۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

"انفجارنور" مذهب ما وانفجارفوکوشیمای شما: نامه ای به جناب آقای "هیکاری"!

Boy with a Basket of Fruit



ژاپن؛ دوست معصوم ونازنینم جناب آقای هیکاری**.

سلام.
1- نمی دانم که جناب عالی زنده هستید یا نه. ودربلای هراسناک زلزله وسونامی و انفجارنیروگاه اتمی فوکوشیما آسیب دیده اید یانه. وآیا اصلاً می دانید که آسیب چیست یانه. وآیا درحال حاضربا پدرنویسنده ویگانه تان زندگی می کنید یانه. ولی چه فرقی می کند؛ مگرباراول که برایتان نامه نوشتم ونفرستادم ومنتشرش نکردم، ولی شما جوابم را دادید که صبورباشم ودعا کنم، با حالا فرقی داشت رابطۀ من وتو. پس این نامه را هم می نویسم تا این بارمن خبرهای خوشحال کننده بدهم وبگویم که در مصیبتی که برژاپن ووطن زیبایت اصابت کرده صبورباش وبرای من وما دعا کن.

2- یادت باشد نامۀ اولم را در1994 نوشتم. وآن زمانی بود که پدرت آقای "کینزابورو اوئه" جایزۀ نوبل ادبیات را برده بود ودرمراسم دریافت جایزه، موفقیتش را به رنج های پسر عقب ماندۀ ذهنی اش "هیکاری"(تو) ورنج های امیدوارش در یاد گرفتن موسیقی توسط تومنسوب کرده بود. من که وضع مالی بدی هم داشتم به آقای اوئه نوشتم که اگرداشتن یک فرزند معلول ذهنی می تواند جایزه ای به ارزش مادی بیش از یک میلیون دلارهمراه داشته باشد؛ بطوربدیهی برای من ومایی که 15 سال -در آنموقع- است دربرزخ عقب راندن ذهنی توسط حاکمان مان گیرافتاده ایم باید میلیون ها میلیون دلارجایزه را استحقاق داشته باشیم. وازایشان خواسته بودم که نیمی از جایزه اش را پست کند برای ما که حق نداریم راجع به عقب راندن بی رحمانۀ ذهنی مان جمله ای وکلمه ای برزبان برانیم حتی.

3- تو که بدلیل انسانیت بدویت! ومعصومیت لاجرمت سری توی مادیات وحساب کتاب نداشتی وازدرخواست من سردرنمی آوردی؛ به من پیغام دادی که دعاکنم وخدا بزرگ است. ومن فقیرومأیوس وسرخورده باقی ماندم درسرزمین ثروتمندی که خدایمان را هم بیرون کرده بودند متولیان مبلغ خدا. تا اینکه گشایش دیگری حاصل شد و"ژوزه ساراماگو"ی پرتقالی نوبل ادبیات 1998 رابرد برای رمان "کوری". دیگرجای کوچک ترین درنگی نبود. زیرا که ساراماگوی شادروان دقیقاً لوکیشن تهران را مورد دست مایه قرارداده بود برای آفرینش شاهکارش. شهرکوران اوبا وضع مثالی ما در ایران مونمی زد. پس این بارطلبکارانه هم اورا "سو" کردم دردرخواست غرامت این استفادۀ دلنشین! اما بازهم ره بجایی نبردم. چرا که نه نامه ام فرستاده شد ونه منتشرشد و نه ژوزۀ دردانه ازرنج یک شهرکوران عینی ونه داستانی باخبرشد عمیق. ومن کماکان فقیر وکوروولگرد ماندم درشهرکوران مان؛ ایران.

4- دیروزپیغامت را گرفتم که گفته بودی ازرنجهای تازه ات برای هموطنان سربلندت در مرگ ومصیبت زلزله وسونامی وبدترازهمه انفجار فوکوشیما. نوشته بودی که خودت شاهد بودی که درهنگام انفجارابتدا نوری خیره کننده دیده ای که در بدو امر بسیار زیبا ووسوسه انگیزمی نموده است. وبعد ازآن خوش آیند تصویراولیه بوده است که آژیرهای خطربصدا درآمده است وژاپن را ازفاجعۀ درپیش پیشگیری کرده است. خوش بحالت هیکاری عزیز که حاکمانت حاضربودند درلحظه به لحظۀ خطری که بروزکرده است درمتن معرکه. وشمارا کیلومترهای بعید محافظت کردند حتی از یک درده هزار احتمال خطری که با احتمال علمی وریاضی جان وسلامتتان را تهدید می کرد. من بتو وبه ژاپن تو افتخارمی کنم.

5- اما هیکاری؛ چه جالب ومتأسف که گزارشت ازسرصحنۀ انفجار فوکوشیما مو نمی زد با انفجاری که دروطن من اتفاق افتاد درسی ودوسال پیش. مثل همان نور خیره کننده ای که تو وصفش را کرده ای، من هم وما هم دیدیم. وازبس که پرنور و فریبا بود اسمش را گذاشتیم "انفجارنور". ولی هیکاری بدنبال این انفجار "نیروگاه دین" هیچ کس نبود که مارا خبرکند ومراقبت کند ازسموم بدون رنگ وبوی آزادشده در فضای ایران بلافاصله بعد ازانفجار. نه حاکمی، نه سیاستمداری، نه روشنفکری و نه هیچ وهیچ وهیچ کس نبود بگوید چه بلایی سرمان آمده است وخطرپخش گازبی بو و بی رنگ مرگ وعبوسی وزشتی وبی خدایی و... چه سم مهلکی است با این دُز بالایی که "انفجارنور!" ما تولید کرده است.

6- فقط بعد ازسال ها تنفس زشتی وسالوس وریا وترشرویی وفقرودرماندگی بود که برخی ازما بغریزه بوی وحشتناک این کهنگی دنیای سپری شده را احساس کردیم. و دل ودست بهرخس وخاشاکی زدیم دربدربردن لاشه هایمان ازمعرض سم مهلک. بسیاری مان درراه های خطرجان دادیم وبسیارتری مان دراثراستنشاق این سم مهلک به روزمرگی نفسکی پنهان ازدست گزمه های دشنام بسنده کردیم. و... گریه می کنم...

7- اما هیکاری عزیزم خبرخوش اینکه ابرتیرۀ 32 سالۀ "ولایت وقیح" انضمامی توسط یک همجنس خودش "ولایت خفیف" انتزاعی دریده شده است. وحتماً می بینی با آن چشمان معصوم وبی حالتت که ازگوشۀ افق ایران آینده شعاع نوری پرنور از آفتاب هویداست. وشنیدی که امروزهمۀ امامان جمعه برگشته بودند بروزاول انفجار و تبیین تئوریک "ولایت وقیح". ولی کورخوانده اند این بار. ما دیگربه مرگ برنخواهیم گشت دوباره. وچه خبری مهمترازاین بعد از32 سال بی آفتابی ونموری دراین فضای سربین دین اجتماعی. هیکاری جان برایمان دعا کن که ژاپن تو نیازبه دعا ندارد تا وقتی که 50 خدای کامیکازا بجان زده اند دروسط امواج اورانیوم قلب نیروگاه خطرناک. پس خواهش می کنم همۀ معصومیتت را گرو بگذاردردعا برای ما وایران ما تا خدای مهربان ایران را برگردانیم به سرسفره های ایرانی! هیکاری برایمان دعا کن. هیکاری خواهش می کنم. هیکاری... سلام مرا به آقای اوئۀ بزرگ برسان هیکاری! یا...هو
...........................................
** "هیکاری" نام پسرعقب ماندۀ ذهنی نویسندۀ نامداروبرندۀ جایزۀ نوبل ادبیات در سال 1994 آقای "کینزابورواوئه" است. والبته "ژوزه ساراماگو" نویسنده نامدار و تازه درگذشتۀ پرتقالی وخالق رمان شاهکار"کوری" که ایشان نیز جایزۀ ادبیات نوبل 1998 رابرد برای همین "کوری"

۵ نظر:

سعيد گفت...

بسیار عالی بود دلقک نازنین خوشحالم کسانی مثل شما هستند که چنین تحلیلی هایی نه از سر بی فکری یا کینه بلکه از سر تامل و فکر ارایه می دهند. من با خواندن مطالبت امیدوار میشوم تشکر

ناشناس گفت...

دلقك جان من چشم اب نمي خوره كه اين پسر ناخلف (كه زنش بهش حرام شده)بتونه بدون حمايت سپاه از پس باباش(حتما...كه ميگه رابطه ما پدر فرزندي است) بر بياد . حالا ازشوخي گذشته سپاه طرف كي است؟

مترسک گفت...

سلام دلقک غمگینم !
خیلی قشنگ بود ، خیلی قشنگ...

ناشناس فرعی گفت...

احمدی نژاد پسرش را به مراسم عزاداری بیت رهبری فرستاده. این میتواند به این مفهوم باشد که احمدی نژاد هنوز از خامنه ای نا امید نشده و فرصت انتخاب به او داده است. یعنی خامنه ای یا باید ولایت امام زمان را با واسطه ی احمدی بپذیرد و یا با امام زمان درافتد.
نظر شما چیست؟

ناشناس گفت...

سلام بر دلقک نازنین
باور کن که این نوشته هاست که منو سر حال میاره و تفکر را مضاعف.
بعد از چند روزی گرفتاری، خواندن تقریبا 20 پست جامانده قبلیت بسیار لذت بخش و انرژی زا بود، هرچند که به همان درد کوری دچارم و هر روز بدتر.
امیدوارم این دعای خیرت ریشه تمام کوری ها را از آن سرزمین و مردم نازنین بخشکاند.
خدا قوت که تولید فکر میکنی