۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

"منبرداران سیاسی" واژه ای جدید در ادبیات آیت الله خامنه ای! نگاهی به خطبه ها.

Portrait of a famous actor


1- آیت الله خامنه ای در خطبه های امروز نماز عید فطر به هراس هایی که دارد اشارۀ مستقیم تری کرد و گزینۀ حمایت تلویحی از احمدی نژاد و عقبۀ سیاسی اش را یک بار دیگر به رقبای سیاسی او ابلاغ کرد. رهبر جمهوری اسلامی ایران برای اولین بار از واژۀ جدیدی استفاده کرد در اخطار بروحانیان غیر سیاسی و مخالف ترکیب "خامنه ای - احمدی نژاد". و آن زمانی بود که از "منبر داران سیاسی" نام برد و از آنان خواست که مواظب حرف زدنشان باشند. و این از عجایب روزگار فعلی حکومت دینی است که منبر سیاسی را نهی و نفی می کند و به روحانیان تذکر می دهد که وارد سیاست -غیر موافق با منویات رهبر- نشوند. این علامت خوبی است برای وخامتی که چند دستگی روحانیت را نشان می دهد زیرا که ضمیر این اخطار؛ روحانیان تا امروز موافق آیت الله خامنه ای را نشان می دهد در جبهۀ اصولگرایان. و الا روحانیان اصلاح طلب از ابتدا هم منع بودند از هر نوع اظهار نظر سیاسی!

2- اما آنجایی هم که آیت الله خامنه ای می گوید: "نسل روی کار آمده کشور در راه درست و در مسیر تقوا حرکت می کنند." که منظورش نسل مدیران سوم تیر 84 به بعد است؛ نگرانی تلویحی خودش را با استناد به شعر«دستى که عنان خویش گیرد امروز در آستین کس نیست» آشکار می کند. درست است که او این شعر را در جهت اثباتی بکار می گیرد ولی صرف استناد به این شعر نشان دهندۀ عمق نگرانی ایشان از "بی تقوایی و فرصت طلبی" حاکم بر اردوگاه اصولگرایان است.

3- نکتۀ سوم و مهم اما آنجایی است که ایشان از برج عاجی که از تحولات منطقه و کشورهای اسلامی برای خودش ساخته بود و مرتب تبلیغ می کرد پایین آمده و تلویحاً اعتراف می کند که اتفاقات شش ماه گذشته در منطقه به اهداف غلبۀ مسلمانان رادیکال که نیانجامیده سهل است که دارد توسط غرب مهار می شود و در جهت ضد الگوی حکومت دینی ایران و با هدف گیری لیبرالیسم غربی هدایت می شود. او هشدار می دهد و از همه می خواهد که اختلافات داخلی را کنار بگذارند و مواظب بیرون مرزها باشند که اگر امریکا و غرب برندۀ تحولات منطقه بشوند. آن وقت نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان؛ که بر سر میزهای قدرت و ثروت و منزلت آن دعوا راه انداخته اند.

4- آخرین نکتۀ کلیدی حرف های امروز آیت الله خامنه ای اعترافی است که او تصریح می کند به اهمیت انتخابات هم در مشروعیت منجر به امنیت حکومت و هم برعکس آن در صورتیکه چالش قدرت در درون باعث گسترش شکاف ها شود. و البته رهبر جمهوری اسلامی خوب می داند که این توصیه ها نخواهد توانست ماشین سهمگین منفعت طلبی ناشایست اصولگرایان را متوقف کند. زیرا که پذیرش نصیحت رهبر از سوی الیگارشی جناح راست به این معناست که مجلس آینده را دربست به گروه احمدی نژاد خواهند باخت و از همۀ رانت های سی و دو سالۀ خود دور خواهند ماند. دلیل آن هم واضح است زیرا که احمدی نژاد قدرت و بودجه و سازمان های اجرایی و بده بستان ها را در ید قدرت مطلق خودش دارد و نیازی به دعوا با اصولگرایان را ندارد و کافی است هر از چندی با یک اقدام ظاهراً نامربوط مثل جریان نشریۀ خاتون فشار خون رقبا را بالا ببرد و خودش با خیال آسوده به تلاش های ثروتمندش در جلب آرای محرومان و اسقاط مخالفت طبقۀ متوسط ادامه دهد. در حالیکه اصولگرایان مقابل احمدی نژاد نه بودجه و نه هوادار قابل اعتماد ایدئولوژیک دارند. و اگر جنگ های افشاگرانه و رسانه ای را هم تعطیل کنند؛ لاجرم باید از همین الان دستهای تسلیم شان را بالا بگیرند در مقابل احمدی نژاد.

5- البته همۀ این "سیاست روی میز امروز" زمانی به این سادگی خواهد بود که دو عامل بروز نکند. عامل اول در سیاست بین المللی است که اوضاع بیشتر از این بضرر جمهوری اسلامی تغییر نکند. مثل سقوط اسد در سوریه یا تهدیدات نظامی صریحتر غرب نسبت به تهران. و عامل دوم یک عامل داخلی است و آن اینکه احمدی نژاد حرکت غافلگیرانۀ دیگری بر علیه آیت الله خامنه ای انجام ندهد. و پر واضح است که هر دو عامل خارجی و داخلی پیش گفته احتمال وقوعش بیشتر از عدم حدوث آن است. نتیجه اما اینکه اوضاع جز در تهدید نظامی مستقیم غرب -که نمی تواند گزینه ای خیلی نزدیک باشد- بهر سویی حرکت کند بنفع آیندۀ میان مدت ایران خواهد بود؛ برای رهایی از کابوس! انشاءالله. یا...هو

اولین کنسرت میلیونی در مصلی تهران؛ عید فطر مبارک!

Sappho and Phaon



1- امروز در ایران عید فطر است. بزرگترین و مهمترین عید مسلمانان. در همۀ کشورهای مسلمان عید امروز بود که تا فردا و گاهی بیشتر بطول خواهد انجامید. از اینکه ایران و بویژه تهران هوای تمیز و بارانی و خنکی را تجربه می کند که استثنایی بر قاعده بوده در سال های نزدیک خیلی خوشحالم. عید را به همۀ شما در همۀ گسترۀ وطن تبریک می گویم. آرزو می کنم که از این بهترین آخرین تعطیلات تابستانی لذت ببرید و خودتان را برای سال جدید تحصیل و کار پیوسته آماده کنید.

2- راستش از دیروز که مصادف با زاد روزم آن قانون لعنتی ممنوعیت مربی گری پیرمردان را اعلام کردند از سوی فدراسیون فوتبال ایران؛ خیلی سختم است که بی قانونی کنم و بازهم در نقش مربی روی نیمکت بنشینم و برای شما قصه های سیاسی بنویسم. همه اش راه می روم از این اتاق به اتاق دومی و برمی گردم چون جای دورتری نیست که توی خانه ام راه بروم و مرتب نفرین می کنم به علی کفاشیان که چرا این قانون را درست روز تولد من بر ملا کرد.

3- آیت الله خامنه ای بعد از مدت ها می تواند فردا به انبوه نمازگزارانی پز بدهد که فقط از جنبۀ مذهبی بدنبال او صف می بندند. و تیپ های متفاوت خداباور بسیاری در بین آنان است. مصداق ضرب المثل بشدت زیبا و سکولار از "سروش تا گوگوش!" و این  تنها مراسم دسته جمعی مسلمانان ایرانی است که رهروان زیبا بی سیاست می آیند ولی رهبران زشت با سیاست آلوده اش می کنند. آن کوچکترین آرزوی بزرگ من هم این است که بعد از نماز عید فطر میکروفون آیت الله خامنه ای را گوگوش در دست بگیرد و بعد از خلوص مذهبی به خلوص موسیقی و شادی بپردازد. آن روز دیگر مطمئن خواهیم بود که عقب گرد تمام شده است و ما ملتی بقاعده شده ایم: انسانی خالص.

4- همین طور که از ترسم نوک نیمکت نشسته ام که حجت الاسلام علیپور آخوند فوتبال! منشوریم نکند به بهانۀ کمبود نورون! در گوشی بشما می گویم که خدا را چه دیدی بلکه هم رژیم اسلامی بعد از تبدیل همۀ سالن ها و سوراخ سنبه های با کاربرد شادی ما به مکان های گریه و عزا و نکبت؛ مصداق آن ضرب المثل زیبای فارسی شدند که: "دیگران ساختند ما ماتم گرفتیم. ما می سازیم دیگران شادی کنند." این مصلی سی ساله که به امسال نماز هم وفا نکرد و با افق سیاست در دنیا و نفس نفس های آخوند ها خیلی بعید نیست که افتتاح رسمی مصلی با یک کنسرت میلیونی همراه باشد بزودی در دو سال دگر! من دعا می کنم. و شما را بشادی و زندگی و خوشباشی این تعطیلات دلپذیر التماس  می کنم. وقت برای ناراضی بودن و غر زدن همیشه مهیاست. پس دم شما گرم!

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

ترس لرزان آیت الله خامنه ای از شخص منفرد مهدی کروبی. چرا؟

Caspar David Friedrich in his Studio



 روز چنان بد شروع شد در خلوت خودم که پناهی جز آویختن به احترام و خاطرۀ مردی از جنس شجاعت و صراحت - برای الگو گرفتن و پایداری- هیچ مرهم دیگری چاره ساز نبود:

1- خانم فاطمۀ کروبی از تضییقات جدیدی خبر داده برای همسر صریح و شجاع شان مهدی کروبی. و من اعتراف می کنم که نه تنها انتظار محدودیت های جدید را نداشتم برای دو بزرگوار در حصر خط اصلاحات در ایران؛ که حتی گمانم این بود که آنان در خرداد گذشته باید حذف حصر و زندان می شدند و به نزد دوستان و هواداران بر می گشتند. بهانۀ خوش خیالی ام هم به مناسبت های زیاد ماه خرداد بر می گشت و منتفی شدن ترس رژیم از التهابات جدید.

2- و چنین گمان داشتم که اگر کروبی شرط رژیم برای سکوت را بپذیرد فقط در صورتی محقق خواهد شد که کروبی داوطلبانه و طی اعلانی شفاف برای مخاطبانش فعالیت سیاسی را برای همیشه کنار خواهد گذاشت و صحنۀ فعال سیاست را ترک خواهد کرد. چون اگر کروبی شخصاً و بتشخیص فردی راضی به ترک فعالیت سیاسی نشود اهل سکوت و عدم موضع گیری و مماشات نیست. اما شرایط بسمتی رفت که با علنی شدن اختلافات ایدئولوژیک -و نه سلیقه و این خزعبلات رژیم- در جناح راست، حکومت به حرف و پیش بینی اولین بار کروبی نزدیک شد در جایی که گفته بود احمدی نژاد دورۀ چهار سال دومش را بپایان نخواهد رساند. و البته هنوز هم احتمالش قویتر از عدم وقوعش است.

3- اینک دیگر و با برملا شدن خطا و اشتباه استراتژیک آیت الله خامنه ای در برکشیدن و حمایت همه جانبه و علنی از احمدی نژاد؛ رفتار با کروبی بسیار زیاد دشوار شده است. زیرا که او اگر کمترین آزادی بدست بیاورد تنها کسی است در ایران و در بین مخالفان و متنقدان دولت و حاکمیت که نام آیت الله خامنه ای را بعنوان رهبری که مشروعیت قانونی ندارد بر زبان جاری خواهد کرد. او قطعاً با استناد به دو اصل کلیدی عدالت و تدبیر در شاخصه های ماندگاری مشروعیت رهبر به این مهم دست خواهد زد. و این فراتر از تحمل رژیم است. زیرا تا کنون با همۀ انتقاداتی که در بین روحانیون و جرگه های خودی از وقایع می شود؛ سعی می شود بیشترین بار گناه و خطا متوجه احمدی نژاد بشود و اگر نقد ضعیف و کلی هم از رهبر می شود بدون کمترین نامی از ایشان و مقام شان است. و بیشتر بتعارفات مذهبی شبیه است تا انتقادات سیاسی.

4- خنده دارترین حرف اما زمانی زده شد که شایع کردند مهدی کروبی را برای اعترافات تلویزیونی آماده می کنند. اینان البته اگر عملۀ جناح حاکم نباشند حد اکثر آنانی هستند که وقتی می گفتیم بیایید به کروبی رأی بدهید که هواخواهی مثل فیلسوف جواد طباطبایی لیبرال دارد ناله می کردند که کروبی حکم حکومتی پذیرفته است در مجلس ششم. و چون جنس کروبی را نمی شناختند تصویری این هم یک آخوند داشتند از او. کروبی سعی می کند که در موارد منفی به یقین نرسد. لذا زیاد کند وکاو می کند که به عمق و مغز مطلب و حادثه برسد. اما-و این اما همۀ صلابت کروبی هم است- وقتی که در موردی به یقین رسید هیچ مصلحتی از بازگفتن و فاش گفتن و پایداری بر این موضع حق (ازنظر یقین خودش) بازش نمی دارد. و آیت الله خامنه ای بهتر از هرکس سرسختی و پایداری مهدی کروبی را می داند. و بیشتر از هرکس اینک از او می ترسد که با نام بگوید: "طبق نص صریح قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آیت الله خامنه ای از رهبری ساقط است." وفکرش را بکنیم که چه برد جهانی دارد این حرف از سوی یار غار بنیانگذار رژیم اسلامی! با درود و سلام و سلامتی برای مهدی کروبی که مظهر پایداری است در راه هدف. یا...هو

برای بانوی امید و الگوی زندگی: فاطمه معتمد آریا!




1- نمی دانم که چرا فاطمه را بیشتر از سیمین دوست دارم در نامیدنش. بلکه هم این احساس صمیمیت نام مشهورش است که مرا با خودش می کشد بطرف بانویی که هیچ جاذبه ای ندارد بغیر از جذابیتش. آخرین تصویر نزدیکم از بانوی بسیار هنرمند سینمای ایران به چند ماه قبل از خروجم از ایران بر می گردد در سالن انتظار مشترک سالن های چارسو و سایۀ تئاتر شهر. پشت میزی نشسته بود و به نوشیدنیش ور می رفت. نام تئاتر یادم نیست و حتی اینکه بدیدن همان تئاتری آمده بود که منتخب من هم بود یا نه. فقط به این دلیل با این خاطره شروع کردم که پز بدهم که من معتمد آریا را از نزدیک هم دیده ام!

2- اولین بار اما با گل پامچال بود که دیدمش و آرایشگاه زیبا در تلویزیون که  دیگر نتوانستم چشم از هنرش بردارم. دختری معمولی که معمولی نبود با آن حس ترکیده در سلول های شیطانش در همۀ اندامش و بویژه آنجایی که دروازۀ انتقال حس آدم هاست: چشمانش! و دیگر دست از تعقیبش بر نداشتم نه در مسافران بیضایی و نه در یک بوس کوچولوی فرمان آرا و نه در روسری آبی - با تأکید بخوان روسری آبی- بنی اعتماد. و حتی ننه گیلانه و این اواخری که هنوز ایرانی بودم لبۀ تیغ در تلویزیون. البته که ساخته های جبلی و طهماسب را نگفتم و حتی به روزهای تبلیغات خاتمی در ورزشگاه هفت تیر پارک شهر بر نگشتم که کوتاه کنم این تعقیب از نزدیکم را برای گم کردن اشتیاقم به این درازی.

3- برنده شدنش در فستیوال مونترال برای فیلم تحسین برانگیز بهرام توکلی با نام "اینجا بدون من" برایم خبر دست اولی نبود. چون معتمد آریا یک "همیشه برنده" است. با آن اعتماد بنفسش، اراده اش، جسارتش و هنری که تکانت می دهد به امید؛ و میخکوبت می کند به اندیشه. با این همه چه فستیوال خوبی بود این مونترال امسال که بهانه ای داد دستم که بتوانم بنویسم برای فاطمۀ زرین سینمای ایران که چقدر دوستش دارم و چقدر از بودنش و برنده بودن هماره اش خوشحالم. یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۷, دوشنبه

نعل وارونۀ علی مطهری و مردودی مکتب شیعۀ غالی مصباح یزدی!

Swans Reflecting Elephants



1- حرف درستی زده است مطهری از آرزویش در موافقت شکوفایشان در مورد اضافه شدن تعطیلی عید فطر و آن را مقابله با ملی گرایی دانسته است. زیرا که اعیاد و تعطیلی های همۀ ملل و کشورهای روی زمین از گذشتۀ اعتقادی و دینی آنان نشأت گرفته و حتی امروز که بسیاری از آنان حکومت های سکولار و در مواردی ضد دین دارند هم روزهای تعطیل مناسکی شان از دین غالب مردمان شان سرچشمه دارد. کما اینکه چه خوشمان بیاید و اعتراف کنیم و چه نه. روزهای تعطیلی منجر به جشن و سرور جمعی ایرانیان نیز به آئین پیش از اسلام شان دین زرتشت مربوط است.

2- این مهم در حالی تا کنون تداوم یافته است که اولاً همۀ سلاطین و حکومت های بعد از اسلام ایران تا نیمۀ دوم حکومت رضاشاه حکومت های دینی بوده اند. به این معنا که یا خلیفۀ رسمی دین بوده اند و یا سلطان مؤمن و تحت قیمومیت علمای دین. ثانیاً ایران جدید و در عصر مدرن سی وسه سال است که مستقیماً و تحت شدیدترین اتوریتۀ ممکن فقیهان شیعه اداره شده است. لذا باید دنبال عامل دیگری غیر از کوتاهی حکومت ها در جایگزین این اعیاد گشت که چرا ایرانیان بعد از قبول دین اسلام بجای دین زرتشت اولاً زبان فارسی را و ثانیاً اعیاد زرتشتی را حفظ کردند و مهمتر از آن چطور اسلام رسمی و همه گیر و سنی را براحتی رها کردند و مذهب شیعۀ منحصر و مختصر و محتضر شیعه در جبل عامل لبنان را مذهب عام خویش - منهای اقوامی که ریشه های قومی فرا کشوری و منطقه ای دارند مثل کردان و بلوچان و ترکمنان و ...- قرار دادند.

3- صلاحیت و اهلیت و موقعیت ورود به مناقشات تاریخی را ندارم و کاری هم. لذا فقط به یک پاسخ عقلانی به چرایی بالا بسنده می کنم. علت اینکه ایرانیان در دین جدیدشان مثل هر متدین بهر دینی هم ذوب نشدند به این علت بدیهی بوده است که ایرانیان هیچگاه دین اسلام را نپذیرفتند! و این خلط مبحث پذیرش داوطلبانه و یا بزور سر نیزه بعد از آن عدم پذیرش اولیه (ترکیب دین و جان) می آید که پدر مرحوم علی مطهری هم یکی از تئوری پردازان مؤثر پذیرش داوطلبانه اسلام از سوی ایران در تاریخ معاصر ایران بوده است. بعبارت دیگر ایرانیان نه تنها اسلام را با آغوش باز نپذیرفتند، بلکه بعد از شکست در جنگ با اعراب مسلمان و تسلیم ظاهری به دین جدید (اسلام) هم این ایمان حدید را درونی نکردند تا سقف متدین و مؤمن مسلمان سلفی.

4- خیلی بنظرم مضحک می آید این بحث بشدت غیر عقلانی و بدون کمترین نشانۀ تجربۀ تاریخی که مردمان سرزمین امپراتوری ساسانی به دلیل فلان و بهمان! خودشان دروازه های شهرشان و از آن مهمتر دروازه های قلب شان را با اشتیاق بروی اعراب مسلمان باز کردند چون دین اسلام فلان و بهمان! خوبی را داشت و دین زرتشت بهمان و فلان! بدی را. بنابراین فقط با یک سؤال؛ رد قطعی این نظریۀ واقعاً کمدی- تراژیک را درز می گیرم: 

5- آیا کسی از محقق و دانشمند گرفته تا دین شناس و جامعه شناس و ... هست که بتواند در تاریخ بشر دینی را نشان بدهد که بغیر از راه جنگ و خونریزی و غلبه گسترش یافته و دارای مؤمنان انبوه شده باشد. این گزاره نه تنها در مورد گسترش های سرزمینی ادیان صادق است بلکه حتی در مورد نضج و گسترش دین جدید در سرزمین وحی (خاستگاه اصلی و موطن پیامبر دین) نیز منطبق صد در صد با تاریخ ادیان است. به این معنی بدیهی که هر دینی پس از اعلان موجودیت و پذیرش آن از سوی حلقۀ حواریون اولیه که مرکب بوده اند از فامیل و قبیله و آشنای پیامبر تا آدم هایی از حاشیه نشینان و محرومین؛ فقط هنگامی به یک دین عام تبدیل شده اند که پیامبر و حواریونش توانسته اند زور عریان تدارک کنند و دست به کشتار و جنگ و خونریزی بی پایانی بزنند برای تحمیل دین جدید. شاهد مثالش همین دین اسلام را نشان می دهم و سرگذشت گسترش آن در شبه جزیرۀ عربستان. مگر نه اینکه پیامبر اسلام در ده سال نخست ابتدای رسالتش و با همۀ کوششی که کرد نتوانست بغیر از حذب و جلب تعداد محدودی صحابه، موفقیتی کسب کند. و فقط هنگامی موفق شد که مهاجرت کرد به مدینه و با یهودیان ائتلاف کرد و آن جنگ های صدر اسلام را راه انداخت و در نهایت توانست جنگ را ببرد و  حجاز را وادار به تمکین اولیه و پذیرش ثانویۀ دین اسلام کند. پس چطور می شود ادعا کرد که گسترش دین در سرزمین وحی با آن همه سختی و جنگ و کشتار میسر شده باشد ولی در پاگذاشتن به سرزمین های غریبه با آغوش "جانم فدای رهبر" مواجه شده باشد

6- هر دین جدیدی فقط به دو طریق گسترش کمّی پیدا کرده است. روش اول که روش غالب و مربوط به دنیای قدیم و عصر پیامبران بوده است که مطلقاً از راه جنگ و کشتارهای وسیع و غلبه های زوری بوده است. و یک روش کم اهمیت و ثانوی که در دنیای جدید و عصر معاصر بوده است؛ روش اعزام میسیونر های مذهبی به سرزمین های بی دین وحیانی و فقیر و بکر مثل افریقا بوده است که با تبشیر و تنذیر و مهمتر از آن مشوق های مادی توانسته است گسترش معدود و محدود پیدا کند. واین البته مطلقاً عقلانی و تجربی هم است. زیرا در همین الانی که ما زندگی می کنیم کدام دین داران انبوهی قابل رد یابی هستند که حاضر شده باشند بخاطر هر علتی از جمله فساد و دروغ و کلاهبرداری و دغل و ریا و ... رهبران یا مفتیان دین شان؛ دین موروثی و شناسنامه ای خودشان را رها کرده وبه دین دیگری گرویده باشند. خوشبختانه و از برکت جمهوری اسلامی، چون ایران اسلامی ما از جهت تعویض دین در سال های اخیر پیشتاز همۀ جوامع بوده می تواند مؤید باشد که با همۀ دلزدگی تا حد نفرت ایرانیان از روحانیت حاکم باز هم تعداد مرتدین از دین را می توان با صد و دویست و هزار قید زد. و این کجا و آن ادعای تعویض دین یکشبۀ یک کشور کجا. آن هم کشوری کهن فرهنگ مثل ایران باستان.

7- مخلص کلام اینکه ایرانیان اسلام را با اکراه و اجبار پذیرفتند - این با دین داری سلفی و متعصب که بارزۀ هر ایمانی است تفاوت بنیادین دارد- و برای متمایز کردن خودشان از اشغالگران صحرایی؛ چه با کوشش برای تفسیر و تأویل دین جدید برای سرآمد نشان دادن استعداد و نبوغ خود در قالب متفکران اسلامی در گذشته دورتر، و چه با پذیرش مذهبی بشدت مهجور در زمان ماضی مثل شیعه و زدن مهر ایرانی تساهل و تسامح و شادی به آن با استفاده از رسوم ملی قبل از اسلام ایران در گذشتۀ نزدیک؛ تلاش کرده اند که ماهیت اسلام شان را از هویت عبوس و خشن صحراگردان عرب متمایز کرده و آن را بومی کنند. و بهمین خاطر هم است که تلاش سی و سه سالۀ بشدت پرهزینه و خشن حکومت دینی جمهوری اسلامی برای تربیت شیعیان غالی (مکتب مصباح یزدی) نه تنها ثمری نداده بلکه بر عکس شده مصداق از قضا سرکنگبین صفرا فزود معروف. یعنی نه تنها ایرانیان متعصب تر نشده اند بلکه با پشت کردن هردم فزاینده به مناسک و مراسم مذهبی و نماد های آن مثل نمازهای جماعت و حجاب و از این قبیل عدم سازگاری خودشان را با دین اصیل اسلام متحجر و متصلب نشان داده اند.

8- لذا تلاش محیلانه یا ساده لوحانۀ مطهری پسر و هر مسلمان غالی دیگر -برای تغییر مناسباتی که اصل آن "دین صدر اسلام و بشدت خشن و خونریز حجاز" مورد پذیرش تا اینجای تاریخ 1400 ساله مورد قبول ایرانیان قرار نگرفته است- مصداق سرنا از سر گشاد زدن است و نعل وارونه. و الا همپالکی های مطهری پدر و رهروان معدود مصباح یزدی طالب کم کوشش نکرده اند همراه امثال مطهری پسر که بلکه ایرانیان را واردار به تغییر روحیۀ انسانی و شاد و دنیوی شان بکنند. و موفق نشده اند و موفق هم نخواهند شد. تأسف فقط اینجاست که شما اگر فرزند یک متفکر فقه شیعه هستید چرا تاریخ را مطالعه نمی کنید و فکر می کنید که بالاخره از سرنای بر عکس تان صدایی برخواهد خاست! یا...هو

گزارش یک روز مبتذل فوق العاده! و بچه ها متشکرم.



امروز و در آغاز رسمی سن سراشیبی بلوغم یک روز مبتذل فوق العاده از کار در آمد:

1-بیداری صبحم مصادف شد با شادی و ساز و آواز و طبل و سنج و جاز کارناوال ناتینگ هیل لندن که فقط ده دقیقه پیاده با منزلم فاصله داشتند. بعد هم که طبق معمول یک تکانی دادم به مفصل هایم که بیشتر از اینی که هستند خشک نشوند و دوش آب گرمی که توی اروپا همیشه می چسبد بما از شرق خشک و گرم آمده ها، و صبحانه ای که زیر صدای دلنواز کارناوال و مردمی که گروه گروه در حال رفتن بسوی محل اصلی بودند و سرخوش از مقابل پنحرۀ آشپزخانه ام عبور می کردند. ساعت 11 صبح تا نزدیک 4 بعد از ظهر را هم با اعتیاد خطرناکم به اینترنت و برخی خرده ریزهای معمول زیست تکنفره پر کردم و راه افتادم به سمت کارناوال که با یکی آشنا- بغیر از رفیق همیشگی ام تنهایی- وعده کرده بودم قبلاً.

2- آزادی زندانیان سیاسی را چند باره چک کرده بودم که دو مرتبه برنگردانده باشند به اوین و خواننده ای بنام حسین ش کامنت داده بود شب قبلش که بمناسبت تولد من بوده این آزادی و خواسته بود در نقش حسین شریعتمداری هم حالی بمن داده باشد برای طنز قبلی و هم تهدیدش را یادم آورده بود با بستنم به ستون گفت و شنود کیهان برای مضحکۀ چپ و راست. راستش شادی این آزادی بچه ها در روز تولدم خیلی زیاد هدیۀ خوبی بود که گرفتم و حتماً یادتان نرفته که چندی پیش بود در نامه ای به زندانیان سیاسی التماس کرده بودم که منتظر هیاهوی بی اثر حقوق بشری ها نمانند در اینور آب و خودشان دست بکار شوند برای خلاصی از این رنج دژخیم بهر ترتیبی. و مستندم هم همیشه همان حرف همواره ام بوده که مشکل ما با آخوند ها سیاسی نیست و فرسودن جسم وجان در محبس اینان ضرری دارد که نفعی بر آن مترتب نیست.

3- در همین فکر وحال بودم که رسیدم بمیان جمعیتی که بعداً تخمین زدیم میلیون نفر بیشتر بودند قطعاً، و رنگین کمانی از زندگی و عشق و شادی که سقف عرش خدا را شکافته بودند در خیابان ها و پارک ها و کوچه پس کوچه های منطقۀ ناتینگ هیل. صد ها هزار انسانی که بدقت می گویم هیچ دو نفری شبیه هم نبودند حتی دوقلوها! نه در رنگ و نه در ملیت و نه در پوشش و نه در نوشش و نه در رقص و نه در ساز و نه در رنگ و نه در آرایش و نه در خنده و نه در رفتن و نه در آمدن و نه در ایستادن حتی! هرچه بود جز از هیجان و شادی و موسیقی و رقص و رنگ و خنده و خور و نوش و ساز و جاز و آواز و مهربانی و آزادی و بوق و شیپور و پیر و جوان و زن و مرد و بچه ها و بچه ها و بچه ها خبری نبود.

4- خودتان حدس بزنید که چقدر برایم دلپذیر بود این کارناوال شادی و زیبایی. همان جشنی که "آزادی ابراز هیجان در عرصۀ عمومی" معرفی کرده ام و بارها اعتراف کرده ام که من جز روزی چنین برای ایران سودایی نداشتم در گزیدن این آوارگی. آن هم نه هر روز و هر هفته و هر ماه و هر شش ماه. بلکه فقط یک روز از 365 روز سالی که تقویم طبیعت زمین به همه هبه کرده ازجمله ایرانیان. و تا آنجا شیفتۀ چنین روزی برای ایران هستم که بی احتیاطی کرده ام و می خواهم قول بدهم! به آخوند ها که اگر چنین یک روزی را بر ما حلال گردانند حاضر خواهیم بود 364 روز باقیمانده را در عزای آنان به گریه و فغان وناله بنشینیم. هر 365 روز سال عزا واقعاً سبوعانه است. نیست؟ وناگفته پیداست که جای همه تان را سبز دیدم در کنار هم و دست در دست هم خندان و رقصان در پیشگاه خدای وطن! بزودی انشاءالله. و قبل از رسیدن به آخر این گزارش اگر اشکی هم می خواهید بفشانید بگویم که چنگی که دوری فرزندانم زده به جانم اما با این همه هیاهوی مبارک نیز التیام که نیافت بدتر هم شد.

5- در مورد تعداد پیرها در کارناوال پارتی بازی کردم و الا خیلی نادر بودند همسن و سال های من. و جوانی مجالی به خودنمایی ییران نداده بود؛ بس که انبوه و چشم نواز و زنده بودند به جسم وبه جان جوانان جوانان جوانان - از دلتنگی ام است برای جوانان ایران این تکرار؛ خرده نگیرید لطفاً-. بنابراین کمتر از دوساعت با سرعت مورچه در بین نور و زیبایی و زندگی و رقص و شادی و خنده و خور و نوش و ...وول خوردیم و برگشتم منزل. و البته پشت کامپیوتر. اینجا بود که یک هدیۀ ارزنده هم گرفتم از کاربران بالاترین که پست " این روز قدس" را داغ کرده بودند و سیلی از خواننده ها پشت صفحۀ وبلاگم منتظرم بودند! و چقدر دوست دارم برخی امید های درعمق جامعه را که معرفی می کنم این همه آدم بخوانند و لبخندی حتی شده گذرا بر گوشۀ لبان مبارک شان بنشانند. پس در همین جا از بچه های بالاترین تشکر می کنم برای این هدیۀ فوق العاده در روز تولدم. و این البته پست دومی بود که داغ شده بود بعد از شش ماه که بچه ها تحویلم نمی گرفتند و من از رو نمی رفتم. باید سماجت می کردم برای تثبیت حسن نیتم و اعتمادشان را جلب می کردم. و خدا را شکر.

6- گزارش این روز مبتذل فوق العاده را در همین جا درز می گیرم. و از خدا می خواهم که اگر این آخوند های سیاسی قابل زندگی کردن هستند آنان را بکشد! و اگر نه؛ بازهم شر آن ها را از "سر یک روز مبتذل برای ایران نازنین" کم کند. و این افزوده که بازار سیاست بی خودی شلوغ است با حرف مفت. اگر حرف پیشکی مایۀ شیشکی نشود پست بعدی نامه ای خواهد بود به مطهری و شادی امروزش از تعطیلی دو روزۀ عید فطر که اگر نبود لج آن موسیقی حلال اسفندیار مشایی تصویب نمی شد. یا...هو

پی نوشت 5 سال بعد:
1- کارناوال ناتینگ هیل جشنواره ای خیابانی است که مهاجران کشور ترینیداد و توباگو در انگلیس بانی آن هستند و همه ساله در ماه اوت در لندن برپا می شود. و میلیون ها لندنی و تویست های داخلی و خارجی در آن شرکت می کنند.

2- این مطلب را از این جهت در دید امروز شما قرار داده ام که بدانیم و یادمان نرود که ما و حکومت مذهبی روحانیان یک گیر اصلی و عمده داریم با هم. آن هم شادی و زندگی خواهی ما در مقابل عبوسی و مرگ ستایی - برای غیر - آن هاست. جز این همۀ درس های سیاسی اشتباه است و راه بجایی نبرده در این 5 سال و 37 سال و نخواهد برد در هرچند سال دیگر که از عمر این نکبت باقی مانده باشد. پس دستور کار یکی بیشتر نیست: "تلاش برای شادی و موسیقی و هنر و زن و زیبایی در عرصۀ عمومی"! یا...هو

"روایتی از مقابل اوین"! من گریه هم کردم. شما فقط بخندید!

Forest



روایتی از مقابل اوین

ريحانه طباطبايي: 
در آهني باز شد، يك ون سبزرنگ بيرون آمد، زنان زنداني سياسي از داخل آن براي افرادي كه كنار زندان آمده بودند دست تكان مي‌دهند، نمي‌شود خوب همه را شناخت اما انگار كه خبر تازه باورپذير مي‌شود. به بعضي از خانواده‌هاي زندانيان وقايع پس از انتخابات زنگ زده بودند كه قرار است زنداني‌هايشان آزاد شوند. آنان هم به دم در زندان آمده بودند، ساعت 10 مصاحبه دادستان تهران منتشر شد، او نيز گفته بود صد نفر از زندانيان امنيتي آزاد مي‌شوند. ماشين‌ها يكي‌يكي مي‌رسيدند و خانواده‌ها همديگر را در آغوش مي‌كشيدند و بغض بود و بهت. نخستين ماشين كه آمد كمي بهت‌ها فرونشست و باورها قوي‌تر شد.يك ساعتي گذشت، هواي دم اوين خنك بود، هيچ‌كس نمي‌دانست چه كسي بيرون مي‌آيد؟ چند ساعت طول مي‌كشد؟ مادرها حتي حاضر بودند تا صبح هم صبر كنند؟ بالاخره در اوين باز شد، چهار، پنج‌نفري بيرون آمدند، دست‌هاي مادران و پدران رو به هوا رفت، پسرهايشان آمدند. بعد از پسر‌ها به يكباره يك ميني‌بوس سفيدرنگ آمد، حدود بيست و خرده‌اي در آن بودند، دست تكان مي‌دادند و از پنجره آويزان شده بودند، صحنه عجيبي بود، «ياد فيلم‌ها مي‌افتادي»، مادران مشتاق، همسرهاي جوان، پدرهاي بي‌تاب و برادرهاي دلتنگ، خواهرهاي صبور، همه آنها جوان‌هاي خود را در آغوش گرفته بودند، خنده‌هايي بود كه تا آسمان مي‌رفت، اشك‌هايي بود كه سرازير مي‌شد، خيلي‌ها هم خانواده‌هايشان خبر نداشتند، موبايل‌هاي دوستان‌شان را مي‌گرفتند و شماره مي‌گرفتند. تا حدود ساعت دو همه كنار خيابان نشسته بودند، دست در دست هم، خنده‌هايي كه از ته دل بود، شادي‌هايي كه تمامي نداشت، مي‌گفتند باور نداشتند كه آزاد شوند، شب قبلش با هم مي‌گفتند نهايتا 10، 12 نفر اما به يكباره شنبه خبردار شدند كه آزاد مي‌شوند بايد كاغذي را امضا مي‌كردند و مي‌آمدند بيرون. آنها بالاخره آمدند، پس از روز‌ها و روزها در كنار خانواده‌هايشان بودند، شاد.
*****
 کپی پیست از روزنامۀ شرق. مرسی که مرا نیز از لندن تا جلو اوین بردی ریحانه خانم شرق! یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه

نامۀ سرگشاده به مدیر مسئول روزنامۀ کیهان حسین شریعتمداری! و یک پرسش.

 بهترین خبر ممکن: 
آزادی زندانیان مبارک.

Autumn Leaves

سلام علیکم.
1- شما را به سه دلیل دوست دارم! اول بخاطر اینکه روزنامۀ کیهان را طوری اداره و منتشر می کنید که من و بسیاری دیگر چون من که نقش اپوزیسیون جمهوری اسلامی را بازی! می کنیم؛ منبع موثق و قابل اعتمادی داشته باشیم که بتوانیم با سهولت مراجعه و دستور روز سیاست در ایران را استخراج و مقاله و وبلاگ و روزنامه و ... بنویسیم. زیرا که شما قدیمی ترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستید و تا ساقط کردن حتمی آن از پای نخواهید نشست انشاءالله. اما علت دومی که شما را دوست دارم بخاطر قلم شماست که بدون هیچ ملاحظه و مماشاتی "همه"ی -با تأکید مجدد برهمه- آدم حسابی های تاریخ معاصر ایران را - هرچند با افعال معکوس- به من و ایرانیان معرفی کرده اید و می کنید و خواهید کرد. سومین دلیل علاقه ام بشما مربوط به ته مایۀ طنز و شنگولی است که قلم تان دارد و اگر در محیط و خانواده ای غیر از گذشتۀ منجر به این هتاکی و فحاشی بدنیا می آمدید و رشد می کردید می توانستید طنز نویس یا هنرمند کمدین خوبی بشوید و در جرگۀ دلقک ها -نه دلقک عبوسی مثل حقیر- باعث سرور و شادی بچه های وطن می شدید.

2- البته هم اینک نیز برخی از طنزهای ستون گفت و شنودتان بسیار با مزه است و مرا محظوظ می کند و می خنداند و از این بابت متشکرم. بعنوان مثال آن طنز مربوط به پسر بچه ای که توی ماشین همراه پدر مادرش از پدرش سؤالاتی می کند و پدرش پاسخ هیچ کدام از سؤالات را نمی داند. مادر بچه برای حفظ ابهت پدری شوهرش دخالت می کند و به پسرش می گوید که دیگر سؤال نکند تا حواس بابا پرت نشود و بتواند رانندگی کند. ولی پدر با اعتراض بر می آشوبد که این چه حرفی است خانم؛ اجازه بده بچه سؤال هایش را بپرسد تا بر دانشش اضافه شود و عقده ای نشود. یا طنز قشنگی که همین دیروز و پریروز بود نوشته بودی که: در مانوری نظامی چتربازی از هواپیما می پرد بیرون ولی چترش باز نمی شود و همینطور که با مخ داشته می آمده بسمت زمین با خودش می گوید: باز خدا را شکر که این فقط مانور است و نه عملیات واقعی.

3- سید محمد خاتمی رییس جمهور سابق جمهوری اسلامی یکی از سوژه های - واگر درست تر بگویم تنها سوژه- همیشگی شماست. ایشان که به سید خندان یا مردی با عبای شکلاتی هم معروف است 8 سال رییس جمهور اصلاح طلب ایران بود، که بیشترین هماهنگی و حرف شنوی و قانون مداری ممکن را با آیت الله خامنه ای که مقتدای شما هم است داشت و به شهادت دوست و دشمن هیچگاه از سوگندش به رعایت قانون و فراقانون رهبری تخطی نکرد. و ازاین جهت بسیار مورد مخالفت و انتقاد و عقدۀ ما رأی دهندگان دوم خرداد و ازجمله حقیر هم است. و خود من بعنوان بی مقدار ترین و گمنام ترین این مخالفان بارها و بارها عملکرد ایشان را تا نزدیک خیانت بخودمان و سوزانندۀ سرمایۀ اجتماعی نواخته ام و گفته ام و حتی شماتت کرده ام. و البته مخالفت سیاسی شما با ایشان را هم می فهمم و هم حق شما می دانم. و منظورم این نیست که بگویم با ایشان مخالفت سیاسی نکنید. یا بپرسم چرا مخالفت می کنید.

4-جناب آقای شریعتمداری؛ سؤال من از شما این است که شما با چه ابزار و ترفند و ذهنیت و نوع نگاه و ارزیابی توانسته اید "نفرت"ی چنین انباشته را در مورد سید محمد خاتمی اولاً تولید کنید و ثانیاً بمدتی چنین طولانی در ذهنتان حفظ و تداوم بدهید. تا جائیکه هیچ  کدام از سوژه های سی سالۀ شما نتوانسته اند به چنین جایگاه برجسته ای از نفرت خشن و دایمی و لاینقطع حضرت عالی صعود کنند. این را از این جهت می پرسم و برایم هم جالب و هم مهم است که اصولاً سید محمد خاتمی جزو آن تیپ آدم هایی نیست که بتواند در هیچ آدم متقابلی نفرت انباشته و پایدار تولید کند. آن هم نفرتی که خودش منشاء نفرت پیشینی داشته باشد. امشب که دیدم باز هم در ستون گفت و شنود رفته اید بدنبال نفرت پایان ناپذیر و سوژۀ منحصر بفرد آن؛ تصمیم گرفتم که باب دیالوگ بازکنم و از خود شما رأساً بپرسم علت این رذالت رسوب کرده در ذهن تان را. زیرا که هیچ کس قادر نیست چرایی این نفرت را بازخوانی کند. من پرسشم را با لحاظ همۀ خصوصیات سیاسی و رفتاری و کاری و گذشته و حال و... شما اولاً و قبول مبارزۀ ماکیاولیستی تمام عیار با رقیب سیاسی ثانیاً مطرح می کنم. زیرا که این نفرت شما با هیچ معیاری در دنیای سیاست و قدرت قابل اندازه گیری نیست. با تشکر دلقک ایرانی. یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

شکست پروژۀ "روز قدسِ امسال!" و عقب نشینی اسلام سیاسی در جهان. مبارک است!

The Feast of the Gods



1- از شروع ماه رمضان امسال و حتی پیش از آن پروژه ای تعریف و ساخته و در تبلیغات رسمی و غیر رسمی جمهوری اسلامی به پیشانی ارتقاء داده شد؛ که من نام آن را گذاشته ام "روز قدس امسال". این پروژه بر مبانی ثابت و فرمولۀ زیر ساخته و تبلیغ شد: 
"بیداری اسلامی ناشی از صدور معنوی انقلاب اسلامی همۀ جهان اسلام را در نوردیده و باعث فروپاشی رژیم های غیر اسلامی و نوکر غرب و اسرائیل و صهیونیسم جهانی شده است. لذا ملت های مسلمان رسته از بند حاکمان دیکتاتور و گماشتۀ غرب و مقوّم اسرائیل روز آخرین جمعۀ رمضان را که بنام روز قدس می شناسند؛ و بویژه امسال خواهند ترکاند و اگر وصیت امام خمینی را هم نتوانند عمل کنند در ریختن "هرکدام یک سطل آب" و محو اسرائیل از روی زمین؛ حداقل کاری خواهند کرد کارستان. و نشان خواهند داد که تحلیل وقایع شش ماه گذشته در منطقه بر محور "بیداری اسلامی" چقدر واقع بینانه و دقیق بوده است."

2- این پروژۀ "روز قدس امسال" اینقدر فریبنده و نجات بخش طراحی و تبلیغ شده بود که نه تنها گفتمان رسمی جمهوری اسلامی از زبان آیت الله خامنه ای را نمایندگی می کرد. بلکه باعث شد که روحانیون مبارز و دبیر کل شان جناب موسوی خوئینی ها هم فرصت را مغتنم بشمارد برای امضای توبه نامه و اظهار برائت از فتنه. و البته که دیگر وضع محتشمی پور اصلاح طلب! مشخص بود وقتی که می گفت: "روز قدس در این سال ها از رونق افتاده بود و بیشتر شبیه مناسک عادی و عادتی شده بود. ولی "روز قدس امسال" یک چیز دیگری است و روح تازه ای به آن دمیده شده است و همه چشم انتظار "روز قدس امسال" هستیم و هستند که عظمت جهان اسلام را برخ حریفان بکشند و بکشیم."

3- البته که از همین جا بود که احمدی نژاد هم که در مقابل وقایع منطقه موضع سیاسی خوبی داشت قبل از این؛ گرفتار همان "آش" کوچه بالا کوچه پایین ملا نصرالدین بشود و برای اینکه از غافله عقب نماند هم سخنرانی این روز را مغتنم بداند برای خودش و هم بعد از یک سال تلاش برای سیاست معقول طبق جهان نگری مشایی؛ لباس ریاست بر کند و دستار پیامبری بردارد و مجدداً بشود لغز خوان سر معرکه و پند و اندرز به جهان و جهانیان! و خدا رحم کند به ایران اگر این آغاز بلاهت مجدد احمدی نژاد باشد. با توجه به سفر نیویورک فریبنده در نزدیک! چون دیدم صالحی هم یک شاخ و شانه ای نشان داده بود به امریکا راجع بسوریه بعد از این همه سیاست خوب خویشتندار.

4- خلاصه اینکه پروژۀ نجات بخش "روز قدس امسال" چنان بمذاق سگ و گربۀ جمهوری اسلامی خوش نشسته بود که تحقیقاً همه و همه و همه هم اعلان موضع سفت و سخت کردند و هم برای استفاده از برکات سیاسی بعدی آن در راهپیمایی حضور فیزیکی پیدا کردند. حتی اگر بزرگان سیاست و دین و مرجع و رییس و جناح و مجتمع و مجمع و دایره و ... را هم نام ببرم. مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. پس می گذرم و می دانم که همه اهل فنید و دیدید که چطور مراجع پیری را که سرپا نمی توانند بایستند به مضحکه "روز قدس امسال" رقصاندند. تا هاشمی و آن بیانیه اش و چپ های پشیمان را که مستند کردم.

5- اما من از دیروز تولد و کیک وتنهایی و شیرینی وتلخی هایم را گذاشته بودم بکنار که زایمان این کوه "روز قدس امسال" را ببینم که هر چه گشتم وگشتم وچشم انداختم و گوش سپردم جز ناله هایی ضعیفتر از هر سال گذشتۀ  "موش"ی؛ نه تصویری دیدم و نه مراسمی شنیدم و نه .... نه اینکه در میدان تحریر قاهره هیچ خبری نبود. نه اینکه در تونس و کازابلانکا و الجزیره و ریاض و مکه و کربلا و نجف و کابل و کراچی و لندن و اسلو و ...هیچ خبری نبود! در پایتخت ام القرای اسلام تهران هم جمعیتی نبود. جمعیت تُنُک تهران بیش از اینکه یاد آور حرکتی ضد صهیونیستی و ضد غرب و این قبیل توهمات کیهانی باشد؛ بیشتر آدم را یاد کارناوال سیاهان در ناتینگ هیل گیت لندن می انداخت که از فردا شروع خواهد شد. جنگ پوستر ها و عکس ها و تقسیم جایزه ها و شادی کودکان محروم از شادی و زندگی؛ بجای خشم مسلمانان از اشغال قبلۀ اول اسلام قدس شریف!

6- و بعد از مرگ بن لادن و وقایع لیبی و سوریه و یمن یک بار هم حسم را گفته بودم در پایان تحرک اسلام سیاسی و عقب نشینی دین به حوزۀ خصوصی. و این هم استناد تقویت کننده در فضاحت پروژۀ " روز قدس امسال". مبارک است. و قطعی است که داریم به پایان یک کابوس عقب می نشینیم با جهان. یا...هو

قبل از متن:
موضوع اسرائیل و فلسطین یک معضل انسانی، سیاسی و جهانی است. و من در این مورد اگر به اندازۀ احمدی نژاد ضد غرب نباشم کمتر هم نیستم. موضوع را خلط نکنیم!

در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم!

Woman in a Purple Coat

من یک سال پیرتر شدم. 

سال جدید سنّی را طبق معمول با خواجه شروع می کنم.

داوری اوست بر مجموعه ای بنام "من":

 ***

عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم

دستِ شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم

بی ماهِ مهرافروزِ خود تا بگذرانم روز خود

دامی براهی مینهم مرغی بدامی میزنم

اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو

حالی من اندر عاشقی داوِ تمامی میزنم

تابو که یابم آگهی زان سایۀ سرو سهی

گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم

هر چند کان آرامِ دل دانم نبخشد کام دل

نقشِ خیالی میکشم فالِ دوامی میزنم

دانم سرآرد غصّه را رنگین برآرد قصّه را

این آهِ خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم

با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تائبم

در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.



۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

پاسبان احمد رضا رادان: مصدر شرارت/ مظهر نفرت!



1- گفته ام یا می گویم که هوادار انسان تعریف شده توسط فیلسوف انگلیسی "توماس هابز" هستم و موافق تعریف حکمرانی از سوی "ماکیاول" ایتالیایی. بنابراین هم خشونت را در انسان به ماهو انسان می پذیرم و هم خشونت را در اعمال حاکمیت حاکم! می خواهم نتیجه بگیرم که من آدم خشونت گریز و سانتی مانتال و سیاست اخلاقی و عاشقانه های با رقبا که نیستم هیچ. بلکه با ترور و خشونت و جنگ و کشتار و زندان و اعدام و "کهریزکی کردن" حتی می توانم کنار بیایم در قاب سیاست جهان بطور عام و دنیای عقب مانده و توسعه نیافته بطور خاص! اما- و این اما جیگرم را سوراخ می کند- با "نامردی" نمی توانم کنار بیایم بهر بهانه و دست آویز سیاسی!

2- روزنت مصاحبه های خیلی خوبی می گیرد هر از گاهی و باید به آنان تبریک گفت. واین بار فرشتۀ قاضی رفته سراغ بهرنگ سود بخش فرزند دکتر سود بخشی که پارسال آخر شهریور در بلوار کشاورز و مقابل مطبش ترور شد. و اینک پسرش بهرنگ مستند می کند این گمانۀ ابتدایی را که دکتر سود بخش بهمان دلیلی ترور شده است که دکتر پوراندرجانی جوان و سرباز. و آن دلیل این بوده است که: این دو پزشک از پرونده و سوابق جنایات کهریزک و سایر جنایت های رخ داده در قبال زندانیان ماه های ابتدایی جنبش اعتراضی مردم خبر های مستند داشته اند و خود شاهد عواقب آن رفتارهای وحشیانه و تجاوزهای بی رحمانه بوده اند."

3- دو نفر پزشک که یکی بمناسبت خدمت سربازی و دیگری به دلیل پذیرش و درمان بیماران زندانی در یک بیمارستان صد در صد دولتی (بیمارستان امام خمینی تهران)؛ بفاصله ای کمتر از9 ماه کشته می شوند. و این تنها اطلاعات روز ماست و کسی خبر از همۀ فجایع به این بهانه ندارد. من می گویم این کشتار بی دلیل و توجیه سیاسی؛ کثیف ترین و شرر بارترین و نفرت انگیز ترین کار در تاریخ بشریت است که فقط واژۀ بسیار با ظرفیت "نامردی" فارسی می تواند عمق این شر و نفرت و رذالت را نشان بدهد. این دو پزشک شهید کمترین کاری بر علیه نظم حاکم انجام نداده اند: آنان مردان سیاسی نبودند. آنان در تظاهرات و اعتراضات شرکت نداشتند. آنان هیچ نوع روزنامه و شبنامه و هر خط و نوشته ای بر علیه رژیم مستقر ننوشته اند. آنان از رازی که می دانستند -و آن سرّ مخوف کشته شدن و تجاوز به جوانان و زنان و مردان هموطن شان بود- حتی با نزدیک ترین افراد خانواده شان کمترین حرفی نزده بودند. آنان حتی کمترین علایمی که نشان بدهد ممکن است راز جنایت های رژیم را بر ملا کنند نشان نداده بودند. و... پس آنان چکار کرده بودند: "دکتر پور اندرجانی و دکتر سود بخش هیچ کار منفی بر علیه حکومت نکرده بودند. و بیم آن هم نمی رفت که بکنند. چون همانطور که محرز شده اینان اصولاً مردان مبارز و سیاسی و حتی فعال مدنی نبودند. آنان فقط دو پزشک ساده و انسان بودند که می خواستند به سوگند انسانی اولاً و حرفه ای ثانیاً وفادار بمانند و از شهادت دروغ به ضرر مریض هایشان ابا کرده اند. دقت کنید آنها بضرر رژیم رفتار نکردند. بلکه آن ها فقط بنفع رژیم؛ داوطلب دروغ گویی نشدند. بدون اینکه مدعی بشوند می خواهند راست را برملا کنند در فضای عمومی!

4- بگذار باز هم تخفیف بدهیم و سیاست را کثیف تر از بدترین شکل ممکن هم بپذیریم و ببینیم می توانیم برای این رذالت مطلق جمهوری اسلامی و رییس پلیس رذل و قاتلش رادان مفری برای توجیه ترور دکتر سود بخش پیدا کنیم: فرض کنیم که شادروان دکتر سود بخش بعد از یک سال و اندی سکوت و ازکشور خارج و چند مصاحبه و کنفرانس برگذار می کرد و اطلاعات قتل ها و تجاوز ها را برملا می کرد. این دیگر نهایت سوء ظنی بود که فرزند دکتر هم حدس می زند ممکن است به این پیشگیری پدرش را ترور کرده باشند. خوب اگر هم واقعاً یک همچون توهمی از سوی جانیان کهریزک بفرماندهی رادان عملی می شد و دکتر سودبخش می گفت جمهوری اسلامی جنایت کرده؛ چه اتفاقی می افتاد که می خواستید از آن ممانعت کنید؟ غیراز این است که یک شاهد دیگر به شاهدان عینی بسیار قبلی اضافه می شد. جمهوری اسلامی که در هر صورت کار خودش را می کند و برای هیچ مجمع جهانی و بین المللی مدافع حقوق انسان ها ارزشی قایل نیست و آرای صادره از جانب آنان را نمی پذیرد. پس دیگر چه فرقی می کرد که دکتر سود بخش هم حرفی می زد یا نمی زد.

5- و من خواهش می کنم آیت الله خامنه ای چنین قتل هایی را تصویب نفرمایند. یک زمانی هست که مسألۀ یک رقیب سیاسی مثل آیت الله لاهوتی در میان است در اول انقلاب. و یا از آن مهمتر قتل سید احمد خمینی واجب است برای تداوم قدرت سیاسی در انحصار بی دغدغۀ شما؛ و ده ها مورد از این قبیل؛ همانطور که عرض کردم قابل توجیه است از نظر الزامات حکومت به هر ترفند و ابزار. ولی وقتی یک حاکمی به نامداری شما در "گُنده کُشی" بیاید و ترور -آن هم با نامردی مطلق- یک پزشک معمولی و خدمتگزار و ساده و غیر سیاسی و... را سفارش بپذیرد از رییس پلیس رذلش برای خونریزی؛ چگونه می شود بازهم تبلیغ کرد که آیت الله "گزیده کُش" است. هیچ در تاریخ سراغ داری که تیمور یا چنگیز و یا هر خونخوار دیگری مردم کوچه و بازار را ترور کرده باشند بی خبر از پشت و بدون اخطار و بدون دلیل و در یک کلام با "نامردی". نامرد؟! یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

بزرگترین مبارزۀ سیاسی من و بلایی که سرم نیامد!

Tribute Money



1- ایستاده بودم توی صف کوپن روغن یا قند و شکر و یا هر دو - چه فرقی میکند یادم نیست - راجع به خیلی سال پیش است توی تهران. از ساعت هفت و نیم صبح من ایستاده بودم که در میانۀ یک صف صد و پنجاه  نفری بودم حداقل. ساعت رسمی شروع بکار تعاونی 8 صبح بود برای توزیع رزق بدست آخوند افتادۀ ما - خودش هم به اندازۀ کافی خنده دار است کمی مصمم شویم. غصه که نشد کار جز فرسودن خود - کارگری که مسئول توزیع بود ساعت 8:30 تازه آمد پشت پیشخوانی که محل کارش بود و ما در برابرش. همۀ ما 150 نفر ِتوی صف اگر نگویم به اتفاق، ولی اکثریت غالب، هم از آن کارگر پیزوری مسن تر بودیم و هم از نظر منزلت شغلی و اجتماعی بالاتر.

2- به اقتضای سن مان و دیر کرد این کارگر وظیفه نشناس و تحقیر روانی "بچه روزی افتاده ایم" کمی نا مرتب بودیم به نشسته یا کج وکوله در گپ شوربختی هایمان - چنانکه افتد و دانی -. با دیدن حضور جناب مستطاب کارگر جنت مکان و روزی رسان، تکانی بخودمان دادیم به سمت معبد. کوفتمان بشود آن روغن و یا قند وشکر کوپنی. - گفتم که چه فرقی می کرد یادم نیست بخدا این چربی بود یا آن شیرینی به تلخی زهر هلاهل!- جناب کارگر بجای شروع بکار کردن و عذر خواهی از تأخیرش، صدای نکره اش را انداخت سرش که: "تا صف را مرتب نکنید مثل دورۀ سربازی و پشت گردن از جلو نظام؛ نه از روغن خبری هست یا نه از قند و شکر. -گفتم و قسم خوردم که یادم نمانده بعد از سال ها که کدام بود. حالا چه فرقی می کند آخر-

3- هنوز بر و بازویی داشتم و کمی جوانی که اراده ام مهم بود. و ابهتی به کلّه که نمی خواستم خم کنم در برابر هر زور کم زوری. البته که زورم به مسببین این تیره روزی نمی رسید. ولی دیگر زور گفتن این کارگر پیزوری والله زور داشت بجان آقا که شما باشید. خانم ها هم همان آقایان هستند در حقیقت هنگام حمالی. از صف رفتم بیرون و از این طرف پیش خوان دراز دستم را رساندم به یقۀ روپوش چرب کارگر گستاخ. و چنان تکانش دادم به اعتراض و غیض و بغض های فروخورده از وضعی که باعث این وضع شده بود؛ که بعداً دوستان توی صف گزارش دادند که عرش خدا لرزیده بود از فریاد خشمی که بر سر کارگر بیچاره زده بودم.

4- جنگی در کار نبود کارگر زردنبو چونان جمهوری اسلامی هل من مبارز طلبش در زمین خالی و دیگر هیچ؛ همان رنگ زردش هم پرید و شروع کرد به بال بال زدن و ناله و فغان که ضعیف را کشتند ای جماعت ای مدیر ای ... یکی بدادم برسد. جنگ مغلوبه شد و میانجی ها از هر دو سوی بنای وساطت گذاشتند و مدیر فروشگاه آمد و چون سنبه را پرزور دید با اتحاد همۀ منتظران کوپن بدست در صف و پشت سر من؛ پوزش و نمی فهمد و شما چرا و پسر چایی بیار و... و غائله ختم بخیر شد. نه تنها ختم به خیر شد بلکه ختم به رانت هم شد. و من هم با مدیر رفیق شدم و هم کارگر را به کرنش مجبور کردم با زور و حق خواهیم و نشان به آن نشانی که بعد از آن و در آن فروشگاه من دیگر توی صف نایستادم. چون صاحب این رانت شده بودم که توی آبدار خانه آدم داشتم و نرسیده بفروشگاه کوپن هایم را از در پشتی کارسازی می کردند و تبدیل به جنس. -روغن یا قند و شکر چه فرقی می کند. باز هم قسم می خورم که یادم نیست!-

5- همه که نمی توانند بروند اوین یا در میدان تیر آخوند ها حاضر بشوند و یا بر بالای جرثقیل تلو تلو بخورند بخاطر یک لقمه زندگی زیباتر. ولی همه می توانند در یک سطحی به بی قانونی و بی عدالتی و زور گویی و زیاده خواهی اعتراض بکنند. من نمی توانم بگویم کی چقدر. ولی می دانم که هر کدام از ما ظرفیتی داریم برای اینکار از اعدام سیاسی تا اعتراض اجتماعی. کسی در حد توضیح خواستن از راننده ای که نرخ امروز را گران تر از دیروز حساب می کند تا کسی در حد دست بیقه شدن نمایشی من. همه هم که مثل من مرد رند نیستند که اعتراض درست شان را با رانت بعدی آلوده کنند. الان جامعۀ ما در موقعیتی است که اعتراضات مدنی خیلی زود می تواند نقطه شروع یک اعتراض منجر به جنبش اجتماعی بشود. اوضاع دنیا و خبر های ایران همه مؤیدند. اگر هم نبود توصیه می کردم که زیر بار کم زور نرویم حد اقل! افت دارد بابا جان. یا...هو

جنگ مصباح و مهدوی؛ و مهماتی که هر کدام مصرف می کنند!

CowParade



1- اینکه روزنامه های مستقل و اصلاح طلب بعلاوۀ اصولگرایان مستقل مثل کاتوزیان و مطهری و... به جبهۀ تازه تأسیس مصباح یزدی و حسینیان می گویند هواداران دولت حرفی همان قدر درست است که نادرست. درست است به این اعتبار که اینان تا همین چند وقت پیش سینه چاکان علنی محمود احمدی نژاد و دولت او بودند. و هم اینک نیز خیلی شفاف نیستند در مورد مشایی که اصرار دارند خودشان را درمقابل او تعریف کنند. چرا که عناصر مشکوکی مثل الهام و آقا تهرانی و حتی محصولی مراودات رسمی و غیر رسمی زیادی دارند با کل دولت احمدی نژاد که شامل یاران غارش هم است. اما نادرست است به این دلیل که این بندگان خدا! که دولت و جبهۀ پایداری را یکی می دانند منظورشان از دولت حکومت است و آیت الله خامنه ای. و چون نمی توانند رسماً اینان را جزو حیات خلوت رهبر معرفی کنند از واژۀ دولت - کلک معکوس بهنود- بعنوان اسم رمز حاکمیت استفاده می کنند. نتیجه اینکه این جبهۀ پایداری بدون هیچ تردیدی وفاداران و افسران جنگ نرم حضرت ماه هستند در برابر "هرکی" می خواهد باشد. چه در نهایت بتوانند احمدی نژاد بدون انحراف را در پروندۀ خود نگاه دارند تا آخر یا نه!

2- گروه 8+7 اما یک پله پائین ترند از این جهت. زیرا که آنان اولویت شان حفظ نظام است و الیگارشی و ولایت فقیه بدون مصداق. و در درجۀ بعدی به مصداق فعلی ولایت فقیه یعنی آیت الله خامنه ای هم می اندیشند. بعبارت دیگر جبهۀ پایداری برای یک شخص به میدان آمده اند که فکر او را هم تنها گزینه می دانند برای ماندن جمهوری روحانی. در حالیکه گروه 8+7 حاضرند در شرایط بخطر افتادن جمهوری اسلامی آیت الله خامنه ای او را نادیده بگیرند بنفع دیگری. شاید آیت الله شاهرودی! 

اما پرخاش و ستیزه ای که در بین این دو جریان اصولگراست کدام است:

3- جبهۀ مصباح یزدی حرف حسابش برای جبهۀ مهدوی کنی این است که: 
جبهۀ شما هوادار ندارد در بین حزب اللهی ها. زیرا که ما بهمراه خیلی از شما ها همۀ ژنرال های صف مقدم شما برای نامزدی مجلس آینده را که نامدارترین شان لاریجانی و باهنر و مطهری و توکلی و امثالهم هستند دو سال تمام و با تمام قوا لجن مال کرده و از حیّز انتفاع ساقط کرده ایم. مگر یادتان رفته که تا همین شش ماه پیش اینان جرأت ظهور و حضور در راه پیمایی های حکومتی را هم نداشتند و از سوی بدنۀ حزب اللهی های طرفدار "حضرت آقا - دکتر" تهدید و ضرب و شتم فیزیکی می شدند. حالا چطور انتظار دارید که همان حزب اللهی ها از آن همه دشنام و کتک و هتک و بی آبرویی برگردند و به این تحفه های بی بصیرت رأی بدهند. از میان همۀ آنانی که شما ردیف کرده اید در آن 15 نفر؛ فقط قالیباف است که عقبه ای تُنُک از بدنۀ مدرن و اصلاح طلب شهری را با خود دارد. که آنان نیز فقط هوادار شخص منفرد و مستقل قالی باف هستند و رأیی به سبد شما نخواهند ریخت برای نام قالی باف و نه خود او!

4- و ادامه می دهند:
اما ما برای خودمان وزنه ای هستیم. یکی اینکه تقریباً همۀ اراذل اوباش منبر و خطبه و رسانه و مداحی و قتل و فتوا و... را در خود جمع داریم. که فقط بودن یکی مثل شریعتمداری یا ارضی و یا ذوالنور و حسینیان برای مرعوب کردن یک ملت هم کافی است. ثانیاً ما پشتیبانی مقتدر مثل مقام معظم رهبری را داریم که بالفعل ماده 110 قانون اساسی کمترین اختیار قانونی اوست. ثالثاً ما بنا نداریم برای جذب آرای بسیجیان و حزب اللهی های ترتیب دهندۀ یوم الله 9 دی "گه خوردن نامه" امضاء کنیم و بخواهیم که بیایند و به بی بصیرت های رفیق گرمابه و گلستان هاشمی و سران فتنه رأی بدهند مثل شما. ما اوج مان خوشوقت و مصباح هستند و ذل مان حسینیان و طائب که آخر بصیرت بوده اند و هستند و خواهند بود. و ... لذا کفایت می کند که ما خودمان را مرید مراد آن ها "آیت الله خامنه ای- احمدی نژاد" بدون جریان انحرافی معرفی کنیم تا بیایند و بما رأی بدهند. اگر هم نهایتاً نتوانستیم احمدی نژاد را بالای دست کنیم که یار سید علی است؛ آنان اهل کوفه نیستند و یاران رهبرشان را تنها نمی گذارند در شعار خر رنگ کنی که انتخاب می کنیم بنام "گفتمان سوم تیر"!

5- جبهۀ آیت الله مهدوی کنی که غرق تحسین و حیرتند از این تحلیل واقع نما. پاسخ می دهند: حرف شما حساب است و پاسخی ندارد. اما خواهش می کنیم بیایید با ما ائتلاف کنید تا وحدت اصولگرایان لطمه نخورد. و یک فاکتور مهم را فراموش نکنید. آن هم این است که انتخابات پیش رو انتخابات مجلس است و نه ریاست جمهوری. و رأی مردم سمت و سوی اشخاص محبوب را ندارد که خلاصه اش بدانیم در احمدی نژاد و قالی باف. اگر ریاست جمهوری بود حرف شما مستند قطعی بود. ولی یادتان باشد که چه در انتخابات شورای سوم و چه در انتخابات مجلس هشتم رایحۀ خوش خدمت احمدی نژاد کاری از پیش نبرد کارستان! بنابراین دست ما هم زیاد بسته نیست در جمع آوری آرای مردمی که در هر صورتی رأی خواهند داد و اولویت شان مناطق زیست و گرفتاری های شهر و روستای شان است. و نه فقط فحش ها و شاخ و شانه کشیدن های اراذل و اوباش مقام .... - و این سه نقطه را هیچ کس حاضر نیست پرکند با نام معظم رهبری- دعوا ادامه خواهد یافت پرزور!

6- اصلاح طلبان که وضع شان مشخص است: تحریمی سازمانی در کار نخواهد بود بهیچ وجه من الوجوه قطعاً. حد اکثر اعمال فشار به آنان فتوای مشارکت و رأی دادن به اختیار خواهد بود از سوی خاتمی! یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

کبک و کلاغ ابطحی؛ استغفار شیخ انصاری؛ شکوۀ فرزند استادی؛ و مناجات جوانفکر!

The Scream



1- محمد علی ابطحی نقدی خوب و سرراست نوشته از گرایش های لیبرالیستی دولت محمود احمدی نژاد و با تمسک به ضرب المثل زیبای "کبک و کلاغ" ثابت کرده است که جریان انحرافی نه تنها نخواهد توانست آرای مدرن را به سبد رأی خود اضافه کند که آرای حزب اللهی های فقاهتی را هم از دست خواهد داد. ظاهر استدلال ابطحی مو لای درزش نمی رود زیرا که متکی بر گزارۀ درست "هماهنگی شکل و محتوا"ست. اما ایشان در مورد مصداق اصلی کلاغ تجاهل العارف کرده است و نگفته است که کلاغ اکبر معمم ها هستند و اگر مردم احمدی نژاد - مشایی را نمی توانند جزء مدرن ها باور کنند بطریق اولی نباید هیچ روحانی را هم سمبل گفتمان لیبرال قبول کنند و اگر در مورد سید محمد خاتمی اشتباه کردند حاشا که این اشتباه را تکرار بکنند. زیرا که دین امر قدیم و مربوط به سنت است و هرگونه جابجایی زوری آن به حوزۀ مدرن مطلقاً نشدنی است. چه دیدیم که در قالب خاتمی نشد و در قالب کروبی مردم گول نخوردند! نمی خواهم بحث را کش بدهم که کش آمدنی است تا قیامت و حاصلی ندارد. فقط این واقعیت تلخ را بگویم که تنها گزینه ای که جمهوری اسلامی برای ملت مجاز کرده است گزینۀ "کدام کلاغ!؟" است" و نه "کبک و کلاغ!". همانطور که سبزها موسوی مکلا را کلاغی کبک تر قبول کردند در مقابل کروبی کلاغ بنیادین! -با پوزش از کروبی- محتمل است که اسفندیار را هم کبک تر از هر معممی بدانند در معادلۀ "کاچی به از هیچ چی!"

2- حاج شیخ حسین انصاریان واعظ شهیر اعترافاتی کرده و از جانب روحانیت غیر سیاسی -لابد- از مردم عذر خواهی کرده است. هر چند این عذرخواهی می تواند در جهت تخریب جریان انحرافی و بسود تبرئۀ دیروزی باشد که اگر بدتر از امروز نبود بهتر هم نبود در تمام عمر بی برکت جمهوری اسلامی؛ ولی از آنجائیکه بازتاب پشیمانی بخشی از روحانیت از سیاست خواهد داشت این سخنان از سر راستی ایشان؛ مغتنم است و به ایشان خوش آمد می گوییم در تخطئۀ دین سیاسی بعد از 32 سال! بیش باد.

3- و حرف خوبی زده در قالب طنزی بسیار گیرا و فاخر فرزند آیت الله استادی امام جمعۀ رنجیدۀ قم؛ در مورد القاب آیت الله و دیگر القاب روحانی که هم گفته اش و هم گوینده اش تازه است؛ از آفت های دین سیاسی. این نیز برد سکولار خودش را دارد حالا که بالاخره زبان حوزۀ دین باز شده به این همه خسارت های بنیادین سیاست به دین. و قطعی می دانم که این فضا رو به سکولاریزه کردن و عرفی شدن حکومت می رود و برگشت پذیر نخواهد بود. بگو به امید خدا!

4- و بهترین قسمت قضیه اینجاست که این فضا که عمق زیبایش در نوشته های فاخری است که این روزها بسیارند در مطبوعات وزین داخل کشور؛ گشایشی است از ترس جریان انحرافی- شما بدبین باش و بگو انتخابات صرف ولی انگیزه که مهم نیست نتیجه اش را نظاره خواهیم کرد-؛ ولی بنظر می رسد که مناجات جوانفکر در وبلاگش برای عافیت جریان انحرافی مستجاب شده و تیرهای رها شده بسوی جریان انحرافی در حال کمانه کردن به تک تیر اندازان باقی ماندۀ رهبر است؛ در جمع کردن نهایی این خیمه شب بازی سی و سه سالۀ نیرنگ و فریب و ریا و دین و دنیا بر باد ده! بیش از شش ماه است که مصرم چیزی در جای حساسی ترک خورده و روحانیت ِدین تصمیم به عزیمت گرفته به حوزۀ دین. خدا عمرشان بدهد. مگر ما چه می خواهیم! یا...هو

فاشیست یا پیامبر: نگاهی مقایسه ای به قذافی و احمدی نژاد!

کاریکاتور قذافی
دیکتاتور سریش کاری از حسین صافی



معمرقذافی اسوۀ احمدی نژاد ویک پیامبر فاشیست.

الف- این جملۀ معروفی است از خودم که "اگرچه همۀ پیامبران فاشیست نیستند ولی همۀ فاشیست ها پیغمبرند.":

1- فاشیست ها معمولاً ریشه ای فرودست دارند.

2- فاشیست ها معمولاً نابغه و بسیار باهوش هستند.

3- فاشیست ها ضمن تسلط بزبان عامیانه و سادۀ توده ها سخنرانان خیلی خوب و پر جاذبه ای هستند.

4- فاشیست ها برای خودشان رسالتی مدیریت جهانی قائلند بدون اینکه نقشه ای در حد چگونگی ادارۀ خانوادۀ خود داشته باشند.

5- فاشیست ها در حالی از نقشه های بزرگ حرف می زنند که حتی یک ورق نوشته از ایده های خود ارائه نکرده اند.

6- فاشیست ها معمولاً نسبت به استاندارد دانش و سواد در زمانۀ خویش امّی هستند. بعنوان مثال اگرسواد در قرن بیست و یکم از دانستن یک زبان بین المللی و تسلط به کامپیوتر تبعیت می کند. محمود احمدی نژاد فاقد آنست.

7- فاشیست ها مردان "شدن در هنگام بودن هستند": به این معنی که بعد از صعود از نردبان قدرت سیاسی مسیر کج و کوله و قیقاج و متناقضی را که طی می کنند توسط کاتبان کاسه لیس دربار خود ثبت و بعنوان کتاب ایده های مرجع خود معرفی می کنند.

8- فاشیست ها ایدئولوژی خود را با دزدی از انواع مکاتب عملاً متناقض با هم شکل می دهند تا توده ها را گیج و از شناخت خود عاجز بسازند. این عجزتوده ها باعث حیرت افزایی آنان و جذب هر چه بیشتر آنان به فرد فاشیست می شود.

9- فاشیست ها رسالت خود را با جذب اراذل و اوباش شروع می کنند و پس از گسترش پایگاه توده ای خود و کسب قدرت و ثروت؛ نخبگان را به مزدوری خویش خریداری می کنند.

10- فاشیست ها در ملغمۀ ایدئولوژی شفاهی خویش یک یا چند فاکتور از محبوب ترین خواسته های مردم تحت حکومت خود را می گنجانند. به این عبارت که مقداری از آموزه های دینی، بخشی از مناسبات عرفی و گزینه هایی ازحساسیت های قومی وملی را در یک بستۀ (Package)  ناهمسازمخلوط کرده و آن را بعنوان مکتب جدید و در بردارندۀ سعادت مردم به آنان حقنه می کنند.

11- فاشیست ها گفته یا ناگفته خودشان را مرتبط با عنصری فرا بشری و غیر قابل نفی یا اثبات می شناسانند تا ضمن حیرت افزایی توده ها؛ ازپاسخ دادن عینی و مادی به ادعاهایشان طفره بروند.

12- فاشیست ها بسیار بی رحم هستند زیرا که بعد از سپری شدن مدتی از ادعای رسالت اولیه و پیامبریشان؛ خودشان هم در دام دروغ هایشان گیر می افتند و از این جاست که آنان خودشان هم با خودشان بیعت می کنند. و اینک دیگرنه بعنوان یک رسول یا پیغمبر و امام و پیشوا؛ که درمقام مأموم و رهرو و تسلیم و مؤمن هم ظاهر می شوند. و به دین خود ساخته شان تعصب ایمانی پیدا می کنند. و چون اولین نشانۀ یک مؤمن خوب بی رحمی اوست در مقابل کافران به ایمانش!  لذا کشتن انسان ها برای قذافی همانقدر لذت بخش می شود که دوشیدن و نوشیدن شیر شتر.

13-فاشیست ها بی ارزشی های خود را که بر ضد دانش و بینش و روش های مقبول و شناخته شده است؛ بعنوان ارزش به امت خویش می قبولانند. لذا هرگونه دفاع از ارزش های واقعی و حمله به ارزش های فاشیست و در نگاه توده حمله به ارزش ها و بالاتربه مقدسات آنان شنیده و فهمیده می شود. بهمین خاطراست که مبارزه با فاشیست از قواعد کلاسیک پیروی نکرده و موفق نمی شود. و هرگونه شانه بالا انداختن و بی اعتنایی و تمسخر فرد فاشیست در نزد پیروان او نتیجۀ معکوس و افزایش محبوبیت می دهد.

14- حاکمان فاشیست چون معمولاً بعداز یک دوره هرج و مرج و حکمرانی های ضعیف و بلا تکلیفی های آزار دهنده و... روی کار می آیند و بعدازاستقرار کامل؛ هم تصمیمات سیاسی را متمرکز در شخص حاکم می کنند وهم تخصیص منابع اقتصادی را.  لذا در مقایسه با حکومت پیش از خود بشدت کارآمد و توده راضی کن هستند.

ب- البته احمدی نژاد درمراحل تبلیغ رسالتش است و هنوز مقدمات حکومت فاشیستی اش را تدارک می بیند زیرا که او هنوز هم با همۀ تسلطی که برآیت الله خامنه ای پیدا کرده نتوانسته تمام قدرت را مثل هیتلر یا قذافی یا موسولینی و استالین و... قبضه کند و فعلاً در قدرت شریک [توتالیتر] دارد.

پ- فاشیست ها کمترین فرق ذاتی ندارند و برخی فرق های اعتباری و عرضی آن ها ناشی از زمان و مکان ظهور آن ها و داده های محیطی ناشی از این زمان و مکان است.

ت-این مطلب را ازآن جهت هم مهم دانستم و نوشتم که شمارا از حیرت و گیجی در بیاورم که چرا من به پیش آمد لاشۀ معمرقذافی چنین هلهله می کنم و به قامت از اسب افتادۀ مبارک سوگوارم. زیرا که قذافی یک طاعون است برای جهان در حالیکه مبارک یک رییس خوب بود برای مصر! و مثل هرانسانی و بویژه حاکم جهان پیرامونی اشتباهات ناگزیری هم داشت.

ث- و ختم کلام با پاسخ به این پرسش نپرسیدۀ شما که چرا من با این شناختی که از محمود احمدی نژاد دارم ازاو حمایت مشروط کرده ام تا کنون و از این پس نیز اگر خیر کشور را تشخیص بدهم خواهم کرد. پاسخ ساده و مختصراست: اول به این خاطر که احمدی نژاد هنوز به مقام یک فاشیست تمام عیار صعود نکرده است، و با اینکه توانسته به مقدار کم سابقه ای آیت الله خامنه ای را در اختیار بگیرد؛ لیکن هنوز تا قبضۀ مطلق و کامل قدرت که لازمه وابزارقطعی هرفاشیسمی است فاصله دارد. مورد دوم بر می گردد به اینکه من از بلاتکلیفی بطور عام و از بلاتکلیفی جمهوری اسلامی سی و دو ساله بطور خاص؛ نفرت بنیادین دارم. وبالاخره اینکه من زد و خورد احمدی نژاد با دین حکومتی را کورسویی روشن بسوی رهایی از دین اجتماعی نا کارآمد و همزمان با هشیاری؛ گرفتار نشدن دردام فاشیسم احمدی نژاد تشخیص می دهم. با این تحفظ موضع شخصی ام که بمحض احساس خطر پیش رونده از سوی فاشیسم احمدی نژاد فریادم را بلند و مردم را آگاه کنم. یا...هو

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

وقتی قذافی سر پایین می رود علی لاریجانی هم ابو عطا می خواند!

Renaissance



1- عرف سیاست در دنیا چنین بوده و است و خواهد بود که پارلمان ها و مجالس قانون گزاری و نمایندگان و رؤسای آن ها به صبغۀ مدنی بیشتر شهره هستند تا به شهرت سیاسی. و بهمین خاطر هم است که نه اهمیت درجه یک سیاسی دارند و نه در سطح اول سیاست های بین المللی مطرح. اهمیت پارلمان ها بیشتر آنجایی نمود دارد در داخل کشور ها و در ارتباط با سیاست ها که می توانند با قانون گزاری ها و بازرسی و نظارت ها و توضیح و استیضاح ها و از این قبیل سیاستمداران اجرایی ایستاده در ویترین سیاست کشور را به این یا آن سیاست وادار کنند. و اگر روزی دیدیم که مثلاً رییس کنگرۀ امریکا یا بریتانیا یا فرانسه و یا حتی دوست مهم مان بورکینافاسوی نازنین در مورد اتفاق و رویدادی سیاسی اعلامیه و بیانیه صادر کنند؛و این اعلامیۀ غیر مرسوم قبل از دولتمردان و متولیان اجرایی و مسئول سیاست خارجی مثل رؤسای جمهور و وزیران خارجه و در کشوری مثل ایران رهبر حتی؛ هم صادر شده باشد؛  بدون شک شاخک های هم جامعۀ خودشان و هم جامعۀ بین المللی را بحرکت در می آورند که: "چه خبر است که علی لاریجانی رییس شورای مشورتی ولی فقیه و در سکوت سیاستمداران موظف دست به انتشار بیانیۀ سیاسی می زند در حمایت از سقوط قذافی!"

2- واقعیت قضیه این است که علی لاریجانی خیلی تلاش می کند که بگوید آدم مهمی است. درحالیکه خودش هم می داند که ابداً آدم مهمی نیست. و با صدور بیانیۀ نامربوط و غیر منتظره در استقبال از سقوط برادر معمر که تا دیروز رفیق ضد امپریالیست ما بود و در شش ماه گذشته حتی یک کلمه -ونه یک جمله- در رابطه با حوادث لیبی و بضرر قذافی از سوی لاریجانی ها (امتیاز دادم تا سطح خانواده و فامیل) موضع گیری زبانی هم نشده؛ خواسته است چه پیامی را منتقل کند.

3- بنظرم می آید که علی لاریجانی دچار عدم تعادل شده است. ایشان بعد از اینکه آن شوک عظیم یک میلیون رأی را دریافت کرد در 84 و در حالیکه همۀ موجودیت جناح راست و الیگارشی مؤثر روحانیان در پی اش و مؤیدش بودند؛ اینقدر خودش را باخته بود که خودش را پنهان کند زیر عبای رهبر و بیاید زیر دست احمدی نژاد در شورای امنیت ملی. بعد از مدتی باز احساساتی شد و با خودش گفت: "خفت هم حدی دارد هر چقدر هم که آدم بی شخصیت و معامله گر باشد" . بعد خودش را بست به آخور تبار آخوندش و نمایندگی مراجع تقلید را بعهده گرفت و آمد به شورای مشورتی منصوب رهبری! توی مجلسی که نه خودش سر وته دارد و نه نمایندگانش، ریاست بردگان به او رسید و باز لاریجانی یادش رفت که لولهنگش چقدر آب بر می دارد. 

4- این روز ها که بنظر می رسد عمر سیاسی او نیز مثل همۀ ژنرال های جناح متبوعش و از جمله توکلی و محسن رضایی و باهنر و بزرگان مؤتلقه و جامعتین و... تمام شده است می خواهد با تکیه بر شانه های دهاتی برادر خانمش یک سر و دمی تکان بدهند در مقابل یزرگ برده داران حضرت آیت العظمی سید علی حسینی خامنه ای؛ و بگویند که تحقیر و تخفیف هم حدی دارد و خدا را خوش نمی آید به هیچ گرفتن 290 نفر از نفوس در تصرف ولایت امر! و خلاصه فرستادن این پالس که زنده اند و نفس می کشند. بنظرم اما این موضع گیری نچسب هم از نظر جایگاه  غیر سیاسی لاریجانی و هم از جهت ریاکارانه بودن نیز نخواهد توانست بر سراشیبی لاجرم عمر سیاسی لاریجانی و شرکاء مکثی ایجاد کند. زیرا که سیاستمداران نیز فبل از هر چیز آدم هستند و باید بر معیار های کلی و مقبول انسانیت روراست بودن و کلک نزدن وفادار باشند اگر دنبال رأی و اقبال مردم هستند. بعبارت دیگر مردم قبل از اینکه بنوع گفتار و رفتار کسی متمرکز بشوند به ثبات شخصیت حقیقی او بها می دهند. فارغ از خوب وبد آن! و جناح راست سنتی دیر زمانی است که در کفن ریای خویش پیچیده و آمادۀ دفن است! یا...هو

با سقوط قذافی؛ فردا نوبت کیست؟ در لب خوانی مشایی از حرف های کلینتون!

L'Enseigne de Gersaint



1- در این نوار آخری که گویا در اوایل سال 90 سخنرانی شده اسفندیار رحیم مشایی یک جملۀ معترضه ای می گوید ولی روی آن زیاد مکث نمی کند. آن حرف در حاشیه گذاشته اش اما مربوط است به وزیر خارجۀ امریکا خانم هیلاری کلینتون. مشایی می گوید که هر حرف و حدیث و دعوا و دشنام و تحقیر و تخفیف و... نسبت به امریکا داریم بجای خود. ولی بالاخره امریکا امریکاست و وزیر خارجه اش حرفی می زند که ما باید خوب توجه کنیم و تجزیه تحلیل کنیم تا بفهمیم که چه دارند می گویند و نقشه های شان چیست. (نقل به مضمون). این سخنرانی مشایی و آن اظهار نظر کلینتون هر دو مربوط به روزهایی است که ناتو با مجوز گرفتن از شورای امنیت سازمان ملل حملات خودش بر علیه لیبی قذافی را آغاز کرده بود.

2- اظهار نظر هیلاری کلینتون هم مربوط به تهدید غیرمستقیمی بود که در اظهاراتش گنجانده بود و تلویحاً می گفت که لیبی اولین کشور دخالت از راه دور (بمباران زیربناها تا تسلیم حاکم نا سازگار با جامعۀ بین المللی و غرب) است ولی آخرین آن نخواهد بود. من هم همین نگرانی مشایی را از حرف آنروز کلینتون برداشت کرده بودم و در یکی از پست های مربوط به لیبی نوشتم: 

"و نهایتاً باگوشه چشمی به اندرز و هشداربه جمهوری اسلامی ایران که عدم دخالت غرب فقط زاییدۀ "عدم توجیه کافی برای دخالت است" ونه محاسبات غلطی مثل افول ویا ضعف غرب".

3- سقوط قذافی قطعاً برای آیت الله خامنه ای خبر خیلی تلخی است. چه به سابقه که ایشان هم دوستی و آشنایی داشت با معمر؛ و چه به لاحقه که آیت الله هم مثل قذافی رژیمی ایدئولوژیک دینی بدون ایدئولوژی را رهبری می کند. ومهمتر اینکه غرب و ناتو موفق شدند در مدت نه چندان طولانی و بدون دخالت زمینی و گسیل سرباز حکومت قذافی را ساقط کنند. و اگر حرف های کلینتون را بیاد بیاوریم در شروع حمله که اشاره کردم و نگاهی عمیق تر بیاندازیم به استراتژی قرن بیست و یکمی غرب در مقابل جهان سوم اولاً، کشورهای مسلمان ثانیاً، کشور های خاورمیانه ثالثاً و کشور های نفت خیز رابعاً؛ تشخیص این مورد خیلی دشوار نیست که: 
"غرب تصمیم گرفته است با وحدت کامل امریکا و اروپا و در قالب پیمان ناتوهمۀ رژیم هایی که مولود انقلاب یا کودتا (بخوان سیستم های سیاسی جهشی) هستند را ساقط کند و با دخالت مستقیم و هدفمند؛  نوعی سیستم حکومتی لیبرال دموکراتیک بومی و محلی را جایگزین کند". چه استراتژیست های غربی به این نتیجۀ بدیهی رسیده اند که مماشات با رژیم های شبه ایدئولوژیک حتی اگر در ظاهر امر منافع غرب را تأمین می کنند؛ قاتل جان است تا قاتق نان!- شرحش وقت گیر است حتی همین وقایع نروژ و شورش های اروپایی اخیر نیز این استراتژی را ناگزیر می کند-

4- بعبارت دیگر غرب نه تنها از ایدۀ اولیۀ نئوکان ها به رهبری جرج بوش پسر در حمله به عراق پشیمان نشده است بلکه این بار بجای امریکای تنها همۀ غرب صنعتی با تسکیت راضی چین و روسیه در شورای امنیت سازمان ملل تصمیم گرفته اند حاکمیت های بی ثبات و نا مسئول جهان سوم با اولویتی که گفتم را تعویض کنند. روش اما نه آنی خواهد بود که در عراق و افغانستان انجام دادند و شکست خوردند. بلکه روش جدید همین روشی خواهد بود که در لیبی بکار گرفتند و پیروز شدند.

5- دولت احمدی نژاد اگر نتواند بسرعت از طرح گام بگام روسیه استفاده کرده و در ترمیم روابط ایران با غرب با نتیجۀ لغو یا کم اثر کردن تحریم ها مؤثر عمل کند؛ با توجه به پالس هایی که هم اقتصاد ایران و هم اوضاع اجتماعی ایران می فرستد و هر دو حاکی از شرایط بحرانی در پائیز و زمستان امسال است؛ ایران را بروی لبۀ تیغ خواهد کشاند. وهمۀ آرزوهای خودش و حتی آرزوهای آیت الله خامنه ای و چه می گویم آرزوهای ملتی را بقمار باخت خواهد گذاشت. زیرا که هر نوع دخالت غرب برای تعویض یا تغییر حکومت در ایران با خسارت ها و هزینه های غیر قابل جبرانی همراه خواهد بود. فاعتبرو یا اولی الباب. یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

راز اصلی حمایت آیت الله خامنه ای از احمدی نژاد!

Harvest



1- همین روحانی محلل امروزی حاج آقا مهدوی کنی بود که نقل قول مستقیمی از آیت الله خامنه ای را تیتر یک روزنامه ها کرد چند روز قبل از دوم خرداد: آن تیتر نقل به مضمون این بود: "رأی و نظر آیت الله خامنه ای بطور قطع ریاست جمهوری علی اکبر ناطق نوری است". و این اولین بار بود که آیت الله خامنه ای بعد از رهبر شدن و در ترازوی مرد هم عقیده و هم جناحش ناطق نوری خودش را به داوری رأی مردم می سپرد. زیرا که ریاست جمهوری هاشمی در 8 سال قبلش بیشتر یک مناسک دینی بود تا انتخابات سیاسی. همانطور که انتخاب خود آیت الله خامنه ای هم قبلاً چنین صبغه ای داشت.

2- و آن حماسۀ ناباور اتفاق افتاد. و نه تنها ناطق نوری و جناح راست به خاتمی باختند بلکه مهمتر از آن تحقیر تمام و کمال مقبولیت رهبری آیت الله خامنه ای بود که زخمی عمیق بر جای نهاد. رهبر همراه با همفکرانش بازی را 8 به 20 به رقیب اصلاح طلب باخته بود.

3- بنا بمشهورات عام ولی فقیه بالقوه دارای مشروعیت دینی بدون نیاز به مقبولیت اجتماعی است. ولی بالفعل شدن این مشروعیت در جامعه و تشکیل حکومت نیاز به مقبولیت حد اکثری در جامعه دارد. بنابر این هر فقیه دارای شرایط؛ بالقوه ولی فقیه است. اما ولی فقیهی حاکم هم است که بالفعل رأی موافق اکثریت مردم را داشته باشد.

4- بنابراین در مورد شرایط 8 سالۀ اصلاحات آیت الله خامنه ای با داشتن غیر مستقیم کمتر از نیم آرای محمد خاتمی دچار مشکل مقبولیت بود. این درست است که ایشان با حد اکثر استفاده از عنصر مشروعیت فقهی خود نه تنها خاتمی را اداره کرد بلکه خیلی بهتر از حد تصور هم خوب مدیریت کرد. و این هم درست است که ایشان بدلیل این کاستی مقبولیت هیچگاه نلرزید و با وقاحت جسور بر همۀ شئون کشور سیطره یافت؛ ولی - این ولی ظریفی است- مثل هر انسان دروغ و دغل و ریاکار دیگری -که اگر هم دنیا را فریب بدهد خودش را نمی تواند فریب بدهد- پیش خودش از نداشتن مقبولیت کافی شرمنده و در رنج بود. و خیلی زیاد آرزو داشت که این تنها عنصر مشروعیت بخش حقیقی را هم داشته باشد.

5- جناح راست می گوید:"هنگامی که در 1376 خورشیدی انتخابات ریاست جمهوری را به اصلاح طلبان باختیم. رفتیم وزحمت کشیدیم و خودمان را تقویت کردیم و نقاط ضعف مان را بر طرف کردیم و برنامه ریزی دقیق کردیم تا توانستیم از سال 82 ابتدا شوراهای دوم و سپس مجلس هفتم و آنگاه ریاست جمهوری نهم را ببریم." ولی این دروغ بی شرمانه ایست از جناح راست سنتی شامل جامعتین و همۀ فسیل ها و پیر وپاتال های مؤتلفه و امثالهم. چون آن ها دانش برنامه ریزی ندارند اولاً و چنان زیاده خواه و تنبل و حاضری خورند که تن به سختی فکر کردن -جز برای توطئه- نمی دهند.

6- ماجرا از این قرار بود که اصلاح طلبان ناخالص و بی عرضه با ابر و باد و مه وخورشید و فلک دست بدست هم دادند؛ تا گروهی ناشناخته و بی اسم و نشان و بی عقبه و ... بنام آبادگران جوان ابتدا شورای دوم و سپس مجلس هفتم و آنگاه ریاست جمهوری نهم را تصاحب کنند که کردند. و الا همۀ برنامه ریزی و زور و اهن وتلپ جناح راست و جامعتین و شورای هماهنگی و... همان یک میلیون رأیی بود که علی لاریجانی آورد در انتخابات سال 84. 

7- احمدی نژاد چون همۀ مشخصات ظاهری آخوند ها را داشت بغیر از عمامه ظاهراً؛ مثل یک مائدۀ آسمانی پذیرفته شد. هیچ مشخصه ای از احمدی نژاد کمتر از استاندارد بهترین ابلهان و باشعورترین احمق ها تشخیص داده نشده بود و نمی شد. لذا کمترین هراسی و حتی شکی به استقلال فکری و شخصیت مستقل ایشان وجود نداشت. لذا همه از صغیر تا کبیر، از معمم تا مکلا، از رهبر تا رهرو، از نماینده تا وزیر و تا حتی سگ و گربه های جناح راست سنت گرا هم راه افتادند در باسن مبارک احمدی نژاد موس موس کردن و نوبت بوسیدن گرفتن.

8- و درشت ترین ماهی از این ریاست جمهوری احمدی نژاد را آیت الله خامنه ای صید کرد. رهبری که 8 سال پیش مقبولیتش را به یک روحانی روشنفکر باخته بود. اینک در سال 84 توانسته با 18 میلیون در مقابل 10 میلیون هم مقبولیتش را به مشروعیت شرعیش علاوه کند و هم بزرگترین رقیب ایدئولوژیکش یعنی هاشمی رفسنجانی را شکست بدهد. و بهمین خاطر است که آیت الله خامنه ای از همان بدو پیروزی احمدی نژاد در سال 84 شیفتۀ او شد. گفتم که چون احمدی نژاد مقبولیت خامنه ای را هم پس آورده بود.

9- درازتر از این حوصلۀ وبلاگ را سر می برد. پس تمام کنم به اینکه: احمدی نژاد با تعریف شدن در جناح اصولگرا مقبولیت آیت الله خامنه ای را که در سال 76 بشدت آسیب دیده بود؛ مجدداً به او برگردانده است. و این برای رهبر بسیار با ارزش و مغتنم بوده است. تا جائیکه حاضر است دست بهر کاری بزند ولی دوباره این مقبولیت آماری را از دست ندهد. لذا تا آنجائی که امکان دارد و می تواند می خواهد احمدی نژاد را هم حفظ کند و هم جزو اصولگرایان معرفی کند. چون برخورد با احمدی نژاد معنای بلافاصله و طبیعی اش این خواهد بود که نه تنها 20 میلیون خاتمی در مخالفت با او و اصولگرایان بود؛ بلکه بقول مشایی 20 میلیون از رأی احمدی نژاد هم در مقابل رهبر و مربوط به مخالفان اوست. و جبهۀ پایداری را هم به این دلیل تشکیل داده از فدائیان خودش که بلکه بتوانند احمدی نژاد را حفظ کنند در جبهۀ خودی! یا...هو

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

فرمان رهبر از گلوی نوکر: هدف اسفندیار مشایی. آتش به اختیار!

File:Death of Nelson.jpg

Death of Nelson



1- اگر حرف جدی و خوب چند وقت پیش طائب را جدی بگیریم در مورد بهم چسبیدگی کامل احمدی نژاد و مشایی؛ - که بنظر من هم تعبیر دقیقی است- می توانیم حرف مداح ارضی در مورد اعلان فتوای قتل رحیم مشایی را اجرای آن جراحی بدانیم برای جدا کردن احمدی نژاد از مشایی و حتی با قتل مشایی.

2- برای کم حوصله ها نمادین می نویسم کوتاه و بسطش خواهم داد در پست بعدی برای خوانندگانی که ارتباط قضایا را خیلی ریز و منطقی می خواهند و دنبال می کنند.

3- قضیۀ احمدی نژاد و مشایی و خامنه ای به این می ماند که احمدی و مشایی یک دوقلوی بهم چسبیدۀ طبیعی هستند که برادر بزرگتر احمدی نژاد این امتیاز و قدرت را دارد که هر موقع اراده بکند مشایی معلوم یا پنهان باشد. یعنی اینکه این دو برادر دوقلو این استعداد جادویی را دارند که می توانند احمدی نژاد را تنها بنمایانند مثل هر آدم عادی و همینطور می توانند اصلیت و ماهیت اصلی خودشان را هم  که همان دوقلوی بهم چسبیده است به تماشا بگذارند؛ بسته به نیاز و موقعیت.

4- آیت الله خامنه ای در سال 84 که احمدی نژاد تنها رفت و آمد می کرده ظاهراً و مشائیش را غیب کرده بود؛ یک دل نه صد دل عاشق احمدی نژاد می شود و خودش را با هر سریش و چسبی هم بوده می چسباند به احمدی نژادی که یک قل چسبیدۀ طبیعی و مادرزادی هم دارد بنام مشایی. البته بیرون اینطور تبلیغ کرده و می کند که این احمدی نژاد است که خودش را چسبانده به رهبر و نه بر عکس. چون برای رهبر افت دارد طفیل کسی شدن.

5- حالا که احمدی نژاد رو کرده که پدر جان من دوقلوی طبیعی هم هستم. تو (آیت الله خامنه ای) هم که خودت را چسبانده ای بمن و راه تنفس برادر طبیعی و عزیزم را بسته ای. و از آیت الله می خواهد که کمی از این چسبندگی مصنوعی فاصله بگیرد؛ فغان آیت الله بلند می شود  و تصمیم می گیرد اگر شده با کشتن رحیم مشایی هم شده خودش را قل طبیعی احمدی نژاد معرفی کند مثل شش سال گذشته.

6- چرا؟ مختصر اینکه آیت الله خامنه ای 8 سال تحقیر شده با 8 میلیون رأی در مقابل خاتمی با 20 میلیون رأی. ونه می خواهد و نه می تواند و نه بصلاح جمهوری اسلامیش است که بازهم رأی ملت (آنهم 24 میلیون) در اردوی مقابل او شمرده شود و نه بخزانۀ محبوبیت او در نزد هواداران معدودش! اگر خامنه ای احمدی نژاد را نفی کند بازهم به این معناست که او پایگاهی در بین مردم ندارد. واین موضوع اینقدر حیاتی و ارزشمند است که خون مشایی کمترین کفارۀ آن باشد. 

7- دستور خامنه ای از حلقوم مداح دربار ارضی این است که: "مشایی را از احمدی نژاد جدا کنید. حتی با کشتنش. و حتی با کشته شدن احمدی -ولی این یکی در نقش شهید نظام و ایدئولوژی جناح راست-. تنها اصل مهم اینست که رأی ملت از سال 84 تا کنون باید فقط بنام و بپای محبوبیت و مقبولیت و مشروعیت رهبر (ایدئولوژی تحجر) ثبت و حفظ شود ونه هیچکس دیگر. مفصل شد همین هم. تا بعد. یا...هو
........................
قبل از متن:
شهادت امام علی را تسلیت می گویم. امروز بهمین خاطر تعطیل بودم. ما یک عدالت درگذشته داریم که تحقق نیافت. و یک عدالت در آینده که تحقق نخواهد یافت. گذشته مان علی و آینده مان مهدی نام دارند و چون بما امید می دهند که خواست عدالت از گذشته تا آینده استمرار دارد و باید بازهم کوشید؛ به آنان احترام می گذاریم.

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

دوعکس حزین ویاری طلب از رهبر؛ و علایم شورش روحانیان در خطبۀ علم الهدی!

Game of Bowls




رهبر معظم انقلاب بااشاره به بخش​های مغفول در برنامه چهارم:باکوچکترین فساداقتصادی برخوردبیرحمانه کنید

رهبر معظم انقلاب بااشاره به بخش​های مغفول در برنامه چهارم:باکوچکترین فساداقتصادی برخوردبیرحمانه کنید

رهبری - مقام معظم رهبری از عدم تحقق رشد 8 درصدی، کاهش بیکاری و تورم و افزایش سرمایه گذاری در برنامه چهارم انتقاد کرده و تاکید کردند که در چارچوب اجرای قانون هدفمندی یارانه ها، باید سهم بخش تولید اختصاص یابد.
 حاشیه‌ نگاری  خبرآنلاین از دیدار شعرا با رهبر انقلاب/شعرهایی که آیت الله خامنه ای  قرائت کردند

حاشیه‌ نگاری خبرآنلاین از دیدار شعرا با رهبر انقلاب/شعرهایی که آیت الله خامنه ای قرائت کردند

فرهنگ > ادبیات  - دیدار شب گذشته برخی شاعران و اهالی فرهنگ و ادب با رهبر معظم انقلاب، علاوه بر متن شورانگیز و شیرین حاصل از قرائت شعرهای منتخبی از بهترین شعرای جوان و پیشکسوت، حاشیه‌های جالبی نیز داشت.

1- گاهی مجبور می شوم برای مستند کردن حرف ها و شاد باش های امید وارم برای شکاکان و سخت باوران شما کمی هم به پشت صحنه بروم. این دوعکس حزین و سوگوار و "وضع خوب نیست بچه ها به یاریم بشتابید" را خوب نگاه کنید و برای مطالبی هم که کار شده یعنی یک جلسۀ اقتصادی و یک جشن و سرور شعر خوانی مرتبط کنید تا همه چیز دستتان بیاید که وقتی می گویم جمهوری اسلامی اصلاً حال و روز خوبی ندارد باور کنید. دقت داشته باشید که هم مطلب و هم عکس مطلب و هم تیتر مطلب از سوی دفتر بسیار سختگیر آیت الله خامنه ای تعیین و ارسال می شود و هیچ سایتی حق ندارد طبق سلیقۀ خودش عکس و تیتر انتخاب کند.

2- آن وضع "داره گریه ام می گیره" را حالا بگذارید کنار سخنان امروز علم الهدی در نماز جمعۀ مشهد که با  کنایه ای تلخ و هزل آشکار در ارتباط با نشریۀ خاتون گفته است: "آيت‌الله علم‌الهدي: براي براندازي حجاب اين بهترين كار بود" و با تعرضی آشکار به آیت الله خامنه ای چنین گفته است: "علم‌الهدي خاطرنشان كرد: مقام معظم رهبري فرموده‌اند مساله را تبيين كنيد، ما هم سرباز رهبريم، آنچه فرموده‌اند عمل مي‌كنيم و بايد تبيين كنيم." 

3- نتیجه اینکه هردو این گفته ها تعریضی است به آیت الله خامنه ای که در سفر قم پارسال با تلویح نزدیک به تصریح از توصیه و نصیحت روحانیان به کار فرهنگی توسط احمدی نژاد جانبداری کرده بود. و دربخش دوم هم علم الهدی نمی تواند نارضایتی خودش را پنهان کند و با غیض از دستور سکوت رهبر در مقابل احمدی نژاد می گوید که فعلاً چاره ای نداریم و بمسخره ای نارضا ادامه می دهد که رهبر اجازۀ برخورد نمی دهد و همه اش می گوید باید تبیین کنید. و ناگفته پیداست که این لحن و گویش از علم الهدی نشانه هایی از شورش در آینده دارد از سوی روحانیون ارشد بر علیه مماشات آیت الله خامنه ای. حوادث بسرعت ادامه خواهد یافت و پاییز رنگارنگی در انتظار ایران است. یا...هو

داربی تهران و ترس از فروپاشی حکومت بعد از سی وسه سال! شرم نمی کنند.

Chagall Four Seasons 060514.jpg

Four Seasons



1- خب دلم خون است از فوتبال با این نتایج ناباوری که پرسپولیس زلزله شروع کرده است. و بدتر از آن به اسطوره ام سلطان علی پروین انگ ریا کاری و نامدرنی زده اند که گویا دلش می خواهد بگذارد توی کار پرسپولیسی که اینک دیگر جز به نام پروین شناخته نمی شود. اما خیالی نیست و پرسپولیس بزودی سد نا کامی ها را خواهد شکست و خودش را بالا خواهد کشید زیرا که سقوط پرسپولیس به دیرتر از این تبعات جمعی دارد برای حکومتی که چون حکومت نیست لرزان است.

2- حالا که غصۀ فوتبالی ام را گفتم و رسیدم به حکومت و امنیت خبر بسیار مهمی را از فوتبال دست مایه کنم برای راهی که اصرار دارم روشنایی های سوسویش را بشما نشان بدهم به امید. سردار عزیز محمدی رییس سازمان لیگ گفته است:
عزیز محمدی در گفت و گویی کوتاه با خبرآنلاین می گوید:« همین که توانستیم برای اولین بار شورای تامین را متقاعد کنیم که بازی داربی به جای 2 بعدازظهر در ساعت 18:30 برگزار شود یک اتفاق خوشایند است که سبب می شود جذابیت های بازی بیشتر هم بشود و فوتبال بهتری را ببینیم. جمعیت هم برای آمدن به استادیوم راحت تر هستند. البته این را هم بگویم که ما دوست داشتیم بازی را زیر نور برگزار کنیم اما امکانش فعلا وجود ندارد و نمی شود بازی را از این دیرتر برگزار کرد.»
3- کدام حکومتی است در دنیا که بعد از اعلام موجودیتش و رسمیتش و شناسایی اش از سوی مجامع بین المللی و دوام ثلث قرنی اش؛ شورای تأمین پایتختش نگران امنیت برگزاری یک مسابقۀ فوتبال باشد در هر ساعتی از شبانه روز. پاسخ بدیهی است: "هیچ حکومتی" حکومت اگر دارای معیار های حکومت های تعریف شده باشد از چنان ثبات و پایداری هم برخوردار است که دغدغۀ امنیتش به یک مسابقۀ فوتبال فرو نکاهد. پس اینکه مرتب می گویم جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته است حکومت تشکیل بدهد را طنز و بی ربط نینگارید. پاسخ این نیست که این مسابقه استثناست و در همه جا گاهی اتفاق می افتد که برای این قبیل مسابقات حساس مقررات ویژه ای وضع می کنند. زیرا که ترس از تجمع زیاد تماشاچیان مسابقۀ فوتبال با هر تعداد و نامی هم؛ سی وسه سال است که نگرانی امنیتی جمهوری اسلامیست. همۀ عمر جمهوری اسلامی را اگر مرور بکنید هیچ مسابقۀ فوتبال باشگاهی را پیدا نمی کنید که زیر نور و یا ساعات پایانی روزهای تعطیل برگزار شده باشد. غیر از چند ماه رمضان در این اواخر. که آن هم به این علت است که حرمت شرعی کلاه شرعی بپوشد -مثل همیشه- و با این اطمینان که رمضان سیاست زدا و اخلاق آور است و کم هیجانی طبیعی دارد برای جلوگیری از خطرات!

4- عزیز محمدی در جای دیگری از همین مصاحبه نوید داده است که گویا اجازه پیدا کرده اند تا مسابقات بعد از رمضان را هم بتوانند در غروب و اول شب زیر نور برگزار کنند با ذکر دقیق ساعت 20. و اینجاست که من بشما تبریک می گویم این تحول بزرگ بعد از سی سال را. زیرا که ما تا یک حکومت مسئول و مستقر با حد اقل معیار های حکومت های مدرن را نداشته باشیم نه پایداری ممکن است و نه براندازی. و ما رانده از بهشت و محروم از دوزخ کماکان باید در برزخ بلاتکلیفی و سیال جمهوری اسلامی عمر وز ندگی تباه کنیم. متأسفم که آزاد کردن "گوزیدن" توسط حاکم -به طعنۀ آن حکایت شیرین که حاکمی همه چیز را ممنوع کرد حتی گوزیدن را و روزی که گوزیدن را آزاد کرد ملت جشن استقلال گرفتند- را بعنوان تغییر پارادیم حقیقی مبارک باد می گویم. ولی با حلوا حلوا کردن که دهان شیرین نمی شود. و بودور که واردور. این تغییرات کوچک اگر نهادینه شود بزودی می توانیم از انقلاب سی و سه ساله بحکومت برسیم. آن وقت اگر آن حکومت تعریف شده و با ثبات را نخواستیم می توانیم راحت براندازی کنیم مثل حکومت شاه یا مبارک! بر اندازی انقلاب ممکن نیست. حد اکثر می شود لیبی قذافی یا کمی بهتر سوریۀ اسد و جنگ داخلی! یا...هو

....................................
پست قبلی "مصونیت آهنین دکتر صادق زیبا کلام از کجا می آید!؟" را هم ببینید.

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

مصونیت آهنین دکتر صادق زیبا کلام از کجا می آید!؟

Satire on False Perspective



1- جمعۀ درخشان و آفتابی لندن هم باعث نشد که عصر خاکستری جمعه ها در ایران به حریم دلم راه نیابد و احساس نوعی پایان در پایان را در ذهنم به سوگ ننشاند. اما از آنجائیکه بدلیل رنج بسیار عادت کرده ام که خیلی به تصاویر منفی؛ قدرت پایداری در ذهنم ندهم و چاره را در این یافته ام که بلافاصله دنبال یک تصویر دلپذیر راه بیفتم برای زدودن تلخی؛ راه افتادم دنبال این تصویر که چگونه است که در یک سال ونیم وبلاگ نویسی مستمر و جدی و چالشی من حتی یک خوانندۀ عوضی و جدی نیز به تورم نخورده است. مشخص تر اگر گفته باشم منظورم می شود اینکه: "هیچ خواننده ای با هر طرز فکری در صدد تخطئه ام یا تمسخرم یا نوعی از هتک حرمتم و اتهام مزدوری از سویی و اتهام جاسوسی و نوکری بیگانه از طرف دیگر بر نیامده است. حتی حسین شریعتمداری در برخی نقل قول های جهت دار از نوشته هایم. و این خوشبختی خیلی زیاد بزرگی است برای من. - منظورم فقط در خود وبلاگم است و نه مثلاً برخی دسته بندی های کور در بالاترین-

2- صادق زیبا کلام در ماجرای شورش های لندن مقاله هایی نوشت در دفاع از بریتانیا و انتقاد از موضع گیری های مقامات ایران با این شورش های شهری. دیدم که ایشان این بار مقاله ای شخصی و بدون تقاضای رسانه ای مشخص نوشته است راجع به "کاویدن تاریخی روابط ایران و انگلیس" و آنرا در خبر آنلاین منتشر کرده است. حسم این را منتقل کرد به من که زیبا کلام از تند گفتن راجع به هواداری از رفتار پلیس و دولت انگلیس به این دغدغه و هراس دچار شده است که نکند از نوشته های قبلی او برداشت "آنگلو فیل" بودنش شده باشد در نزد جماعتی؛ و استقلال فکری روشنفکر عرصۀ عمومی بودنش خدشه دار شود. و نوشتۀ تاریخی اش برای اعادۀ این استقلال باشد در نزد کوتاه بینان توطئه اندیش.

3- دکتر زیبا کلام در سابقه هم دارد که برای رفع هرگونه اتهام از روشنفکری مستقلش برخی اظهار نظر های کاریکاتوریزه و بزرگ نما داشته است مثل تعریف از رضا شاه و انتقاد از دکتر مصدق ویا حتی گفتن اینکه یک موی امام حسین و ائمه را به صد حُسن کورش و داریوش نمی بخشد. در حالی که همه می دانند که او نه عاشق رضا شاه است و نه نافی دکتر مصدق و نه بی خیال تمدن قبل از اسلام ایران. و همۀ این کنش واکنش های روشنفکری او فقط به یک علت تامه انجام پذیرفته است و خواهد پذیرفت: "روشنفکر عرصۀ عمومی است و بدون اعوجاج و دو رویی و در خلوت جوری و در جلوت از قماشی دیگر، و البته بدون وابستگی به هیچ حزب و گروه و دسته و شخصی -که اغلب در جستجوی قدرت قابل باز شناسی است- بدنبال منفعت عامه و نشان دادن کاستی هاست در هر جایی که ببیند. حتی در خودش." و این بسیار آموزنده است."

4- درست است که صادق زیبا کلام یک جمهوری اسلامی چی به آمار است چه از جنبۀ خاستگاه سنی و عملکرد انقلابی و چه تنیدگی روابط زندگی شخصی اش با آدم های دور و نزدیک سیاسی جمهوری اسلامی مثل وابستگی سببی فرزندش با فرزند احمد توکلی. ولی این بهیچوجه توضیح دهنده نیست این رانت "مصونیت آهنین" ایشان را در تقریباً آزادی مطلق برای بیان آشکار افکار لیبرالیستی خویش در هر مقوله و مقاله ای و گفته و نوشته ای و حتی تلویزیون حکومتی. چه بسیارند کسانی که خط وربط های بسیار وثیق تری دارند با جمهوری اسلامی و بخاطر گفتار ها و نوشته های کم رنگ تری گرفتار حصر و حبس و محدودیت هستند و می شوند. حتی موارد کلیشه ای مثل سوپاپ اطمینان و از این قبیل مستمسک های دم دستی نمی توانند توضیح بدهند که چرا فقط او این "مصونیت آهنین" را کسب کرده است در بین نام آوران.

5- پاسخ من به این شگفتی این است که زیبا کلام توانسته است با نوع نگاهش و نوع گفتار و نوشتارش حس "روشنفکر عمومی بودن" خودش را خوب منتقل کند. او قدرت سیاسی را با این سلاح خلع سلاح کرده است که: "فارغ از کی به کی است و بی اعتنا به حاکم و محکوم و پشت و رو بودن در عرصۀ عمومی و خصوصی به دو عنصر کلیدی که محوریت فردیت انسان باشد و منفعت عامه وفادار و پافشار مانده." اگر حاکم بار گناه و خطا ی بیشتری داشته در جایی گفته است و اگر محکوم لغزش فزونتری داشته در زمان و مکانی دیگر او را نیز نواخته است." او در اشخاص و ایدئولوژی ها و خوب و بد های مطلق و سیاه و سفید نگاه کردن ها و خیر وشر بودن حاکم و محکوم گیر نیفتاده و خودش را جز به اندیشه اش و گفتمان لیبرالش به هیچ قیدی حد نزده است. من این را برجسته می دانم در او بعنوان مدل یک "روشنفکر عرصۀ عمومی" و چقدر احساس نیاز و آرزو می کنم به تکثیر چون او و امثال او در جامعۀ امروز ایران!  صادق زیبا کلام الگوی خوبی است برای جوانان فعال در حوزۀ مدنی. با خلوص در انگیزه می توان دژخیم را هم خلع سلاح کرد! و این امید بسیار مبارک که پالس های بسیار خوب و قوی می بینم از رشد الگوی زیبا کلام در روشنفکرانی چون محمد قوچانی و عماد باقی و سید علی میرفتاح و...! یا...هو