2- خلاصۀ ماجرا این بود که هر جوان پرشوری که بتواند توهم پر بودن کله اش از محتوا را ایمان بیاورد می تواند با مجهز شدن به یک کلت و چند تا فشنگ و چند قرص سیانور در تعویض نقشۀ تاریخ از بی عدالتی امپریالیسم به عدالت مارکسیسم نه تنها شرکت کند که کارگردان و بنیانگذار جهان نو هم بشود. این آموزه وقتی رسید به جوان مذهبی مسلمان شبهای دکتر شریعتی یک عنصر فقر مادی مطلق ابوذری را هم با خودش ترکیب کرد و خودش را این طور فرموله کرد: "کلۀ پر از تئوری توهم، کلت بدل از استخوان شتر ابوذر و ظاهربدون چسبندگی های زیبایی و زندگی". البته همزمان با مجاهدین خلق که از آن فرمول تبعیت می کردند جوانان باز هم مسلمان تری پیدا شدند در گروه های مذهبی شاخۀ آخوندی مثل مؤتلفه و دیگر اشخاص همقواره؛ و اینان کمی خاک و گل و پارگی و ژولیدگی مطلق هم به لباس شان اضافه کردند که ضمن تمایز با گروه مسلمانان روشنفکر، بی اعتنایی کامل خود به جیفۀ دنیا را هم نشان بدهند. و این فرمول ها که تفاوت هایشان منحصر می شد در نوع لباس پوشیدن شان تا قطعی شدن مرگ اتحاد جماهیرشوروی سابق همۀ اعتبارشان را حفظ کرد ند و بشدت کوشیدند.
3- وقتی پرده ها فروافتاد و دیوارهای پولادین جهل و خرافه فروریخت و مارکس و لنین عریان و بی حیا در آفتاب شدند؛ شاخه های اسلامی شان هم که در مقابل اعتراف به تلفیق اسلام با مارکسیسم مقاومت کرده بودند، و راضی از اتفاق لاجرم، و قبل از ناچار به اعتراف؛ خودشان را منحل اعلام کردند و گفتند چه کسی گفته عدالت و بی طبقه و این جور مزخرفات. ما از ابتدا هم لیبرال و آزادی خواه بودیم. و مثل همۀ چپ های دنیا رفتند کلت ها را فروختند و با پولش یک عدد دفترچۀ چهل برگ حقوق بشر خریدند. و قرار شد شعار بنیادی "انسان به مثابه محتوا"ی خود را نگاه دارند و فقط در ابزار تحقق، کلت را با دفترچۀ حقوق بشر جایگزین کنند. و کردند.
4- بعد از این مقدمۀ تاریخی رسیدیم به قلب این متن: چریک های چپ مذهبی دیروز و روشنفکران دینی امروز لباس های چریکی شان را عوض نکردند و کماکان نمی کنند. و گویی اصلاً نه خانی آمده و نه خانی رفته است؛ و این بشر دوپا نیست که از دو جزء مهم و مؤثر متقابل فرم و محتوا تشکیل شده است و همانقدرکه مهم است انسان در محتوا(کلیات) خودش را بروز نگه دارد این هم اهمیت کمتری ندارد که بتواند و باید خودش را به فرم (جزئیات) هم روزآمد و تازه کند و بماند. گمان خودم این است که شخصی مثل اکبر گنجی یا دکتر سروش بیشتر ازروی عادت و نوع انتخاب پوشش هست که کمتر از کراوات یا لباس های کلاسیک ترغربی استفاده می کنند و تعمدی ندارند چرا که مواضع سیاسی و اندیشگی شان در جزئیات هم روشن است هرچند نه به گستردگی کلیات. آدم محترمی مثل آقای بنی صدر هم که خودش بنیانگذار و مؤسس این بیریختی مخرب در ایران بعدازانقلاب است و لزومی نمی بیند بگوید: "ولایت جمهور باید بداند که من کراوات را از یقۀ کت شلوار غربی دانشگاهیان و روشنفکران ایرانی باز کردم و آنان را از ریخت انداختم که سریعتر تسلیم آخوند های باریخت (لباس کامل آخوندی) شوند. و اشتباه وحشتناکی کردم و معذرت می خواهم.
5- اما روشتفکران فعال سیاسی بر مدار مذهب مثل دکتر مهاجرانی در خارج و دکتر خاتمی و بهزادنبوی و همۀ دوستان در این ردیف در داخل و خارج کاملاً - دانسته یا ندانسته - در راه ایدئولوژی شان تن به وارد شدن به فرم و قالب و ظاهرشان نمی دهند و لذا محق هستند که آرایش ظاهرشان را با همان ریش های بلاتکلیف و همان کت شلوارهای شنبه یکشنبه و همان یقه های بی بندوبار و ... بی ریخت نگاه دارند؛ زیرا که هرگونه ورود به فرم و قالب ورود به وادی جزییات است و عرصۀ جزییات برای روشنفکران مذهبی و فعالان اصلاح طلب مذهبی بیش از آخوند های سنتی هم خطرناک است؛ چرا که این جا دیگر مفاهیم غلط انداز حقوق بشر و دموکراسی و سیاست و ایدئولوژی و معنویت و ... مطرح نیست که بتوانی با مبهم گویی و کلی بافی و مغلطه و سفسطه خودت را طاووس علیین شده نشان بدهی.
6- این جا بحث اجازۀ پوشیدن کراوات با کت شلوارغربی است. آری یا نه. اگر آری چرا رسماً موضع نمی گیرید در اختلافات مربوط و اگر نه پس شما چه فرقی با آیت الله دارید. سؤال های قالب و فرم همه ریز و جزیی و از زندگی است و وقت دررفتن نیست باید همین امروز موضع بگیری. اینجا پرسش از حجاب اجباری است: آری یا نه! اینجا پرسش از حلال و حرام موسیقی است. آری یا نه. - پاسخ های مشروط پذیرفته نیست. و جای شعبده بازی با مفاهیم کلی نیست - اینجا صحبت از همۀ نرم افزار مدرنیته است آری یا نه. اینجا ..... می بینید کار ساده ای نیست کراوات پوشیدن دکتر مهاجرانی یا حسین باستانی یا روحانی خلع لباس شده و ... چون بمحض پذیرش بحث و موضع گیری در جزییات دست های همه رومی شود. همانطور که گفتم دیگر بحث حقوق بشر نیست که مثل شهید کردن امام حسین در روزعاشورا باشد که هرجوری و بهر طریقی شهیدشدن امام را نوحه کنی برای شیعۀ پیروش که هدف گریه دارد فرقی نکند.
7 و اگر می گویم ما تنها با شکستن قالب های کهن می توانیم محتوای نو در قالب جدید بیاوریم. و وقتی اصرار دارم که اجازه ندهیم ما را مرعوب سواد و اندیشه و اصطلاحات غامض و پیچیده بکنند و کلمۀ مار را "Snake " بنویسند و منت هم بگذارند که عکس مار را استفاده نکرده اند؛ دقیقاً منظورم این است که شما بدانید هرکسی در ایران بحث راجع به کلیات بکند اگرکلاه بردار نباشد حتماً ساده لوح است همۀ مشکلات ما در جزییات است و همۀ سؤالات ما هم جزیی و از نوع زندگی روزمره است و تنها با این سلاح ( هوک های ریز و سریع و پی درپی) است که می توانیم آخوندها را و همراه آنان روشنفکران دینی بسیار مزاحم فعلی را به گوشۀ رینگ هدایت کنیم و در آن جا با یک آپرکات نهایی از طناب مکافات آویزان شان کنیم. یا...هو
۱۳ نظر:
آقا دلقك همان طور كه هميشه خيلي پيداست اكراه دارم در تعريف كردن، اين بار اما- و بعد از چند ماه- هيچ جوري نمي توانم لنگ و لوچ تعريف كنم جز اينكه بگويم ايول الله! محشر بود! زدي درست وسط وسط خال! و من مبهوت ماندم! دستت درست بابا!
و آخه چه كسي مي تونست از گنجي و حسين باستاني و عطاءالله مهاجرانی، حسن یوسفی اشکوری، از يك طرف و ابوالحسن بنی صدر و علی افشاری و .. از آن طرف تر بگير تا آيت الله كديور و دکتر عبدالکریم سروش و محمد خاتمي و شريعتي و ابوذر و همه و همه- و تازه سرشان را هم بگذار ماركس- را به خط كند در يك صف واحد؛ و از پرونده چپ-مذهبي بگير تا پرونده شهادت طلبي و عدالت خواهي و حقوق بشر و دمكراسي و آزادي بيان را زير دستان شان و لاي پرونده ماركسيسمم نشان مان بدهد. و
در آخر بگويد: شما همه و همه همينيد! چون بلد نيستيد از زندگي آن گونه كه هست لذت ببريد و «لباس تان را درست بپوشيد!» تا به مردم تان هم نشان بدهيد كه زندگي در كردنش لذت دارد و استعلا مي يابد و به عمق مي رود.
من دوست داشتم خيلي نتيجه ها بگيرم از حرف هايتان و مثلا بگويم علم هم آنجا كه پيش مي رود و حيرت مي آفريند با ممكن كردن زندگي در قالبي علمي است كه به محتوايش مي افزايد؛ ولي گفتم حيف است شور و هيجان بعد از اين نوشته زيبا را خراب كنم.
دست مريزاد پيرمرد دلقك!
ببین ابراهیم اگرازمن تعریف کنی چقدرزود وطولانی جواب می دهم. کی گفته اکراه داشته باشی برای تعریف کردن ازمن. اتفاقاً جنددفعه که ازدستت شاکی بودم بیشتر بخاطر تعریف نکردن هایت بود. راستش رابگویم من ازتعریف کردن خیلی زیاد خوشم می آید انتقادهارا اگربتوانم بزورتحمل کنم بیشتر بخاطراین است که شماها تعریف کنید ازمن که:
"به به این را می گویند روشنفکر ببین چقدرسعۀ صدردارد وانتقاد پذیراست".
والا انتقادپذیری چندمن است. پس خاطرشما باشد وبدیگران هم بگوییم که ازمن تعریف کنند ومن هم ازهمین بالای سن خاک زیرپای همۀ ایرانیان زندگی دوست وزندگی کن را سرمۀ چشمانم می کنم. یا...هو
بفرمایید هم شما هم آقای سالک که کجا مارکس (شخص مارکس را میگم نه چریکهای چپ یا مذهبی)کی کجا بدلباس و لکنگار بوده ؟اگه خبر دارید به من بگویید سایتی عکسی چیزی که بروم ببینم.البته که مارکس فقیر بوده یا شده به خاطر اینکه همه وقتش به خواندن و نوشتن میگذشته.ولی من عکسی ندیده ام که مارکس را ولنگار ,ژولیده نشان دهد مثل بنی صدر یا مهاجرانی.
خيلي خيلي لايك يعني دوست ميداشتم، و دوست تر دارم وقتي به زباني مي گوييد كه من جوان كم سواد بيحوصله هم با اشتياق تا آخرش ميخوانم و ميفهمم. به زبان مادريتان "چخ ساغل" اگر درست گفته و نوشته باشم
من خیلی دوست ندارم طول و تفصیل بدهم در اینجا که صاحب خانه نیستم، فقط یک کمی و به صورت تلگرافی چند تا کلمه پرت میکنم که چرا مارکس را- با فاصله اما در سر صف- قرار دادم، امیدوارم اونقدر تلگرافی نشده باشه که بعد دلقک دعوام کنه که "مزخرف گفتی باز!"
جلو تر می روم و پیامبر فیلسوفان قاره ای، تمام کننده ی فلسفه، انسان ترین انسان قاتل خدا، نشسته بر شانههای خداوند- خداوند شرمگین و سر به زیر-، بزرگ ابر مرد پاک: نیچه، را سر سلسله دار آن صف می گذارم.... نیچه این غول بی انتها، نیچه این پیامبر ابرمردان، پیامبر ابر انسان های بس انسانی، غول های فرورفته در مغاکهای تنهائی.. نیچه او که بر فراز نعش خداوند ایستاد و انتهای عالم را دید و همه چیز را روایت کرد تا انتها... خیلی زودتر از آن که نعش خود را به پیروانش ارزانی دارد... و دیگر هیچ نزیست سال ها و هیچ نگفت.. تا که مرد!
آقای ناشناس سلام
خوب است که فرموده اید تکان نمی خورید ودوتا کامنت یک مرتبه نوشته اید برای دوپست. این دیگرآخرتکان خوردن است وازسرمن هم زیادی است. بعدهم ما به رسول گرامی حضرن کارل مارکس کبیر جسارت نکرده ایم وفقط گیرمان به پیروانش بوده وبس.
خسته بودم گفتم فردا پاسخ بدهم شنگول. پس نیم نوشته را دستورحذف دادم ولی دکمۀ انتشاررا فشاردادم اززورهمان خستگی شیرین برای خواب. ومجبورشدم توضیح بدهم که این همۀ پاسخ آقای ناشناس که منت گذاشته اند وکامنت نوشته اند نیست. فردا مفصل ترمی آیم. یا...هو
برای هدا وابراهیم هم همینطور.
آنقدر خوب نوشتي كه فقط ميتوانم متن زير را درتائيدو تمجيد برايتان كپي كنم.دست مريزاد . پاينده باشي همينطور ادامه بده.
" اگر عمر دوباره داشتم ..."
اگر عمر دوباره داشتم :
مى کوشيدم اشتباهات بيشترى مرتکب شوم.
همه چيز را آسان مى گرفتم.
از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم.
فقط شمارى اندک از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم.
اهميت کمترى به بهداشت مى دادم.
به مسافرت بيشتر مى رفتم.
از کوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى کردم.
بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج کمتر.
مشکلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى.
آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام که بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام.
اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم.
من هرگز جايى بدون يک دَماسنج، يک شيشه داروى قرقره، يک پالتوى بارانى و يک چتر نجات نمى روم. اما اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم.
از مدرسه بيشتر جيم مى شدم.
گلوله هاى کاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى کردم.
سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم.
ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم.
بيشتر عاشق مى شدم.
به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم.
پايکوبى و دست افشانى بيشتر مى کردم.
سوار چرخ و فلک بيشتر مى شدم.
به سيرک بيشتر مى رفتم.
در روزگارى که تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم که مى گويد: "شادى از خرد عاقل تر است".
اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم ...
نويسنده : دان هرالــد
وبالاخره آقای/خانم البته 99 درصد آقای ناشناس.
مشکل بنیادی من چه با پیامبران عهد عتیق که نمی دانم خاتم شان کی بود وچه با پیامبران اهل قدیم که می دانم خاتم شان حضرت محمد(ض) بود وچه با پیامبران عهد جدید که خاتم شان حضرت کارل مارکس باشند این است که این بزرگواران بغیرازادعای همۀ پیامبران شریف که می گفته بودند یا می گویند "حقیقت وهمۀ حقیقت زمانه" نزد من است؛ این ادعای ویژۀ خودیا امت شان است که اضافه می کنند: "حقیقت وهمۀ حقیقت همۀ ازمنه ازازل تا ابد نزد من است" ویک درپوش "خودانتحاری" هم می گذارند درش. ونفس صغیر وکبیر را به شماره می اندازند. والاّ اگر هم مارکس وهم حضرت محمد طوری حرفشان را می زدند که امت شهادت طلب شان نتوانند بل بگیرند که "بودورکه واردور" یعنی جهان جز به ترسیمی که ماکرده ایم نخواهد گشت واگربگردد باید شاشید توی آن جهان؛ عوض تفکرکه ممکن است کارل ومحمدهم جوگیرشده اند مثل همه ویک حرفی زده اند ما که مجبورنیستیم "امرواقع" را هزینۀ "امرموهوم" بکنیم. یا...هو
ابراهیم سالک
بازشما رفتید روی فاز دانش عمیق تان ومن ممکن است شروع کنم به کهیرزدن. من همۀ اطلاعاتم راجع به مارکس فراترازتزوآنتی تز نمی رود ونیچه را هم فقط به این دلیل که همیشه فکرمی کنم حضرت زرتشت ایرانی را تبلیغ کرده وتفسیر نوشته به حرف های زرتشت پیامبر درچنین گفت زرتشت می شناسم واین حرف هایی که تو درفلاخن گذاشتی بجوری مخچه ام را داغون می کند.
ولی این یک تکه را خدا وکیلی خوب آمدی درمورد عدم روده درازی به دلیل صاحب خانه نبودن. خواستم ازاین انصاف خودت بل بگیرم وپاسخ کامنت فوتبال با مقعد ت را هم بدهم که گفته بودی وقتی من بی ادبم باید بتو هم اجازۀ دستشویی رفتن توی خانه ام را بدهم. من می گویم بابا موال خراب است آدم حسابی اگرخواستی بیایی خانۀ ما کاربزرگت را جای دیگربکن بیا. توهم می گویی پس خودت چرا می روی دستشویی خانه ات. هرچه هم قسم می خورم که بابا جان من جای دیگرندارم اینجا خانه ام است وحتی اگر بوگندش همۀ اینترنت را بردارد باید مرا تحمل کند. دوستت دارم. وفادارانه پیش می رویم . یا...هو
به هدا وهادی ازهرنوعش که دارد یا خدا بهش بدهد.
تولازم نیست خیلی هم نگران عمق فهم مسایل جامعه باشی. حست حودش به اندازۀ کافی منتقل می کند برای باندازۀ لازم دانستن. بیشتر بفکر زندگی وشادی ودوست داشتن باش. ساغول بالا. یا...هو
خانم آشنا با درود.
تعظیم عرض می کنم به هنر وادبیات وهمۀ دوستدارانش وبوجودآورندگانش. وبه خانم آشنا که دوستش دارم بخاطر مهربانی هایش. یا...هو
آقا دلقک همان طوری که مشاهده میکنید جای من زیر گرز آتشین دلقک است تا تعریفهایم او را خیلی خوش حال کند آن گاه که گرز فرود میآید. به هر حال دوستتان دارم. همین طور وفادارنه و دست به یقه پیش خواهیم رفت. خدا رحم کند :)
ارسال یک نظر