۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

پیام یک توده: لطفاً دست از سرم بردارید: هم تو خامنه ای؛ و هم تو مخالف خامنه ای!

Lucretia


1- جامعۀ ایران در خوشبینانه ترین نگاه یک جامعۀ در آستانۀ فروپاشی است. و اگر انسجام خوب دستگاه سرکوب خامنه ای که قدرت سختش را بر روی نخبگان متمرکز کرده است که قدرت نرم ماشین سرکوب توده ها را منفعل کند و کرده است، نباشد؛ فروپاشی جامعه خیلی سریع خودش را یروز می دهد. البته عوامل فرعی دیگری مثل اخلاق دینی یا عرفی و یا عناصر فرهنگی و ملی هم بخشی از ملات ظاهری عدم بروز فروپاشی در ابعاد وحشت آور را باعث است لیکن عنصر اصلی پایداری ظاهری جامعه بهمان عنصر امنیت و سرکوب و تهدید و تطمیع خامنه ای وابسته است.

2- نمی دانم علم جامعه شناسی تأیید می کند یا نه؛ لیکن بنظر من یکی از مشخصات چنین جامعۀ ذره ای و اتمیزه شده ای "خود مرجع" شدن تک تک افراد جامعه اعم از نخبه و توده است. به این معنا که بدلیل گسیختگی روابط اجتماعی و جلوگیری از هرگونه همفکری و هم اندیشی افراد جامعه با هم در حوزۀ مدنی؛ حالت "هرکی هرکی و دلزدگی" پدید می آید و آمده است. بعبارت بازهم خردتر یعنی اینکه هیچکس و هیچکس از هیچکس و هیچکس - اعم از حقیقی و حقوقی - تبعیت نمی کند. و هر فردی خودش مرجع خودش است و در هر موضوعی اعم از فردی و خانوادگی و اجتماعی خودش انفرادی تصمیم می گیرد. این پدیده استثنایی هم ندارد. به این معنا که هم ایرانیان داخل و خارج کشور و هم ایرانیان نخبه و توده را بیکسان متأثر کرده و کمترین تفاوتی بین افراد مختلف از جهت "حود مرجع"ی ندارد. ضمن اینکه منظور من مطالعۀ کلی و در سپهر کلان جامعه است و برخی خرده کاری های دورهم جمع شدن های محفلی و دخمه ای و مسجدی در صد نازلی از افراد وابسته بحکومت را مبنای خدشه به این داوری کلان نمی دانم.

3- اما بین توده های ذره ای با نخبگان ذره ای یک تفاوت عمده و مهم وجود دارد به این معنا که اگر توده ها فقط "خود مرجع" هستند و شده اند؛ نخبه ها اما "خود مرجع انگار" هم شده اند و هستند. توضیح می دهم: توده ها خودشان را مرجع خودشان می دانند و انتظار و ادعایی برای صدور فتوا برای دیگری را ندارند. اما نخبه ها نه تنها خودشان را محور عالم سیاست و جماعت و فرهنگ و ... می دانند بلکه مهمتر از آن خودشان را مرجع بغیر از خودشان همۀ دیگران هم می دانند. اگر توده ها گفته یا ناگفته به تشخیص خودشان عمل و رفتار می کنند نخبه ها می گویند همۀ توده ها و نخبگان هم باید از من "خود مرجع انگار" تبعیت کنند تا به سعادت برسند. زیرا که من همانا "رسیده به نسخۀ نهایی فهم و شعور" هستم. در نتیجه شروع می کنند فصل به فصل و موضوع به موضوع فتوا صادر کردن برای توده ها که فلان بکنید و بهمان نکنید. و توده های "خود مرجع" هم نه گوش می کنند و نه عمل بخواست نخبگان "خود مرجع انگار".

4- اینکه چرا اینطور شده است داستان یک تاریخ سی و سه ساله است. اما برای اینکه یک سرنخ بدهم دستتان یک خط فشرده از این تاریخ طولانی را می نویسم. انقلاب اسلامی بدلیل عدم ظرفیت دین و فقه شیعه برای تشکیل حکومت مدرن نتوانست از انقلاب به حکومت عبور کند. از هنگام رهبری آیت الله خامنه ای وضع دوچندان بدتر هم شد. زیرا که خامنه ای همان کمترین ظرفیت های فقه شیعه در سازگاری با مدرنیته را هم تعطیل کرد و بویژه مصر شد و است که حکومت اسلامی یعنی همواره در حال انقلاب کردن و انقلابی ماندن است. سیالیت حکومت انقلابی و عدم ثبات حاکمیتی در جمهوری اسلامی شد یکی از مشخصه های همیشگی و دایمی کشور و جامعۀ ما؛ و مردم هم با هر بدبختی بود خودشان را با این "هرروز یک پاسبان حاکم" (یک شهر و چهل قلندر) سازگار می کردند و به انتظار گشایش "یا حکومت مدرن یا اتمام دنیا و فرج امام زمان" هلک و هلکی می کردند. احمدی نژاد که آمد دولت نهم خوب بود و حاکی ازاینکه روحانیان افسار بلاتکلیفی ایدئولوژی خود را بسته اند به گردن خر پوپولیسم احمدی نژادی تا او بتواند یک نیمچه حکومتی تشکیل بدهد؛ و چنین شد. آدرس دقیق آن را در جلوه های خیابانی ماندگار قبل از انتخابات 88 نشان می دهم. حکومت برای اولین بار ترس از مردم را کمی فراموش کرد و بدون ترس عمده از تبدیل شدن این جشن های خیابانی به اعتراضات خشن سیاسی تجربه ای گذرا از حکومت شدن انقلاب (اعتماد بنفس حاکمان) را تجربه کرد.

5- اما اتفاقات بعد از انتخابات 88 به این پروسۀ ضعیف "عبور از انقلاب به حکومت" پایان داد و این بار هراسناک تر از همۀ سی سال قبل از آن ترس از فروپاشی بجان حاکمان افتاد. و انقلاب نه تنها حکومت نشد بلکه وضع نیمه سیال همۀ سی سالۀ قبل از آن هم از بین رفت و جامعه کمترین ثبات سیاسی ممکن را هم از دست داد. ابتدا خامنه ای با قلدری به میدان آمد و خواست نشان بدهد که اتفاق مهمی نیفتاده و همۀ سرنخ ها دستش است و خواهد توانست جامعه را به وضع سیال "نه حکومت نه انقلاب" همۀ سال های قبل از 88 برگرداند. اما نتوانست. نه تنها نتوانست بلکه در نیمه راه -تابستان 89 ببعد - متوجه شد که تشتت و تفرقۀ داخل جامعه باشدت به مرکزیت حاکمیت هم پمپاژ شده است. خامنه ای بازهم بروی خودش نیاورد و گمان کرد که با نشان دادن چهرۀ کریه تر و خون ریزتر از خودش جامعه را آرام و شرکای حکومت را منقاد خواهد کرد. تا اینکه اختلاف احمدی نژاد با خامنه ای در ابتدای سال 90 این رؤیا را بکلی نابود و اختلاف های بنیادین داخل اصولگرایان را تشدید و تثبیت کرد؛ که کماکان ادامه دارد؛ و پایانی نخواهد داشت جز در نابودی خامنه ای! یا نابودی سیاسی به ابتکار داخلی و یا نابودی جسمانی هم به جنگ خارجی!

6- این ها را گفتم که بگویم تودۀ مردم "خود مرجع" شدۀ ایران فقط خودش می داند که چه کنش و واکنشی خواهد داشت در انتخابات پیش رو. و نه هیچ نخبه و توده ای دیگر. او نه تنها به توصیه و فرمایش و فتوای هیچکس گوش نخواهد کرد بلکه حتی به توصیه و فتوای خودش هم گوش نمی کند خیلی از مواقع. ایرانی امروز گیرافتاده در بلاتکلیفی مطلق و زندگی الابختکی نه حتی روزمره که ساعت مره تصمیم می گیرد و عمل می کند. تا جائیکه ممکن است یکی بگوید در انتخابات شرکت نمی کند ولی شرکت کند و دیگری برعکس. حتی می خواهم تا اینجا ریز بشوم که ادعا کنم بسیاری صبح روز رأی گیری تصمیم بعدم مشارکت دارند ولی عصر می روند رأی می دهند یا کس دیگری صبح رفته رأی داده و عصر اظهار پشیمانی می کند. و باز هم ریز تر می شود اینکه بقول ادبیات تهرونی "طرف در چه مودی باشد" در لحظۀ تصمیم. یک خبر شخصی خوب و آرام بخش مخالفی را به موافق و یک عدم موفقیت و ناراحتی شخصی یا خانوادگی و لحظه ای موافقی را مخالف می کند.

7-  لذا هیچکس نمی تواند حدس بزند که در روز 12 اسفند چه اتفاقی خواهد افتاد و بهتر است کسی هم خودش را سبک نکند و مردم گرفتار را بحال خودشان راحت بگذارند. بنظر می رسد بهترین شناخت و موضع گیری را اصلاح طلبان مذهبی دارند و گرفته اند. آنان موضع نه تحریم و نه شرکت فعال را انتخاب کرده اند که در پایان عصر جمعه 12 اسفند بتوانند دور تیری را که رأی یا عدم رأی مردم به هدف زده است خیط بکشند و بگویند که ما درست زده ایم به هدف. و سخن آخر اینکه: بنظر من جامعه ای با مشخصاتی که من می شناسم و تلگرافی برخی خطوطش را گفتم به مرحلۀ "چکار کنیم" و "چکار کند" نرسیده است. و سؤالی نکرده است و نمی کند از من و تو وسه دیگر پروفسور خودخواندۀ سیاست. بویژه اینکه ما در همین سؤال "چکار کنیم" هم صادق و پایدار نیستیم بلکه بمحض اینکه می گوییم بیایید ببینیم چکار کنیم بلافاصله هم اضافه می کنیم که "تو تحریم کن". یا "تو مشارکت کن" - مثال قابل تعمیم به همۀ مناسبات نخبگان و تودگان هم است -. در حالی که بهترین راه حل برای جامعۀ فروپاشیدۀ ما این است که هر کسی بگوید "خودش چکار می کند". اگر هر کسی در اندازه های علاقه و توان و تشخیصش "یک کاری"(هرکاری) بکند و مرتب هم "زِر" - بویژه از نوع دستوری و نگاه از بالا - نزند که "دیگران چکار بکنند" می شود امید وار بود که این تواضع احترام بهمدیگر مجدداً نوعی همدلی بوجود بیاورد و آهسته آهسته برخی حرف حساب برخی دیگر را گوش کنند. یا...هو

۷ نظر:

بهروز گفت...

سلام دلقک ، این نوشته ات عالی بود و زدی به هدف ...درد جامعه ما سیاسی نیست ، بلکه یک درد اجتماعی است که به حاکم اجازه داده که تا این حد تحکم کند بر او در حکمرانی و جواب هم پس ندهد. حالا اگر یک آدم سوپر دموکرات هم بگذاری در راس کار ، باز هم پس از مدتی این نحوه رفتار مردم او را سوق خواهد داد به سمت اینکه اختیار همه چیز را در دست بگیرد و جواب هم ندهد ، فکر می کنم که مردم هم اینرا می خواهند . این یک مریضی اجتماعی است دلقک ، این مرض است که حاکم را به سمت تمامیت خواهی سوق می دهد . مرسی

Dalghak.Irani گفت...

سلام بهروز.
بالاخره قبل از قهوه در کنار سن یا تیمز زدیم به تیپ هم! من با نیت تبرئۀ توده نوشته ام و تو با نتیجۀ محکومیت توده خوانده ای. من ضمن اینکه موضوع شیرین! استبداد شرقی را قبول دارم و آن را در ترکیب با دین اسلام پررنگ تر هم می دانم. ولی بهیچوجه وضع جامعۀ امروز ایران را ناشی از این پدیدۀ تاریخی نمی دانم. زیرا که معتقدم اگر روحانیان مفری می گذاشتند که تودۀ مردم بتوانند دانسته های جدیدی کسب کنند چه در شکل آموزش رسمی و چه در قالب مطالعات اختیاری و کتاب خوانی و غیره و مهمتر از آن به این دانش های کسب شده بهایی هم می دادند در کم کردن الام جامعه؛ بهیچ عنوان جامعۀ ما به این کرختی و بی تفاوتی و باری بهر جهتی دچار نمی شد. چون جامعه تجربه کرده است که هیچ در مانی برای دردهایش نیست مثل هر آدم عاقلی و برای حس نکردن درد هایش یا مصرف مرفین تزریقی بعنوان قویترین مسکن را انتخاب کرده است و یا عصب آن عضو درد فهمش (مغزش) را کرخت و بی حس کرده است که درد ها را خیلی سریع و در معیار غیرقابل تحمل منعکس نکند. چون دوای دردش در نزد هیچ طبیب و داروخانه و روشنفکر و نخبه و فیلسوفی هم نیست ترجیح می دهد این حرف ها را - که دیگر با ترهات بی مصرف فرقی هم ندارند - حتی گوش نکند. و لجش می گیرد که او این را می فهمد ولی پروفسور ایکس خودش را می زند به خریت و بازهم می گوید اینکاررا بکن. آنکار را نکن. البته که قهوه سرجایش برقرار است. یا...هو

علی 39 گفت...

سلام / برای یک جامعه شناس مانند دو بعلاوه دو ,مساوی چهار میباشد و من هم چون مانند شما که در خارج از ایران سرگردانم خیلی زود متوجه این تفاوت ایران و ایرانیها شدم . متاسفانه من اعتقاد دارم در هنگامیکه مردم در گیر انقلاب و جنگ بودند گروه آقای خمینی و یارانش با این فرهنگ را در جامعه صفر کیلومتر شده آن زمان پیاده کردند .من اسم این رفتار اجتماعی را نمیدانم ولی میدانم مدیریت ضعیف دولتهای انقلابی (منفعل مسلک)در تقویت این پراکندگی موفق بوده اند مثلا با تشدید اصطلاحاتی مانند فقیر و غنی / بی سواد و با سواد / شهری و دهاتی /بالاشهری و پایین شهری/شیعه و سنی / حزب الهی و طاقوتی / اصلاح طلب و اصولگرا/دزد و آسیب پذیر و غیره موجب عدم امکان اتحاد شده اند و جامعه را بمانند یک گله که چوپان(شاه) رهایش کرده و با هم در یک جهت حرکت نمی کنند نظاره کرده اند ولی بدلیل وجود سگهای چوپان وحشی (نیروهایی که بصورت مادرزادی خشن هستند و خوراک وزارت اطلاعات)جامعه کاملا هم متلاشی نمیشود و هر از گاهی یکی از گوسفندها را بعنوان ناجی تقویت کرده اند ولی در نهایت میزان باز شدن گله بمرور زیاد شده و هنگامیکه دیگر سگهای گله خسته و ناتوان گردند متاسفانه گله از هم خواهد پاشید .در تصدیق فرمایش معتقدم اصولا در جمهوری اسلامی چیزی بنام مشارکت پایین نداریم .
سوال : در چه حالتی میتوان گفت مشارکت مردم پایین بوده؟؟
من فکر میکنم در یک کشور پیشرفته هم فقط آمار دولتشان میتواند واقعیت مشارکت را نشان دهد و در ایران ممکن است مردم بگویند هیچ کس نرفته اما سیستم نشون میده همه رفتند مانند باقی تظاهرات ها پس بنظر من هم پیش بینی اتفاقی که نمود عینی ندارد بی فایده است و وقت تلف کردن فقط باید به دنبال راههایی بود که اختلاف داخلی نظام را تشدید میکند که موجب بشود آسید علی از خواب بپرد واز خر شیطان پایین بیاید و به آرامی روند تشکیل یک حکومت عرفی با حداکثر مشارکت ایرانیان را پیش از حمله خارجی و یا مرگش پیگیری نماید در غیر این صورت فروپاشی همه جانبه در انتظار خانه است.

بهروز گفت...

دلقک باز هم سلام ، البته علت اولیه همان است که تو می گویی ، ولی در حال حاضر معلول که رفتار اجتماعی باشد خود تبدیل شده به علت اصلی برای خیلی از مصائبی که هست . مرسی

تلخك گفت...

آي گفتي عمو... مرسي از اين تحليلت...

nik گفت...

من فکر می‌کنم اصلا مهم نیست که انتخابات مجلس چی‌ می‌شه. اینا اسم بچه را گذشته اند رستم خودشون ازش میترسند. جمهوری اسلامی با کثافت کاری ۸۸ این کارت را برای همیشه سوزاند. خارج و داخل براشون محرز شد که مسخره گیری است کلّ ماجرا، یعنی‌ قبلش حداقل تا حدی حفظ ظاهر میکردند (دوپینگ حداد سر مجلس ۶ حالا به کنار)، ۸۸ چنان دست از خود برداشتند که دیگه برگشت ناپذیره، هیچ کس نه در دنیا نه در داخل ایران جدی نمی‌گیره این انتخابات را. اما - به قول شما و این اما مهم است! -- حس من این است که این مجلس کوکی بی‌ خاصیت و نامربوط کارهای مهمی‌ خواهد کرد و به حکم حکومتی گه خوردن نامه‌های بین‌المللی امضا خواهد کرد

سحر گفت...

یک فضولی هم از من:
بحث بر سر جزئیات ویا بقول دلقک نازنین " ریز شدن" در جامعه ای که بافت سنتی و فرهنگ مذهبی و در کنارش خوی " خشونت شرقی " در بطن آن است مشکل است . و مانند بهروز تمام کاسه و کوزه راهم سر ملت مفلوک شکستن راه بجایی نمی برد. چنانچه در طول تاریخ چند هزار ساله امان ما هیچ قدم مثبت در بهبود و شکل دادن به یک جامعه که شاید امیدی در 500 سال آینده اش برای دموکراسی داشته باشد برنداشتیم. تاریخمان سراسر دور باطل زدن بوده. از افت و خیز به هرج و مرج یا کمتر هرج و مرج. بد یا کمتر بد و دوباره خیلی بد. " پهلوی" سعی کرد با نوع خلق وخوی این نزاد و به سبک همین فرهنگ بیگانه با دموکراسی و خو کرده به خشنونت و دیکتاتوری به این مملکت سر و سامانی بدهد و با چماق و زور ( چرا که این جامعه چیز دیگری را تجربه نکرده و یاد نگرفته و اصلا چیز دیگری را نمی شناسد)این ملت را به راه بیاورد.متاسفانه برای این ملت زیادی دموکرات بود. کم چماق زد و کم کشت که خب جمهوری اسلامی بعدا آمد وتلافی اش را کرد.
منظورم از اینهمه روده درازی این بود:
آرزوی دموکراسی یا جامعه مدنی از راه تئوریهای غربی برای جوامعی نظیر ما غیر ممکن است. هر چه بیشتر فضا به جامعه ای که دموکراسی را ندیده و نچشیده بدهید بیشتر تولید هرج و مرج و آنارشی کرده اید.
چاره برقرای نظم ( به سبک و مفهوم این جوامع) حکومتهایی از نوع خودشان است. یعنی یک دیکتاتوری بسیار منضبط و سرکوب گر با هدفهای مثبت برای نهادینه کردن دموکراسی. یعنی دموکراسی و مدنیت را با چماق و فلکه کردن مثل داروی تلخی که به حلق یک بچه میریزند باید به حلق این ملت بریزند. کاری که " رضا " خان کرد. چماق زد توبیخ کرد تعقیب کرد و چادر از سر زنان کشید. مردها را فلکه میکرد و با چوب کف پایشان میزد تا آن کلاه بوقی و عبا رو ترک کنند.
آمریکا حالا درست یا غلط بلند شد کلی خرج کرد تا برود همین کارها را عین "رضا" خان با افغانها بکند.
قصه دراز شد و حوصله خودم سر رفت.خلاصه کلام فکر نکنید که خامنه ای رفت خوشحالی کنیم "به به" حالا ما با استفاده از تجربیاتمان قدمهای مثبت برای دموکراسی بر میداریم. اینها خواب و خیال است.اگر قرار بود به اندازه یک مورچه ما قدم مثبت به طرف دموکراسی برداریم که 30 سال پدر و پسر زحمت کشیدند و حسابی این ملت رو هار و هور کردند که هزار سال جامعه را با دست خودشان و فرهنگ هپل هپوی بیگانه با مدنیت اشان به عقب بکشند.
من وحشتم از حکومت اسلامی نیست وحشتم از جامعه ای است که بیگانه با مفهوم دموکراسی فرصتی بیابد که بخواهد خودش دموکراسی را بنا نهد.