۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

دلی گلدی (دیوانه آمد)/نمای اول برداشت چندم: "رجزخوانی جدید احمدی نژاد"

Unfinished portrait of General Bonaparte



هیچگاه پاپی اش نشدم تا وقتی که توی ده بودم که ازکجا می آید وپدرمادرش وخانه اش کجاست وچرا همۀ روستاها باید یک "دَلی" داشته باشند حتی اگرکل جمعیت شان کمترازده خانوارباشد که وقتی می آید هیچکس تکلیفش را نداند که باید بترسد یا بخندد یا بکشد کنارازسرراهش که ردشود یا خودش را بپیچاند بگوشۀ چادرگلدارمادریا خواهرش وبا چشمان ذوق زده اش منتظر حرکت خنده داری بماند یا مامانش بگوید نترس عزیزم "دَلی" که ترس ندارد اورا هم خدا آفریده وباید با اومهربان باشیم بیشتر چون که اومثل شما کوچولوها عقل ندارد تا ازخودش حفاظت کند وبخانواده اش آسیب نرساند.


یادم مانده که اسمش علی بود چون گاهی که بچه ها دادمی زدند دَلی گَلدی بزرگترها دعوای شان می کردند که "علی" آقا خیلی هم عاقل ترازشماست وبعد بجای بچه ها که دَلی را مسخره می کردیم ومی خندیدیم آنها علی رامسخره  می کردند ومی خندیدند. و همه راضی بودیم بغیراززمانی که توی یک کوچه پس کوچه ای غافلگیر می شدی و تنهایی با علی یا دَلی روبرو می شدی وچون نمی دانستی که واکنش دیوانه چه خواهد بود ازبعلاوۀ صدمهربانی تا منهای صد خشونت می ترسیدی و آرزومی کردی که کاشکی خدا همه را عاقل می آفرید که حساب کتاب سرشان بشود ونخواهند آدم را یا بهشتی کنند یا جهنمی یکسویه! ومی گذاشتند توی همین برزخی که آدم خودش هم می داند که خواهد پوسید دریکنواختی اش بماند واینقدردرجمع نخندد به دَلی که درتنهایی گریه کندازدست علی.

دیشب که به این اخطاردوکلمه ای احمدی نژاد می اندیشیدم که به غرب گفته: "یاتعامل یا تقابل" بی اختیارروی سینه ام صلیب کشیدم وگفتم یا حضرت عباس؛ دَلی کِی از کوچۀ ما پاپتی های جنوبی خودش رساند به شمال دهکده، ودارد برای شمالی ها رجز می خواند! نکند دیوانگی کند وفکرکند اغنیا هم مثل فقرا دست خالی می آیند توی کوچه وازدَلی می ترسند ودر می روند.


اگرغرب مشکلات اقتصادی دارد. که دارد. واوضاع جهان درست مثل نیمۀ دوم دهۀ 70 میلادی وپنجاه خورشیدی دردست سیاستمداران متوسط به نفس نفس افتاده است. که افتاده است. مواظب آن شق سوم مشابهت قضیه هم باش که جهان درست دریک چنین وضعیت بی ثباتی بود که شاه را رها کرد بنفع خمینی. ومحتمل است که در وضعیت مشابهی تورا گازبگیرد بنفع سومی. همۀ دعواها ازضعف وهمۀ جنگ ها از فترت آغازشده اند. چشمان ریزت را ریزترکن وته کوچه را دقیق ترنگاه کن!  نکند در غلبۀ شهوت موروثی مسلمان آن زیرکدورا نبینی وبهوای کیف خودت ملتی را بپارگی بدهی! 


وحرف آخربا اسفندیارمشایی وعلی اکبرصالحی؛ چرا می گذارید تنها برود توی کوچۀ غریبه دَلی؛ مگرکم گیرتان آمده ازنذورات بلاگردان مردم ترسو برسفرۀ علی! یا...هو

هیچ نظری موجود نیست: