1- حرف زدن معمولی ام هم همین مشکل را دارد که همیشه توضیح واضحات را نزد مخاطب مفروض می دانم و فقط به لبّ کلام یا علت تامه است که متمرکز می شوم و بر زبان می رانم. و چنین است نظرهمیشه ثابت و تکرار شده ام در مورد جمهوری اسلامی 34 ساله که می گویم "در ایران بعد از انقلاب هنوز حکومتی تشکیل نشده است که بر سر موفق یا ناموفق بودن آن دعوا کنیم". یا بعبارتی دیگر هنوز هم از "صدای نجیب و طناز مهندس بازرگان مرحوم که توی گوشم است در بعد از انقلاب که می گفت انقلاب تمام شد بگذارید حکومت کنیم" حتی یک قدم بجلو برنداشته ایم و همۀ 34 سال گذشته را در حالت تعلیق و بلاتکلیفی و بی ثباتی و عدم تعادل ناشی از انقلاب هدر داده و سوزانده ایم.
2- اینجا بود که امسال فشارم را گذاشتم بر اصرار به اینکه یک بار دیگر باید دوگانۀ "خامنه ای - هاشمی" شکل بگیرد مثل همۀ سال های گذشته که یک بار هاشمی برد در 76 اما سید محمد خاتمی و چپ های ارتدکس اطرافش کفران نعمت کردند و پیروزی هاشمی را سوزاندند و یک بار خامنه ای برد در 84 که احمدی نژاد کفران نعمت کرد و پیروزیش را سوزاند. هرچند که سوزاندن هاشمی در سال 76 از روی جهل چپ بود اما سوختن خامنه ای ناموس طبیعت بود زیرا ایدئولوژی متحجر و شرعی خامنه ای ظرفیت تشکیل دولت مدرن را ندارد و هر کس دیگری هم بخواهد در داخل استراتژی او مسئولیت بپذیرد لاجرم در اواسط کار از او خواهد برید و متمایل به مذهب عرفی هاشمی خواهد شد مثل احمدی نژاد.
3- دیروز و پریروز و امروز که وقایع را تعقیب می کردم خوشبختانه متوجه شدم که این دوگانۀ "یا انقلاب مذهب شرعی خامنه ای - یا حکومت مذهب عرفی هاشمی" در حال شکل گرفتن حتمی است و این تنها راه حل ممکن برای ایران در موقعیت فعلی است. و این چیزی نیست که من امروز هوادارش شده باشم بلکه از همان سال 58 و شورای انقلاب هنگامیکه مجبور شدم بصدای تاریخ کسروی مرحوم گوش کنم که می گفت ایرانی ها یک حکومت به آخوندها بدهکارند و لاجرم تن به قبول حکومت دینی دادم؛ ترجیحم این بود که هاشمی عرفی حاکم باشد و نه خامنه ای شرعی. و در یک موضوع شک ندارم که - بهر دلیل - من جنس مردان جمهوری اسلامی را بطور باور نکردنی خوب و دقیق می شناسم با بو کشیدن جاپاهای گفتار و رفتار وکردار جزیی شان در همۀ سال های وبا.
4- حالا دیگر خامنه ای افسار هر چه در توش و توان دارد از اراذل رفتاری و تحجر گفتاری را رها کرده تا بقول روزنامۀ رسالت توپخانۀ تخریب هاشمی را با حداکثر امکانات سخت و نرم خود به صحنه بیاورند. تا جائیکه مصلحی و احمد خاتمی و ذوالنور و طائب و مصباح و حسینیان و سعیدی و لنکرانی و ... را نیز کافی ندانسته و دست بدامان بایگانی راکدش شده است. زیرا امروز مصاحبۀ مفصلی از محمد خامنه ای برادر بزرگش منتشر شده است که سخت به هاشمی پریده و او را مجری نقشۀ امریکا معرفی کرده است. این مورد به این دلیل خوب است که اولاً اوج هراس خامنه ای را نشان می دهد و ثانیاً آمدن هاشمی جدی تر از آن شده است که بتوانند بگویند انشاء الله گربه است. و الا دلیلی ندارد که محمد خامنه ای - که چهره ای کمتر شناخته شده و سیاسی است بر عکس برادر کوچکترش هادی خامنه ای که چپ معروفی است و مدتی هم با شهرام جزایری در یک قاب نشسته بود.- را به یاری بطلبد که بیاید و بنفع برادر حاکم خود فتوای سیاسی بدهد.
5- علت این همه دستپاچگی هم بر می گردد به آخرین حرف های هاشمی که گفته است: "من نمی گویم نمی آیم" و "من اهل ناز کردن نیست" و این جملۀ مهم شرطی کردن خودش و محمد خاتمی را که:
آیت الله هاشمی توصیه مهمی هم به گروه هاي سياسي با سلايق مختلف می کند « باید همه کارخود را بکنند، باید اگر تواني براي خدمت به كشور دارند خودشان را در شکل حداکثری عرضه کنند تا اگر آنها را هم نخواستند پیش خدا و مردم مسئول نباشند».معلوم است که مخاطب این توصیه محمد خاتمی است و ترس احتمالی او از رد صلاحیت. هاشمی می گوید اگر تشخیص دادیم - تشخیص داده ایم - که کشور در بحران و خطر است و می توانیم کاری بکنیم باید بدون ملاحظه ای از نوع شخصی و گروهی بمیدان بیاییم تا حداقل پیش وجدان و خدای خود شرمنده نباشیم که روزی که مردم نیاز داشتند ما به هزار و یک بهانه پاپس کشیدیم. بگذار اگر هم سدی در مقابل مان ایجاد می شود حداقل تاوان "قضاوت تاریخ"ی و پیشگاه ربوبیش هم دامان همان ممانعت کنندگان را بگیرد و نه ما را. تا بتوانیم پاسخگو باشیم که خدایا ما آمدیم و جنگیدیم ولی آنان مجهز به همۀ ابزار قدرت ما را شکست دادند و نگذاشتند انجام وظیفه کنیم.
6- هفته و ماه سرنوشت سازی را در پیش داریم و امیدوار باشیم که رادیکالیزه شدن صحنه - قطعاً بسود تحولخواهان خواهد بود - ادامه یابد زیرا اگر نتوانیم در صحنۀ خرداد 24 مسیر تخریب خامنه ای را مهار کنیم کشور وارد فاز بسیار خطرناکی خواهد شد که بهترین گزینۀ بعدی جنگ و ویرانی خواهد بود. زیرا اگر استراتژی خامنه ای ادامه یابد و او بتواند جنگ خارجی را هم مدیریت کند باید منتظر یک حکومت ایدئولوژیک اسلام طالبانی بسیار بسته و متحجر باشیم که دیگر زدودنش براحتی انقلاب فعلی نخواهد بود. زیرا ایران دیگر توان ادامۀ بلاتکلیفی و کم حکومتی 34 ساله را ندارد و باید حکومت تشکیل بدهد. یا حکومت مدرن با قرائت مذهب عرفی هاشمی و یا حکومت خلیفه گری اسلامی به قرائت مذهب شرعی خامنه ای و راه سومی هم متصور نیست در این زمان. یا...هو
۱۲ نظر:
بسیار تحلیل خوبی بود و به نظر پخته و باتجربه.
با تشکر فراوان
fogholadeh bud
سلام و ارادت
بخوان و لختی بیاسای از این همه همهمه! زیاده جسارتم را ببخشای، اگر صلاح ندانستی یا احساس کردی خلاف رسم و حرمت این خلوتگاهست منتشرش نکن!
کوه
نه گریزی هست نه گذاری،
نه چیزی میشنوی
نه چیزی میبینی
که هر چه میشنوی و میبینی بی مفهوم است و تو ناگزیر از فهمِ لا جِرمِ آنها،
اینجا به تلخی عادت میکنی
که باید عادت کنی،
به تلخیه قهوه
به تلخیه لهجه
به تلخیه ساعتهای دور از خانه،
خانه ای که برای تو کم کم، کمرنگ تر میشود
ولی فراموشش نمیکنی
چرا که جزیی از توست
خانه ای که هر شب خوابش را میبینی و هر روز یادش میکنی
ولی باز هر روز و هر شب که میگذرد کم کم، کمرنگ تر میشود،
نه گریزی هست نه گذاری،
این منم، منِ همیشه تنها
درست در لحظه آغاز، احساسِ پایان میکنی،
میدانی چرا؟!
زندگی به مثابه پیمودن کوهیست از دامنه ای در پای قله تا دامنه ای دیگر در دیگر سوی کوه،
تا به اوج قله که برسی همه چیز برایت تازگی دارد،
هر سنگ و صخرهای تو را مسخِ خود میکند
و هر منظره ای تو را وادار به سکون میکند که لختی به هوای تماشایش بیاسایی،
بالا رفتن و رسیدن به اوج قله چه سخت است و چه شیرین
و پراز خاطرات و منظره های تار و سیاه و سفید و منقطعِ بجا مانده در ذهن،
به اوج قله که مینگری وه که چه دور مینماید و چه سخت،
ولی شوق داری که برسی،
جالب است، در راه صعود بیشتر به قله مینگری تا دامن،
شوق و امید و دیدن هر لحظهِ مناظر بکر زندگی، تو را سر حال میکند، نو میشوی به هر قدم،
سخت است ولی شیرین، اما شیرین بودنش را حس نمیکنی،
گاه صورتت را بر صخرهای سخت میگذاری و چنان زار میزنی که گویی....
ذات صخره سخت بودن است و ذات تو دل نازک بودن و گریستن به هر بهانهای
به قله که میرسی تهی میشوی،
تهی از رسیدن،
در اوج قله ای ولی حسی نداری
دست و پاهای دلت کرخت شده اند،
لختی مینشینی به مسیری که ازآن به سختی بالا آمدهای مینگری،
وبه دامنه ای که اکنون آنقدر کم رنگ شده است که دیگر به چشم نمیآید ملتمسانه نگاه میکنی،
ولی هنوز آن صخرهٔ سخت و سیاه که ساعتی بر آن بی بهانه از سر دل تنگی گریستی را میبینی،
باز دلت بی بهانه تنگ میشود،
دل تنگِ تمام آن مناظری میشوی که گاه چشمانت را نوازش داد و گاه دلت را خصمانه خراشید،
در قله که هستی همه چیز را میبینی،
مسیری که آمدهای
و مسیری که باید بروی،
و چه پر شباهت است مسیری که باید از آن برگردی تا برسی به دامنه ای در دیگر سوی کوه، به مسیر صعودت،
چند صخرهٔ سیاه میبینی در مسیر باز گشتت که از سیاهی رنگشان میتوانی سختی روحشان را حس کنی،
با چشمانت به دنبال مسیری میگردی که از آن صخرهها عبور نکنی،
ولی نه گریزی هست نه گذاری،
گویی تمام مسیرها به صخره ای سخت و سیاه زینت داده شده اند،
در قله نمیتوانی زیاد درنگ کنی،
قله هم جزیی از مسیر توست،
باید عبور کرد،
مثل همیشه
باید گذاشت و گذشت،
از قله که پایین می آیی دیگر مسیر صعودت را نمیبینی،
نه که نخواهی که ببینی که نمیتوانی،
ولی هر لحظه به یاد آن مناظر و آن صخرههای سخت و سیاهی هستی که لختی از سر دل تنگی بر آنها گریستی،
اما پیش رو مسیرت را میبینی،
تارست،
مبهم است،
دوراست و نزدیک است،
نه میدانی مسیرت کدامست دقیق
و نه میدانی که به کجا میرسی چگونه،
ولی همه چیز را میبینی، هم مسیر را و هم جایی که باید برسی
و اینست فرق دیدن و دانستن که چه بسیارند دیدههای ندانسته!
این منم، من همیشه تنها،
تنها بر فراز قله زندگی ام،
که این تنهایی ناخواسته بوده و هست،
که همه تنها بوده، هستند و خواهند بود بر فراز کوه زندگی هاشان،
که این رسم زندگانیست،
زندگیام شتاب گرفته
چون قله را سپری کرده ام،
تو میدانی که پایین آمدن از کوه راحت تر از صعود به قله است ولی تلخ است
و این تلخی را با مرور خاطراتِ تلخ و شیرینِ روزگار صعودت شیرین میکنی،
وه که چه تلاش مذبوهانه ایست این شیرینکاری،
گاه این تلخی چنان آزارت میدهد که میخواهی به صخرههای سیاه و سخت نرسیده خودت را از دره ای، پرت گاهی، چاهی فرو فکنی،
گاه دلت میخواهد چشمانت را محکم به هم بفشری دست و پایت را جمع کنی و خودت را شتابان در مسیرِ نا کجا بغلطانی تا زود تر به سر انجامِ دامنه برسی،
دیگر برایت چیزی جز رسیدن به دامنه مهم نیست،
میخواهی به دامنه برسی تا بیاسایی از این زندگی پیماییِ اجباری...
عمو دلار
دلقك عزيز، با اين تحليل چكيده ٣٥ سال جمهورى اسلامى رو مثل خلاصه يك كتاب به زيبائى بازگو كردى، كتابى كه به صفحات پايانى نزديك شده و ما همگى منتظريم كه ببينيم پايان داستان به كجا ميرسه و الان در حساسترين موقعيت داستان قرار داريم تنها تفاوت در اينه كه ما و همه ملت ايران نه تنها خواننده داستان نيستند بلكه در متن اون قرار داريم و خوب وبد تموم شدن اين جلد تاريخ ايران گريبان همه رو خواهد گرفت. به اميد اينكه خامنه اى نتونه سرنوشت محتوم مد نظرشو به ايران عزيز تحميل كنه.
دل نگران و ارادتمند ، افشين
افشین جان سلام، بر عکس تو من خیلی احساس نگرانی ندارم و فکر نمیکنم حساسترین موقعیت داستان باشه! شما اگر داستان بنی صدر و 8 سال جنگ و منتظری و رحلت امام و دوم خرداد و سعید امامی و کوی دانشگاه و موسوی و جنبش سبز و احمدی نژاد و ستار بهشتی و هزار تا ریز و درشت دیگر رو که همه میدونند کنار هم بذارید و اجمالی بهشون نگاه کنی قطعا و یقینا خیلی هاش از این قسمت داستان - که مد نظر شماست - حساستر و بحرانی تر بوده ولی مدتی بعد انگار نه خوانی اومده نه خوانی رفته، آیا الان در جامعه کسی در مورد جنگ و بنی صدر و منتظری و سعید امامی حرف میزنه یا حتی فکر میکنه؟! معلومه که نه! منظورم این نیست که مشکل کجاست، همه حرفم اینه که: این نیز بگذرد!
عمو دلار
عمو دلار عزيز، سلام اميدوارم كه نظر شما درست باشد و اين نيز بگذرد و ختم داستان جمهورى اسلامى منجر به كن فيكون شدن ايران نشه . ولى اين دفعه رسيده به دو گروه باقيمانده از انقلاب ٣٤ سال پيش و اينها سر بقيه رو زير آب كردند. بنابر اين نظر دلقك در مورد ٢ سناريوى باقيمانده براى اتمام انقلاب و تغيير شكل و ايجاد حكومت مدل شرعى يا مدل عرفى رو بيشتر محتمل ميدونم. دو سه ماه آينده معلوم خواهد كرد.
ارادتمند افشين هنوز نگران
از تحلیلت لذت بردم و مثل همیشه با اشک و امید به آینده خیره مانده ام. ممنون تیمسار
برای بازی انتخابات جایی در ساختار جمهوری نظامی ایران نمانده است. حکومت واقعی کنونی و حکومت اینده ایران از جنس سپاه پاسداران است. پس رویای "مدرنیته" مبتکر قتل های زنجیره ای را فراموش کنید.
عجب قلمی... پخته و کامل... کل این دعوای مسخره رو تو 6 بند بیان کردید...
بنده بهنوان یک جوان کم تجربه در عرضه سیاسی می خواهم تفاوت بین شرع و عرفی بودن حکومت را از دیدگاه فلسفه سیاسی بدانم و اینکه آیا نمونه از آن دو در تاریخ اسلام وجود دارد؟
سلام جواد جان، شرعی مثل مصباح یزدی، مراد جبهه پایداری و عرفی مثل ارمیا، برنده آکادمی گوگوش! از این نمونه ها زیاد است تا دلت بخواهد.
عمو دلار
ai tof be akonha va in kkalifeh kamenie va jad abadash...marg bar estebdad mazhabi ,shahi,komonisti,,doorod bar azadi,,
ارسال یک نظر