۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

درود بر مرد سالاری؛ تبریک به زنان و دختران و مادران میهنم!

Madonna of Loreto



 آدم گفت: حواجان عجب کیفی داد پسر. خوب شد از آن بهشت خنثی و بی خاصیت و عادلانۀ خدا خودمان را آزاد کردیم. مگرنه؟

 حوا در حالیکه موهای لخت و بلندش را طوری تاب می داد که آدم را برای باری دیگر بفریبد گفت: راست می گویی اگر چیز دیگری نبود در دنیا بغیر از همین همآغوشی عاشقانه باتو باز هم من ترجیح می دادم که آن خراب شده را واگذاریم بقصد زمین.

آدم گفت: خودت را لوس نکن پاشو یک چیزی درست کن بخوریم که بدجوری گرسنه ایم. و دستی خشن بظرافت حوا کشید.

حوا جواب داد: زکی آقا را باش. مثل اینکه یادت رفته یخچال فریزر کلاً خالی است و هیچ چیز برای پخت و پز نداریم.

آدم در حالیکه پشت بازو می گرفت برای عشقش حوا. جستی زد و بلند شد و سنگی در تیر کمانش نهاد و دور رفت تا نزدیکی ها و پرنده ای را شکارکرد و گذاشت توی دامن حوا و گفت: زود باش زود باش زود باش که الان است که روده بزرگه روده کوچکه را بخورد.

حوا هم فرز و چالاک و عاشق و خندان پاشد و اجاق را گیراند و پرنده را سیخاند و کباب را آماده کرد و میزشام را چید و شراب قرمزگذاشت و شمع بدون اشک و شاخه ای گل قرمز که از بغل دستش کنده بود.

حال و هوایی بود و حال و حولی. نم نمک می خوردند و می نوشیدند و می خندیدند و وسط خنده ها هم حرفی می زدند.

2- و چنین بود که در اولین شب ورود آدم و حوا به زمین و زیرنور مهتاب و شمع و عشق و شراب، داستان خلقت آغازشد. و درهمان شب مبارک و بر سر میز شام تقسیم وظایف نیز به پایان رسید. نه حوا به سالاری آدم شک داشت و نه آدم به فرماندهی حوا. تقسیم وظایف و مسئولیت ها را از اندام های خویش پرسیدند مثل همۀ همسایگان نر و ماده شان:

الف- حوا دستی بشکم برآمده اش از زندگی قابیل کشید و در حالیکه بسختی تنفس نُه ماهگی اش را قورت می داد گفت: من که از جایم تکان نمی خورم. اصلاً با این شکم تا کجا می توانم بدوم. پس من یکجا نشینی را انتخاب می کنم. و لذا طبیعی بود که دور رفتن برای تهیۀ هیزم خشک و شکارگوشت و پیدا کردن آلاف اولوف زندگی بگردن چابکی ماهیچه های آدم سرفراز افتاد. و او گفت: جانم به فدای یکجا نشینی ات. من خطرخواهم کرد و دورتر خواهم رفت و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را برای حوای عزیزترازجانم فراهم خواهم کرد. فقط حوا مواظب باش که این همسایگان وحشی مان آداب معاشرت سرشان نمی شود و ممکن است حمله کنند بتو در غیاب من. توفقط دیده بانی کن بمحض اینکه احساس خطر کردی خبرم کن که حق متجاوز را بگذارم کف دستش. و باز سینه و بازوهای ستبرش را نشان داد به حوا.

ب- و دنیا به همین سادگی به دنیا آمد و ادامه یافت تا جایی که این وظایف و مسئولیت های تقسیم شدۀ اندامی و طبیعی به عادت رسمی شد و عادت تبدیل به ژن شد و ژن تبدیل به ادامۀ نسل ها شد و مردها سالار ماندند و زن ها فرمانده. و اگراین وسط آدم های نا آدمی پیدا شدند و عشق را ربودند و در سرداب های خرافه و دین و غیردین بزنجیرکشیدند تا آدم "نیم من"ی خودش را فربه ترکند به "یکمن" وحوا مجبورباشد که نیم من خودش را به چند گرم تقلیل دهد چه گناهی کرده است آدم سالار و حوای فرمانده. پس این عناوین ساختگی بعدی همه قلابی است.

پ- زن بدلیل بافت اندامی؛ مراقبت و حفاظت و دیده بانی و امورسبک تر و نزدیک تر به خانه را انتخاب کرد که بتواند آدم اش را یعنی خودش را خشنودکند. وآدم دورتر رفتن و خطر کردن و جنگیدن و شکارکردن و کشف سرزمین های جدید را بعهده گرفت تا بتواند حوای اش  را یعنی خودش را راضی کند.

ت- اینکه مردان به گرد پای زنان هم نمی رسند دربرداشتن چند هندوانه با یک دست. و زنان تنها موجوداتی هستند که درعین دیده بانی و مراقبت از بچه ها، در عین حال مراقب هر صدای مشکوکی هم هستند و در این حال مشغول حرف زدن بر سر یک مسئلۀ کاری بایک دوست! و می توانند کتاب و روزنامه و مجلۀ دلخواهشان را هم همزمان ورق بزنند یا کار دستی دیگری انجام بدهند نه ناشی از هوش کم و زیاد آنان نسبت بمردان که محصول ژنهایی است که انتخاب طبیعی وظایف تقسیم شده بین نرها و ماده ها در طول تاریخ بشر در وجودشان شکل داده است.

ج- و همین طور است رشک زنان نسبت بتوانایی تمرکز مردان. واینکه زنان درهیچ کاری از آشپزی گرفته تا سیاست یا علم و یا هرپدیدۀ بشری دیگر بگردپای مهارت مردانه صعود نمی کنند. مردان برای زندگی پر خطرتر و شکاررو جنگ و کشف و اختراع سرزمین ها و امکانات دیگر باید می توانستند و بتوانند چنان تمرکزکنند که لازمۀ جنگیدن و اختراع و اکتشاف و... ازاین قبیل است. لذاست که مردان اگر مشغول فقط تخمه شکستن ساده هم باشند دیگر قادر به هیچ کار همزمانی نیستند. چون اندام هایشان برمبنای تمرکز عمیق و تک موضوع و نه دیده بانی گسترده مثل زنان شکل گرفته است.

3- این قصۀ کوتاه را گفتم به سه جهت:

اول: بخاطر تمام زنانی که علت برخی از این رفتارها و توانایی ها را می جویند و چون قانع نمی شوند خودشان را ضعیف و این ضعف را نیز ظلم مردان تفسیر و زندگی را برخود حرام می کنند. لذا می خواهم بگویم که اگر با خودتان و با خود طبیعی تان آشتی کنید زندگی فوق العاده زیباست.

دوم: بخاطر دفاع از این همه ناروایی که بمردان نسبت می دهند. تاجاییکه اغلب مردان ناچارشده اند روی برابر نهاده های واژۀ "سالار" درفرهنگ لغت هایشان که واژه هایی مثل سرور و آقا و رییس است را خط بزنند و بالای ابرویی که باز می کنند بنویسند سالار یعنی حمال. سالار یعنی عملۀ مجانی. سالاری یعنی خرحمالی و.... راه حل فقط بازگشت به انتخاب طبیعی است و الا باید صبر کنیم تا میلیونها سال ازادعاهای فمینیست های مردانه! -در صورت تحقق یافتن احتمالی ادعاهای برابرخواهانه شان در آینده- بگذرد تاتقسیم وظایف و مسئولیت های زورکی و تحمیلی آنان از مسیر عادت مستدام به ژن تبدیل و نقش های زن و مرد جابجا شود.

سوم: بخاطر همین فمینیست های مردانه که می گویند الاّ و بلاّ زن و مرد در همه چیز مساویند و هر آنچه فرق می بینیم توجیه تداوم سلطۀ مردان است و نابود باید گردد. البته که نگرانیم از پیروزی این تفکرافراطی نیست که حتی یک میلیونیم درصد هم احتمالش را نمی دهم. بلکه دلواپسی ام به رنجی خود ساخته است که اینان برخود تحمیل کرده اند و زندگی را برخود و اطرافیان شان حرام. و الا بسیارند از فمینیست های این تیپی سالیان گذشته در غرب که اینک از همۀ آن ادعاها برگشته اند و خودشان را در تنگی آشپزخانۀ یک مرد بزنجیر سرخوردگی و تنبیه و پشیمانی بسته اند. یا...هو

۲ نظر:

ناشناس گفت...

علی علی!!
:)

عرفان گفت...

از پاراگراف آخر لذت بردم بسیار، البته نه به جهت داستان و تمثیل آدم و حوا، بلکه به استناد به ذات و طبیعت بشر و خصوصیاتی که انتخاب طبیعی در ژن‌هایمان انباشته‌ است...
و البته مراقب دوگانگی «واقعیت» «ارزش» باشیم و به چاه «هر چیزی طبیعی‌اش خوب است» نیفتیم. حکم صادر کردن در این مورد دقت بسیار و علم انسان‌شناسی می‌خواهد.