیایند بهترین و نامدار ترین و سالم ترین نیروهای کیفی شان را در قالب 30 اسم مشخص کنند. تا این 30 نام درشت و پرجاذبه وارد انتخابات - فقط در حوزۀ تهران - شوند بدون پشتیبانی حزبی یا فرقه ای و از این قبیل. اصلاح طلبان هم نیروهای کیفی سیاسی بسیار خوبی دارند مثل سید محمد خاتمی یا صادق زیبا کلام یا حاتم قادری و ... وهم تکنوکرات های برجسته ای مثل نامدار زنگنه یا اسحق جهانگیری یا محمد طبیبان یا موسی غنی نژاد و ... که می توانند چشم بسته آرای 2/5 میلیونی مهندس موسوی در تهران را به صحنه بیاورند برای رأی بخودشان. و به آن رؤیا فکر کنند که لیست 30 نفر در مقابل 300 نفر آنان با آرایی متمرکز بالای 2 میلیون نفر انتخابات تهران را ببرند.

8- این پیشنهاد یک طرح کامل است و من فقط برای "طرح مسئله" گفتم و جلب شاخک های هشیار ایران دوستان. و اطمینان دارم که می تواند طرح بسیار بسیار موفقی باشد برای همۀ عزیزان نگران. چون مجلس ایران نیز مثل خود جمهوری اسلامی از تعداد متأثر نبوده هیچگاه و همیشه یک گروه برگزیده با اولویت نمایندگان تهران بوده اند که به تصمیمات سمت و سو داده اند. و پر واضح است که اصولگرایان با هر دزی از هتاکی و تند روی هم مقهور و مغلوب "خودشان هم قبول دارند از آن ها بهتران = آدم حسابی هایی که نام برخی شان را ذکر کردم" هستند. و کم می اورند در مقابل رأی و ابهت و دانش اصلاح طلبان نامدار.

9- پس حرف نهاییم این شد که شخصیت های برجستۀ اصلاح طلب بدون عقبۀ مشخص حزبی و وابستگی جریانی و مستقل در یک لیست جمع بشوند و فقط تهران را هدف خویش قرار بدهند و نه کل ایران. و سی نفر شخصیت برجسته را با آرای انبوه بفرستند در مجلس نهم و شروع کنند به اصلاح. من اطمینان دارم که نه خامنه ای و نه شورای نگهبان و نه هیچ نیروی دیگری در حال حاضر در موضع قدرتی نیست که بتواند این طرح را بشکست بکشاند. چون اولاً آدم های گلچین شده سابقه و لاحقه ای از هیچ نوع اتهام لایتچسبکی! ندارند. و بدلیل پشتوانۀ بسیار قوی نخبگانی و توده ای براحتی قابل کنار زدن نیستند. این موضوع را مؤکد می کنم که جمهوری اسلامی فعلی بر عکس دادار دودور های شریعتمداری و احمدی نژاد و خامنه ای در حضیض مشروعیت داخلی و خارجی قرار دارد و شکاف های بسیار عمیق بین حوزه و حکومت و دانشگاه و حکومت؛ اجازه نخواهد داد به هتاکان و طالبانیسم  برای اعمال کمترین تحرکات هیستریک و ویرانگر!

10- و می ماند این بد بینی ترسو که من خیلی خوش خیالم و خامنه ای و جنتی اجازه نمی دهند برای چنین شلتاق اصلاح طلبانه ای. و اگر هم کسی از الک ریز شورای نگهبان رد شد وزارت کشور احمدی نژاد مثل شیر تقلبی سر راه است که آخرین بازمانده های چنین ابتکاری را سرند کند و تمام. البته که من مطمئنم اگر آدم درشت ها قبول کنند که نامزد بشوند نظام فعلی نمی تواند جلو بگیرد ولی اگر هم حرف بدبین شما بوقوع پیوست حداقل فایده اش این است که عدۀ نهایی توده ها هم مطمئن می شوند از اصلاح ناپذیری. با این جملۀ پایانی که فرض من در این طرح این است که بهترین نخبگان موجود و مانده در وطن ایثار بکنند برای ورود به چنین صحنه ای اولاً و جز به درد مشترک "نجات ملی" انگیزه ای نداشته باشند از این فداکاری! یا...هو

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

سه "بروجردی" در یک قاب: دو روحانی کبیر و یک اختلاسگر حقیر!

Dream

Dream



1- اولین بروجردی آیت الله العظمایی اریجینال بود و چهل سال پیش مرده و من بیشتر بخاطر جور شدن تیترمطلب خواستم خدابیامرزی بگویم به روح روحانی ایشان که 16 سال رییس حوزۀ علمیۀ قم بود و جز نظارتی عام بر حکومت شاه در سیاست دخالت نمی کرد. نقل است از آخوند علی تهرانی که وقتی به اعتراض به آیت الله بروجردی گفته بود چرا در سیاست دخالت نمی کنی و به شاه اعتراض! آن روحانی مرجع وارسته پاسخ داده بود که جنس خودم و خودت را خوب می شناسم و اینکه اگر قدرت دست ما باشد صد رحمت به شاه (نقل به مضمون). همان علی تهرانی را می گویم که شوهر خواهر علی خامنه ای است و عارفی برجسته بود در قبل از انقلاب و دلقکی وارفته شد بعد از پناهندگی به مجاهدین خلق در عراق از دست جور برادر همسر ولی فقیهش! 

2- دومین بروجردی اما بروجردی صاف و ساده ای نیست و کاظمینی دارد اول شهرتش که او هم روحانی است و همه او را می شناسید. تنها و تنها و تنها روحانی که فقط او بوده است که مدافع مستقیم و بی برو برگرد و بی حرف و حدیث حکومت عرفی و سکولار شد، و است، و از سه سال پیش در سیاهچال های خامنه ای زندانی است. ایشان یکی از سرسخت ترین مبارزان مؤثر علیه حکومت دینی بود و است؛ که سوگمندانه بسیار زیاد هم مورد بی مهری و سوء ظن اپوزیسیون خارج نشین قرار گرفت در ابتدا؛ و هر چه بیشتر با آخوند سیاسی مخالفت کرد بیشتر صدایش شنیده نشد از سوی مخالفان رژیم. تا آنجا که با همۀ تهدیدات مستقیمی که می شد با خارج تماس می گرفت و با شجاعت نظرات فقهی ضد ولایت فقیهش را بیان می کرد، ولی بازخورد مناسبی که نمی گرفت بلکه به عامل نفوذی و دام رژیم هم متهم می شد در جو ضد آخوند. بی بی سی فارسی که نبود و فقط آن اواخر و قبل از دستگیری با سرکوب سبعانۀ رژیم بود که در دو سه برنامه از تلویزیون صدای آمریکا با احتیاط معرفی شد توسط علی رضا نوری زاده. و البته نه یک نیروی معتمد مثل محمد رضا مدحی معروف.

3- من البته بسیار بدهکارم به این آزاده ترین روحانی که چگونه غفلت کرده ام در این دو سال از یاد و نام و مبارزه و مظلومیت وفداکاری و شکنجه ها و رنج های بسیار او و خانواده و هوادارنش. و امروز که دیدم داشته اند می کشته اندش در زندان با دعوای ساختگی بین اعدامی های قاتل و مواد مخدر. و خوشبختانه موفق نشده اند به این ترور در زندان به یمن دوستی های همان زندانیان عادی که هم بندش هستند از قاتل و قچاقچی و متجاوز و بدهکار و غیره؛ گفتم ای دل غافل چقدر شرمندگی دارد برای یک دلقک پیر که از احوالات بهترین روحانی شهرش خبر نداشته باشد و خبر نداده باشد. لذا این انجام وظیفه را اکنون می کنم و از محضر ایشان بخاطر کوتاهی ام پوزش می خواهم و می گویم حضرت آیت الله کاظمینی بروجردی دوستت داریم.

4- بروجردی سوم اما بجای عمامه چراغ جادوی "علاءالدین " بر سر دارد؛ و در تمام عمرش وکیل الدوله بوده از مهد تا لحد به پیش گویی همین علاء الدین نامش. او که ریاست کمیسیون امنیت ملی مجلس بردگان رهبری هم با اوست، امروز میکروفونی و فرصتی گیر آورده برای انتقام از دولت فخیمۀ انگلیزیا! و علاوه بر طرحی که تهیه کرده برای کاهش سطح روابط جمهوری اسلامی با استعمار گر پیر؛ نطق غرایی هم کرده بر علیه سفیر انگلیس و خواستار اخراج هر چه سریع تر او شده است. البته که تا اینجای کار مشکلی نیست و جواب "های" انگلیس به خامنه ای و اذنابش می تواند همین "هوی" باشد در هر دیپلماسی.

5- مشکل آنجایی است که این علاءالدین رییس سیاست خارجی مجلس یکی از معروفترین نماینده های اختلاسگر بوده با فرزندانش در اختلاس اخیر 3 میلیارد دلاری. او که نامه های تیم اختلاس را بر کاغذ های سربرگ دار معتبر مجلس و کمیسیون تحت ریاستش می نوشت تا رعب بیشتر و برد بهتری پیدا کند از سوی محمود رضا خاوری و سید محمد جهرمی؛ فرصت را غنیمت شمرده برای ماست مالی کردن دزدی اش در قالب "صدای بلند و رگ گردن برجسته اش در دفاع از منافع ملی" - آخ که چه غنیمتی است این منافع ملی که هرچقدر بیشتر بخوری خوشگوارتر می نماید باز هم بیشترش -.

6- این همه را گفتم تا به این لطیفه ختم کنم که: "در بین مهاجران و پناهندگان ایرانی مقیم بریتانیا جوکی جریان دارد به این مضمون که وقتی پناهندگان و "بنفیت" بگیران می خواهند برای گرفتن چندرغاز کمک هزینه شان مراجعه کنند به مراکز مربوطه، وقتی از سوی دیگران و دوستان مورد سؤال قرار می گیرند که کجا رفته بودی؟ پاسخ کلیشه این است که "رفته بودم شرکت نفت حقوقم را بگیرم" و این پاسخ مسمای این حکایت است که چون استعمار پیر انگلیس سال های طولانی نفت ما را چاپیده و ارزان و مفت برده؛ لذا حالا که مبالغ ناچیزی را بما پناهندگان پس می دهد در حقیقت ما داریم از نفت خودمان که در انگلیس ذخیره شده است حقوق و مزایا می گیریم. و نه تنها منتی برسرمان نیست که باید طلبکار هم باشیم با انواع دوز و کلک برای بیشتر دوشیدن این دولت خبیث!

7- پر بی ربط نمی دانم که علاءالدین بروجردی هم یک اینهمانی اینطوری برقرار کرده در ذهن خودش و آلاف اولوف نشخوار کرده اش در اختلاس سه میلیارد دلاری را طیب و طاهر کرده است نزد خانواده اش که سفیر انگلیس چپاولگر را زدم تا زکات پولی را که اختلاس بمن داده داده باشم و خودم را نجات بدهم از عذاب دوزخی که من می گویم هست ولی شما فرزندانم عاقل تر از آنی هستید که چنین دروغی را باور کنید. پس نوشمان باد هر آنچه تحصیل کرده ایم از حرام و حرام که همۀ این بدبختی ها را از انگلیس داریم و من امروز ریشه اش را زدم. Cheer . یا...هو

محسنی اژه ای دست بالا را دارد؛ جوانفکر حبابی دیگر است که ترکید!

The Stone breaker



 دیدم اگر پست سیاست روز ننویسم بلکه نشود همۀ شما عزیزان را راضی نگاه داشت. لاجرم این مطلب را می نویسم دیر وقت تا کسی دست خالی نرود از سیرک خودش و سیرک بان رانفرین کند!

1- در تازه ترین دعوایی که شروع شده و اینک مشخص شده است که رودررویی رسیده به احمدی نژاد و محسنی اژه ای؛ من بر عکس اغلب مفسران و کارشناسان برد بلند مدت را می دهم به دادستان کل کشور. درست است که ظاهراً در جریان بازداشت جوانفکر این تیم احمدی نژاد بوده است که برنده شده و نگذاشته معاون رییس جمهور بازداشت شود و رسوایی بار آورده برای قوۀ قضائیه، و حتی امروز با چاپ روزنامۀ ایران با تیتر یک سفید و آن مطالب "هل من مبارز" غیر مستقیم از سوی جوانفکر برد خودشان را مهر حتمی زده اند؛ اما به دو دلیل کاملاً قطعی و آشکار مشخص است که احمدی نژاد کم خواهد آورد در این منازعه:

الف- به این دلیل بدیهی که مردان احمدی نژاد که می توانند نزاع را ادامه یا داغ نگه دارند چنان معدودند که هرکدام از صحنه خارج شوند جایگزین نه تنها همطراز که اصلاً جایگزینی ندارند. همانطور که دیدیم وقتی جناح راست سنتی زوم کرد روی مشایی و بقایی توانست خیلی سریع آنان را از متن حذف و چنان به حاشیه ببرد که حتی نتوانند در حد همان پستی هم که در دولت دارند و بر مبنای شرح وظایف سازمانی شان تحرک داشته باشند. و بکلی از صحنۀ فعالیت سیاسی مثل تشکیل جلسات و سخنرانی و حتی اظهار نظر محروم شدند.

ب- وقتی توانستند با نفر اول و دوم احمدی نژادیسم چنان کنند بدیهی است که جوانفکر سبک تر و تنها تر از این حرف هاست که بتواند مقاومت کند. در حقیقت اژه ای مکار با عقب نشینی تاکتیکی و قبول صوری شکست در ماجرای روزنامۀ ایران؛ جوانفکر را از حیز انتفاع ساقط کرد. حالا دیگر هر تحرک مشابه همان مصاحبه با اعتماد یا کنفرانس مطبوعاتی می تواند نشانۀ این تعریف شود که این تیم احمدی نژاد است که دنبال درگیری است و لذا می توان با او برخورد کرد.

پ- در طرف سوم اما محسنی اژه ای سلاح بسیار برنده تری هم در اختیار دارد به بویناکی پروندۀ اختلاس 3000 میلیارد تومانی. زیرا که در پروندۀ اختلاس هرچقدر هم که احمدی نژاد قسم حضرت عباس بخورد و مرتب حساب بانکی خالی خودش را برخ بکشد؛ دم خروس این اختلاس از زیر کاپشن دولت است که بیرون زده و نه هیچ سازمان و ارگان و قوۀ دیگر بعنوان عامل اصلی. تازه اگر موضوع اختلاس های دیگر و تقسیم مفت زمین های بزرگ به خرپولان را شایعه بدانیم فعلاً.

ت- در یک ورژن چهارم اما امروز لاریجانی قضا بازهم به محسنی اژه ای مأموریت داده که کمیتۀ جلوگیری از تقلب و تخلف های انتخاباتی تشکیل بدهد سه ماه مانده به انتخابات. و این در نوع خود اولین بار بوده با این عنوان. و ناگفته پیداست که عمده ترین هدف این کمیتۀ تازه تأسیس رصد کردن فعالیت انتخاباتی احمدی نژاد و مشایی خواهد بود و سد کردن تحرک هایشان با انواع ترفند ها. و از جمله جلوگیری از ریخت و پاش های خریدن رأی.

2- خامنه ای اما فعلاً سخت منفعل است بویژه با انفجار موشک قاره پیما و دفن شدن همۀ نیروی نخبه ای که قادر به چنین اختراع و صنعتی بودند. ضمن اینکه کشورهای غربی هم در سیاست خارجی گویا مسابقۀ تحریم و محدودیت برای ایران گذاشته اند که مزید بر علت است در تشدید آشفتگی خامنه ای. لذا نه قادر به واکنش خواهد بود بنفع احمدی نژاد؛ و نه اگر هم قدرتش را داشت جدی گرفته خواهد شد در این شرایط؛ از سوی الیگارشی روحانی.

3- احمدی نژاد اما بنظرم می رسد که نزاع را بزودی ببرد روی سیاست خارجی و شروع به تهدید ابتدا پنهان و اگر جواب نداد آشکار بکند خامنه ای را که اگر نتواند اژه ای و یاران را مهار کند او نیز از خود سلب مسئولیت خواهد کرد در مهار بحران بین المللی. چون در حقیقت هم و با توجه به شکست سیاست های اقتصادی احمدی نژاد و گرفتاری های عدیده در حوزۀ نقدینگی و کمبود منابع برای پرداخت های نقدی ماهیانه به مردم و قیمت های غیرقابل مهار طلا و ارز؛ احمدی نژاد خیلی هم بی رغبت نیست برای جر زدن و انداختن شکست به گردن رقبا و خامنه ای. چون احمدی نژاد بر عکس خامنه ای که ملاحظات حکومت را دارد آدم بی چشم و رو یی است و در صورت فشار برای غرق کردنش؛ از هیچ کدام از ابزار های در اختیارش صرفنظر نخواهد کرد. البته که همۀ این ماجراها هم با بهره ای برای ملت تمام خواهد شد در تضعیف رژیم! یا..هو

پی نوشت:
شاهد هم از قضا رسید و امروز چهرشنبه لاریجانی "بی داد" با واژۀ "اخطار" احمدی نژاد را مخاطب قرار داد در آنچه که می گوید از پروندۀ اختلاس نگران است.

"صداقت و اخلاق دو شرط لازم اپوزیسیون" نگاهی برفتار اخیر "جرس"!

Apparition of Christ to the Virgin



1- در حالیکه همه جا پر از سیاست روز است و قطعنامه است و تهدید در خارج  است و تگزاس در داخل. و لابد شما همه انتظار دارید که من هم بروم به شلوغی این بازار و بگویم کی به کی است. اما من هم بدلیل اینکه بسیار نوشته ام از این روزهای در پیش قبلاً، و هم بعلت دستمالی شدن این همه در دست همه؛ رفته ام بسراغ حاشیه ای که مهمتر از متن است و آن موضوع اخلاق و صداقت در سیاست است.

2- چنین باور یقینی دارم که سیاست هنگام در قدرت بودن (پوزیسیون) سخت محتاج فلسفۀ دقیق "ماکیاولیسم" است و هر بی اخلاقی و دروغ و نیرنگی هم جزو لاینفک آن. اما - واین اما مهم است - سیاست بر قدرت (اپوزیسیون) سخت محتاج صداقت است و شفافیت و اعتماد. بعبارت دیگر مرد سیاسی در قدرت هم بدلیل اینکه خرش از پل گذشته و هم بدلیل برخی اقتضائات کشور داری می تواند و حق دارد که اخلاق فردی و فضایلی را رعایت نکند و مثلاً همیشه راست نگوید یا همۀ راست را نگوید. ولی مرد سیاسی در سایه چون ابزار بدست آوردن قدرتش در رأی و عنایت هواداران است باید هم اخلاق سیاسی و هم اخلاق فردی بعنوان فضیلت را رعایت کند.

3- موضوع مربوط است به سایت "جرس". گذشته از اینکه این سایت سبز مذهبی چه مسیری را طی کرده و چه خوب و بد هایی داشته و چه آدم های موجه و قابل احترامی در آنجا قلم می زنند و مطلب می گذارند؛ مقصودم رفتار اخیر این رسانه است که گفت پول نداریم و داریم تعطیل می کنیم یا می شویم. و بفاصلۀ کمتر از یک ماه آمد و گفت "بهمت کمک ها و یاری ها و... هموطنان عزیز" مشکل مان برطرف شد و دیگر تعطیل نمی شویم".

4- آنچه که من نسبت به رفتار شناسی ایرانیان و البته هر جای دیگر هم دارم. قطعی می دانم که ادعای اخیر جرس در پرشدن حسابش توسط ایرانیان خُرد و در کمتر از یک ماه یک لاف آشکار است. دلایل بیشمار است و از جمله اینکه کالای سیاست و در حال حاضر در ایران خریدار ندارد. دو دیگر اینکه منظور از فراخوان های این چنینی توده های مخاطب هستند و نه منابع مالی قابل آدرس دادن و شناخته شده و مرتبط. که این مورد نیز همیشه بر تارک صفحۀ اول جرس نمایان بود و داوطلبان نیازی به ننه من غریبم بازی جدید نداشتند. و سوم اینکه معمولاً سایتی که خودش را با عنوان پرطمطراق شماره یک در جنبش سبز سازمان دهی می کند و آدم های دهان پرکنی را در رزومه اش می گنجاند نباید و نمی تواند بدون منبع مالی پایدار و مشخص و قابل حساب استارت شروع زده باشد و به ادامه اش نیز فکر نکرده باشد.

5- بنظرم رسید که این دقیقاً "ننه من غریبم بازی" جدید؛ نوعی مظلوم نمایی و "پاک دست سوگندی" از نوع خامنه ای را می خواست تبلیغ کند در میانه ای که خیلی پررنگ شد "پول بگیریم / پول نگیریم" از خارجی توسط قاطبۀ خارج نشینان. و این بسیار اشکال دارد. زیرا که نه اخلاق سیاسی آن را تجویز می کند و نه اخلاق فضایلی و فردی آن را تأیید. البته که این تنها مشکل نیست که چرا سیاسیون ما هنوز هم که قدرتی ندارند به فریب و دروغ و پروپاگاندای غیرواقعی متوسل می شوند. مشکل اینجاست که توده های مخاطب - اگر باشند - این ناراستی و عدم صداقت را حس می کنند و کشف می کنند و تنها قربانی که باقی می ماند امید و آرزوی مبارزه است. گفتم که گفته باشم. و الا اگر غیر از این بود جرس باید ریز حساب ها و در آمد های مربوط به رفع مشکل را هم بهمان شفافیت دردش با مخاطبان در میان بگذارد. صد البته که من موافق تأمین مالی و ادامۀ کار هر رسانه ای از جمله جرس و رسا هستم. فقط می گویم ننه من غریبم بازی کم تا قسمتی لوس است برای آن نام ها و ان هدف های روز اول تأسیس! یا...هو

پی نوشت یک ساعت بعد:
گاهی هم می خواهم گمانه هایم را تست کنم. نشان به آن نشانی که نام "جرس" ناموفق ترین مطلبم از نظر جذب خواننده بود در سه ماه گذشته. و فهمیدم که حدسم درست است و کسی جرس خوان نیست در حد آن هم "بشتابید برادران! سرکیسه ها را شل کنیم".

پرستو فروهر: "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". در بازخوانی رفتار هیتلر و خامنه ای!

The Entombment


1- فارغ از اینکه یهودیان نابود شده توسط هیتلر 6 میلیون باشند یا شصت هزار؛ در این همه متفق القولند که هیتلر کوره های آدم سوزی داشته است و یهودیانی را در این کوره ها سوزانده است. و فارغ از اینکه هیتلر را یک "فاشیست - پوپولیست" بدانیم یا یک "ناسیونالیست فداکار" باز در این هم همه متفق القولند که هیتلر ثبات رفتار داشت. و شعارش و عملش هم این بود: "یا با منی و اگر بامن نیستی برمنی. اگر با منی خوش باش و آسوده باش که زنده ای و برخوردار. و در غیر اینصورت مرده خواهی شد و تمام." - می توان بجای هیتلر استالین یا پل پوت یا هر دیکتاتور خشنی را هم گذاشت -

2- حالا بیاییم و در یک تصویر فرضی بدل از واقعیت سوله ای یا کوره ای بوسعت یک کشور - مثلاً ایران - را در نظر مجسم کنیم که سرتاسر آن پوشیده از چوبه های داری است که بهر کدام از این چوبه ها طناب داری آویزان. این طناب های دار واقعیت پنهان اما متفاوتی دارند با طناب های دار اعدام های هر روزه در ایران. و آن تفاوت این است که گره حلقه های طناب های دار در یک شعاعی از حلقه ثابت و فیکس شده اند. به این معنا که وقتی سر اعدامی را داخل حلقه می کنیم و چهارپایه را از زیر پایش می کشیم. طناب دار قبل از کیپ شدن بگردن اعدامی از تنگ تر شدن باز می ایستد و فرد اعدامی بدون اینکه توفیق مردن پیدا کند بعذاب زنده ماندن در "تعلیق" دچار می شود. بعبارت باز هم دقیقتر فرد اعدامی بدون اینکه بمیرد؛ و در حالیکه دست ها و پاهایش هم آزاد است مثل شقه های گوشت در قصابی ها آویزان می ماند پادرهوا و آویزان.

3- حتم دارم که اگر می دانستید بند 2 اینقدر فجیع و وحشتناک نوشته شده است آن را نمی خواندید. چون غیرقابل تصور وباور است زجر و رقت باری "آدم زنده های آویزان" نسبت به "جسد سوخته های" تمام شده. زیرا که جسد ها فقط یک شیء هستند حداکثر و توانی برای یاری طلبی ندارند و دست و پایی برای تقلا. لذا تو فقط یکطرفه متأثر می شوی و چون دردت با بده بستان از سوی جسد تشدید نمی شود می گذری و فراموش می کنی. اما در "آدم های زندۀ آویزان" تو تنها نیستی برای رنج بردن. چرا که در مقابل تو انسانی زنده ولی گرفتار در حلقۀ دار قرار دارد که مرتب دست و پا می زند و بی زبان یا با آخرین رمق از تو یاری می طلبد برای نجات. مردها، زن ها، کودکان، جوانان، پیران و... مردانی که  دستان و نیرویی قوی دارند یا زنانی که اراده ای آهنین؛ برای لختی صعود از طناب دار خویش؛ و رها کردن گردن برای لحظه ای تنفس محدود. آنگاه رهایی مجدد دستان و تقلای مجدد برای یک تنفس لحظه ای دیگر. و دیگران و کودکانی که همان نیرو را هم ندارند برای بالارفتن از طناب دار خویش و لختی آسودن. و آویزانند و آویزانند و آویزانند با حرکت مستأصل و بی اراده و گاه بگاهی در دستان و در پاها که ما زنده ایم هنوز؛ کمک.

4- قبلاً هم بسیار و بارها نوشته ام از "نبودن امنیت روانی" در جمهوری اسلامی بعنوان اصلی ترین "درد مشترک" ایرانیان گرفتار در چنگال خونین ولایت خامنه ای. و اگر یادتان باشد آن را "آدمی که قلبش را گرفته در مشتش" نامگذاری کرده ام. مثل مادری که نگران فرزند به جنگ رفته اش است و منتظر بازگشت سلامت او. امروز اما دیدم که پرستو فروهر دختر زنده یاد داریوش و پروانۀ فروهر شهید در انتهای کتاب تازه منتشر شده اش به آلمانی جملۀ نغز و بسیار بسیار زیبا و رسانایی نوشته است از "درد مشترک". او نوشته است: "آدم در ایران همیشه فریادی درسینه دارد".

5- این است موجز ترین ادب توانای بر شرح نسبی درد مشترک ایرانیان. یک بار دیگر بخوانید: "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". حالا آن ایرانی را که خامنه ای فراهم کرده در بند 2 بیاد بیاورید. تا متوجه بشوید آن "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد" چیست. کودکان وزنان و مردانی را در نظر بگیرید درهمان باغ خشک تعلیق با چوبه ها و طناب های آویختن پادر هوای دار. تا براحتی بتوانید بفهمید که آن فریادی که پرستو فروهر تشخیص داده در سینه های همۀ ایرانیان چه می خواهد و چه می گوید. آن فریاد جز این نمی تواند باشد: "یا اعدامم کن و یا رهایم کن" و "یا بگذار روی دوپایم بایستم بر خاک وطنم، یا حلقۀ طنابت را تنگ تر کن و خلاصم کن جلاد". این خیلی بی رحمانه است انسانی را یا ملتی را و یا حتی حیوانی را سی و سه سال در تعلیق و عدم تعادل و پادر هوا نگاه داشتن، و گماشتن داربانانی! با هیبت ساربانان 1400 سال پیش صحرای حجاز که هر چند ساعتی یا روزی چند قاشق ماده ای سیاه و بوگندو بنام نفت در حلقومشان بریزند و دیگر هیچ!

6- شنیدم که امروز باز هم یکی از مردان دردانه و زورمند توانسته با هر فشاری هم بوده حلقۀ تعلیق را از سرش بدر آورد و پرت شود این طرف آب. ولی آخرش که چی. اگر همین چند تا زورمند هم از قبرستان آویختگان به تعلیق کم و گم شوند. پس بغض فروخوردۀ آن همه ناتوانان را چه کسی خواهد فریاد زد در "آدم در ایران همیشه فریادی در سینه دارد". با درود به داریوش و پروانۀ شهید و دختر هنرمند شاهدشان پرستو. و سلام می کنم به شهادت پوینده و مختاری نازنین در سالگرد رفتن مظلومانه شان. و البته خوش آمد به اصغر فرهادی هنرمند و سینماگر ناب و خانوادۀ محترمش به فرانسه. و امید به اینکه بزودی برگردد به ایران. یا...هو

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

اردشیر لاریجانی و بی شرمی در مورد مهاجران و تبعیدیان جوان!

soldier


1- درس امروز ما در مورد انواع کثافت است. ما سه نوع کثیفی داریم: الف- کثیفی ساده. ب- کثیفی لکه ای. پ- کثیفی مرکب.

الف- کثیفی ساده: و آن به کثیفی گفته می شود که شخص یا شیء در اثر مرور زمان و قرارگرفتن در مجاورت هوای آلوده و دود زا و گرد وغبار و امثل آن کثیف شده باشد. این نوع کثیفی معمولاً یکنواخت و در همۀ سطح و عمق شخص یا شیء با مقدار نسبتاً مساوی تقسیم می شود و شستن آن تا اندازه ای راحت و امید به پاکیزگی نسبی آن موجه است.

ب- کثیفی لکه ای: و آن نوعی از کثیفی است که هر چند از گسترۀ کثیفی ساده در تمام سطوح شخص یا شیء برخوردار نیست، ولی بدلیل کثیفی نطفه گرفته با مواد پایدار تری مثل روغن های چرب و گریس و گازوئیل و مواد نفتی و از این قبیل؛ تشکیل لکه های بادوام ونازدودنی می کند؛ و اهمیتی بیش از کثیفی نوع ساده دارد. بناراین برای پاک کردن احتمالی آن باید از انواع داروهای شیمیایی گاهی بسیار خطرناک برای تنفس و سلامتی استفاده کرد. و ضمن اینکه بیم آسیب به بافت عنصر لکه دار حتمی است. پاک شدن قطعی آن مطمئن نیست.

پ- کثیفی مرکب: و مشخص است که این نوع کثیفی ترکیبی است از جمع آن دو نوع اول. یا به عبارت رساتر کثیفی ساده و لکه ای تجزیه ایست از کثیفی مرکب. و بهمین خاطر هم است که وقتی عنصری از عناصر هستی دچار کثیفی مرکب می شود یا باید آن را سوزاند و یا برای جلوگیری از تولید اشمئزاز و بوی گند، آن را دفن کرد.

2- برادران سه گانۀ محمد جواد و علی و صادق لاریجانی مصداق این سه نوع کثیفی هستند در جمهوری اسلامی. اگر صادق بدلیل مجاورت همۀ سال های بلوغش در فضای مسموم و آلودۀ جمهوری اسلامی کثیفی یک نواخت و ساده ای دارد. علی اما لکه های کثیفش است که برجسته است؛ و گاهی نقاط سالمی را نشان می دهد که از قبل از انقلاب با خودش خرکش کرده است. محمد جواد اما که معلوم نیست چگونه یک اردشیر را هم میان نام و فامیل خود قرار داده - تا شباهت بیشتری به چرچیل انگلیسی پیدا کند و  در عوض بسیار شبیه شکل و شمایل کارتون های جادوگران شده است - آن کثیف بزرگ مرکب است که  گویی براستی هم علی و هم صادق فقط تجزیه ای و جزیی از این بزرگنرین برادر هستند در کثیفی.

3- او که با غلطی که کرد در وزارت خارجۀ جمهوری اسلامی و بدستور مستقیم امام خمینی از پست دیپلماتیک برکنار و بیرون شد. دیگر هیچگاه نتوانست بعنوان عنصر درجه یک به پست های مورد علاقه و آرزویش برگردد و شد چرخ پنجم درشکۀ جمهوری اسلامی. و بازیگری که همیشه هنگام بازی تیم ریاکارن در داخل میدان؛ جای او روی سکوهای سرد است در بین تماشاگران. او حتی تا شغل پا اندازی و واسطه گری برای ریاست جناب ناطق به پابوس نیک براون انگلیسی هم رفت. ولی وقتی رقیب شیطان باشی حتی شیطان هم بتو کمک نمی کند چه رسد به خدا. و محمد جواد دست شیطان را از پشت بسته است. 

4- اما چه باک که او فرومایگی سیاست را چنان به جایگاه روحانی پدرشان غلبه داد که دیگر هر پستی از هر نوع و درجه ای هم گوارا بود بر جهاز هاضمۀ به پستی عادت کردۀ او. او بشهادت تاریخ گویی گربۀ مرتضی علی هماره با چهار دست و پا فرود آمده است بر سفرۀ گشودۀ روز. با رفسنجانی از در آشتی، با خاتمی از در تئوری پرداز دموکراسی و با احمدی نژاد بی علت و توجیه خاص و فقط برای فریب و فریب و ریاکاری. 

5- اردشیر لاریجانی در هیبت دست نشاندۀ خرد ترین برادرش در بی داد اسلامی اخیراً به نیویورک مرکز دانش آموزی ریاکاری مدرنش در جوانی رفته و لاطائلاتی را رسانه ای کرده با رویی که از بس کثیف است خودش هم وحشت دارد از نگاهش در آینه. قصدی ندارم برای ورود به ترهات شرم آور و نا حسابی از زبان یک دانش آموختۀ ریاضی؛ بلکه مزاحم شدم و دارم خفه می شوم دو روز است از دیدن نامردی و کثیفی این عنصر "کثیف مرکب" جمهوری اسلامی. در آنجاییکه وقتی از سوی بهمن کلباسی نازنین گیر افتاد چون گربه ای پیر و در بن بست. پنجه کشید به چهرۀ زیبای خبرنگار ایرانی که: "هیچوقت وطنت را نفروش"

6- قصۀ پسری که می خواست شیپورچی شود را لابد می دانید که استاد گفت این حرفه رو می خواهد و رو در مفعول بودن است که حاصل می شود و پسر چون موزیک را دوست داشت؛ رفت و شاهد مجلس رندان شد و باز آمد. که استاد بعد از اولین تست به او گفت: "پسرم کمی زیاده روی کرده ای و این رویی که تو بهم زده ای از شیپورچی بالاتر است و باید بروی برای آخوندی". حالا حکایت این بزرگ زادۀ حقیر است که چنین پاسخی را بشنود در مقابل این چهرۀ کثیف مرکبش.  جمهوری اسلامی جوانان ما را می رماند به هزار ترفند مثل زندان و بیکاری و محروم از تحصیل و ستاره دار شدن و شکنجه و اعدام و کوی دانشگاه و حجاب و نفی بلد و تبعید و شلاق و سنگسار و ... و آنگاه که این جوانان برومند رانده شده از حق طبیعی و سرزمینی و میهنی خویش و در دیاری غریب و ناهمخوان و سخت و بی رحم تلاش می کنند و شغلی دارند و کار می کنند و باعث افتخار همین رژیم کثیف می شوند بهنگام پروپاگاندا؛ می شود وطن فروش. و محمد جواد اردشیر لاریجانی آفتابپرست جمهوری اسلامی ضد روشنایی و زندگی می شود وطن دوست. گفتم که وقتی شیء یا شخص وارد مرحلۀ "کثیف مرکب" شد چارۀ کار یا آتش است و یا خاک! بزودی انشاءالله. یا...هو

پی نوشت آذر 94:
در خبرها زیاد تکرار می شود رنج پناهجویان ایرانی در پشت مرزهای مقدونیه و یونان و ترکیه و ... و کشورهای اروپایی با عنوان پناهندگان اقتصادی اجازۀ عبور به انان را نمی دهند. خواستم ادای احترامی کرده باشم به رنجشان و فراموش شدگی شان از سوی سازمان های حقوق بشری ایرانی و بین المللی از سویی و پررنگ کردن این نکته که مهاجران و پناهنده های ایرانی اغلب پناهندگان اجتماعی هستند و نه اقتصادی از جانب دیگر. به این معنا که سختگیری های حکومت در حوزۀ آزادی های فردی و سبک زندگی باعث فرارشان می شود و نه ناداشته های اقتصادی و رفاهی. و غرب با کوری تمام چشم بر این واقعیت بسته و ایرانیان ساکن غرب هم تلاشی برای بازگفتن از واقعیت "پناهندگی اجتماعی" نمی کنند. و جای تأسف دارد. یا...هو