۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

عزای ناصرخان و مولودی سلطان!

The Lace maker


1- گفتم که من با شادروان ناصرحجازی یک تکۀ مشترک وکوچک خاطرات غیر فوتبالی داشتم برای نوشتن ازمردی که زودترازهم نسلی های خود درگذشت وچه حیف؛ وننوشتم بهردلیل. روزی که انتظارمرگ محتوم ناصرخان به لحظۀ وقوع رسید؛ من هم کلافه بودم ازاین خبرمنتظره. ولی بلافاصله خبری ازعلی پروین منتشر شد که بی اختیارلبخند تلخی برلبانم نقش بست که چه جالب! خبراین بود: "علی پروین به سنت همه ساله مجلس مولودی گرفته بود به مناسبت سالگشت تولد دختر پیامبر اسلام حضرت فاطمه. درهمان بدو شروع مجلس خبردرگذشت ناصرحجازی را به علی پروین می دهند. پروین می گوید بمحض اینکه بمن اطلاع دادند. میکروفون را گرفتم وبه حضار اعلام کردم که: "الان اطلاع دادند که ناصرخان بدیارباقی شتافته است. بنابراین یک تغییرکوچک دربرنامه می دهیم. وبجای مولودی برای حضرت زهرا سوگواری برای ناصرمی کنیم." (نقل به مضمون)

2- دنیای مدرن وجدید با دنیای سنت وقدیم فرقی بهمین کوچکی وراهی به همین باریکی با هم دارند. به این معنا که دردنیای قدیم وسنتی تبدیل غم بشادی وبالعکس با یک جمله حرف صاحب مجلس عزا یا مولودی وبدون کمترین تمهیدات وتغییرات شکلی دیگر قابل اجراست. درحالی که دردنیای جدید ومدرن تبدیل بلافاصلۀ محلس شادی به عزا وبرعکس محال ممکن است ونیازبه تمهید ساختارهای شکلی ومحتوایی جدید دارد. این مثال خوبی است که بدانیم عمق تفکرحکومت دینی با حکومت مدرن دارای همین تعارض بنیادین است. اسوۀ آخوند دین سیاسی بدورازهرگونه تعلقات نفسانی (بخوان امام خمینی) فاصلۀ حکومت دینی با حکومت مدرن را به سادگی تبدیل مراسم عزا به مجلس مولودی می داند ومی فهمد. لذا امام خمینی گمان داشت که کافی است میکروفون را ازدست شاه بگیرد وبگوید: "ملت ایران همین الان بمن خبر رسید که شاه مرده وما یک تغییر کوچک می دهیم درمجلس عزایمان ومولودی می خوانیم ویا برعکس عزاداری می کنیم تا پایان دنیا وآمدن صاحب الامرعلیه السلام!" و تمام.

3- یکصدوپنجاه سال است مؤمان خدا محورازسنت گرا تا نوگرا تلاش نظری و تئوریک می کنند برای استحصال دنیای شادی وزندگی ازآخرت عزا ومرگ. وسی وسه سال است که دریک تصادف تاریخی همۀ امکانات مادی ومعنوی را هم بدست آورده اند برای آزمایش وخطای عملی دست یافته های این 150 ساله. اما هنوز بر سر چگونه قرارگرفتن اولین آجرفونداسیون دنیای "مُثُل"ی که 200 سال است وعده می دهند به توافق وتفاهم نرسیده اند. واگرتا 33 قرن دیگرهم تلاش شبانه روزی کنند به این استحصال اکسیرزندگی ازمرگ؛ ودنیا ازآخرت ودین موفق نخواهند شد. زیرا که کندن موازکف دست بی مو محال قطعی وحتمی وبدیهی است.

4- سید محمد خاتمی درهمان سخن اخیروپرمناقشه اش که من هم پستی به بهانه اش نوشتم. سخنی بس خطرناک هم زده است. او گفته است:
"خوشبختانه در قانون اساسی ما اصل مهمی وجود دارد (اصل ۵۶) که نه تنها حق حاکمیت انسان بر سرنوشت را به رسمیت شناخته است بلکه بالاتر از حق طبیعی آن را حق الهی هم به حساب آورده است. "
اوحق الهی را بالاترازحق طبیعی انسان می فهمد ومعرفی می کند ومی بالد ونتیجه می گیرد که قانون ما پیشرفته ترازقوانین اومانیستی صرف ومتکی برلیبرالیسم است. اما اوتجاهل می کند به اینکه "حق طبیعی" مصداق بالفعلی بنام انسان را زنده و حاضر درصحنه دارد برای هم استفاده وهم دفاع ازحق طبیعی انسانی اش. در حالیکه حق الهی متولی متعین وقابل نشان دادن مادی وقابل پرس وجوندارد. لذا چه گله ای می تواند محمد خاتمی داشته باشد ازمصباح یزدی که چرا حق الهی را حق مصباح یزدی تعریف می کند. چون خودمحمد خاتمی هم می گوید من هستم که باید حق الهی را تعریف وتبیین کنم. وسومی وچهارمی و...الاماشاءالله. اما انسان امروز به هر دوی این انسان های دیروزمی گوید: "پدرجان برای چه دعوا می کنید. اگرطبق ادعایتان نزاع بر سر نیک بختی من است. من که خودم اینجا حاضرم ومی توانم از "حق طبیعی"ام دفاع کنم. آدم زنده که وکیل وصی نمی خواهد. پس خواهش می کنم برای اینکه این همه انرژی بی خودمصرف نکنید. یک انجمنی بکنید واین حق بالاتر و اضافی "حق الهی" را ازقانون حذف کنید. وبه طنزومطایبه اضافه می کند که:  گارسون حاج آقا رضایت دادند که من همان چلوکباب برگ ساده را بخورم.  چلوکباب سلطانی را فقط برای حاجی آقا ها بیاورید. برای من هم همان برگ ساده کافی است بدون کوبیدۀ اضافی. مرسی.

5- این پست را باقصد یک نوشتۀ ورزشی سرانداختم دررثای ناصرحجازی الگوی مدرن و ورزشکار نمونه ومردی موفق ومحکم. روانش شاد. اما ازآنجاییکه تسلطی به قلمم ندارم درهنگام نوشتن؛ ازاینجایی که می بینید سردرآوردم. وکماکان به ناصر خان بدهکار ماندم. تا ازمراسم تشییع وتدفین اش بگویم که هم دولت در اجازه و تمهید مقدمات، وهم ملت در تشییع و تدفین نهایی، سنگ تمام گذاشتند ودست مریزاد به این قدرشناسی وهمت. و اگر پیش بینی های دامن زده شده ازسوی سیاسیون حقیردر مورد انبوه جمعیت چند صد هزارنفری درمراسم استادیوم آزادی محقق نشد. علاوه برعدم شناخت سیاسیون ایران از جامعۀ هدف، صدوربرخی فراخوان های سبز و غیرسبزبا منشاء ومبداء نامعلوم و نامشخص هم بیشترین بازدارندگی را داشت در خانه نشینی مردمی که نمی خواهند ملعبۀ یک مشت سیاستمدارمتوهم ورسانه داران متبسم و سایت گردانان متسطح! شوند دیگر. ضرب المثلی می گوید: "ازقضا سرکنگبین صفرا فزود." یا...هو

بعد ازتحریر:
مثال مولودی علی پروین را ازجهت تقریب به ذهن آوردم. والا من نه تنها سلطان علی پروین را یک سنت گرا نمی دانم بلکه اورا فراترازمدرن هم پست مدرن می دانم بویژه ازجهت رفتاروسخن ومحتوا!

هیچ نظری موجود نیست: