۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

ایران در راه رهایی: در قالب قصۀ سیاسی من و پسرعمو خامنه ای!

The Bellelli Family


1- من و پسر عمویم سوار الاغ مان شده ایم و از یک جهنم دره ای زده ایم به جاده. پسر عمو جلو نشسته و من در ترکش. کدام جاده! شوخی می کنی! جاده ای در کار نیست و فقط جای پای چند حیوان و انسان را تعقیب می کنیم. به نیمه راه رسیده ایم و جای پاها آنقدر زیاد شده است که از کوبش آن ها کوره راهی ساخته شده؛ تا ما شب ها نیز راه گم نکنیم و بتوانیم به سفر خود در دور شدن از جهنم دره ادامه بدهیم. حالا رسیده ایم به جاده ای روستایی که علاوه بر الاغ و شتر و گاو و گوسفند چند چهار چرخۀ لکنته هم با ما هم مسیر شده اند. با هر دوز و کلک و طمعی که بوده من هم یک جیپ شهباز بی در و پیکر و لخت گیر آورده ام و توانسته ام گرداندن غربیلکش را یاد بگیرم. و اینک من راننده ام و پسر عمویم سرنشین در ترکم و راهمان را ادامه داده ایم.

2- به منزلگاه سوم رسیده ایم و از اینجا به بعد دیگر جادۀ یکطرفۀ بسمت جلو ما و همۀ راننده ها و سرنشینان دیگر هم؛ یک جادۀ خاکی مالرو نیست. بلکه ما با یک شاهراه آسفالته روبرو هستیم که هر چه جلوتر برویم کیفیت جاده و ماشین ها بهتر و بهتر می شود و سرعت رانندگی ها سرسام می گیرد از تندی. امکان رفتن با جیپ شهباز قراضه در این جاده وجود ندارد پس باید خودرو مان را تعویض کنیم. من با هر جان کندنی هست چون زبان خود رو را بهتر از پسر عمو می دانم اتو استاپ می زنم و خودرویی زیبا و آهو وش که بعداً می فهمم ساخت کارخانۀ بنز آلمان است سوارمان می کند در راه خدا. من جلو کنار دست راننده می نشینم و پسرعمو در صندلی عقب. پسر عمویم چشمانش را بسته است و مرتب از سرگیجه و حال بهم خوردگی ناشی از ترس سرعت بالای خود رو شکایت می کند و خواهان توقف است. اما این جاده تنها چیزی که ندارد پارکینگ کنار جاده است و ایستادن در سرراه این همه خودرو در حال عبور پرسرعت هم جز خودکشی بهره ای نخواهد داشت.

3- همینطور که جرو بحث مان ادامه دارد و در حال رفتنیم؛ پسر عمویم از فرصت استفاده می کند و من و راننده را تهدید بمرگ می کند و از ماشین پیاده می کند و می گوید که می خواهد برگردد بهمان جهنم دره. موبایل و لپ تاپ و دوربین عکاسی و فیلم برداری و وسایل نقاشی و خلاصه هرچه که داریم و نداریم را هم بر می دارد و ماشین را سر وته می کند در جادۀ یکطرفه تا برسد به جادۀ مالرو و از آنجا به جهنم دره. داد می زنم پسرعمو کارت بیهوده است چون هم جاده یکطرفه است و هم تو رانندگی بلد نیستی و هم آخر چه دارد آن جهنم دره. اگر جهنم دره نبود که مرض نداشتیم این همه سال خودمان را بسپاریم به جاده. لا اقل آن وسایل الکترونیک و هنری و فرهنگی مدرن مان را پس بده تو که بلد نیستی از آن ها استفاده کنی. تلفن موبایل زنگ می خورد و پسر عمو با فشردن تنها دکمه ای که یاد گرفته از راننده می گوید: Hello و رو بمن با افتخار داد می زند فوتینا دیدی که بلدم استفاده از فن آوری.

4- صاحب ماشین مال باخته و بیچاره خیلی خونسرد است و دستم را می گیرد که بیا برویم بی خیال. الان من یک خود رو خوشگلتر و بروز تر را تحویل می گیرم از کارخانه. او هم بگذار برود که یا در همین جاده لت و پار می شود و یا ماشین را در جادۀ مالرو چپ می کند و تمام. من اما دلم رضا نمی دهد به این خود انتحاری احمقانه و می گویم پسرعمویم است و دلم می سوزد. اما چه فایده که پسر عمو برگشته است و کار بیشتری از دست من بر نمی آید.

5- قصۀ کوتاه و نمادین بالا داستان من و خامنه ای است. اگر هیچ انگیزه خوانی قدرت طلبی و عظمت خواهی و سوء نیت را هم منسوب ندانیم و نپذیریم در مورد مصباح و خامنه ای و پیروان گفتمان "برگردیم بجهنم دره". اینکه من می گویم اگر حکومت 1000 تومان داشته باشد و آن را خرج ساختن یک تئاتر شهر بکند بهتر است از ساختن 1000 حمام روستایی. به این دلیل ساده است که طبقۀ متوسط و تحصیکرده و مدرن رضایت شان اولی هست بر رضایت توده های محروم و فقیر و گرسنه و بدون مدرسه و حمام و ملزومات اولیۀ زندگی. زیرا طبقۀ متوسط صاحب فکر است و دانش و فهم تکنولوژی و "چگونه حمام روستایی ساختن". لذا اگر او راضی باشد و نیاز هایش تأمین شود و بماند و با عشق کار کند هم پول ساختن راحت و ممکن است و هم حمام روستایی ساختن بجای 1000 در تیراژ ده ها برابر. اما اگر او نباشد و راضی نشود و نماند و با عشق کار نکند همان هزار حمام روستایی ساخته شده هم دوسال بعد تخریب می شود و کسی نخواهد بود برای تعمیر و نگهداری.

6- خامنه ای قطعاً سقوط خواهد کرد بزودی. نه بخاطر اینکه توده های مردم بر علیه اش قیام خواهند کرد بلکه به این دلیل بدیهی که طبقۀ متوسط و تکنوکرات و مدرن و سازنده و نگهدارندۀ کشور او را دیگر نمی خواهند و از او عبور کرده اند قطعی. جامعه در قاعده فروپاشیده و تیراندازی کور امروز در خرم آباد به پرسنل سطحی ارتش علامت بسیار خطرناک و پایانی است برای اعلان این فروپاشی که نبض اصلی اش در صرافی ها و پاساژهای خیابان استانبول و فردوسی تند تند می زند در مسابقۀ فراتر از سرسام دلار و طلا. و گسل ها و شکاف های در رأس بازهم بیشتر جر خواهد خورد هرروز بیش از روز پیش و در علایی و افروغ متوقف نشدنی است.

7- نبض جمهوری اسلامی بروایت خامنه ای اگر دست حسین شریعتمداری و کیهان است که است. نبض برادر حسین هم دست ماست. او دیشب تیتر و مطلب درشتش بود: "امریکا از جمهوری اسلامی بشدت ترسیده است". و ترجمۀ آن سهل است در معکوس بودن تیتر از خطری که نزدیک است و شاخک های تیز شریعتمداری آن را گرفته است. یک نشانه اش هم اینکه؛ شریعتمداری در کیهان شنبه نوشته است که سایت بالاترین از سوی "منوشه امیر" اسرائیلی گردانده می شود. در حالیکه بیش از یکسال بود که شریعتمداری "منوشه امیر" را حذف کرده بود از صاحب "سایت بالاترین بودن". و ترجمۀ این بازگشت به اتهام اسرائیلی بودن بالاترین و سایر شبکه های اجتماعی معروف هم این است که؛ اپوزیسیون هم جانی تازه گرفته و با اقدامات امثال رضا پهلوی هم در کمیت و هم در کیفیت بسمت خطرناکی می رود برای رژیم. چه اینکه از وقتی حنبش سبز از نفس افتاد در یک سال پیش کیهان همیشه بما و دنیای مجازی از سر فان و مسخره کردن سر می زد و نه حسی از زنده بودن رو به خطر اپوزیسیون. یا...هو

۱ نظر:

سردار وطن گفت...

دلقك عزيز

چند وقت است از نوشتن نظرم و يا اينكه موافقم يا تاييد مي كنم شرم دارم ، زيرا وقت و نگاه باريك بين شما و زير و رو كردن خبرها براي رمزگشايي از متون بسيار حجيم كركسيان و شياطين را ندارم .
اين بي تفاوتي مردم چه معنايي دارد؟ اصلاٌ برايشان مهم نيست كه پول ملي دارد با سرعت هرچه تمام سقوط مي كند و سايه جنگ بالاي سرشان است اين خاموشان بي تفاوتان چرا اينطوري هستند ؟
اين نااميدي ريشه در چه چيزي دارد ؟