۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

آن گام جلو آمده کو؟!



File:Claude Monet, Impression, soleil levant, 1872.jpg

کمی طولانی است ودربرخی مقاطع سخت خوان. ولی یک مرورگذرا هست به انقلاب ودغدغۀ همیشگی من وما که این حکومت نیست وکارآمدنیست ونمی تواند گرهی ازکارفروبستۀ ملت بگشاید. برای آنانی که حوصله وعلاقه ووقت دارند بی فایده نیست مطالعه اش وبرای دیگرانی که پست های کوتاه را دوست دارند بزودی. متشکرم که تحملم می کنید.




جدی بگیریم...

1- یا د مانده هایم ازسالهای ابتدای بعد ازانقلاب؛ بویژه ازرفتار وگفتار رهبر فرزانۀ آن حضرت امام خمینی(ره) جای کمترین شبهه ای باقی نمی گذارد که حضرتشان مردم را در همۀ امور وموضوعات خرد و کلان جامعه محرم می دانستند واعتقادی به عموم وخصوص کردن مرسوم"عرف سیاست" را نداشتند. امام خمینی(ره) درعین زنهاروهشداربه مسئولان اجرایی کشور( قوای سه گانه وسایر) دررعایت حداکثرکوشش متقی ، وبرای به حداقل رساندن رنج مردم- با اولویت  دون پایگان دنیوی- شدیدترین وکوبنده ترین هشدارهایش رامتوجه متولیان فکری ( بخوان مسئولان طراحی سیستم سیاسی روزآمد وکارآمد) می کردند. 

لذایقین باید کرد که اگرایشان ودر هنگام عروج ملکوتی شان به دنیای باقی، دغدغه و دلنگرانی داشت- که داشت- جزهمین نگرانی از جانب متولیان"نظریه پردازی" برای جمهوری اسلامی نبود.- مستندات این ادعا بسیار است ونگارنده فقط به تغییر شرایط  احرازمسئولیت "ولایت فقیه" ومطلقه کردن آن وگسترش حوزۀ اختیارات قانونی مقام رهبری آدرس می دهم-

2- بعدازرحلت امام خمینی(ره) وبصواب ودرستی- باتوجه بنفوذوشخصیت کاریزماتیک وبی بدیل امام درحوزۀ فکروعمل سیاسی ودینی- تصمیم براین شد که بحث برروی مسایل نظری وفکری که امری تخصصی وغیرمرتبط نزدیک باروز مرگی جامعه است؛ از منظرومرای عام بیرون برده شده وبه طرح آن در محافل ومجالس فکری وعلمی بسنده شود. درابتدای دورۀ جدید ودرسالهای شروع ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی چنین بنظرمی رسید که"منطقة الفراغ" کلاً به عرف سپرده شده است، وقرار است که در حوزه های زیستی بدون" نص اجماعی وموجودمذهبی"؛ برمبنای عقل وعلم وتجربۀ بشری حرکت شود. این دورۀ کوتاه که به باور نگارنده یکی از با ثبات ترین دوره های حکومتی" جمهوری اسلامی ایران" نیز بود خیلی زودبسرآمد، ومعلوم شد که که بهر دلیل این دوره غیر از یک ماه عسل کوتاه، عمر طولانی تری نخواهد توانست داشته باشد. زیرا که مجدداً " این آن نیست" ها شروع شد. بدون اینکه گوینده واخطار دهندۀ "این آن نیست" خودش را موظف بداند که بگوید"آن" چیست.

3- هاشمی رفسنجانی آدم بزرگی است. اودرعین حالی که انقلابی جاه طلب بود وسیاستمداری خبره وبرجسته شد؛ متفکری بغایت دها نیز هست. لذا وقتی با چنین هجمه ای از اخطاروایراد مواجه شد، وبا اطمینان از اینکه چون وچرا کردن در حوزۀ نظری وآن هم در منظر ومرای عام ودرغیاب صاحب ولنگرگاه مؤسس جمهوری اسلامی؛ درنهایت جز به تضعیف شاه بیت توصیه های امام ومرادش یعنی" وحدت کلمه وحفظ نظام اوجب واجبات است" منجر نخواهد شد، استخوان در گلو وباتن سپردن به مصلحت زمانه؛ از راه طی شده اش کوتاه آمد وبروز فردا امید بست.

4- نوبت سید محمد خاتمی رسید که رییس جمهور بشود وشد. خاتمی بمحض ورود به صحنه دست درجیب قبایش کرد ونقشه ای را بر روی میز ملت ایران پهن کرد. وبا آن شیرین زبانی مخصوص خودش گفت:" بفرمایید این هم نقشۀ کامل از همۀ بایدها ونباید های شما". ملت ایران با اکثریتی بدنبال معیشت، اقلیتی بدنبال رفاه و معدودی بدنبال فانتزی؛ ولی همه بدنبال ودرجستجوی"راه مشترک" برای رسیدن به " اهداف مشترک ومعلوم" ؛ مثل تشنگان به آب رسیده، نقشه های خاتمی را پذیرفتند واورا به قوتی تمام برصدر نشاندند. البته اکثریت که سواد نقشه خوانی نداشتند درتبلیغ خاتمی از نقشه اش هیچ خللی نیافتند؛ اما اقلیتی که نقشه خوانی می دانستند باعلم به شماتیک بودن نقشۀ خاتمی وبا خیال" ازاین ستون به آن ستون فرج است" به لبیک اکثریت پیوستند. واین چنین شد که جمهوری اسلامی ایران توانست یک دورۀ آرامش وثبات کوتاه مدت دیگری را تجربه کند.ولی این بار هم نشد! و مجدداً هشدارها واخطارهای" این آن نیست" با قوت خیلی بیشتری هم ازسرگرفته شد. بدیهی است که هنوز هم پاسخ به" آن چیست"مغفول و مفقود بود.

5- به باورنگارنده نقشۀ خاتمی با همۀ سوراخ سنبه های نه چندان ریزی که داشت؛ می توانست بعنوان نقشۀ پایه پردازش وکارآمد شود. ولی مشکل این بار در خود نقشه خلاصه نبود. بلکه مشکل بزرگتر از خود نقشه درطراح نقشه بود! خاتمی و اینک یاران هم ؛ که حداکثرجایگاهی"پرسشگر" می توانستند داشته باشند، خودشان رابه جایگاه" پاسخگو" رفعت داده بودند. در حالیکه در جایگاه" خود تعریف" کرده شان کمترین رسمیتی نداشتند. کار خاتمی ویاران که بعداً به اصلاح طلبان شهره شدند نفعی اگر داشت- محل مناقشه است- ضرری قطعی داشت. زیرا آنان با اشغال جایگاه مقام پاسخگو( تئوریسین وایدئولوگ) هم به موکلان خویش آدرس اشتباهی دادند، وهم" پاسخگویان متولی ورسمی" را از پاسخ دادن معاف کردند. بعبارت دیگر؛ وقتی اصلاح طلبان خودشان را از دانشجویی پرسشگر به استادی پاسخگو ارتقاء دادند؛ پرسش هاراحذف وپاسخ ها را بی اعتبار کردند.

6- ملت ایران هشت سال نیزدراین ایستگاه منتظرایستاد، نشست وبالاخره خوابش برد!  ووقتی به پاسخ سؤالهای تکلیفی- ونه حتی حقوقی- بایدها ونباید هایش نرسید  ابتدا مثل بچه هایی که اسباب بازی شان را گم کرده باشند قهرکرد. سپس با وحشت ازدندانهای کریه همۀ همزبانان وناهمزبانانش که به ویرانی خانه اش دندان قروچه می کردند؛ قهر خودرا شکست، ودرحالیکه سؤال" ازاین هفت نفر کدام را می خواهید؟" را به سینه اش آویخته بودند؛ گفت:" هرکدام که شد". لذا ملت ایران آرایشان را به نسبت تقریباً مساوی -حداقل میان پنج نفرازهفت نفر- قسمت کردند.   
ولی از آن جاییکه درمقولۀ انتخاب، گفتن"هرکدام که شد" بیشتر به انتخاب نکردن نزدیک است تا انتخاب کردن؛ ملت سؤال جدیدی را تجربه کرد:" ازاین دونفر کدام را می خواهید؟" واین بار باور وناباور- حتی ازسرلج- رأی دادند که ما این مکلا را می خواهیم- تجربۀ شخصی ام است که در حوزۀ رأی گیری حسینیۀ ارشاد تهران، بسیار نفراتی ناهمریش با احمدی نژاد؛ مکلا، دکتر ودانشگاهی بودن ایشان را رأی سازخویش معرفی می کردند- بلکه هم منطق شان بی منطق نبود!- آنان که با سه روحانی در 24 سال گذشته به باید ونباید هایشان نرسیده بودند- فقط همین. باورکنیم-طبیعی بود که یک راه دیگررا آزمایش کنند. ضمن اینکه گزینۀ جدید با آن ادبیات ویژه وآن بیان معصومانه- شاهد بودیم که حتی رأی دل عده ای ازمعدود فانتزی خواهان! راهم ربوده بود- به تهرانی ها نشان داده بود که اگر"شق القمری" درکار نیاورد؛ خودرا به فرادستی فرودستان هم نخواهد آلود.

7- واما امروز رسیده ایم به امروز. دریک سال سپری شده ازعمر دولت رییس جمهور احمدی نژاد؛ سومین دورۀ ثبات کوتاه مدت خود بعداز رحلت امام خمینی (ره) را تجربه می کنیم. با تفاوت هایی البته: به این معنی که اگردر دورۀ سه سال اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ثبات مان بیشتر منشاء داخلی داشت وکمتر رغبت خارحی؛ ودر دورۀ دوسال اول ریاست جمهوری خاتمی این ثبات منشاء داخلی وخارجی را توأمان داشت؛ دردورۀ یک سالۀ اخیرمنشاء ثباتمان بیشتر تهدید خارجی بود وکمتر رغبت داخلی. به عبارت دقیق تر زیاده خواهی ها وخطاهای سیاست خارجی نومجافظه کاران امریکایی که علامت سؤال های گوناگون وپر رنگی رابه دموکراسی غربی تحمیل کرده است اولاً. وزورگویی آشکار غرب در موضوع پروندۀ هسته ای ایران تا ارتقاء آن به مرز حساسیت ملی همۀ ایرانیان ثانیاً؛ در بعد خارجی. ووعده های گشاده دستانۀ دولت جدید با تکیه بر نفت بشکه ای بالای 65 دلاردربعد ترغیب داخلی، باعث ثباتی شد که در بدو امر اغوا کننده می نمود.

8- اما در این جایی که هستیم والساعه! قابل مشاهده است که با فروکش کردن نزاع در موضوع هسته ای ایران باغرب، وبا افزایش فشارها- بویژه درحوزۀ اجتماعی وفرهنگی- مجدداً درحال رجعت به سؤال های بدون پاسخ ماندۀ تاکنون هستیم. طرفه اینکه این افزایش فشارها ازهمان بخشی مؤید ومؤکد می شود که قرار بود" هژمونی"اسلام سیاسی را به " ایدئولوژی" ترجمه کرده ونقشه های آماده را در اختیار سیاستمداران قرار بدهند. اینان که درکمال خیر حواهی، ودلسوزانه حاکمیت یک دست( بهانۀ اصلاح طلبان) راباور کرده اند؛ اصرار دارند که همۀ مصلحت های ولنگارانۀ اباحه گران پس گرفته شود تا در اسرع وقت " حکومت مُثُل" مستقر شود. حتی معدودی پارا فراتر نهاده وخواهان آن هستند که: اگرتا دیروز زورمان به "جبرزمانه" نمی رسید؛ امروز که هم عِده وهم عُده فراهم است باید "جبرزمانه" را به جبر زنجیر کنیم.

9- بدیهی است که هرسیستم کوچک یا بزرگی وباتوجه به اهداف ومأموریت تعریف شده اش نیازمند طراحی دقیق وکمّی است. نه فقط در کلیات ومهمات؛ بلکه بویژه در جزییات نیز. بعنوان مثال سیستمی که برای یک حکومت- صورت بندی امرثانوی است- وبرای ادارۀ 70 میلیون نفوس یک کشورطراحی می شود؛ نه تنها باید در امور کلی مثل" حق مالکیت" دراقتصادو... شفاف وبدون ابهام باشد بلکه حتی باید رسمیت"بازی" مثل فوتبال، یا هنر مثل سینما را نیز اعلام وحمایت نماید. وچرا کتمان کنم که حتی باید هیجان ناشی از هیجان زدگی ناشی از"بازی" راهم بروز وظهور بدهد.

10- بحث برسر تعاریف سلبی نیست. بحث برسررعیت، شهروند، انسان موجود انتخاب گر، حقوق بشر، دموکراسی وده ها نوع از این مفاهیم مورد ادعای فانتزی خواهان! نیست. حتی بحث برسرنیازهای ثانویه و"انسان مرفه" نیست. موضوع برسر تعاریف ایجابی است. نه تنها کافی نیست بلکه لازم هم نیست که ما برای تعریف سیستم خودمان بلافاصله برویم به سراغ "لیبرالیسم" و"کمونیسم" وبگوییم تعریف سیستم ما این است که نه این است ونه آن. لذا چاره ای نداریم غیر از این که در همۀ حوزه های خُرد وکلان جامعه به تعریف دقیق، اجماعی وپذیرفته شدۀ" تکلیف اینست" برسیم. اگر در علم وتکنیک فاخری مثل چرخۀ سوخت هسته ای داشتن" چرخۀ کامل" خط قرمزدقیق، بحق ودرست ماست. ومن اضافه می کنم که اگر درحوزۀ دین شعار دین منهای روحانیت "چرخۀ کامل دین" رامخدوش می کند واگر شعاری جاهلانه ومغرضانه نباشد قطعاً شعاری غافلانه است. پس امر بدیهی باید پذیرفته شود که هیچ پدیدۀ بشری بدون گردن نهادن به"چرخۀ کامل"آن پدیدۀ خاص قابل دستیابی ومفید نیست: بازی بدون بازی؛ جشن بدون شادی؛ موسیقی بدون ساز؛ فوتبال بدون هولیگان؛ سینما بدون سینما؛ شهر بدون اختلاط و...نشدنی است.

11- خلط مبحث نشود؛ بحث برسرباید ونباید" انتخاب هرتعدادازپدیده ها نیست"؛ بلکه موضوع به" درصورت صلاح انتخاب هر پدیده ای ازیک تابی نهایت است!" بعبارت دیگراگر بزرگان وحاکمان مامصلحت دیدند امری از امور بشری را به ما هبه کنند؛ باید"چرخۀ کامل" این هدیه را نیز- اعم از اینکه چرخۀ کامل این بخشش حاکمانه ذاتی، تعریف شدۀ دیگران یا با تعریف جدید وخودی باشد- به ما"مباح" کنند.

 من اگر پدری در کرۀ شمالی بودم ودوازده پسرداشتم می دانستم که تکلیف دارم: دوازده پسرم را هم قد وهم وزن وهمشکل وهم لباس بزرگ وتربیت کنم. صبح ها آنان رابه ستون کرده وبصحرا ببرم که با پای راست موشک بسازند وعصرها آنان را درهمان آرایش ستون نظامی به استادیوم فوتبال ببرم که با دست چپ تیم ملی فوتبال مان را تشویق کنند.
ومن اگر پدری درآنگولا بودم ودوازده پسر داشتم؛ می دانستم که تکلیف دارم: قبل ازهراقدامی دربارۀ معیشت شان ومبارزه با بیماری"ایدز"شان باید بساط رنگ و موسیقی ورقص وخنده شان رابرسمیت بشناسم. واگر من پدری...من پدری...من پدری...و دوازده فرزند داشتم...آخ!

12- جای دادن یک فیل بزرگ دریک فنجان خیلی کوچک هرچقدربرای عامل آن هیجان انگیزباشد، برای تماشاگران شبهه ناک وسوء تفاهم برانگیز است. لذا با سوگند به اینکه "قصدی جزقربت" درمیان نیست؛ این توضیح را ضروری می دانم:

ظاهرامرمی نماید که مدعای این نوشته یک"لاف درغربت" و"بی ربط گویی" بیش نباشد.زیرا که همۀ پدیده های مورد اشاره ام یا مورد منظورم، درسیستم حکومتی امروزما پذیرفته شده است؛ وزندگی جریان دارد- حداقل درشمال تهران- ولذا من از"بودی" سخن می گویم که "نابود" است. واز"هست"ی نشانی می دهم که" نیست". درابتدا اعتراف می کنم که اگرتاریکی رانشان دادم به دلیل کوریم نیست. من نه تنها روزهای ایران راروشن، بارنگ، بابازی، با شادی و...می بینم، بلکه شب های تهران رانیز تاپاسی ازنیمه شب گذشته روشن میدانم- حداقل درخانۀ خودم- ودر انتها آن "نیست" بودن"هست" را قبول دارم ولی آن "نابودن"را نه! مثال می زنم:

من پدری هستم که خندۀ بلند وبه قهقهه رامکروه می دانم. ومعتقدم که این نوع خنده جلف وسبک است وعامل آن را نیزخواروجلف می کند. من این باور درست ودقیق خودم رابه فرزندم نیز آموزش داده ام. اینک اما فرزندم دیگر فرزندم نیست. او بزرگ  شده است. ونمی دانم چگونه وبه چه دلیل اعتقاد به "کراهت" قهقهه را از دست داده است. او معتقد شده است که خنده فقط خنده است ونه هیچ چیز دیگر. و  اگرحدی برای بلندی وکوتاهی آن متصورباشد؛ فقط درارتباط با "دیگری"وزمان و مکان می تواند باشد. هم اکنون من می دانم که فرزندم به قهقهه می خندد ولی بهر دلیل با او سرشاخ نمی شوم. انصافاً اوهم فرزند خوبی است وبرای رعایت حال من- به نیاز، به ترس، به احترام- ازقهقهه زدن درمحدوده هایی که من حضوردارم یا احتمال حضورم هست خویشتن داری می کند. تا این جای کار همه چیز خوب است: من وفرزندم به"جبر"- اوبه دلیل نیاز؛ من به علت عاطفه- خواسته واعتقاد- درقدیم مشترک ودرحال متضاد- یکدیگر را تحمل می کنیم. ولی موضوع هنوز خاتمه نیافته است و"نابودن" نشده است. این"مشکلی نیست" وقتی "مشکلی هست" می شود که: 

اولاً به نقش پدری من دقت کنیم. وآن"سایۀ روانی" عدم باور من به قهقهه ثانیاً! لذا فرزندم کیلومترها وسال ها دورازمن؛ ودرجمع همسالان ودوستانش هم که می خواهد قهقهه یاچهچهه بزند؛ باروح سرگردان "عدم رضایت پدر به خنده"ی من مواجه ودست بگریبان است. لذا درحالیکه فرزندم به قهقهه می خندد؛ آن"روح سرگردان" من قهقهه اش را در نیمه راه گلومی شکند. وچنین است حکایت همۀ سخت افزار مدرنیته ای که وارد می کنیم ونرم افزارش رانمی پذیریم. فوتبال، سینما، موسیقی، جشن، شادی، هیجان، جوانی، شهرنشینی وهمۀ ریز ودرشت مشکلات خرد وکلان ما "دراین بلا تکلیفی روح سرگردان من پدر"گیرافتاده است وباید یا نجاتش داد یا بساطش را جمع کرد. فقط همین. 

اصرار دارم که "فانتزی" قضیه را هم بگویم:"خنده یا ازابتدای خلقت بوده است ویا درزمانی خیلی قدیم تراز زمانۀ ما کشف، ثبت ومصرف شده است. پس نیازی به صرف دویست سیصد سال نیست که ابتدا خنده را اختراع بکنیم تابرسیم به ریزخند ولبخند وریش خندونیش خند وپوزخندو..."قهقهه"! فقط کافی است که "خنده" را از "یخدان" نیای بشردربیاویم ومصرف کنیم.

13- وقبل ازآخراینکه: به چه دلیل یا دلایلی وارد این"به من چه" شدم. واین وجیزۀ "ثواب-گناه"، "نقد-جرم "، "واقع-مُثُل"و...راتصریح به تلویح! کردم؟

الف- اینکه از بس می بینم که در کوچه و خیابان واتوبوس و تاکسی و درخلوت و جلوت ؛ مردم اینقدر به همدیگر ازسویی وبه مسئولان سیاسی واجرایی کشور از طرف دیگر؛ نامهربان وگیر افتاده هستند، بشدت رنج می برم. واین علاوه است بر رنجی که ازرنج حودمردم می برم؛ وخودم که رنجی ندارم!

ب- اینکه من در مرزسن مجازبرای مردن مردان درکشورم هستم ومی ترسم بعنوان یک آدم خوب بمیرم، ونه مفیدهم.

پ- اینکه پژواکی صدایی ازاعماق تاریخ حمهوری اسلامی ایران می شنوم که می گوید: سؤال ها را پاسخ بگویید، شبهه هارا برطرف کنیم، مادراستراتژی ضعف داریم، باید پارادایم خودمان راعوض کنیم، باید درنگرش هایمان تجدید نظرکنیم، ضعف نظریه پردازی داریم، با خلاء تئوری روبروهستیم، به دکترها آیت اللهی بدهیم، به آیت الله ها دکترا بدهیم وانبوهی از این مفاهیم وگزیده گویی ها وانبوه تری جملات دیگرکه همه با "ماباید" شروع می شود. وچون همۀ صداها گوینده هستند؛ نه سؤالی طرح می شود ونه پاسخی درمقابل؛ لذا برآن شدم که صدای خودم را به "صداهای ماندگار!" بیافزایم.

ت- اینکه مسئولان کشوررا چنان تحت فشاردربین "امرواقع" و "اصحاب امرمُثُل" حس کردم که درنگ را جایزندانستم تابه یاریشان بشتابم. نه فقط بخاطرخودشان، که بیشتربخاطرخودمان وآیندۀ فرزندان مان. لذا همین جا نیزبه "اصحاب امر مُثُل" ازسواره نظام تاپیاده نظام هشدارمی دهم که اگر به اصرار 27 سالۀ خویش در "این اسلامی نیست" پای بفشارند وبدون مشخص کردن"اسلامی چیست؟" انرژی مقامات کشورراصرف "دردست گرفتن سردردهایشان" بکنند؛ نه تنها "امرمُثُل" را ملاقات نخواهندکرد- ملاقات نشدنی است- بلکه "امرواقع" رانیزازدست خواهند داد.

ث- اینکه درآستانۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری هستیم وما باید خیلی بیشتربا خبرگانمان حرف بزنیم وبزرگواران رابه شنیده شدنمان دعوت کنیم.

14- وآخرالامر اینکه می خواستم نشانی خودم را بدهم وازروشنفکران گلایه کنم که چرادربرجها وکوچه ها وخیابان های پیچ درپیچ سکونت کرده اند- ناطقان به قلم؛ خامشان به قدم- آدرس من به شرح زیر است: "ماهمه خوبیم. ماهمه به اندازۀ همۀنوع بشر خوبیم. ما سیاستمداران خوبی داریم. مارهبران خوبی داریم. ماکشورخوبی داریم.ماهمه مسلمانیم. ماهمه مستحقیم. مامستحق نه تنها معیشت که مستحق رفاهیم. هیچ یک از ماتنبل نیست. هیچ یک ازما غیرمسئول نیست. هیچ یک ازما گیج نیست. ماهمه...هیچ یک ازما. ماهمه... هیچ یک ازما... ماهمه... ماهمه... - گریه می کنم-

پس بیایید درروزی که همه چیزوهمه چیزوهمه چیز...تعطیل است؛ همه مان، همه مان، همه مان وهمه مان به میدان شهر گردهم آییم وباگوش جان سپردن به آواز و قهقهۀ "مهر" خداوند بزرگ؛ این "جدیت عبوس" رسوب کرده برفضای شهرمان را بتارانیم؛ تا همه وهمه وهمه وهمۀ امورمان "جدی" شود. وازتعطیلات** به سرکارهایمان برگردیم.یا...هو  
.....................................................................
** تعطیلات 27 ساله تا موقع نوشتن مقاله.


نوشته شده دراول پاییز سال1385 خورشیدی

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام من جلال هستم .جناب دلقک عزیز این بار هم زیبا و خواندنی نوشته بودید مثل همیشه.ولی حق بدید که سنگین بود من بعضی جاها رو اصلا نفهمیدم فکر میکنم باید دوباره بخونمش.ازشش رو داره.نمی دونم شاید عمدا این جوری نوشتید تا چند بار خوانده بشه.با اینکه هنوز دقیق و درست منظور این نوشته شما رو نفهمیدم ولی هر خطش رو که میخونی فکر میکنی که اینها حرفهای خودته فقط نمی دونستی چه جوری بگی!!!! در این بین من یکی که بخش پ شماره 16 رو چون در فضای دانشگاه هستم با تمام وجودم درک کردم.لطفی کمی ساده تر بویسید.با سپاس فراوان از شما.

رونیــــــک گفت...

درود برتو دوست عزیز وفرزانه ام
دیدگاه های بسیار بسط یافته ای داری واقعا تحسینت میکنم حق مطلب در نوشته هات ادامیشه ...
مطلبی نوشتم درباره کودتای خزنده ای که کلید خورده ...
خوشحال میشم نظر شما رو بدونم شرمنده از بابت اینکه نوشته های من پخته نیست وبه این علت هست که هنوزدر باتدای کار هستم واز اساتیدی چون شما درس میگیرم
پایدار باشی
همون تیتر کودتای خزنده برای حذف جمهوریت ...
رونیک

Dalghak.Irani گفت...

سلام جلال نازنین
مرسی که دیلوگ داری بامن. درست است دربرخی مقاطع ارجاعات ذهنی نوشته اینقدرقدیمی، زیاد وخاص است که ارتباط برقرارکردن برای کسی که دیده بانی ازنزدیک وسی ودوسالۀ جمهوری اسلامی را نکرده باشد خیلی دشوارمی شود. ضمن اینکه من طبق تعهدم بخودم درنوشته های سابقم دست نمی برم برای ویراستاری محتوایی. چون ازاصالت زمانش خارج می شود. خب آره دوباره خواندن هرمتن سخت خوانی- چه بقوت وچه به ضعف سخت خوان باشد- می تواند یاریگرباشد درفهم بهتروبیشتر. ضمن اینکه اگر نکات خاصی را متوجه نمی شوی اگر درکامنتت بگنجانی من می توانی راجع به آن گره خاص توضیح بدهم. هرچند که کبری ومنظور نوشته را با رنگ قرمز وسبز برجسته کرده ام وآن این است که :
1- باید رژیم نرم افزار هرپدیدۀ مدرنی را که سخت افزارش را پذیرفته بپذیرد.
2- همۀ اعتیاد وطلاق وجرم وجنایت ها ومشکلات اجتماعی ومضاعف ما بخاطر آن جدیت عبوس متعفن ومسخره ای است که فضای کشوررا آلوده است وتا این جدیت مسخره تارانده نشود. هرگونه شوق به کار وتحصیل وزندگی وبهره وری و... تعلیق به محال است.
یا...هو