George Washington |
1- مصطفی و یعقوب هر دو ایرانی هستند. خانواده هایی دارند که در یک روستای دور افتاده در وطن زندگی می کنند. خانوادۀ مصطفی مسلمان و خانوادۀ یعقوب کلیمی هستند. آنان چندین صد سال است که با خوبی و خوشی و رنج در کنار هم با دلخوشی ها و دردهای مشترک زیسته اند و یار و همراه همدیگر بوده اند. تاریخ به 1358 خورشیدی می رسد. در ایران انقلاب مذهبی شده است. خانوادۀ یعقوب از ترس تهدید عربده های برادر کشی هموطن های هزاران ساله شان آواره می شوند. مادر یعقوب و مصطفی هر دو آبستن یعقوب و مصطفی هستند. در یک روز زمستانی سرد یا چلۀ تابستان گرم یعقوب و مصطفی متولد می شوند. مصطفی در روستای اجدادیش در ایران و یعقوب در یک کمپ اسکان موقت یهودیان تازه مهاجر در اسرائیل. آن دو از هیچ چیز خبر ندارند و در همان بی خبری کودکی بزرگ می شوند. و به مدرسه می روند و راهنمایی و دبیرستان می بینند. و هنوز هم چیز زیادی از سیاست و چرایی ها نمی دانند. این دو هموطن که در دو سرزمین جدا از هم رشد کرده اند وارد دانشگاه می شوند. اگر یعقوب هم امکان انتخاب رشتۀ تحصیلی مورد علاقه اش را دارد اما مصطفی حتی همین آزادی محدود را هم ندارد. او در یک ماراتن بنام کنکور شرکت می کند و نیمی تصادف و نیمی شانس او را به پشت میز دانشگاه می رساند.
2- هر دو نفر این دو جوان مستعد و نخبه از کار در آمده اند و رشتۀ تحصیلی هر دو نیز مهندسی "پلیمر..." رقم خورده است. هر دو بسرعت رشد می کنند و با بهترین کیفیت تحصیلی در رشتۀ خود سرآمد می شوند. بعد از فارغ التحصیل شدن هر دو نفر وارد بازار کار می شوند. مصطفی در تهران و یعقوب در تل آویو. شرکت ها و سازمان هایی که ایندو را استخدام کرده اند هردو بنگاه های صنعتی - بازرگانی - اقتصادی هستند. آنان نه از سیاست گذاران شرکت خبر دارند و نه از کاربرد محصولات نهایی شرکت. چون آن دو جوان فقط بخشی از دانش یکی از فرآیند های تولید محصولات نهایی را شغل و وظیفۀ خود می دانند. هم مصطفی و هم یعقوب سرخوش از استعداد و تلاش و موفقیت هایی که کسب می کنند باعث افتخار خود و خانواده هایشان هستند و حالا دیگر خودشان هم خانواده ای جدا تشکیل داده اند.
3- زمان کمی جلوتر آمده است و یعقوب و مصطفی کمی هم سیاست یاد گرفته اند. ولی باکی نیست چون آندو فقط تکنوکرات هستند و نه سیاستمدار. یعقوب و مصطفی متوجه می شوند که بخشی از تولیدات اندیشه ای و فنی آن ها در صنایع دفاعی کشورشان هم محصول نهایی می شوند و از این بابت هم بخودشان می بالند. تا اینکه در نهایت متوجه می شوند که جزیی از چرخۀ تولید سلاح های کشنده و انفجاری شده اند. هم یعقوب در تل آویو و هم مصطفی در تهران یک لحظه بخودشان می لرزند. زیرا که حالا بخشی از یک پروژۀ "با محصول نهایی جنایت" شده اند. یعقوب را اما دولت اسرائیل و قبیله و خانواده اش از تردید خارج می کنند با نشان دادن فیلم های کوره های آدم سوزی هیتلر و رفتارهای اروپائیان با یهودیان در گتوها. و بدتر آن خاطرات پدر و مادر یعقوب از آوارگی های بعد از انقلاب ایران و خاطرات سختی که خود یعقوب از زندگی در کمپ پناهندگان بعد از تولد و دوران کودکیش دارد. اما مصطفی نمی خواهد جزیی از پروژۀ خامنه ای باشد چون هیچکس نه در حکومت و نه در خانواده نمی توانند اورا متقاعد کنند که بودن در پروژه های مرگبار خدمت به وطنش است.
4- اما دیگر بسیار دیر شده است و مصطفی ناخواسته بخشی از پروژۀ اتمی کردن "جنون عظمت خواهی" خامنه ای شده است. او دو راه بیشتر ندارد. یا اینکه با قبول کشته شدن توسط عوامل امنیتی خامنه ای اقدام به ترک شغل و فرار بکند و یا بخشی از پروژۀ مرگ بماند و حقوق و مزایای فوق العاده نصیب ببرد. و مصطفی ناچار و برای به تأخیر انداختن مرگش براه دوم تن می دهد و می شود دانشمند هسته ای ایران.
5- امروز صبح در یک هوای سرد و زمهریر زمستانی و آلودۀ تهران یعقوب با یکی از بمب های هوشمند محصول نهایی دانشش به وطن آبا و اجدادی اش ایران برمی گردد و در حالیکه در ترک یک موتوسیکلت نشسته بمب را به بدنۀ خود رو مصطفی می چسباند و مصطفی را می کشد. بهمین سادگی. دو جوان ایرانی نخبه در سی سالگی یکی قاتل و دیگری مقتول روی دست فرهنگ مدارا محور ایران کهن گذاشته می شوند. این چرخه سی سال است که شروع شده و ادامه خواهد داشت تا خامنه ای سیاست ایران را مشق می کند. یعقوب قاتل زنده و تحسین شده و بر صدر در تل آویو و مصطفی کشته و نفرین شده و مزدور در تهران. آقای سید علی خامنه ای جلاد ببین با ما چه کرده ای. مارا بجان همدیگر انداخته ای بدون اینکه حتی بتوانیم بجنازه های همدیگر شادمانی نکنیم. الله اکبر از این همه پلشتی و نافهمی و بی رحمی.
6- دنبالۀ داستان هم که دیگر تکراری است: حیدر مصلحی جلو دوربین خواهد رفت و از سرنخ و ته نخ حرف خواهد زد. تا چند روز بعد با ادعای "دستگیری گروهی جاسوسان سیا و موساد و ام آی سیکس" اشراف قطعی اش را بر بالای سر همۀ سازمان های جاسوسی جهان پز بدهد. تا ملت بدبخت یادشان برود که امروز سالگرد ترور یک استاد دیگر ایرانی هم بود". و حیدر هنوز دارد جنازه های نخبه های ایرانی را شماره می کند. و "امام!" خامنه ای از ده ها هزار نامۀ اعتراضی بسویش تنها پاسخ نامۀ جان فدای همکاران مصطفی در پارچین را می دهد. نامه ای که دفتر خودش نوشته و دفترش هم پاسخ داده. بدون اینکه یاد آوری کند دشنام مادر و پدر مصطفی را در همین دیروز که التماس می کردند: رها کن جان عزیزان مان را از این پرندۀ شوم مرگ خودساخته ای که برسرمان پرواز داده ای.
7- آقای خامنه ای ترا بناموس زهرا رها کن این چرخۀ باطل را. بسردار علایی گوش کن اگر به محمد نوری زاد اعتماد نمی کنی. به مطهری لبیک بگو اگر از میرحسین کینه داری. به مراجع قم مراجعه کن اگر با صانعی حرف و حدیث قدرت داری. به خیل شاعران و ادیبان و سیاستمداران و نوکران درباری توجه کن اگر به کروبی و خوئینی ها مشکوکی. آقای خامنه ای. تو تنها مانده ای تنها. بگذار حداقل بتوانیم بکشتۀ جوانان مان سوگواری کنیم بجای فحش و فضیحت و مزدور به جنازه هایشان از غیض نفرت از سیاستمداری تو. گیریم که همین فردا به آرزویت رسیدی و یک بمب اتمی چسکی هم ساختی. چه می توانی بکنی با آن. کجا هستید آزاد مردان و زنان ایرانی که این دور باطل رودررویی های پایان ناپذیر "بی تدبیری خامنه ای" را نقطه پایانی بگذارید. ای همرزمان سردار علایی؛ با شما هستم قبل از همه. یا...هو
۲ نظر:
یک نقطه عطف بسیار مهم که همزمان با بحث تحریم نفتی توسط اتحادیه اروپا اتفاق افتاد چاپ مقاله علایی در سایت لاریجانی بود که از خود مقاله مهمتر است. این یعنی دسته ای از حامیان رهبر به دنبال جدا کردن خرج خود در بحران پیش رو هستند.
این کامنت را زیر مطلبی که در بالاترین گذاشته اند و در آن ادعا شده است که ترور "بدون شک" کار خود جمهوری اسلامی است گذاشتم و چون مرتبط بود در اینجا هم می گذارم تا ملاحظه کنید دغدغۀ همیشگی و پیوسته ام را که تکرار کرده ام:
دوست محترم نویسندۀ مطلب و ایضاً لینک گزار. ترور این جوان مثل همۀ آن سه ترور دیگر کار اسرائیل و موساد بوده است. به یک دلیل تامه و ساده:
ترورهایی که مسلمانان بطور اعم انجام می دهند بصورت انفجار عظیم و فله ای است. که یکباره چندین ده نفر را می کشد و چندین ساختمان و خودرو و... را یکجا می فرستد هوا. تا بلکه سوژۀ اصلی هم تصادفی کشته شود. مثل ترور رفیق حریری در لبنان. اما ترورهای اسرائیل فنی و هدفمند و تکنیکال و با دقت فوق العاده است بطوریکه بسیار بعید است بغیر از سوژۀ اصلی حتی به گربه ای هم در آن نزدیکی صدمه برساند. این البته به سطح دسترسی تکنیکی دو طرف هم مربوط است. اما مشکلی که ادعاهایی چون این نوشته مطرح می کند کجاست: مشکل آنجایی است که نسبت دادن عملی که خامنه ای جلاد عرضه اش را ندارد چنین ظریف و دقیق به رژیم جمهوری اسلامی. مستمسکی می شود دست شان که صدها و هزاران جنایتی را هم که جمهوری اسلامی مرتکب می شود با "اینهمان"ی کردن همین یک مورد ادعای سست و دروغ از خودشان رفع مسئولیت بکنند. جمهوری اسلامی از این نظر بسیار کار کشته است و اغلب ادعاهای دقیق ما مخالفانش را با استناد به یک ادعای دروغمان بی اعتبار می کند. این جانیان حاکم بر ایران کم نقطه ضعف و ایراد و ابهام و جنایت ندارند که ما مجبور بشویم چیزی را دروغ به آنان نسبت بدهیم. خواهش می کنم اگر مخالف جمهوری اسلامی هستید نکنید اینکار های هیجانی بدون محتوای درست را. گزک ندهید دست دشمنان تا بن دندان ریا کار و جنایتکار رژیم خامنه ای. یا...هو
ارسال یک نظر