۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

همه با هم بسوی جهنم و کابوس یک کودک یتیم! مرا برگردانید بخانه لطفاً.

Vassily Maximov


1- من بدون مادر متولد شدم. البته که بدون سرپرست بزرگ نشدم. بلکه زن عمویم کم از مادر نداشت برایم و سنگ تمام گذاشت خدا بیامرز و من راحت و عزیز دردانه رشد کردم. با اینهمه زخمی مهلک برداشتم از سنت زمانه که گاهی آزارم می دهد که شاید اگر مادر داشتم زخمم چنین عمیق نمی پایید که تمام زندگی ام را تحت تأثیر قرار دهد و من عرضۀ عبور از آن را نداشته باشم که نداشتم. این را بدین سبب گفتم که شما هم به روانشناسی من واقف بشوید که چرا اینقدر احساس یتیمی می کنم و دنبال پدر و مادرم می گردم که بلکه دوباره بزرگ شوم و زخمی هم نداشته باشم.

2- دیشب خواب وحشتناک و آشفته ای می دیدم در یک پیاده رو در یک جای نامشخصی در ایران. یک خیابان یکطرفه بود با پیاده روهای یکطرفه که همه داشتیم با عجله می رفتیم سواره و پیاده و همه هم دقیق می دانستیم که هدف رسیدن به جهنم است. بچه بودم و عقلم نمی رسید که آتش یکی از مطهرات است حتی اگر مال جهنم باشد و می ترسیدم و می لرزیدم و در حال گریه و زاری مثل گم شدن بچه ای کودک در پارکی کنار خانه. همینطور که می رفتم بدنبال جماعت و گاهی زیر دست و پای عجول آن ها در سبقت گرفتن از هم در پیاده رو رو به جهنم و شلوغ ایران زمانه.

3- به هر زن و مردی که کمی قدش بلند تر از خودم بود که می رسیدم یا گوشۀ چادرش را می گرفتم و یا دامن کتش را تا برگردد رو به من تا ببینم مرا و مارا می شناسد یانه و اگر شناخت و حاضر شد بگوید "چیه مامان جان!؟" یا "چه می خواهی پدرجان!؟" بگویم گریان و نالان که مامان بابا من از جهنم می ترسم بیا و مرا از این شتاب رفتن به جهنم برگردان  به خانه! برخی که روبرمی گرداندند می دیدم چه وحشتناک است هیبت شان از جلو و خودشان مآمور جهنمند آنان که بجای برگشتن و برگرداندن من بخانه حداکثر یک آب نبات تعارفم می کردند و اغلب هم یک پس گردنی که زود باش بچه الان می رسیم به آتش و گناهانمان را می شوییم. ولی  من که نه  سن زنا داشتم و نه مال ربا؛ و بچه بودم بی ریا؛ شدیدتر گریه می کردم و می دویدم بسمت قد بلند بعدی از زن و مرد تا امتحان کنم یکی مرد را یا زن را که مهربان باشد و جسور مثل سیاوش یا آرش و امام حسین ویا حتی سوپرمن و خود اسپایدر من؛ و پدرم باشد و مادرم برای برگرداندنم به خانه ام وطن!

4- آری شما درست می گویید مرتب که "بزک نمیر بهار میاد / کمبزه با خیار میاد". ولی شما که من نیستید مثل من یتیم؛ در پیاده رویی بسمت جهنم؛ پر از آتش هاویه و مار غایشه؛ بی پناه و کودک و گناه نکرده و هم آغوشی نکرده و لذت نچشیده و کودکی نکرده و جوان پیرشده در شب زمهریر زمستان یک داستان غم انگیز. و لذا حق دارید بمن بخندید که یارو پاک تمام کرده با این "تشبث بکل حشیش"ش. و می خندید رو به جهنم و مرا با خود همراه می خوانید که: راه بیا بچه تا ببینیم چه می شود. شما یتیم نبوده اید هیچوقت که درد استخوان سوز تنهای مرا مشترک باشید و سراسیمگی ام را محترم بشمارید.

5- و در نهایت این را می گویم که اگر "تقلای من در جستجوی راهی به آیندۀ ایران" به وحشتناکی خواب آشفتۀ دیشبم هم باشد باز هم نامش یک تقلاست. هرچند از زبان و اندیشۀ شما تلاشی بیهوده باشد. من یتیم و سرآسیمه ام بدنبال ناجی و قهرمان کابوس بی مادریم. شما که بهنجارید و این ضعف مرا ندارید و می توانید صحنۀ وطن را با چشمانی دقیق تر و عاقل تر ببینید. بمن نهیب نزنید که مرتب می زنم به شانۀ حاکی. بلکه بمن کمک کنید و بگویید: "پسرجان راه این است و بیا بدنبال ما تا ببریمت  به یک پرورشگاه حداقل!". اینکه نمی شود هی بمن بخندید و خودتان هم با رغبت رو بسمت جهنم بشتابید و بگویید: راهت غلط است. ولی ما هم راهی نمی شناسیم! یا...هو

۴ نظر:

ناشناس گفت...

غمت نباشه دلقک عزیز. تو کار درست رو انجام میدی، و کار درست هم بی‌ اثر نخواهد بود. بنویس که خوب می‌نویسی.

ناشناس گفت...

پس از ف.م.سخن که خواب وحشتناکی دید و نوشت شما هم بد خواب شده اید! من هم که یتیم نبودم ولی دردی شاید همسنگ یتیمی کشیده ام از دوران کودکی و هنوز هم میکشم.وخواندن شما و ف. م.سخن این روزها روزهای مرا به کابوس علیلاحضرت آلوده که دست در جیب جلیقه بانگاه وحشتناک به جایی تشریف فرما شده و فرموده و دستورمبارک همابونی صادر کرده که نفس نکشید که ما هستیم. همه خرابکار کمونیست و وطن فروشید الا ما وخانواده امان و آن دورتر هم ساواکی های چشم دریده میپایندمان که مبادا نفس بکشیم.به من نگو که درد یتیمی ات از درد من بد تر است چون که نمیدانی این درد را و دلت خوش است به کراوات شاهزاده و لبخند های نه چندان زیبایش. من راه ندارم به تنهایی اما راه شاهزاده ات را نخواهم رفت هیچگاه که آزموده را آزمودن خطاست دلقک جان.

ناشناس گفت...

دلقك جان چي بگم .غم يتيمي شما بعد از اين همه سال منو ناراحت و متاثر كرد .سيما -تهران

Dalghak.Irani گفت...

مرسی به همه یاران. حالم خوب است و دعا گو. سیما جان سیرک جای خنده است و لذا اگر گریه های دلقک هم به روی صحنه بیاید از پشت صحنه برای خنداندن است و نه تأثر خوانندگان. نام شما چون نام خواهر کوچک من هم است لذا بوِیژه نوشته ات تحت تأثیر خوشحالم قرار داد و مرسی. یا...هو