محمد مهدی تهرانی رییس سابق بسیج دانشگاه علامه |
دلقک: محمد مهدی مصاحبه ات را خواندم. آنجا گفته بودی که شرایط بگونه ای بود که همه مطمئن بودید ماجرای اشغال سفارت بریتانیا با مقام معظم رهبری هماهنگ شده است. اما بعد از اینکه پروژه شکست خورده متوجه شده اید که حضرت آقا هم ملاحظاتی داشته اند در مورد آن. هرچند که بازهم مؤکد فرموده اند که شما را و جوانان خط مقدم نیروهای خود سر را ولی نعمت خود می دانند و از شما پشتیبانی می کنند. حالا می خواهم صادقانه بگویی که آن اطمینان از موافقت آیت الله خامنه ای را چگونه بدست آورده بودید.
محمد مهدی: ما آن اطمینان را بدست نیاورده بودیم بلکه مطمئن بودیم. چون کسی که بما مجوز حمله را داده بود مطمئن بود که معظم له موافق چنین سناریویی است.
دلقک: و نام آن شخص که چنین مطمئن بود و سابقه و مسئولیتش چیست؟
محمد مهدی: خب برای اینکار باید کمی به عقب برگردم و اگر حوصله کنی و حرفم را قطع نکنی فشردۀ ماجرا را تعریف می کنم و نام و موقعیت آن شخص هم مشخص می شود.
دلقک: بفرمائید.
محمد مهدی: ماجرا از آنجا شروع می شود که با اتفاق افتادن جنبش سبز صفوف ما حزب اللهی های هوادار رژیم و ولایت فقیهی آیت الله خامنه ای دچار گسست های خطرناکی شد. تا جائیکه تعداد معتنابهی از پاکترین و صادق ترین نیروهای ما از هواداری مقام رهبری دست کشیدند و به اردوی مقابل پیوستند. این ضربۀ بسیار سختی بود که حزب اللهی های هوادار آقا خوردند، و تقریباً دو سال با شدت و ضعف ادامه داشت. تا اینکه ما تصمیم گرفتیم از اواسط سال 89 بی خیال جدا شدگان بشویم و خودمان را مجدداً با تعداد کمتر سازماندهی کنیم. تا اینکه آن فاجعه اتفاق افتاد و در اول سال نود دکتر در مقابل دستور آقا تمرد کرد. این ماجرا ضربۀ مهلک دومی بود که به وحدت نیروهای خودجوش خورد و ما تقریباً در آستانۀ اضمحلال قرار گرفتیم. اما چاره ای نبود و باید منتظر یک فرصت دیگر می نشستیم زیرا بخش کوچکی از ما که هنوز به حضرت آقا وفادار بودیم از موقعیت بشدت تضعیف شدۀ ایشان وحشت کرده بودیم و می خواستیم بهر شکلی است اتوریتۀ قبل از سال 88 او را به معظم له برگردانیم.
دلقک: بسیار خب هرچند مختصر می گویی و من هم مختصر تو را خلاصه می کنم که حوصله ها سر نرود از این بدیهیات؛ اما بازهم امهات موضوع مشخص می شود لطفاً ادامه بدهید.
محمد مهدی: تا اینکه آن فرصت مناسب بدست آمد و لیدرهای اصلی ما در خارج از دانشگاه تصمیم گرفتند که برای بردن انتخابات مجلس نهم جبهۀ پایداری را تشکیل بدهند. بلافاصله پس از تشکیل جبهۀ پایداری در جلسه ای که لیدرهای جریان های حزب اللهی با افراد مؤثر جبهۀ پایداری بویژه آیت الله آقا تهرانی و حجت الاسلام رسایی داشتیم ایدۀ اشغال سفارت بریتانیا مطرح شد. بزرگان ما در جبهۀ پایداری می خواستند با یک شوک فضای حزب اللهی ها را در اختیار بگیرند تا با مهندسی انتخابات؛ مجلس نهم را ببرند. و ما هم که گفتم می خواستیم با به وحدت رساندن حزب اللهی ها آقا را نجات بدهیم. نمی دانم دقیقاً ایده را چه کسی مطرح کرد ولی مطمئنم که از طرف جبهۀ پایداری بود و ما هم از خدا خواسته موافقت کردیم. تنها حدیث باقی مانده موافقت و یا اطلاع آقا بود که این موضوع را هم آیت الله آقا تهرانی حل کرد. او بما گفت که من با آیت الله مصباح صحبت کرده ام و او گفته است که می تواند نقش موسوی خوئینی ها در ماجرای اشغال سفارت امریکا را بعهده بگیرد و مطمئن است که حضرت آقا مخالفتی نخواهند کرد مگر اینکه کار طوری به فضاحت بیانجامد که معظم له با هیچ ترفندی نتواند از انقلاب سوم ما حمایت کند.
دلقک: و شما ها رفتید و مثل جلسۀ دانشجویان پیرو خط امام جلسه تشکیل دادید و شروع به برنامه ریزی کردید.
محمد مهدی می خندد: دقیقاً؛ اما نه در مورد برنامه ریزی. بلکه دقیقاً مثل همان جلسۀ دانشجویان پیرو خط امام شد. به این معنا که ما وقتی در داخل خودمان جلسه کردیم از پنج نفر بچه های حاضر سه نفرمان با اشغال موافق بودیم ولی دو نفر دیگر ملاحظاتی داشتند و معتقد بودند که هم زمان و هم اتوریتۀ امام و مقام رهبری با هم متفاوت است و چنین ریسکی نمی گیرد. اما هر پنج نفرمان با انجام تظاهرات در مقابل سفارت موافق بودیم. و چون باید تصمیمات به اتفاق آرا گرفته می شد ما سه نفر موافق اصراری نکردیم. ولی بعداً هر سه با هم هم قسم شدیم که اشغال را خودمان سه نفر شروع می کنیم.
دلقک: و شروع هم کردید. اما خیلی زود معلوم شد که حق با آن دو نفر بوده و پروژه شکست خورد.
محمد مهدی: راستش آره ولی علت شکست پروژه این نبود که ما اشتباه کرده بودیم. علت بیشتر این بود که موج های پشتیبانی که قرار بود از موج اول اشغال کننده (ما) حمایت کنند وارد عمل نشدند و ما تنها ماندیم.
دلقک: منظورت از موج دوم و سوم پشتیبانی کننده چه کسانی هستند. خب طبیعی بود که مردم عادی چنین حمایتی را نمی کنند و شما قطعاً این موضوع را می دانستید.
محمد مهدی: البته که ما از عدم حمایت مردم مثل اول انقلاب و اشغال سفارت امریکا مطمئن بودیم. منظور من به دوستان و یاران حزب اللهی است که باید با تحریک عناصر میدانی ما در بیرون مثل حجت الاسلام رسایی و دیگر لیدرهای جبهۀ پایداری درون یا بیرون سفارت به حمایت از ما جو سنگین و پیروز راه می انداختند.
دلقک: ولی خودت در مصاحبه ات هم گفته ای که در موج دوم و سوم باز شدن درب سفارت هزاران نفر وارد سفارت شده اند مگر اینان پشتیبانان شما نبودند.
محمد مهدی باز می خندد: چرا آره همین ها بودند ولی اینان وقتی وارد سفارت شدند با هدف غارت اموال سفارت و بردن غنایم بدست آمده بود و نه حمایت از پروژۀ سیاسی ما. در حقیقت ما در تشخیص یاران مان از اراذل و اوباش اشتباه کرده بودیم. و باور نمی کردیم که دانشجوی بسیجی چندتا هم محله ایش را هم جمع کرده باشد برای دزدی و غارت از سفارت.
دلقک: اما اگر همین اتفاق هم نمی افتاد و شما می توانستید اشغال سفارت را تثبیت کنید بازهم با توجه بعدم پشتیبانی قاطبۀ جامعه - برعکس 13 آبان 58 - شما چگونه می خواستید خواستۀ خودتان را بجامعه تحمیل کنید.
محمد مهدی: درست می گویی. اما اگر ما توانسته بودیم فقط یک شب در سفارت بمانیم و وضع را تثبیت کنیم. امیدوار بودیم و مطمئن که می توانیم با تحریک و پیوستن سایر دوستان جدا شده از ما چنان جو روانی سنگینی ایجاد کنیم که قاطبۀ مردم را شوکه کرده و بلافاصله با ابزار سرکوبی که قطعاً قبول داری هزاران برابر بیش از سال 58 داریم موضوع نارضایی جامعه را مدیریت کنیم. در اینجا محمد مهدی آه می کشد.
دلقک: چرا آه می کشی و سخن ناگفته اگر داری.
محمد مهدی: آه می کشم بخاطر اینکه ما هم اینبار شدیم مصداق این ضرب المثل ملتمان که می گویند: "چه می خواستیم و چه شد". نه تنها ما نتوانستیم جایگاه حضرت آقا را تثبیت کنیم بلکه با گسترش بازهم تفرقۀ بیشتر بین هواداران شان او را واقعاً مثل پادشاه لخت کردیم. و طرفه اینکه لیدرهای ما در حلقۀ همفکران علامه مصباح هم موقعیت نیم بند قبلی شان در مجلس هشتم را از دست دادند. و چه فضاحتی شد سر ریاست جناب دکتر غلامعلی حداد عادل. محمد مهدی گریه می کند و با هق هق ادامه می دهد: حرف دیگری ندارم ولی قسم می خورم که من بغیر از عکس ملکۀ بریتانیا هیچ چیز دیگر ندزدیده ام. آن عکس را هم فقط برای یادگاری برده ام. قسم می خورم!
دلقک: یا...هو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر