۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

این یک شوخی است!


Lubon 146-13.jpg
Never War
متن هم دارد این پست دارم می نویسم!
مگرنه اینکه دنیا مارا دست می اندازد اغلب.

-آخیش! گاهی دلم خیلی برای شیخ مهدی کروبی تنگ می شود. با گاردین(+)
مصاحبه کرده وخبرنگار کشتیارش شده که یک کلمه راجع به فعال بودن وخود خاتمی
حرف بزند واونزده است وچه خوب.-
دلم می خواهد اینقدر با هم صمیمی ونزدیک بشویم که بتوانیم وبخواهیم
همدیگررا دست بیندازیم.
من بیش از 50 سال ازعمرم را که آدم بودم، آدم خوبی هم بودم. نه فقط
بچه هایم شاهد باشند؛ بلکۀ همۀ آنانی هم که من رئیسشان بودم آنرا گواهی
می دهند. تااینکه چندسال پیش رفتم دیدن تئاتر "افرا"ی استاد مسلم بهرام
خان بیضایی!

داستان نمایش مربوط است به اتهامی که به یک خانم معلم زده می شود واو
درآستانۀ محکومیت است. نمایش دوتا شخصیت مؤثردارد که یکی شغلش
"مسّاح"ی است وروشنفکرودیگری درجه دارنیروی انتظامی درروزآخرخدمت
وشروع بازنشستگی؛ بنام آقای "سرکارخادمی"(نقش اصلی)
احتمال می دهم که اگر از دیالوگ های با فاصله گذاری برشتی و ابتکاری استاد واین قبیل بحث های تکنیکی حرف بزنم؛ هم طولانی بشود وهم همۀ شما خوشتان نیاید.

روشنفکر(مسّاح): بهش میگم، سرکارخادمی، من وتوسی سال آدم های خیلی خوبی بودیم.
ولی کاشکی چندوقت هم آدم های
مفیدی بودیم!
وسرکارخادمی درآخرین ساعت خدمتش قبل از امضای حکم بازنشستگیش حکم برائت خانم معلم را گرفت وکارمفید کرد.
خب آره من هم می خواهم یک کار مفید بکنم قبل ازمردن!
وآن درراه ایران را خنداندن.
حتی به جبر قلقلک
یا...هو
توضیح:
ببخشید من چون بیشتر نویسنده هستم وکمتر خبرنگار یا پژوهشگر؛ لذا اغلب مواقع
به یک موضوع ومتنی درآشپزخانه یا حمام یا دستشویی فکرمی کنم ولی علاوه بر
اینکه تابرسم پشت کیبورد، هم نثر وهم موضوع چندین بار معلق می زنند درذهنم؛
بعد ازشروع هم قلم اختیار مرا دردست خودش می گیرد ومتن را طوری که دلش
می خواهد درمی آورد. والاّ من ابتدا قصد داشتم همان دست انداختن شمارا توسطخودم
بنویسم تا برسم به چگونگی دست انداخته شدن مردم توسط رییس جمهور احمدی نژاد!
ولی قول می دهم درروزهای آینده یک پست مجدد ومفرح بنویسم درباب دست انداختن!

هیچ نظری موجود نیست: