۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

وشناختِ آن مهلک ترین بلای حاکمان آخوند! (ناامنی روانی)



الف- "منتظر ِ بازجو":
"منتظرِ بازجو" به کسی گفته می شود که متهم بالقوه است و برای تبدیل شدن به مجرم یا بی گناه باید بازجویی شود. او از نقطه نظرخودش بی گناه است و اشتیاق خیلی زیادی دارد که زودتر بازجویی شود و آزادی اش را بدست آورد، هرچند که متهمانی که مجرم بودن خودشان را پذیرفته باشند خیلی کم و نادرند؛ لیکن همین تعداد اندک نیز باز بیشتر رغبت دارند که بازجویی شوند و پس از گرفتن حکم قطعی بتوانند برای خودشان برنامه ریزی کنند. چرا که در وضعیت معلق هر نوع برنامه ریزی کار عبث و بیهوده ای است.

ب- زندانی موقت:
تقریباً همان تعریف "منتظرِ بازجو" را دارد؛ با این محدودیت بیشتر که محیط و شعاع حرکتی اش هم محدود به زندان یا مکانی است که برای شروع و خاتمۀ بازجویی اش در آن جا نگهداری می شود. او نیز بسیار مشتاق است که سریعتر بازجویی و تعیین تکلیف شود و بتواند برای ادامۀ خودش و امتدادهایش - اگرداشته باشد مثلاً همسر و فرزند و... - تصمیم بگیرد. البته در مورد زندانی موقت شخص دومی هم خیلی دلش می خواهد تا زندانی بازجویی و تکلیفش مشخص شود. و آن زندانبان مباشر و مستقیم این زندانی موقت است. او به این دلیل اشتیاق برای بازجویی از زندانیش دارد که می داند تا زندانی بلاتکلیف است زندانبان هم بلاتکلیف است. و نمی داند آیا با زندانی، مثل یک مجرم باید رفتارکند یا مثل یک سالم. آیا جرم بعد از اثبات و واقعی زندانی چقدرسنگین و خطرناک و مزاحم بوده است. و او (زندانبان) چه احتیاط هایی را باید رعایت بکند در رویارویی با زندانی و....

پ- گروگان:
گروگان در ابتدای امر هم نسبت به زندانی موقت و هم نسبت به "منتظر ِبازجو" وضعیت سخت تر و خطرناک تری دارد زیرا که دستگیری او حالت ربایش دارد و توسط آدم های غیرمسئول و جنایت کار انجام گرفته است. او در ابتدای اتفاق گروگان گیری زمان های بسیار سخت و مرگباری را سپری می کند ولی اگر درهمان چندروز مهلت ابتدایی گروگان گیران به مالک گروگان، نه بمیرد و نه آزاد شود؛ گذشت زمان کاملاً بنفع او عمل خواهد کرد و چون منتظر بازجویی ازخودش نیست و آنچه که باید اتفاق بیفتد به بیرون از ارادۀ او وابسته است، احساس بهتری پیدا خواهدکرد.

1- "منتظر ِ بازجو" یک برساختۀ حقوقی نیست بلکه یک مفهوم اجتماعی است و معمولاً به انسان هایی بار می شود که در واحدهای بزرگ و کوچک اجتماعی - از خانواده تا جامعه - زندگی می کنند؛ که رهبران آن جوامع - از پدرومادر یا حاکم - قدرت تصمیم گیری و تعیین تکلیف فرزند یا عضو جامعۀ خود را ندارند - یادآوری می کنم که بنظر من هم خانواده و هم حکومت برای کسی تعیین حق نمی کند بلکه تکلیف اعضاء را روشن می کند - و اعضاء تحت قیمومیت، رهبری، مدیریت یا... خودرا رها و بلاتکلیف می گذارند و فقط هنگامی که خودشان تشخیص می دهند عمل یکی از اعضاء به ضرر پدر یا حاکم ( برابری مطلق می کند با موجودیت خانواده و جامعه) بوده است او را بازجویی به قصد مجازات می کنند. این جاست که خطرناک ترین ویروس زندگی کش که تاحالا شناخته شده است درهیبت بسیار بسیار مخوف "ناامنی روانی" (منتظر بازجو) ظاهر می شود.

2- شکل کار اما ثابت و سنت خلقت است. و تخفیف پذیر و استثنا بردار نیست. فرزند یا رعیت یا شهروند "منتظر ِ بازجو" امیدوار است که آقایان بازجو(پدر یا حاکم) در اولین فرصت بازجویی او را انجام بدهند و تکلیف او را مشخص کنند تا اگرمردنی است بمیرد و اگر نه زندگی اش را سروسامان بدهد. ولی تعداد بازجویان کم است اولاً، متهمان خطرناک تری هستند که اولویت بازجویی با آن هاست ثانیاً، اصلاً قراری برای بازجویی از همۀ ملت نیست چون چنین چیزی اگر ممکن هم باشد مقرون به صلاح حاکم نیست  ثالثاً، و از همه مهمتر اینکه اصلاً پدر یا حاکم خودشان نقشه و تصمیم قبلی مشخص و روشنی ندارند که چه انتظاری از چه کسی دارند بلکه در طول راه بسمت توهمات پدر یا حاکم است که آدم های مانع شناخته می شوند و باید روفته شوند. و بهمین علت هم این دوجمله مهمترین و کلیدی ترین وصیت پدر یا حاکم است: "ملاک داوری وضع فعلی افراد است ." و "من با هیچ کس عقد اخوت نبسته ام."

3- ولی فرد "منتظرِ بازجو" به این اراجیف اهمیتی نمی دهد. جامعه و خانوادۀ بلاتکلیف به او عدم امنیت روانی منجر به انتظار برای بازجویی شدن را سرایت داده و او منتظر بازجوست؛ بقیه همه حرف مفت نصیحت های استفراغ آور است و بس. حالا هرچقدر بازجو دیرتر سراغش برود او را در وضع وخیم تری خواهد یافت. چرا که به نسبت دیر آمدن بازجو؛ فرد منتظر بازجو و زندانی موقت خودشان دست بکار می شوند و شروع می کنند در نقش هم بازجو و هم متهم از خودشان بازجویی کردن:
بازجو اینرا خواهد پرسید و من این جواب را خواهم داد. بازجو اینطور ادامه خواهد داد و من هم اینطورجواب خواهم گفت. و... سؤال و جواب بی پایان.
4- انسان "منتظر بازجو" یا زندانی موقت در طول زمان به بازی ذهنی "هم بازجو و هم متهم" عادت خواهد کرد و آن را دوست خواهد داشت و از سؤال و جواب های ساده به پرسش و پاسخ های پیچیده تر و از اتهام و دفاع ساده تر به اتهام و دفاع خطرناک تر ارتقاء خواهد داد؛ و بعد از مدتی همۀ گفته ها و ادعاهای بازجوی ذهنی اش را نیز مال خود کرده و خواهد پذیرفت؛ تا جاییکه از خود کاملاً بی خطای اولیه آدمی خطاکار در درجات مختلف خواهد آفرید. و این فرآیند ادامه خواهد یافت تا یا دیوانگی و یا خودکشی!

5- و دراین سال های طی شدن پروسۀ "پس من کی بازجویی خواهم شد!" با همسر مهربان و جوانش هر روز اختلاف خواهد داشت. فرزندان معصوم و بی گناهش را هماره مورد آزار جسمی و روانی قرار خواهد داد. صبح ها توی خیابان، عصرها در مترو، شبها در سینما، آخر هفته در ورزشگاه و همیشه در خانه و اداره و کار و ... به زمین و زمان و رفیق و غریبه و... گیرخواهد داد و از مطب این روان کاو به مشاورۀ روان پزشک دومی و از آنجا به میلیونها عنوان کتاب روانشناسی و مدیتیشن و عرفان های مادی و معنوی خواهد رفت و خواهد پوسید؛ اگر قبلاً در درمانگاه های ترک اعتیاد و زندان و شورآباد نگندیده باشد. و نخواهد فهمید که: " آدم منتظر ِ بازجو یا باید مجرم باشد یا باید آزاد شود. و الا قادر به تحمل بلاتکلیفی در طول همۀ عمر خود نخواهد بود و نیست. واین است راز بقای جمهوری اسلامی. چون از جایی زده بریشۀ زندگی که حس می شود بدون اینکه درک شود. این درک البته سهم روشنفکران بود و است که فعلاً رفته اند و بروند به "دَرَک!"

6- البته که حال و روز گروگان ها بهتراست اگر زنده مانده باشند بعد ازهیجانات عصبی اولیه. و اگر ثروت پدریشان ته نکشیده باشد در هنوز ترغیب گروگان گیران برای اخاذی. زیرا که گروگان گیران بعد از مدتی از نگهداری گروگان و در اثر زندگی مدام با او و بدلیل ناواردی و بی تجربگی و ترغیب گروگان برای همکاری بر علیه خودش و عدم سازماندهی داشتن مثل زندان و زندانبان و شکنجه گر و انفرادی و از این قبیل - مثل حکومت های مسئول!- نسبت بهمدیگر احساسات بشری پیدا می کنند و این روابط تا جایی پیش می رود که گروگان ها ابتدا در محدوده های امن تری و سپس در محدوده های بزرگتری آزادانه آمد و شد می کنند و حتی زندگی بخورو نمیری هم برایشان فراهم می شود. و گروگان گیران دیگر به دو موضوع کلی بسنده می کنند. اولاً امنیت فیزیکی گروگان بخطر نیفتد چون مرگ گروگان همراه است با مرگ آرزوی اخاذی گروگان گیر. ثانیاً گروگان نتواند فرار کرده و خودش را نجات بدهد.

7- بهمین خاطر هم است که گروگان ها بعد از عادت به زندگی جدید هیچ گونه احساس ناامنی و نگرانی مضاعف نمی کنند و حتی از اینکه گروگان گیران با اخاذی از ثروت خانوادگی سیورسات نه چندان مأ کولی - ولی درعوض بدون کار و زحمت - فراهم می کنند احساس رضایت هم می کنند. مشکل گروگان ها فقط هنگامی چهره می کند که یادشان می افتد انسان هستند و برای هدف های ارزشمندتری خلق شده اند و برای رسیدن به آن لذت های هوسناک یک راه بیشتر نیست و آن آزادی برای انتخاب حق زیستن است. پس باید فراتر از این قلعه ای بروند که گروگانبانشان ساخته است. و برای این کار دو راه بیشتر ندارند: یا با آوردن زندگی به قلعۀ موروثی قلعه و زندگی را باهم نجات بدهند و یا با عبور خونین از دیوارهای بلند و مین گذاری شدۀ قلعه زندگی خودشان را نجات بدهند. ولی قبول کنند که اگر موفق هم باشند همیشه خواهند گفت: ولی قلعۀ پدریمان یک چیز دیگر بود. آخ خ خ...! 


8- چنین یقین دارم که جمهوری اسلامی طبقۀ متوسط را بیشتر باروش "منتظربازجو" و توده های فقر و فساد و تبعیض را باروش غالب گروگان گیری اداره می کند. یا...هو
....................................................................................................
پیش ازمتن: 
به هزاردلیل این را نوشتم وهزار تکمله اش را ننوشتم ومی خواهم کوتاه باشد برای همه. کسانی که حوصله ووقت داشتند با کامنت گفتگوکنیم برای هرگنگی وهرتناقضی وهرایرادی وهرپرسشی.
..............................................................................................
تیتراول این پست که تعویض کردم: 
"حس توده ودرک روشنفکر! یابازی خوردگان.
.............................................................................
این هم آدرس نوشتۀ خانم هاله اسفندیاری است که دوستی فرستاده وگفته Reference بدهم. هرچند رسم ارجاع غیرخبری وبرای ارزش افزودۀ اعتباری ندارم درمورد مطالبی که می نویسم، چون به اندازۀ کافی از قوت نوشته هایم مطمئن هستم ولی چون یک ایرانی مقیم خارج وبدلیل بازداشت موقت توانسته حس مورد نظرم را منعکس کند اینجا آوردم وترجمۀ کلیدی ترین جملۀ خانم اسفندیاری را هم می گذارم:
دشوار ترين بخش مصيبت بار زندان برای من، نامعلومی بود، که اطمينان دارم شورد و همراهانش هنوز هم با آن درگيرند. تهديد و ارعاب به جای خود، تکنيکی که وزارت اطلاعات بکار مي گيرد اين است که زندانيان را در نامعلومی مطلق نگاه دارد. من هيچوقت نمی دانستم آيا رسما متهم شده ام يا نه. هيچوقت نمی دانستم عوامل اطلاعاتی و يا بازجويان چه برنامه ای برايم تدارک ديده اند. هيچوقت نمی دانستم دوران حبسم يک ماه ، يک سال، و يا ده سال ديگر طول می کشد. نگران محاکمه ای نمايشی در کنار به اصطلاح توطئه گران ديگر بودم. نمی دانستم ديگر هيچگاه فاميلم را می بينم يا نه.

U.S. hikers and Iran's maze



۱ نظر:

خ.آ گفت...

واقعاً تكان دهنده بود.