۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

مراسم تشییع جنازۀ جمهوری اسلامی خامنه ای در آخرین گام! دعوت عام.

Napoleon I on his Imperial Throne


1- ایران ما جوان بود و سرشار از سکس و شادابی و دل انگیزی. عطر تمنای دل ایران هم جا را آکنده بود و ما سر در آغوش تمنایش سرمست و پای کوبان و دست فشان و ... تا آنروز که در تپه های قیطریه برای اولین بار بود که دیدیم ایران آبستن است به آرزوی دیرینۀ یک فرزند برومند. از آبستنی ایران ابتدا شوکه شدیم و بلافاصله خوشحال. شوکه شدیم به این دلیل که فکر کردیم ایران ما هرزگی کرده است و تن بزنا داده با یکی از ما در غیاب غفلت همۀ ما. اما خیلی زود جارچیان جار زدند که ایران نطفه گرفته است از روح الله. خدای من تاریخ تکرار شده و مسیحی دیگر در راه است از بطن مریم باکره و اینبار با نام ایران!

2- چه شادی ها که نکردیم و چه نقل و نبات ها که نیفشاندیم بپای نوزاد در راه ایران. و خون دادیم باورت می شود در این جشن و سرور "در انتظار عیسی"ی مان! بلی خون دادیم از بهترین قربانی فرزندان مان در شلوغی های راه بُر شیطان! و ایران را چونان نگینی در بغل دوره کردیم به امان زایمان امن. و ایران زایید درست در پایان مهلت مقرر نه ماه و نه روز و نه ساعت. و تاریخ ورق خورد. حالا ما بودیم و ایران جوان بود و فرزند دلبندش نطفه گرفته از روح خدا! و درد سر آغاز شد.

3- اولین شوک زمانی بود بلافاصله پس از تولد نوزاد که پیرمردی آشفته موی و غارنشین خودش را نمایاند و گفت: "منم روح الله پدر فرزند ایران". ما که باورمان نمی شد روح خدا پیرمردی چنین باشد و از اعماق تاریخ؛ شروع کردیم به غر زدن به ایران که هرزگی کرده ای و ما را فریب داده ای. حتی برخی تک و توک چنان برآشفتند که سنگ پرتاب کردند به ایران جوان و زیبا و تازه زائو و آغوشش را ترک کردند برای همیشه. ما اما قبول کردیم که پیرمرد غار نشین فقط یک سمبل است برای باور توده ها از روح الله و عملاً مرتکب زنایی نشده است. و ایران را در آغوش اشک و آه و شک و خوشحال خویش گرم کردیم. و هنوز کسی از ما بچه را ندیده بود.

4- کمتر از دوماه بعد بود که دعوت شدیم بمراسم نامگذاری. و روح الله نام بچه اش را گذاشت "جمهوری اسلامی. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد". همه متفق شدیم که اگر نام پیشنهادی روح الله را قبول نکنیم؛ در حقیقت با زنا زاده بودن فرزند ایران موافقت کرده ایم. چون اگر روح الله را روح خدا نمی دانستیم و یکی مثل خودمان از گوشت و پوست و استخوان - آن هم فرسوده - معرفی می کردیم واجب شرعی و غیرتی بود که هم پیرمرد را بکشیم و هم ایران را سنگسار بجرم زنای محصنه. بنابراین بخاطر ایران و برای نجات ایران از بدنامی اسم فرزند روح الله را پذیرفتیم بهمان طول و درازی و نا مأنوسی. و روح الله قنداقۀ نوزاد را از آغوش ایران بیرون کشید و گذاشت توی هودجی و داد به دستان پیرمردانی از جنس خود با نوکرانی قلچماق.

5- و راه افتادیم؛ ایران نالان برای فرزندش و ما گریان برای ایران و در آغوشش. و هنوز کسی بچه را ندیده است. ما فقط تابوتی را دیده ایم بشکل هودج در بالای سر پیرمردان مردنی و نوکران قلچماق شان. گاهی بالا و گاهی پایین می رویم از جاده های صعب العبور سنگلاخ. عده ای گفتند بچه مرده بدنیا آمده است و راهشان را کشیدند و رفتند. تعدادی دیگر به روح الله اعتراض کردند که بچه اش مرده است و ما را دنبال تابوت یک مرده می کشد. روح الله پیرمرد اما بر می آشفت از سؤال کنندگان و راضی بود از قهر کنندگان. تا اینکه روح الله مجبور شد علایم زنده بودن فرزند نامشروع خودش را معرفی کند. او گفت: "چه کسی گفته است جمهوری اسلامی مرده بدنیا آمده است" و موزیک پخش کرد و ادعا کرد که مرده که موسیقی گوش نمی کند. و حتی ادعا کرد که فرزندش در حال بازی کردن شطرنج است و مارا مجدداً گول زد.

6- سی و سه سال است که کاروان در راه است و ایران نالان و ما گریان. و داریم گروه ملایان پیشرو و الله اکبر گویان فرزند روح الله سردست را همراهی می کنیم. و هنوز بچه را کسی ندیده است. که دیگر بچه نیست و از جوانی عبور کرده و مویی تک و توک سفید دارد در تابوت سردست ملایان و نوکران و چه لش و سنگین. این را از هنّ و هن نوکران می فهمیم و بوی تعفن مردگان از ملایان گروه نخست در سی سال پیش. بخاطر ایران و فرزند زنده یا مردۀ دزدیده اش چه ها که نکشیده ایم در این راه سخت و آزار دهنده. با همه از غریبه و همسایه و دوست و آشنا و پدر ومادر وبرادر خویش جنگیده ایم. کشته ایم و کشته شده ایم. مرده ایم و مرده شده ایم. اما بخاطر دل ایران تحمل کرده ایم و راه پیموده ایم.

7- فقط دو سال پیش بود که بالاخره سید علی جانشین و قیم بجای روح الله خبر قطعی داد که فرزند ایران مرده بدنیا آمده بوده است و ما فقط یک تابوت را تعقیب می کرده ایم. سید علی گفته است که این دیگر فرزند نامشروع خود اوست که در هودجی بشکل تابوت در حال تشییع است. ولی ایران هنوز هم دنبال فرزند گمشده اش در سی و سه سال پیش است و ما نیز بخاطر تسلای داغ دل او به مراسم تشییع جنازۀ جمهوری اسلامی ادامه می دهیم به سمت بهشت زهرا!

8- ایران تکیده و خسته و پژمرده با پستان هایی افتاده و ران هایی بی هوس و دستانی خراشیده و چهره ای شیار زده و چشمانی گود افتاده؛ فقط یک انتظار از ما دارد: زود تر این تابوت لعنتی را دفن کنیم و ایران را به پزشک برسانیم. بیم مرگ بانوی وطن جوانمرگ شده مان همه جا پیچیده از بس که این تابوت سید علی سنگین و بد قلق و متعفن است برای همۀ دنیا. حالا دیگر فقط ما نیستیم که باخته ایم در سی و سه سال پیش. همسایگان دور و نزدیک هم صدایشان در آمده از بوی تعفن جمهوری اسلامی مرده بدنیا آمده. نمی بینید که می گویند اگر هر چه زودتر دفن نکنیم این فرزند نامشروع مضاعف سید علی یکدست را؛ آنان جنازه را و هرکه در مراسم تشییع آن است را پودر خواهند کرد روی هوا!

9- ما فقط چند گام دیگر داریم تا رسیدن و رساندن جنازه به بهشت زهرا. لطفاً هر کسی می تواند یک دستی برساند برای حمل نهایی جنازۀ جمهوری اسلامی خامنه ای به قبرستان. حسین علایی دستت درد نکند که پریروز یک دستی رساندی و کمک کردی یک گام دیگر برای دفن نهایی سیدعلی. و عماد افروغ انگشت تو هم درد نکند که یاری رساند دیروز برای بلند کردن این جسد متعفن سی و سه ساله. ما از هیچکس انتظار بیش از توانش را نداریم و حسین علایی و عماد افروغ و هرکس دیگر هم در هر حدی کمک کنند دستشان را می بوسیم. مهم نیست بعداً چند توبه نامه و به کجا و چه بنویسند. مهم آن دستی است که رسانده اند و جنازۀ متعفن یک قدم بیشتر به گورستان بهشت زهرا نزدیک شده است. پس گرفتن امروز دست دیروز غیر ممکن است. چون دیروزی عمل بوده و امروزی فقط حرف. یادمان باشد ایران حال و روزی ندارد و بیم مرگ تهدیدش می کند. کمترین کمک به دفن فرزند مردۀ ایران باعث آرامش او می شود و هجوم پزشکان حاذق به بالین وطن. یا...هو

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دلقک عزیز قریحه پیشگوئی و آینده نگریت قابل ستایش و نوع نگارشت منحصر بفرد است.

Dalghak.Irani گفت...

راستی یادم رفته بود از شما خیلی تشکر کنم. پوزش می خواهم چون من بندرت تعریف از خودم را بلافاصله پاسخ نمی دهم. خیلی کیف دارد آدم چاق می شود چه جور! مرسی. یا...هو