۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

محسن صفایی فراهانی!(نسل پرورده)




1- این را در مورد یک روشنفکر- سیاستمدارسالیان اخیر نوشته بودم وقتی در پایان 8 سال بشدت سرخورده بودم از دستش:" هنر مند مچاله نمی شود چون قبل از مچاله شدن؛ مچاله شدن را می نویسد یا نقاشی می کند یا فیلم می سازد و...یا سخنرانی می کند!" وحالا یک شرط الزامی وتکمیلی را به آن اضافه می کنم:" بشرطی که امکان وفرصت هنرمندی را داشته باشد."

2- بهمن فرمان آرا وقتی بوطن برگشت در تعقیب مرگ خویش وبختیار شد که مرگ خودش را تبدیل به " فیلم بوی کافور عطر یاس" بکند خودش از مرگ رست- وچه خوب- وتوانست دوفیلم بعدی سه گانه اش را در رثای مرگ"نسل پرورده" بسازد.

3- به باور من دغدغۀ اصلی بهمن فرمان آرا در دورۀ جدید فیلم سازیش این بود که پرورده ترین نسل تمام تاریخ معاصر ایران یعنی متولدین بین سالهای 1270 تا 1330 خورشیدی دارند یکی یکی می میرند ودریغ ودرد که جایگزینی هم ندارند وچرا! البته نه اینکه او نسل جدید را باور نداشته باشد یا بخواهد آنان را خفیف کند بلکه اعتقادش بر این است که "نسل پرورده" شش دانگ ترین آدمهای ایرانی درزمینۀ بالش خویش بوده اند؛ به طراز زمانه! در شرایط فراهم.

4- وپریروز که داغمان تازه شد با مرگ نابهنگام "مهدی سحابی" باخودم گفتم: "شبلی" یا"سعدی"، داخل یا خارج چه فرقی می کند دارددستانمان خالی می شود از گوهر.- گریه می کنم-


5- مهدی سحابی هوشمند بود وبختیار که در جستجوی زمان از دست رفتۀ ایرانش گذارش به" طرف خانۀ سوان" افتاد ومحضر "مارسل پروست" و ده سالی خودش را غرق ترجمۀ شاهکار ادبی او"در جستجوی زمان از دست رفته" کرد با این امید که زمانۀ از دست رفتۀ ایران هم به سر انجام برسد. ولی نه که نرسید بلکه تازه هنگامۀ" ولی افتاد مشکل ها" شروع شده بود!

6- هنگامی که با "شادی" انقلاب کردیم که "شادی" را بکشیم همه با هم وکشتیم هم با کامیابی تمام! مهدی سحابی وقتی از طبع ملایم وقصه گوی اشراف زادۀ بیمار فرانسوی فارغ شد وهنوز در جستجوی زمان از دست رفتۀ میهنش؛ درنگ نکرد در مراجعه به یک پزشک جراح حاذق- اوهم فرانسوی- که حداقل مرگ را قسطی کند برای هموطنانش در برابر مرگ نقدی که حاکمان در هر کوی وبرزنی آویخته بودند وآویخته اند وخواهند آویخت. ولی او حتی با "مرگ قسطی" دکتر فردیناند سلین هم موفق نشد از نقد شدن مرگ ندا وسهراب و... دهها جوانی که تنها خواسته شان"یک کمی زندگی درحوالی میهن" بود جلو بگیرد و قلبش ایستاد.- می ایستد قلب آری- وهنرمند مچاله شد!

7- ای خدا انصاف نیست این همه مصیبت برای ما که نمی دانیم بکدامین گناه میمیرند. روانش شاد باد. گریه می کنم. یا...هو
.........................


1مکرر- با اینکه من با حزب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مخالفت بنیادی وبا حزب جبهۀ مشارکت اسلامی اختلاف تاکتیکی دارم ولی دلیلی نمی بینم که ازمحسن صفایی فراهانی بعنوان یک شخصیت سیاسی محکم ومستقل جانبداری نکنم وازباز گرداندنش به زندان عمیقاً متأسف نباشم.

..........................

پی نوشت:
نوشتۀ اول تا بند7 مربوط است به نوامبرپارسال ودرگذشت ناباورمهدی سحابی مترجم چیره دست، نقاش و.. درفرانسه- اوکه خودش ساکن ایران بود- ونوشتۀ سه خطی آخر مربوط است به چندروز پیش که "آقا محسن"دردانه را برگرداندند به زندان بشکنندگی امضای یک مرد ویک زنده! تشخیص دادم وصلاح دیدم! که هم نسل بودن این سیاستمدار زنده را با آن هنرمند مرده دریک نگاه ببینیم تا یادمان نرود که عمق فاجعه تا بکجا عمیق است وباید یادمان بماند درلحظاتی ازروز تا دچارکرختی وبی حسی موضعی نشویم. محسن درشرزع انقلاب سن سی سالگی اش را ردکرده بود ویک تکنوکرات دیوانی بود. او هیچگاه به سیاست بمعنای کثیف امروزینش درایران آری نگفت وهمواره درپی خدمت بود واست. وقتی اورا هم به بند کشیدند من یکی ازعلامت های دم خروسی مأموران اطلاعات وامنیت وسیاست حاکمان دردروغگویی را؛ بازداشت محسن نشان می دادم. چون که محسن را فقط بدلیل وقار ووزن اندیشه اش وگرانسنگی همتش می شد به بند کرد ونه هیچ اتهام نچسب دیگر ! یا...هو


ویک اعتراف:
آره حق با شماست. خیلی برای نسل خودم (ایرانی مدرن وارد بازارکار قبل ازانقلاب)نوشابه بازمی کنم. ممکن است کمی هم پیازداغش را زیاد می کنم بنفع نمدی برای کلاه خودم وفریب! شما برای خواندنم، ولی خیلی هم پربیراه نمی گویم. می گویید نه! بدوروبرتان یک نگاهی بکنید وآدمی ازنسل مارا نشان بدهید. اگر"Bad man" بوده ایم هم؛ باکلاس بوده ایم. تازه اگربرسیم به همسن های خودم که واویلا! مثلاً فکرمی کنید من از سلطان "علی آقای پروین" چه تعریفی دارم؟ پاسخم یک کتاب حسن وزیبایی ومزایاست که عصاره اش این است: "علی پروین جزو انسان هایی است که فهمشان را بومی کشند ودرنتیجه بندرت اشتباه می کنند." آقا محسن هم یکی از این دردانه هاست. به احترامش برمی خیزم وبه انتظارش نگران می شوم وبه خانواده اش افتخارایران راهدیه می کنم. یا...هو 

...................................................
اگردوست داشتید وکمکی می کند:
"مارسل پروست" و "فردیناند سلین" هردو نویسندگان قرن بیستم فرانسوی هستند. وشاهکارما رسل پروست یک کتاب رمان بسیار حجیم است با عنوان عمومی "درجستجوی زمان ازدست رفته"؛ ویکی از بهترین رمان نوشته های دکترفردیناند سلین هم نامش هست "مرگ قسطی".ایضاً "بطرف خانۀ سوان" نام یک مجلد از7 مجلد رمان "درجستجوی زمان ازدست رفته است."


۷ نظر:

Dalghak.Irani گفت...

آقای ابراهیم سالک عزیز.
ازشما پوزش می خواهم که بدلیل مشکلات ویراستاری وفنی مجبورشدم این پست را ازنو آپ کنم وکامنت تبریک شما بمناسبت تغییررنگ صفحه نمایش وبلاگم هم لاجرم همراه پست اولی حذف شد. ازلطف ونگاه مهربان شما سپاسگزارم ومجدداً عذرمی خواهم. یا...هو

کیمیا گفت...

من هیچی نمی گم جز اینکه این صفحهءجدید عالیه.دفعهءقبل که اومدم اینجا می خواستم بگم رنگ و ترکیب صفحه .....ولی جراتشو نداشتم.اما چه خوبه که تحسین کردن زیاد ترس نداره.این رنگ و طرح عالیه.اصلنم اغراق نمی کنم.مبارکه.

کیمیا گفت...

حالا که نوشتهءشما را دقیق خواندم،میبینم تحسین کردن خیلی ترس نداره اما گاهی خجالت داره.نوشتهءشما زیباتر بود مثل گریه هایتان....
************
منم هر وقت اتفاقات اون زمان مربوط به تخصص خودم رو می خونم با حیرت وحسرت به خوشبختی "نسل پرورده"ء شما(یه کم این کلمه آدمای شکمو رو یاد یه نوعی از زیتون می ندازه)غبطه می خورم والبته برای روح اون "شرایط فراهم" آرزوی شادی میکنم.
***************
اما یه سوالم دارم.در واقع نسل شما همون نسلی نیست که با شادمانی اون "شرایط فراهم"رو....؟(فقط و100%یک سواله)

Dalghak.Irani گفت...

مرسی خانم کیمیا!
خب خیلی خوبه که شما هم راضی هستی از صفحۀ جدید سلیقۀ Blogger . صبح هم آقای سالک عزیز کامنت گذاشته بود وپسندیده بود. فقط مانده دخترم که روزجمعه ازادینبورگ میآید لندن ومی گوید : کلاً باصورتی مسأله دارد آن هم باپدری بخشونت دلقک ایرانی وتشویقم می کند مثل شما. اصلاً هم بچه ها اهل جرأت نکردم نیستند وقتی حرفشان می آید. جروبحثت را که تماشا می کردم با محمد معینی دررازسربمهر مطمئن شدم که اهل بخیه ای درطرح وگرافیک ونقاشی والبته رنگ وهارمونی وچیدمان. حالا که وبلاگم ازشما نمرۀ قبولی شکلی گرفته تلاش می کنم که محتوایش هم راضی کننده باشد انشاءالله. مرسی

Dalghak.Irani گفت...

من سرپاسخ کامنت اولتان باندازۀ کافی متأسف بودم برای خودم که پاسی ازنیمه شب لندن وساعتی به بامداد درتهران ازخشونت وانقلاب وسیاست بنویسم وچقدرراضی شدم وقتی مصالح لازم برای جواب شما همه ازجنس لطف وزیبایی ونقاشی وهارمونی وچیدمان وزندگی درآمد؛ واصلاً آمادگی "همیشه یک سؤال" شمارا نداشتم. ولی این خیالبافی فقط درهمان دنیای مجازی بود وواقعیت این بود که من درنیمه شب لندن پشت کیبوردم داشتم برای نوشتن آماده می شدم که سؤال شما خیلی آهسته ومحترم علامتش را جلویم پهن کرد.
این سؤالی که شما پرسیدی سؤالی است که هرساعت وروز صدها وهزارها بار پرسیده شده ، می شود وخواهد شد دردانشگاه وخانه ومزرعه ومدرسه وکارخانه وداخل وخارج و...تا انقلاب مهدی که مشایی می گویدبزودی! ماهم همیشه یک جواب داشتیم وگفتیم ولی شما جواب مارا نمی شنوید ومی روید سراغ مارکسیست های شرمنده.
خانم محترم؛ انقلاب با فعل "شدن" ترکیب می شود ونه با فعل "کردن". شرحش را داده ام قبلاً باجمال ودرآینده هم می نویسم. بنابراین انقلاب شد وما نمی توانستیم انجامش ندهیم- مراجعه به آرای فیلسوف محبوبم سیدمرتضی مردیها راه گشاست- مثل اینکه حالا که جنبش سبز شکست خورده از شرکت کنندگان توضیح بخواهیم که شما چرا شرکت کردید. معلوم است که یک حس مشترک برخاسته ازبسیارعوامل نامتقارن،جمعیت را از خانه واداره ودانشگاه می کند وبخیابان می فرستد که اگر با ارادۀ سرکوب حکومت مستقرروبرونشود وبتواند سوار سلاح مؤثری چون آخرت خواهی وعفت پرستی(زن ستیزی سنتی دینی) دروجدان عام جامعه شود آنگاه چونان بهمنی عظیم دردامنۀ جامعه سرازیرمی شود ونسل پرورده را چون همان متلکتان( زیتون پرورده)می پیچد لابلای خودش وفقط دردره وآمدن تابستان وآب شدن برف هاست که صدای زیتون هارا بازگشت می دهد ازکوه که: آهای ی ی ی ما هم یکروزی دردامنه بودیم سبز سبز بامید قله. پس این جا چه می کنیم!

کیمیا گفت...

1این واقعا"یه سوال بود.یه سوال ازطرف کسی که نمی دونه و واقعا"براش عجیبه که چرااین کارو کردن یا چرا شد؟
2جنبش سبز شکست نخورده.اگه شکست خورده بود برای نوری زاد نگران نبودیم یا از نوشته هاش خوشحال نمی شدیم.
3پس با این توضیح منتظر باشیم ببینیم سرنوشت کدوم وری،می رودیا میشودیا...؟
4بخاطر علاقهءشدید خانوادهءخودم به زیتون پرورده و اینکه همینطور خالی خالی تو خونهءما صرف میشه این به ذهنم رسیده بود و اصلا"خواب همچین شجاعت و خلاقیتی از طرف خودم نمی بینم.خیلی زیبا بود.اما این کنایهءمن نبود.ظن شما بود.در هر صورت معتقدم اگر قرار به چنین تشبیهی بود ترجیح می دادم که از نوع پرورده اش باشم تا اینکه بیفتم پای درخت و زیر لگد عابران له بشم.
5متاسفم اگه کامنت من باعث دلخوریتون شد ومعذرت می خوام.چنین قصدی در بین نبود.واقعا"صفحه تون قشنگ شده والبته خوشحال وممنونم که جوابمو دادید.دعوا همیشه بهتر از سکوته...
6...

Dalghak.Irani گفت...

چرا هروقت من ذوق می کنم. خوانندگان کامنت گذارم تعبیر به دلخوری می کنند. حب لابد عیب از سبک واکنش های من است که این برداشت بین شما شایع است. ولی این توضیح را بازبدهم که من به شما وبویژه کسانی که اظهارنظرمی کنند تا بیشتربدانم وبهتر بفهمم ومتقابلاً بیشتروبهترتوضیح بدهم افتخارمی کنم وقطعاً ازهرکامنت شما بهر زبان وادبیاتی هم باشد استقبال می کنم. کمی بیشتربا زبان وادبیات ونثرمن خوبگیرید قطعاً این سوء تفاهم برطرف خواهدشد.
منظورم ازشکست جنبش سبز هم خموشی میدانی آن بهردلیل است ودوست دارم ازادبیات عریان وخشن استفاده کنم زمانی که می خواهند بما دلداری اجتماعی بدهند. یا آب نبات چوبی. همۀ خرده جنبش های اعتراضی مثل زنان ، مثل کارگران ، دانشجویان و...می توانند جریان مستمروبالا پایین داشته باشند ودارند هم همیشه. ولی جنبش بعنوان یک کنش سراسری اجتماعی برای رسیدن بهدفی دریک مدت زمان بندی شده که به نوع جنبش سبز اطلاق می شود فعلاً مرده است. شما می توانید ازکشته شدنش بدست خشونت وسرکوب رژیم حرف بزنی ولی نه ازمجسم بودنش. که فقط بایدنمودیدرخیابان هم داشته باشد. تاروزقدس هم صبرمی کنیم.
تأکید می کنم که باافتخاروحوصله پاسخ هایتان رامی دهم وازهیچ بندۀ خدایی دردنیا دلخورنیستم چه رسد به شماها که سروران ویژۀ دلقک ایرانی هستید. یا...هو