The Elephants |
متن زیر را یکی از خوانندگان وبلاگ دلقک ایرانی برای من فرستاده است. از آنجائیکه خیلی سختم است این همه زیبایی را به تنهایی تحمل کنم خواهش می کنم در زیر بار سنگینی این روبان مرا تنها نگذارید. آوا جان خیلی زیاد شرمنده ام کردی. کاشکی لیاقتش را داشته باشم. یا...هو
بااحترام ،این روبان آبی تقدیم شما
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
«من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبانهاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینهاش قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت: لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴سالهاش نشست و به او گفت: امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد.
میتوانى تصور کنی؟ او فکر میکند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته شده بود: «من آدم تاثیرگذارى هستم.»سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم. من به خاطر نمرات درسیات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد میکشم.
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى.
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمیتوانست جلوى گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: «پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامهاى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامهام بالا در اتاقم است.پدرش از پلهها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بودهاند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامهریزى شغلى کمک کرد... یکى از آنها پسر رییسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تاثیرگذار بودهاند.
و به علاوه، بچههاى کلاس،درس با ارزشى آموختند: «انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تاثیرگذار باشد. » همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشتهاند قدردانی کنید.
یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم میتوان فرستاد
من اینروبان آبیرا همراه با این روایت به توتقدیم کردم.
۴ نظر:
استاد عزيز ترين
من هم به نوبه خودم آبي ترين روبان را به شما تقديم ميكنم كه تاثيري شگرف بر من داشتيد و نوشته هايتان بتدريج مرا از مه غليظ بغض و توهم و تعصب و يكسويه نگري و همه
آنچه در طول 45 سال دوران زندگيم چون تاري دور و برم را تنيده بود رهانديد و ياد گرفتم كه در شيوه نگرشم به مسائل عجول نباشم و مهمتر از همه فكر كنم و به ديگران هم گوش بدهم و بعد قضاوت كنم.
خيلي دوستتان دارم خدا حفظتان كند
سلام خانم آشنا.
خیلی سپاسگزارم از لطف تان . شرمنده ام که چند فقره از کامنت های همیشه روحیه بخش تان را نتوانستم قبلاً پاسخ بدهم. احساس مفید بودن قوی ترین حس پیش برنده در انسان است و از اینکه شما این حس را بمن ارزانی می کنید و کرده اید خیلی بگردنم حق دارید. عزیزمید و دوستتان دارم همگی را. یا...هو
سلام آقای ایرانی!
سورپرایز شدم اما بیشتر بابت حس ششم خودم.همون موقعی که داشتم براتون میفرستادمش حدس زدم که انقدر دوستش داشته باشید که بگذاریدش تو صفحه.اصلا"امروز برا همین اومدم اینجا....
خوبید؟دختراتون خوبن؟
یک جهانگرد، در دیداری از ماداگاسکار، ادامه راه از جاده برایش امکانپذیر نبود بدلیل آب گرفتگی. با عبور از زمینهای کنار جاده اما میشد حدود ۵۰-۶۰ متری میانبر زد و به جاده اصلی برگشت.
افراد محلی که در آنجا بودند گفتند عبور از زمینهای ما خرج دارد. جهانگرد اسکناسی بسیار پیشتر از مبلغ خواسته شده به آنها داد و حتا تشکر کرد که اجازه عبور از زمینها را به آنها ددهیند در مقابل این مبلغ ناچیز.
من فکر کردم، اگر من بودم حتما میگفتم، چه پولی ؟ چرا باید برای عبور از زمینهای بایر پولی پرداخت شود ؟
ارسال یک نظر