۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

سلام برورزشگاه کرمان وتمام "مسی" های ایران!

File:Enraged musician.jpg

The Enraged Musician




حالا که عروس رقته گل بچیند وداماد عین برج زهرمار کپ کرده که دراولین فرصت بپرد وشانه های عروس را بگیرد که حجله را نشانش بدهد وبیت "شب زفاف عاشقان کم ازپادشاهی نیست" را درگوشش زمزمه کند؛ تا بالاخره معلوم شود که گربه را دم حجله خواهد کشت یانه! ومن تیترباحالی پیدا کنم برای شما که تشنۀ "جوجه را آخر پاییز می شمارند" هستید ومثل موروملخ کلیک کنید روی سیاست روزوشب که امان زندگی درایران را بتاراج برده است؛ ازاین فرصت کمیاب استفاده کنم وکمی هم به درد دل خودم وامید های اصلی خودم بپردازم.


1- اگرخاطرمبارک باشد قبلاً هم گفته ام که من درسال 83 خورشیدی دریکی ازبرج های معروف زعفرانیۀ تهران سرایداربودم. که نهایتاً هم بدلیل بی لیاقتی اخراج شدم. ساختمانی که من سرایدارش بودم مال یک معمارآرشیتکت معروف بود که اتفاقاً ملاّک وپولدارهم بود وبرج سازی می کرد. ایشان که مرا زیاد یاد شاهزاده کامران میرزای  قاجار می انداخت بدجوری توی قرن 19 اروپا ودورۀ کوبیسم رسوب کرده و مانده بود. ایران هم که معلوم است درقرن 15 هجری روزگار قرون وسطایی خودش را داشت ودربیرون هم که قرن 21 میلادی بود وازدورۀ سمبولیسم و سوررئالیسم هم گذشته بود رسیده بدورۀ هیچ چی آلیسم!


2- معمار برج پروپیمان ومحکم وزمخت وپرایرادی ساخته بود ودوسومش هم فروش نرفته بود که خورده بودیم به رکود بازارمسکن؛ اساسی! ولی اگرکسی به مهندس می گفت که حالا بیا ومتری 2300000 تا متری 3100000 تومانی ازطبقۀ همکف تا پنت هاوس های طبقات 14 و15 و16 را گوشه اش را بسایانیم برای جلب مشتری؛ قیامتی می کرد که مثل اینکه به اسب ناصرالدین شاه گفته باشیم یابو. گفتم که علاقۀ مهندس به دورۀ کوبیسم را وبهمین علت همۀ آپارتمان های درندشت ساخته اش را قاب گرفته بود با سطوح زاویه دار وتیزوتهدیدگرکه آدم را یاد شکنجه گاه های زندان باستیل می انداخت دردورۀ انقلاب کبیر. وتا دلت بخواهد آینه کارکرده بود دراین زاویه ها ودیوارهای تیز. من که عددی نبودم بتوانم مستقیم به مهندس مالک برج چیزی بگویم. ولی یکباربه یکی ازمهدس های جوان زیردستش بشوخی گفتم دردم را. گفتم این ساختمان به این گرانی را که راکوئل ولش وجینالولو بریجیداهای جوان ایرانی نمی توانند بخرند. حد اکثرش این است که چهارتا حاج آقا وحاج خانم مسن به پول رسیده خواهند خرید این هارا مثل ساکنان فعلی. وحاج خانم 60 سالۀ ایرانی هر چقدرهم آلامد باشد واهل ورزش وسوارکاری بازهم بغیرازمقداری چین وچروک چرب وچهارشکم زاییده هیکلی ندارد که دلش بخواهد بهرطرف می چرخد مثل آنجلینا جولی خودش را ببیند. او ازگذاشتن یک آینۀ میکرو هم درکیفش راضی نیست تاچه رسد به این همه آینه های قدی ودیواری وگنجه ای و...


3- می خواستم به اینجا برسم که آن مهندس جوان که ازپیری من دلش سوخته بود یک روزاز من پرسید که مهندس گفته نظرت را راجع به لابی باشکوه بپرسم ولی مبادا بروی معماربیاوری که چنین سؤالی ازسرایدارشده. قول دادم که پررونشوم. ونظرم را گفتم که این لابی با پرده های ایتالیایی ولوسترچکسلواکی ومبل های لویی چهاردهمی مثل آش رشته ای می ماند بدون رشته که لاجرم لعاب هم نینداخته باشد و بخواهیم بزورفروکنیم توی گلوی یک بدبخت روزه دار. لذا چنین نطرم است که کمی باید لطافت ونرمی قاطی این سخت افزار نتراشیده ونخراشیده بکنیم که آدم ها رم نکنند عوض تسلیم.  و خوب شد خلاصه اش که یک سیستم صوتی مرکزی دادند نصب کردند ومن هم مأمور بودم ورفتم پیش سعید دارینوش سینما فرهنگ قلهک و مقداری موسیقی سبک خریدم ولابی مهندس را جانی دادیم قبل ازاخراجم بدلیل بی لیاقتی.


4- بهترین خبرروزاین بوده که درکرمان بزنان مجوزداده اند بروند استادیوم فوتبال و تیم شهرشان مس کرمان را تشویق کنند. ودرتهران مدیرنمایشگاه کتاب گفته که ما در نمایشگاه گشت ارشاد نداریم. اینکه درکرمان آیا یکنفرهم ازاین آزادی حضور در ورزشگاه استفاده کرده است یانه. واینکه درنمایشگاه کتاب زنان ودختران ازکمی بی سرخربودن فضا استفاده یا سوء استفاده کرده اند یانه! اصلاً وابداً مورد هدف وعلاقۀ من نیست ودیگرتعقیب نمی کنم آن را. ممکن است تا ده سال آینده هم رفتن خانم ها بورزشگاه آزاد باشد درکرمان یا حتی تهران دونفرزن هم هوس نکنند بروند فوتبال ببینند. وهمین طوراست درموردحجاب وگشت ارشاد. دریک فرض محال که محال نیست فرض کنیم که درایران انتخاب حجاب اختیاری بشود وحتی یک نفر دخترو زن هم حاضرنباشند حجاب شان را بردارند. مهم رسیدن به آزادی انتخاب است ونه استفاده کردن یا نکردن ازاین انتخاب ودرکدام راه.


5- می خواهم به این نکته توجه ویژه بکنیم که همه وهمه وهمۀ مشکلات ما دراین جزئیات است وتا این جزئیات درست نشود وحاکمان "حقوق طبیعی" مارا برسمیت نشناسند اولاً هیچ پروژۀ سیاسی موفق نخواهد شد. واگرهم موفق شود مثل مذهبی های اصلاح طلب سیاسی مارابه سرمنزل مقصود نخواهد رساند. چون "حقوق طبیعی" حقوق حیوانیت ماست. یعنی اگرما حیوان مانده بودیم ومثل اجدادمان میمون بودیم یا شیروخرگوش وموش وملخ وکفترچاهی و... هیچ عاملی مارا مجبور از انتخاب محل و پشم وجفت وغذا ونحوۀ شکارو... نمی کرد غیرازانتخاب خودمان برمبنای محیط طبیعی مثل جنگل یا بیابان یا دریا یا هوا و... که درآن واقع شده بودیم. مادرانقلاب 57 حقوق طبیعی مان را ازدست دادیم ونه حقوق بشررا. وتمام کنم این دوخبر خوشحال را با این جمله که مهمترین ضرورت ما درحال حاضروادارکردن حاکمان به پذیرش مناسبات زندگی جدید است. وچون مطمئنیم که آن ها چنین چیزی را نخواهند پذیرفت لذا وبدلیل قرار گرفتن دربرابرحقوق طبیعی ما موجه بودن خودشان را از دست خواهند داد وعقب نشینی خواهند کرد. چون سیاست را افکارمدنی دنیا نمی فهمد چون بازی قدرت است ومردم داخل داوری وموضع گیری نمی شوند. ولی اگربدنیا بگوییم ما هم مثل همه می خواهیم موسیقی دلخواهمان را گوش کنیم خیلی ازانسان ها می فهمند وحاکمان متحجرنمی توانند مقاومت کنند. همانطورکه می بینید ازجلو احمدی نژاد می گریزند. چون اگربه مردم بگویند احمدی نژاد تاروکمانچه گوش کرده پس اخ ونجس است همه مسخره شان می کنند. پس درود به کرمان ومسئولانی که به زنان آزادی انتخاب داده اند دررفتن یانرفتن بورزشگاه! 


6- وآن "جان" که ازجسم ما ربوده اند ومارا تفاله می خواهند همانی است که در موسیقی لابی برج معمارگفتم وهمانی است که درپست پیش درمورد چگونگی گروگان گیری آخوند ها گفتم وآن تأکیدی است که دراین جا کردم. مهم وجود فرهنگ مدرن ورسمیت داشتن آنست حتی اگراستفاده کنندگان ازآن دراقلیت محض باشند. تا این نباشد هیچ چیزدیگرنخواهد بود. چون روح جامعه پژمرده وعبوس وترسان باقی خواهد ماند. یا...هو

۷ نظر:

رضا گفت...

دلقک جان سلام
من مطالب وبلاگ شما رو از طریق همخوان google reader دنبال میکنم. احتمالا خواننده های دیگری هم هستند که سال به سال سری به وبلاگ نمیزنن و از طریق همخوان مطالب شما رو میخونند. میخواستم بدونم آیا امکان کامنت دادن در همخوان وجود داره یا نه؟ و اگه وجود داره لطفا فعالش کنید. ممنون.

تلخک گفت...

دلقک جان! لذت می برم از این همه دفاعت از زندگی. از وقتی نوشته هات رو می خونم روحم شادتر و امیدوارتر می شم. می بینم یک نفر هست که واقعا هنر زندگی کردن رو دریافته و داره تبلیغ می کنه. من نقاشم و تو کلاس هایی که تو دانشگاه داشتم گاهی پوچی و بد سلیقگی هنرجوها اذیتم می کرد اما از وقتی با تو آشنا شدم دیگه جز زندگی و هنر و هنر زندگی تو کلاس ها به هنرجوها نمی گم. با شادی خط کشیدن رو تدریس می کنم و بعضی وقت ها از این که مردم از خیلی از هنرها و زیبایی ها غافل اند غصه ام می گیره. دیگه حرص نمی خورم از این که چرا مردم ما اینقدر نمی فهمند. تازه دارم درک می کنم چقدر لازمه که به مردم بفهمونیم که چقدر می فهمند! ازت تشکر می کنم و امیدوارم این فلسفه تو رو به تدریج بتونن درک کنن. من از مریدی و مرادی نفرت دارم و فقط می خوام بگم طرف دار این فلسفه قشنگت هستم. به قول خودت یا...هو

امید گفت...

سلام استاد
آن چیزی که همچون منی را معتاد به این وبلاگ می کند نوشته هایی از این دست است.این دو پست آخر که حسابی رنگ و بوی نوشته های عمیق و فکورانه تان را دارد و خبر از نگاه انسانی و متمدن نویسنده می دهد...
خسته نباشید و با شما هم عقیده ام در این موارد و در چنین نگریستن و از شما می آموزم...

Dalghak.Irani گفت...

رضا جان سلام
مرسی که مرا دنبال می کنی. البته که خیلی های دیگرهم مثل شما هستند ولی من ازجنبۀ فنی مطمئن نیستم راجع به کامنت گزاری درگوگل ریدر. با این همه می پرسم واگرچنین سرویسی ممکن بود فعال می کنم. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

تلخک نازنینم عاشقتم!
پاسخ تو اگربخواهد ازچندجلد کتاب حجیم به یک جملۀ کوتاه خلاصه شود. جزبوسه ای شیرین به گونه های صورت بشاشت نخواهدبود.
عزیزم؛ تمام فلسفۀ نوشتن من دراین وبلاگ هم درهمین گفتۀ تو مستتراست که ذهنیت شاد وامیدواراولین نیازهرانسان برای عبورازناکامی به کامیابی است. من البته ازتعریف شما تاسرحدجنون کیفورمی شوم. ولی این همۀ ماجرا نیست. اصل ماجرا آن جاییست که تو اعتراف می کنی بع اهمیت مثبت اندیشی. ورودم دراین عرصه وادامه ام هم فقط وفقط به این دلیل بدیهی بوده است که با جستجوی تغییرات وعلایم واقعی ازآوارشدن غم ونا امیدی برسرجوانانی که می دیدم راهشان علایمی ازخواستشان ندارد ورسیدن به سقف آرزوهایی که با خشم پنهان وزبان مهربان سعی درواقعی ودرنزدیک تحقق آن بودن را تابو کند وحشت داشتم بود. ومی خواستم حتی شده یک نفررا ازاین تاریک ذهنی بدنبال روشنایی عینی برحذردارم وبگویم که با ذهن خشن وتاریک ومنتقم وعبوس نمی توان به عین روشن ومداراگروشادومهربان رسید. وحالا خیالم راحت است که تلخک جانم که عین عسل می ماند نوشیدنش برای من می گوید: "دلقک مفتخرباش که به خواسته ات رسیده ای وتلخک نامی این فلسفه را باورکرده است وبمحک راستی آزمایی زده است وپاسخ آرامش بیشتروزیست شادترگرفته است." مرسی عزیزم وپاینده ومثبت باشی. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

امیدجان سلام.
مرسی وخوشحالم که نوشته های اخیرم را دوست داشتی. والبته فروتنی ات را در"می آموزم" اکثرکامنت هایت را نه بحساب استادی خودم که به بزرگواری خودت می فهمم ومتشکرم. یا...هو

ناشناس گفت...

دیر دیر آپ دیت میکنین، یالاااااااااااا بعدییییییی

عاشقتم دلقک مو سپید من