۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

پیام مهمترازرسانه است.**



The Gallant Conversation
1- گاهی اینقدر مرا هول می دهید به سیاست که دلم برای خودم تنگ می شود ودلم می خواهد برگردم به متن های بی سروتهی که دردهارا ژرف تر از کلنگ شکستۀ سیاست گود می کند واگرهم موفق به استخراج دوا درمانی نشود خود ش نوازشی از نسیم سرخوشی وزندگی را حامل است برای آدم هایی که گناه نکرده اند که خوانندۀ مهمل بافی های سیاستمداران وروشنفکران شده اند.


2- امروز که بالاخره به این نتیجه مطمئن شدم که یکی از پروژه هایم که یک توصیه بود به آدم هایی که مدعی اند دلشان می خواهد دنیا جای بهتری باشد برای زندگی همه و دررأس همه ما ایرانیان که بدجوری ودربدمقطع تاریخی افتادیم گیر این آخوند های قرن هفتم میلادی، وول کن هم نیستند قبل از مکیدن خون آخرین نوزاد عاشق را.


3- وآن توصیه این بود که داداش چقدر لاف می زنی که: "آخ اگریک رسانه داشتم که می توانستم حرفم را بگوش مخاطبم برسانم؛ ایران را نجات، دنیارا گلستان وبهشت را مجانی می کردم. ومشکلات را می گفتی وآرزویت را درادامه که: رسانۀ درست و درمان وبا پشتوانۀ مالی کلان که حداقل یک سال بتواند بدون دغدغۀ نفع وضرر مالی مرا پشتیبانی کند. آخ. حیف. لامصب. کجایی. برو عقب. بیا جلو. جون من.  تو بمیری. من آنم که رستم بود پهلوان و..."


4- به او گفتم : بهترنیست بجای یک چنین آرزوی دورودرازی سرت را بیاندازی پایین ویک "متن"ی - ونه حرفی فقط! - تولید کنی که مردمان مشتاق شنیدنش باشند، تاببینی که ابروباد ومه وخورشید وفلک بعلاوه "کلیک" دست بدست هم می دهند و تو را یعنی متن تورا به مخاطبت می رسانند. دنیا دارد ازرسانه عمومی حتی می ترکد و تو عوض غصۀ "متن"(پیام) گیرداده ای به تلویزیون ماهواره ای میلیون دلاری شخصی، وبما هم که نمی گویی چه معجونی توی کلاه شعبده ات داری که دنبال بازارش هستی.


5- حالا بشما خبر می دهم که ما با نام مضحک وبی اعتنا وبی اعتبارمان وکارجدی مان داریم می ترکانیم وهمه مارا لینک می کنند وخیلی ها مطالب مارا وازهمه مهمتر فلسفۀ مارا بسط می دهند وما آهسته آهسته پدال پا گرفتن نهضت "چشم هارا باید شست جوردیگرباید دید" می شویم وخوشحالیم. نه به این دلیل که ما مطرح می شویم ویا ما موجد طرح نگرش صحیح هستیم بلکه بیشتر به این خاطر که بلکه بعدازطرح شدن درست صورت مسأله راه حل هم پیدا کنیم که می کنیم مطمئنم!


6- خوب اگر یک آدم کاملاً معمولی وپیرترازمعمولی فقط درهشت ماه وآن هم با اکراه وبویژه بی سواد-مهارت درزبان خارجی ودنیای مجازی ورایانه- می تواند با استفادۀ پیش ابتدایی از امکان اینترنت ورسانۀ وبلاگ، موجی هرچند کم دامنه ولی بسیار مرتفع ازنظر فلسفۀ تحلیلی ایجاد کند که دامنۀ موج نیز باشتاب درحال گسترش است؛ بطریق اولا دارندگان معرفت های درجه یک وپدید آورندگان متن های شنیدنی صد ها برابر دلقک این توان را دارند. 


7- عزیزترین ونزدیک ترین دوست یاریگرم که اینک درایران است ومن چقدردلم برایش تنگ است ترا خدا؛ بمناسبت تولدم درآگوست 2009 دوتا وبلاگ تأسیس کرد برای من وخودش ومن این اولین متن را نوشتم بدون اینکه منتشرش کنم وحتی تا ژانویۀ 2010 ازراه اندازی عملی وبلاگ استنکاف داشتم ومی ترسیدم. 
ممکن است درحرف های تکراری وقبلی که همه همین یک متن تک گزارۀ(حکومت دینی دروغ است ودین بعنوان فرهنگ قابلیت ایدئولوژیک شدن را ندارد. ودرایران هم ما بدلیل اینکه هژمون دین نتوانست به ایدئولوژی ترجمه وارتقاء داده شودهنوز توی یک انقلاب سی ودوساله هستیم وحاکمان برایران بیشتر گروگان بان یا زندان بانان زندانیان موقت وبلاتکلیف هستند تا حاکمان بمعنای حکومت گران مسئول) است؛ از این نوشته استفاده کرده باشم، ولی یادم نیست که عین این نوشته را نمایش داده باشم. پس می گذارمش این جا ببینید چطوری نگاه می کردم وقتی نمی خواستم شروع کنم:

جیغ سکوت!

من ودوستم تنها دونفری بودیم که تلاش می کردیم بشنویم. دیروز صبح مقاومت مان درهم شکست وتصمیم گرفتیم که ما هم حرف بزنیم حالا که قرار نیست حرفی شنیده شود!

اصرار از دوستم بود که می گفت دوتا گوش وفقط یک زبان در کلۀ آدم معنایش این است که یک بار بگوییم ودوبار بشنویم. دوستم می گفت تا قبل از انقلاب ایران قاعدۀ بازی رعایت می شد. تا اینکه کیلومتر شمار دنیا به آخر خط رسید در سال 1980 میلادی وبشر دنیای واقعی را رها کرد ووارد دنیای مجازی شد. 
وفقط در عرض سی سال در حالیکه انقلابیون ایران هنوز نتوانسته اند تهران را به ارتفاع مدینة النبی با خاک یکسان کنند؛ گوشها هم گذاشته اند وسط کار زبان ودارند حرف می زنند! خب بدیهی است که وقتی گوش هم تبدیل شود به گویش؛ عضوی نمی ماند برای شنیدن ونماند!حالا تو هی جیغ بزن در این هیاهوی "سکوت".

این را گفتم به جوانان که بروند ویک کمی عشق وحال بهر زور وزحمتی هم که شده جور کنند وهشیار منتظر باشند تا خدارا چه دیدی بلکه هم گوشی های جدیدی به بازار بیایند بدل از گوش در مقعد جهانیان تا بشنوند صدای شمارا که فقط کمی" دلخوشی" می خواستید ومی خواهید برای"ایران" مان؛ که دین فروشان تا تهران را به ارتفاع مدینة النبی با خاک یکسان نکرده اند رضایت نمی دهند به"یک کمی زندگی در همین حوالی"!

والبته این فقط سیئات نیست درمضحکۀ داغ ودرفش وخون شرکای بلاتکلیف حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای! وحسناتی دارد این هوا :
شنیده نشدن جیغ بنفش پیر وپاتال های فسیل شدۀ سیاسی که می خواهند صدای زلال "ما کمی زندگی می خواهیم لطفاً" جوانان ایران را به تعداد گروه ودسته وحزب نیم نفرۀ خود انگ بزنند:  مثلاً روشنفکران!!

الهی قربان آن قلم وقدمتان بروم استاد مرتضی مردیها بدادمان برس ویک چیزی بگو! هنوز شقه نشده دارند کله پاچه مان را بار می گذارند رفقا! "مگر اتفاق تازه ای افتاده است!"

راستی ببخشید سلام یادم رفت. مثل خدا که بسم الله یادش رفت در هنگام توبه!
برای یادداشت اول یک بلاگ زورکی آن هم ویژۀ Dalghak. Irani کافی است این آشفتگی. یا...هو
....................................................................................
تاریخ نوشتۀ جیغ سکوت 28.08.2009 است. 
**رسانه زیادی وحرف بس است! متن تولید کنید لطفاً!
من چون فقط برای امید می نویسم ونه خودخواهی- خودخواهیم درامیدم مستتراست- تیتراین مطلب را ساده تر وسرراست تر کردم. تیترقبلی را هم منتقل کردم این پایین تابه اصالت انتشار نوشته لطمه نخورد.


۴ نظر:

هدا گفت...

پس ما خيلي خوش شانس بوديم كه تصميم گرفتيد بنويسيد و تمام حرف ما جوونها رو تو همون پست اولتون گفتيد و خلاص: ماكمي زندگي ميخواهيم لطفا...

کیمیا گفت...

"راز سر به مهر" یک روز هفته دوتا عکس سیاه وسفید داره توی وبلاگش.یه نفر گفته بود هر دفعه میاد و میگه از کدوم یکی بیشتر خوشش میاد.به اعتماد به نفس اون یکنفر حسودیم شد.می خوام جرات کنم تو وبلاگ شما گاهی به سختی از میون اینهمه، ازاونی که درخششش چشمای منو روشن میکنه، اینجا سپاس بگم.
"...مثل خدا که بسم الله یادش رفت در هنگام توبه!"

کیمیا گفت...

بند(5)عالی بود.یکماهی قبل از اینکه جنگ تموم شه یکی از دوستام یه نامه داده بود که تا کمتر از یکماه دیگه جنگ تمومه.برای من که صدای میگ های عراقی زنده ترین واقعیت بود،این نامه فقط یه خیال خوش بود ،...
اطمینان شما خیال خوش امروز من شده...

Dalghak.Irani گفت...

چقدر خوبید شما دوتا خانم جوان ونجیب که دراینجا منتظرمانده اید وهیچ اعتراضی نمی کنید به بی ادبی صاحب خانه. ببخشید لطفاً بس که احساس خوبی دارم به صمیمیت شما گاهی سوء استفاده می کنم ازاین همه استقبال وتأییدی که می کنید ودلقک را دلگرم نگه می دارید مرسی هدا جان ومرسی کیمیا خاتون. بخدا قسم اگر نبود جز اینهمه لطف شما به دلقک بازهم اینقدر گرمابخش بود این لطف که بخواهم بخاطرشما وبخاطر سه دخترخودم دنیا را تکان بدهم. زوربازورا ببین وادعا را. هاها!