1- هنگامی که مطلبی با بار مثبت در مورد اکبر هاشمی رفسنجانی می نویسم هم خودم گاهی دچار وسوسۀ خاطرات سال های دور انقلاب و خسارت هایی که خورده ام و خورده ایم می شوم و هم ناراحت خوانندگانی هستم که براستی قادر به هضم تعریف از هاشمی نیستند بعنوان یکی از مؤثرترین شخصیت های انقلاب منجر به جمهوری اسلامی فعلی. لذا همیشه با خودم کلنجار می روم که آیا آدرس عوضی نمی دهم به شما و آن خوانندگان عزیز مخالف هاشمی. دیروز هم در حالیکه قدم می زدم در خیابان این دلواپسی رهایم نمی کرد و مرتب ذهنم را می کاوید برای نکات اثباتی در مورد اعتماد به هاشمی. خب نکات زیادی همیشه در ذهنم بود و قبلاً اینجا و آنجا گفته و نوشته ام مثل استقلال اقتصادی و کسب در آمد هاشمی و ثروت نسبی اش است در قبل از انقلاب. که اگر نگویم منحصر بفرد حداقل می توانم ادعا کنم که یکی از معدود روحانیان از این دست بود و است. مورد دیگر که بازهم گفته ام ادبیات مکتوب و خاطره نویسی اوست از زیست روزمره که نه تنها در بین روحانیان بی سابقه است بلکه حتی در بین روشنفکران و سیاستمداران ایرانی نیز کم سابقه و شگفت انگیز است. یا این مورد که هاشمی تنها عضو روحانی خانوادۀ بزرگ و کثیر خودش است چه به اسلاف قبل از خودش و چه به اعقاب بعد از خودش. مثلاً در حالیکه آیت الله خامنه ای هم پدرش روحانی بوده و هم همۀ فرزندانش را وادار به روحانیت کرده است - چون نمی شود که از چهارتا پسر هر چهار تا یا حتی سه از چهار داوطلب شغل آخوندی شده باشند در این زمانه - هاشمی رفسنجانی حتی یکی از پسرانش را هم روحانی نکرده است. اما دیروز مورد جدیدی بفکرم رسید که خیلی خیلی خیلی زیاد مهم بود وتحسین بر انگیز برای خود من.
2- من شخصاً خیلی فاصلۀ سنی با هاشمی ندارم و لذا خودم پدری هستم که فرزندانی تربیت کرده و بسن بزرگی رسانده ام و حتی کاریزمایی محترم در بین دخترانم دارم. و مهمتر اینکه ادعا دارم هم ازجهت اصالت های خانوادگی و هم از جهت افکار مدرن و بروزی که داشته ام جزو طبقات و نفرات قابل قبول جامعه ام بوده ام؛ اما براستی اعتراف می کنم که من مطلقاً اتورتیۀ پذیرفته با جان و دل هاشمی بر روی فرزندانش را ندارم. لذا چیزی که مرا به شگفتی واداشت کشف نحوۀ تربیت فرزند فوق مدرن هاشمی و موفقیت کاملش در این زمینه بود. واقعیت این است که این فکر را هم رفتار همین مهدی هاشمی - توبگو چموش ترین فرزند - به من دیکته کرد. تصور کنید جوانی بسن و سال مهدی هاشمی سه سال از ایران خارج باشد، امکانات مادی خوبی هم داشته باشد، سوژۀ سیاسی بسیار بسیار معروفی هم باشد، در اثر یک برخورد سیاسی رژیم هم به فرنگ آمده باشد. این همه رسانه و مدیای دیداری و شنیداری و حقیقی و مجازی هم موجود باشد که همگی له له می زنند - بی اختیار یاد نیک آهنگ کوثر می افتم - برای یک اظهار نظر و یک مصاحبۀ چند خطی و ... و ..... آن وقت تو سه سال آزگار از همۀ این وسوسه ها گریخته باشی و در دام نه یک خبر و نه یک عکس و نه یک توضیح و نه یک دفاع و نه یک وضعیت قابل بهره برداری خبری نیفتاده باشی. گفتنش ساده است اما صادق باشیم و اعتراف کنیم که عمل کردنش آن هم توسط یک جوان در اوج آرزوهای خود جلوه گری و در مظان انواع اتهامات و سؤالات کاری و درسی و زیستی و ... کار ساده ای نیست. چنین امری را فقط یک گزینه می تواند پاسخ بدهد. و آن هم تربیتی مدرن و کلاسیک و ریشه دار از سوی پدر و مادر و خانواده است.
امروز که داشتم تصمیم می گرفتم که این مطلب را بنویسم یا ننویسم و چه ذهنیت های منفی دیگری را تحریک خواهد کرد؛ دیدم نامۀ هاشمی به مهدی در هنگام عزیمت به جبهه را یک سایت دشمن خونی هاشمی ( جهان نیوز مربوط به زاکانی) به نقل از سایت هاشمی و در جهت تخریب او کار کرده است و چه نامۀ فوق العاده ایست هم در شکل و ادبیات و هم در متن و محتوا. لذا تصمیمم قطعی شد که هم مطلب را بنویسم و هم متن بخش هایی از نامۀ هاشمی به مهدی را نقل قول کنم. لطفاً فقط با تطبیق زمان و مکان و جایگاه هاشمی و دلبستگی اش و ایمانش به انقلاب مطالعه کنید و اکنون و خودمان را ملاک قرار ندهید:
4- و نهایتاً اینکه برخلاف انتظار امروز خبری از چگونگی ادامۀ بازداشت و بازجویی مهدی هاشمی مخابره نشده است. چنین بنظر می رسد که خواست و تصمیم خانوادۀ هاشمی بوده است این سکوت. زیرا بغیر از آنان و وکیل خانواده شان علی زادۀ طباطبایی کسی دسترسی به اخبار این پرونده را ندارد. در جهت مقابل اما همه عصبانی و منفعل بودند: چه حسین شریعتمداری که از غیظ می خواهد کیهان را بجود ریز ریز در سرمقاله اش و مهدی هاشمی را با بچه های مظلوم مارکسیست روحانیان ارشدی برابر می نهد که در ابتدای انقلاب بدست ناپاک پدران خویش تیرخلاص خوردند و البته می خواهد جرم مهدی را تا قیام مسلحانه شور کند از استیصال. و چه سردار قاسمی که رسماً بهتش را از عمل قوۀ قضائیه نشان داده و به آملی لاریجانی نسبت رَکَب خوردن داده در دام هاشمی. و چه امیریان دبیر تحکیم شیراز که در جبهۀ مخالف حزب الله خواستار رسیدگی به پرونده های کهریزک و کوی دانشگاه شده. و چه بقیۀ لشکر تار و مار شدۀ حزب الله که همه شوکه شده اند و آب از چشم و دماغشان آویزان که چه می خواستیم و چه شد. حالا که شمشیر داموکلس مهدی را هم از دستمان خارج کرده اند دیگر مگر می شود حریف هاشمی تطهیر شده بزندان فرزندانش هم شد. یا...هو
* نور چشم و فرزند بسیار عزیز و دلبندم «مهدی» در گذشته این مضمون فوقالعاده را خطاب به فرزندان دیگر نوشتهام، ولی هیچ وقت مثل این بار معنا و مفهوم آن در قلبم و مغزم، تائید و تصدیق دریافت نکردهبود.
* چند دقیقه بیشتر از تلفن تو و آقای رحمانی محافظ باوفایمان، که از مرکز لشکر سیدالشهداء به خانه زدید، نگذشتهاست. گفتند که اکنون عازم خط مقدم هستید، برای نبرد علیه صدامیان متجاوز و گفتی آموزش خوب دیدهای؛ ۱۵ روز تمرین. صدایت مردانه و محکم بود و نشانی از دلهره و تشویش در آن ندیدم. نمیدانم صدای من در گوش تو چگونه بود؟
* تصدیق میکنم دلیری و گُردی شما جوانان را. ولی اعتراف دارم که صدای من، نباید مثل صدای تو، پر و پیمان باشد، چون حالم کمی عوض شدهبود. البته نه به خاطر نگرانی از شهادت یا آسیب دیدن تو، بلکه به خاطر هیجان ناشی از داشتن فرزندی شجاع و فداکار که در اولین روزهای درک سن مجاز شرکت در جنگ -۱۷ سالگی- خانه و مدرسه و رفاه و مقامات را به سوی میدان جهاد، پشت سر گذاشت و لحن صدایش، خبر از انتخاب آگاهانه و نه احساس جوانی میداد.
* میدانی که فرزندان مسئولین اعم از آیتالله خامنهای، آیت الله منتظری، آیتالله موسویاردبیلی هم اکنون در جبهه هستند و یا بودهاند و اگر مسئولان کشور چنین نبودند توده مردم اینگونه مقاوم و فداکار و شهادتطلب نبودند.
* تو بیش از فرزندی من، فرزند انقلابی، زیبنده نظام اسلامی همین است که فرزند رئیس مجلس، فرماندهجنگ، نماینده امام و سخنگوی شورای عالی دفاع مثل سایر فرزندان انقلاب بینام و نشان در جبههها حضور یابد.
۲ نظر:
نمی دانم از وجود چنین وبلاگ هایی آگاهی دارید؟
اگر دارید به نظر شما این اندیشه در میان مدت یا بلند مدت نمی تواند تبدیل به نیروی سیاسی شود؟
و نکته اینجاست که در کوتاه مدت از دست هیچ کس هیچ کار بر نمی آید.
http://gagoolgraphic.wordpress.com/
سلام تیمسار دوست داشتنی
خواننده خاموش وبلاگتونم و 1 سوال دارم که پیشاپیش بابت این کم اطلاعیم از شما عذرخواهی میکنم:
اگه ممکنه درباره نقش هاشمی در کش دادن جنگی که میتونست بعد از 2سال اول به پایان برسه توضیح بدین که آیا اصلا حرف درستیه و انگیزشون برا این جنایت چی بوده؟
ارسال یک نظر