Freedom from Want |
1- آیت الله طالقانی که مرد اینقدر گریه کرده بودم که وقتی چهار سال بعد پدر خدا بیامرز خودم مرد هنوز به اندازۀ کافی اشک ذخیره نکرده بودم که سر قبرش بریزم! من مثل احمدی نژاد با هوش نبودم که سه ماه بعد از انقلاب فهمیده باشم انقلاب شکست خورده است؛ و تا مهدی بازرگان لک و لک می کرد و داستان های ملا نصرالدین می گفت امیدوار بودم که بالاخره یک کاری می کند و حکومت تشکیل می شود. لذا برداشتم قطعه ای احساسی نوشتم با عنوان "پدر فرهنگ بی کلاه" که پدرش را از مجاهدین تقلب کرده بودم و کلاهش را از عمامه ای که داشت بدجوری گلویم را می فشرد و کاسکت خودم که چپ ها به آن می گفتند "میلیتاریسم چکمه پوش". منظورم هم این بود که بیاییم و هر چه کلاه است که مردمان را دسته بندی می کند بگذاریم کنار و همه با سر لخت و اگر می شود حتی با تن لخت کشورمان را بسازیم. قطعه را که نوشتم بردم دادم دکان علی اصغر حاج سید جوادی در خیابان فرصت و نزدیک کوی نویسندگان و چاپش کرد. زیاد می رفتم سراغ جنبش برای آزادی سید جوادی که شمس آل احمد و اسلام کاظمیۀ خدا بیامرز هم جزوش بودند. و من با اینکه فریفتۀ خوش خط و خالی مجاهدین بودم در عین حال با آن روزنامۀ مجاهدین خوش آب و رنگ؛ اما ذاتاً لیبرال بودم همیشه و طرفدار مهندس بازرگان. و یکی از سؤال های کلیشه ام در جلسات حزب جنبش برای آزادی پرسش از علی اصغر حاج سید جوادی بود که چرا دولت موقت مهدی بازرگان را پشتیبانی نمی کند. و هیچوقت هم پاسخی نگرفتم.
2- نمی دانم چه حسی بود که فکر می کردم با مردن آیت الله طالقانی تنها کورسوی امیدمان به نجات از دست نه خود خمینی حتی که از دست بهشتی و خامنه ای به سرابی بی بازگشت تبدیل شده است و گریه هایم نه برای مرگ مشکوک طالقانی یا حتی در طبیعی ترین حالت دق کردن او بود بلکه داشتم مثل احمدی نژاد امیدم را از دست می دادم برای بازگشت بزندگی طبیعی و سرخوشانه! این اولین باری بود که نه تنها یک آخوند را پذیرفته بودم بلکه در رثای او ماتم هم گرفته بودم. زیرا تا قبل از آن اگر آخوندی را در خواب هم بمن نشان می دادند فکر می کردم بشعورم توهین کرده اند و آدمی را که جز طفیلی دسترنج دیگران شدن هنری ندارد بعنوان یک رأس به آمار گرفته اند. خدا بیامرزد آیت الله طالقانی را که الان اگر بود حتماً متلک بارانم می کرد از این همه قلمی که زده ام برای التماس از آخوندها با تعریف و تمجید که ترا خدا افسارمان را کمی شل بگیرید داریم خفه می شویم.
3- اما چه می شود کرد با سرنوشت و روزگار که دمار از روزگارمان در آورد با دادن هست و نیست مان بدست طبقه ای روحانی که تنها کاری که نکرده اند در دنیا کار است. پس نباید جوگیر شوم و برگردم بزمانی که سروان جوانی بودم با سری پرشور و دلی پرخون! و باختم و باختیم. و باید بازهم بگردم لابلای اخبار که کدام روحانی چه گفته و آیا می شود هنوز هم آخوندی پیدا کرد که کمی هم بما و مردم محاصره شده با هزاران بدبختی کورسویی از فروپاشی امپراتوری آخوند ها را آدرس بدهد. طالقانی مرد روحانی نیک نفسی بود و لذا می خواهم در پست یادبود مرگش از جوادی آملی تشکر کنم که اگر چه روحانی سیاسی است و کم از دیگران همراهی یا سکوت نکرده است. اما یکی از معدود روحانیان سیاسی است که هنوز خیلی ها روحانی بودنش را تکذیب نکرده و نمی کنند. آیت الله جوادی املی امروز یک صحبتی کرده با دست اندرکاران اقتصاد و برای اولین بار بود که از زبان او حرفی عامه فهم صادر شده است بغیر از مغلقات زبان دینی. - شاید هم مخصوصاً در جواب "عباسی دکترینیال!" معروف که چندی پیش گفته بود حرف های جوادی آملی در تلویزیون بیهوده است و کسی از گفتار ایشان سر در نمی آورد بوده که خواسته بگوید بلد است و خوب هم بلد است اگر بخواهد مقابله کند - جوادی آملی در "اقتصاد بزبان ساده"اش با بهترین مثال ها مسئولان اقتصادی را شیر فهم کرده است که خدا نکند بین دین و نان مردم فاصله بیفتد که اگر چنین شود - که شده است - نگهداری ایمان و دین ممکن نیست. البته همۀ غیضش از احمدی نژاد بوده که همه چیز را بشوخی و مسخرگی و لودگی گرفته و فشارخون عالم و عامی را بجوش آورده؛ اما در پشت احمدی نژاد و همراه وچسبیده به او یک نام همیشگی در سیبل لاجرم است و آن حامی و تأیید کننده اش خامنه ایست. جوادی آملی گفته است که "با شوخی کشور اداره نمی شود و ... " امیدواریم که این واگرایی ها و نارضایی ها بزودی دامن خامنه ای را بگیرد و اوی تنها مانده را از بلندای نخوت و جنون عظمت خواهی به زمین گرمش بزند. آمین! یا...هو
۱ نظر:
روحانیت , روشنفکر ایرانی را سد بزرگی برای استیلای خود در جامعه می دید چون روشنفکر "حالیش" بود! بنابر این مثل همیشه سعی بر تخریب وجه اجتماعی آن کرد و الفاظی را مانند روشنفکر غرب زده و امثالهم را ورد زبان ها کرد ولی در این میان آمد و بخشی از روشنفکران را که علاقه ای به مذهب داشتند را بر ضد آنها ترغیب کرد و از خودشان سپری ساخت بر علیه خودشان. جلال آل احمد و شریعتی و بازرگان از شاخص ترین نمود های این کار هستند. آنها نفهمیدند که دارند توسط آخوند گول می خورند! و بعدا خودشان هم قربانی خواهند شد. آنها یک چهره ایده آلی از دین ساختند که هر انسانی را می فریبد. در مقام الفاظ بسیار زیباست همانگونه که شعار های عدالت اجتماعی کمونیست ها بسیار دلفریب است.ولی حرف کجا و عمل کجا؟!! داستان چی فکر می کردیم چی شد را حتما شنیده ای! پسره داشت فکر می کرد که انشالله مادرش می میرد! و باباش یک زن خوشگل می گیرد و هم بابا با او حال می کند و هم خودش! ولی زد و بابا هه مرد و مادرش رفت شوهر کرد و شوهره هم با مادره حال می کرد و هم با پسره! پسره گفت چی فکر می کردیم چی شد!! من مطمئنم اگر دکتر شریعتی و یا مرحوم بازرگان الان زنده بودند حتما یک تجدید نظر اساسی در افکار خود می کردند و یا لا اقل تند نمی رفتند! روحانیت برای پیروزی در انقلاب به فتح طبقه متوسط اجتماع احتیاج داشت و تا جامعه دانشگاهی و قشر متوسط را همراه خود نمی کرد نمی توانست کاری انجام دهد. قشر متوسط جامعه بر خلاف طبقات پایین اجتماع با روشنفکران و نویسندگاه و هنرمندان الفت داشتند و از آخوند روضه خوان بیزار بودند. روشنفکران مذهبی کلید فتح این طبقه بودند و کردند آن کاری را که نباید می کردند! آنها گنجشک رنگ شده را بجای قناری به مردم فروختند!
بزرگترین مشکل همه مذاهب این است که حرف در دهان خداوند می گذارند! و با این کار یعنی حرف تمام! در این وضعیت هیچ کس را یارای مخلفت با حرف خداوند نیست! وقتی مذهب پا به میدان سیاست می گذارد دیکتاتوری همزاد و همراه آن است چرا که خدا گفته چنین و خدا گفته چنان!پس این حالت کهنه و نو ندارد!نو اندیش دینی که در پی ایدئولوژیک کردن جامعه است خود ناخودآگاه زمینه دیکتاتوریی را می چیند منتها با ظاهر متجددتر! یعنی این بار بجای آخوند, یک یقه سفید دستورات خدا را تحکم می کند! روشنفکر دینی عملا جاده صاف کن روحانیت می شود! خودش قدرت بدست گرفتن و اداره حکومت را ندارد و لاجرم حکومت بدست روحانیون و روضه خوانها می افتد! برای مثال دکتر شریعتی از این دسته بود . او با خطابه های پر شور خود قشر متوسط و روشنفکر جامعه را همراه انقلاب واپس گرا نمود. اگر او نبود عمرا اگر اقشار دانشگاهی زیر بار حکومت آخوند می رفتند! او کاری کرد که مردم فکر کنند این روضه خوان سر محله اشان یک پا ابوذر بوده است و آنها نمی دانسته اند! پس بدامی افتادند که در آمدن از آن کابوسی وحشتناک است! و یا مثال دیگر مرحوم بازرگان که پس از تثبیت جمهوری اسلامی و گذشتن خر آخوند ها از پل اداره کشور , عذرش را خواستند!( دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت: اگر امام (ره) در اوایل انقلاب بازرگان را بر سر کار نمیگذاشت شاید انقلاب به ثمر نمیرسید، بازرگان بزرگترین کلاهی بود که امام بر سر آمریکا گذاشت!) روشنفکر دینی حتی اگر محق هم باشد, باز چون قادر به کنترل جامعه مذهبی نیست عرصه را واگذار می کند . او چاشنی یک بمب اتمی را می زند که کنترلی بر آن ندارد و خانمان او و جامعه را با هم به باد می دهد! بحث بر سر خوب بودن و یا بد بودن و یا حسن نیت روشنفکر مذهبی نیست بلکه بر سر این است که این افراد دارای ایراد شکلی برای اداره جامعه هستند. بنابراین ما باید بدنبال ریشه خطای مذهب باشیم و آن چیزی نیست جز ذهن خوانی خداوند و زدن سند ششدانگ او بنام خود و خطای بزرگ ما که فکر می کنیم تنها مذهب متولی راه خداست.در صورتیکه خداوند در خارج از مذهب نیز جاری است.مذهب راهی قدیمی برای رسیدن به پاره ای از حقایق آفرینش است.به هر صورت تا آن زمان که مذهب بتواند خود را پالایش کند راه درازی است پس بهتر است فعلا کنار بنشیندو جامعه را به حال خود بگذارد تا بعدا فکری به حالش بشود
ارسال یک نظر