Crucifixion |
1- بگذار یکبار دیگر به نماز جمعۀ امروز برویم و ببینیم خامنه ای در چه موقعیتی است و آیا این حرف های "یک کلام"ی که سعی می کند القاء کند اُسّ و اساس محکمی هم دارد یا هپروت می بافد. و قبل از خواندن مطلب اگر تصاویر امروز صفوف اول نماز جمعه را دیده اید آنرا مجدداً در ذهنتان بازسازی کنید و اگر نه بعد از خواندن این مطلب فیلم ها و تصاویر را با دقت نگاه کنید تا متوجه بشوید که من برمبنای کدام شواهد و قراین است که مدعی "لخت بودن فقیه خامنه ای" می شوم. همۀ ارکان و اجزاء نظام بغیر از هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی و رهبران حصر شدۀ جنبش سبز در نماز جمعۀ امروز حاضر و ناظر بودند. خوب به چهره های سرمازده و چشمهای بی فروغ و لب و لوچۀ آویزان شان نگاه کنید تا متوجه بشوید که این "نماز زورکی" چگونه در همۀ میمیک صورت ها و حرکات و سکنات شان جاری بوده است. البته که تا یک سال پیش هم اینان اغلب از جهت رفع تکلیف سیاسی بزور بپای منبر خامنه ای جمع می شدند اما همواره در صدی از ایمان و علاقه و احترام و حفظ حرمت عالی ترین مقام مذهبی - سیاسی کشور هم بخشی از انگیزه هایشان را تشکیل می داد. و هیچگاه در تاریخ جمهوری اسلامی نمازی به این جبر و بیهودگی را نخوانده بودند.
2- بگذارید به یک خاطره از نیمۀ اول دهۀ 70 بروم و از زبان یک فرد بسیار مؤمن برای شما نَقل بیاورم که پروسۀ ذهنی جانشینی خامنه ای بجای خدا چگونه اتفاق می افتاد یا افتاده است. تا برگردم به امروز و بگویم که چرا این خدای دیروز در حال ذوب شدن تدریجی سریع و فروپاشی است. فردی که از او نقل قول می آورم آدمی نوعی بود مثل "محمد نوریزاد" امروز. - منظورم فقط در ایمان و اخلاص است - والبته نه به شهرت و آوازه و تأثیر گذاری او. فرد مزبور که در هنگام صحبت با من از همۀ فعالیت های دولتی کناره گرفته بود و ایمانش را نجات داده و زندگی می کرد برایم اینطور تعریف کرد. که من حرف های او راخیلی خلاصه و موجز و تلگرافی می گویم:
می گفت: جوان مؤمن و تا مقطع لیسانس تحصیل کرده بودم. اهل تحجد و نماز اول وقت و خیلی پابند به مناسک مذهبی هم. بهمین خاطر هم بعد از تحصیل وارد دیوان دولتی شاه نشدم و در حجرۀ پدرم در بازار کار و کاسبی می کردم. تا اینکه تکلیف کردند که باید وارد کار دولتی بشوم وشدم و خیلی زود هم ترقی کردم و شدم رییس بخش یزرگ سازمان متبوعم. اوایل خدمت و دوسال از ریاستم در دوران جنگ گذشت و بسیار پرشور و خستگی ناپذیر کار می کردم و توجهی به چیزی نداشتم. اول وقت در نمازخانۀ اداره حاضر می شدم و در اول صف کارمندان نماز می خواندم. بندرت پیش می آمد که در نماز اول وقت نباشم یا نخواهم باشم. تا اینکه وقتی رسیدیم به سال های بعد از جنگ و کمی از آن حرارت اولیۀ جوانی و پرشرو شوری افتادم. گاهی پیش می آمد که یا شرایط نماز را نداشتم و یا بهردلیل دیگر مثل حوصله نداشتن و تنبلی و مریضی و ... تمایلی برای شرکت در نماز اول وقت اداره پیدا نمی کردم. همانطور که قبل از اداره آمدن هم همیشه خودم را موظف و مجبور به نماز اول وقت در هر شرایطی نمی دانستم. اما امکان استنکاف از نماز اول وقت اداره در مقام رییس مقدور نبود. و گردانندگان تشکیلات مذهبی اداره که زیر دستم بودند از چنین خطای واضحی نمی گذشتند. تا اینکه یک روز در پائیز سال 73 با خودم خلوت کردم تا علت بی قراری نامؤمنانه ام را جستجو کنم. و در این درون کاوی بود که به آن راز بزرگ پی بردم؛ و همان روز استعفا دادم و هرچه هم که اصرار کردند نماندم. و اینک یک طلاساز و جواهر فروش مؤمنم. رازی هم که کشف کردم کاملاً معلوم و پیش پا افتاده بود ولی من بدلیل غفلت به آن توجهی نمی کردم. خلاصۀ آن راز این بود که من قبل از اداری شدن و اجبار از نماز اول وقت اداری در اداره هروقت شرایط روحی و جسمی مناسب داشتم با ارادۀ خودم نمازم را اول وقت برای خدا می خواندم. اما بعد از ادری شدن و موظف و مجبور شدن به نماز اول وقت در اداره در حقیقت من همواره بنا بدستور نماز اول وقت می خواندم؛ ونه برای خالق هستی و خودم؛ بلکه برای دستوری که می دانستم از ولی فقیه و رهبر منشاء می گیرد. و در امرواقع من آیت الله خامنه ای را در ذهنم بجای خدا نشانده و برای او عبادت می کردم. چون بعداً که این راز را کشف کردم یادم آمد که در هیچکدام از نمازهای اول وقت اداره ام در سال های بعد از جنگ؛ بدون تصویر و تصور ذهنی آیت الله خامنه ای بنماز نایستاده بودم. همان هم شد؛ و بمحض اینکه از این اجبار عبادت اداری بیرون آمدم، مجدداً شدم همان مؤمنی که از ایمانم و عبادتم آرامش و معنویت می گیرم. الان هم البته اغلب برای نماز اول وفت به مسجد بازار می روم ولی اختیاری ونه تحت نظارت خدایی آیت الله خامنه ای. واگر دلم نخواهد یا شرایطش را نداشته باشم و یک هفته هم بمسجد نروم کسی از من بازخواست نمی کند مستقیم و یا بدتر با هزار انگ و کنایه و لب ورچیدن.
3- این پروسۀ "چگونگی تبدیل خامنه ای به خدا" در ذهن و عین خیلی از مؤمنین اداری و شغلی اتفاق افتاده و می افتد. منتها مشکل خدایی خامنه ای در این است که چون انضمامی است و جسم است و ماده است و در دسترس بنده هایش است برعکس خدای مورد پرستش مؤمنان؛ لذا در روز خیلی سخت، بندگان خودش را بصرافت این می اندازد که یقه اش را بگیرند و از او علت تصمیم هایش را سؤال کنند. یکی از آن معرکه های سخت احساس خطر جانی مالی و منزلتی عمده است. یعنی کسانی که خامنه ای را جایگزین خدا کرده و پرستش می کنند به اندازۀ مؤمنانی که خدا را پرستش می کنند نمی توانند صبور و بلاکش باشند و با توجیهات مذهبی این ابتلائات هم آزمایش خداوند است خودشان را مشغول کنند. بلکه مراجعه می کنند بخدای باسمه ای - اصلی شده - و ابتدا با ترس و سپس مؤدب و در وحلۀ آخر با مرتیکه او را بازخواست می کنند که این چه بلایی است که داری سرمن و خانواده ام و ثروتم و منزلتم می آوری. آیت الله خامنه ای امروز در مرحلۀ بازخواست بین "ترس و ادب" بندگانش است و دیر نیست که از این مرحله رد خواهد شد و به مرحلۀ آخر "مرتیکه اصلاً تو حرف حسابت چیست" خواهد رسید.
4- من شک ندارم که اکثریت مهمی از این مقامات به اجبار آمده امروز نماز جمعه چقدر منتظر بودند که یک حرف متفاوت و راهگشایی از خامنه ای بشنوند؛ و خیلی از آن ها که تا مغز استخوان نا امید هستند از اوضاع؛ چقدر دلشان می گفت: کاشکی هاشمی در جایگاه خامنه ای ایستاده بود. و من بسیار امیدوارم که خامنه ای در داخل خواهد شکست به چهار دلیل عمده: اول به این دلیل که خامنه ای واقعاً تبدیل به خدای یگانه شده است. یعنی تمام آسیستان هایش (مراجع و روحانیان ارشد قم) از او بریده اند و سکوتشان فقط از ترس و کمی هم ادب است و منتظر اولین جرقه های جرأت بخش هستند که سکوتشان را بضرر خامنه ای بشکنند. دوم به این دلیل که سمبۀ بین المللی بسیار پرزور و مصمم وارد صحنه است و نشان می دهد که بدون یکطرفه کردن مشکل جمهوری اسلامی خامنه ای به سربازخانه ها برنخواهند گشت. و سوم به این دلیل که ساختار جمهوری اسلامی با همۀ یکپارچگی ظاهری که خامنه ای سعی در القای آن دارد ذاتاً چند پارچه و دارای بلوک بندی های مختلف ایدئولوژیک است. و نهایتاً اینکه خامنه ای نه سربازان پیاده نظامی پای کار و قابل اتکاء دارد اکنون ونه فرماندهان میانی اش حاضرند از پرخوری فربه خود از قِبَل سی سال سیطره برجان و مال کشور دست بکشند بخاطر بیماری خامنه ای. حتی اگر خدایشان بوده باشد تا همین دیروز. یا...هو
۱ نظر:
با سلام و احترام به دلقک عزیز
1- بدلیل سرعت شما در نوشتن و/یا کندی من در خواندن دو مطلب جا مانده بود. یکی نامه نوریزاد به شما که ارادت من را نسبت به ایشان بیشتر کرد هرچند نوع و جنس نگاه من با ایشان یکسان نیست ولی این مسئله از احترام من به ایشان کم نمیکند و ادبیات ایشان را بسیار دوست دارم بخصوص که امروز نامه بیست و یکمش را هم خواندم و لذت بردم و دیگری پیشینه شما که بهتر بود نمینوشتید چون برای شناسایی به اندازه کافی سرنخ داده بودید و این مسئله میتواند برای شما و خانواده خطرناک باشد
2- من در سخنرانی خامنه ای دو نکته مهم دیدم: یکی غیبت هاشمی و دیگری اذعان خامنه ای به حمایت از جنگ سی و سه روزه و عملا تحریک اسرائیل به حمله به ایران.. امیدوارم اسرائیل به این رجزخوانی پاسخ عملی ندهد چون فکر کنم حکومت با موقعیتی که دارد ترجیح میدهد خود را درگیر جنگ خارجی کند تا در داخل بتواند اتحادی هرچند سست ایجاد کند و اذهان را درگیر مسئله ای مهمتر و بدین ترتیب چندصباحی بیشتر حکومت کند
ارسال یک نظر