درقانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ماده ای است که به جرم سیاسی می پردازد. ومثل اغلب ماده های همین قانون؛ تعریف، جزئیات وچگونگی پیاده شدن آن را به قوانین عادی احاله می دهد. یادم مانده که دردولت آقای خاتمی ومجلس ششم چند صباحی هم موضوع روز شد ازقوه به فعل درآوردنش؛ وتا آنجایی هم پیش رفت که مجلس وقوۀ قضائیۀ سرشاخ هایی هم شدند. وبالاخره هم راه بجایی نبرد. درهمان موقع من هم خیلی اصرار داشتم که این ماده از قانون اساسی ماده ای بی ربط ومهمل است. چرا که اگر درکشوری بتوان جرم
سیاسی را تعریف کرد وبرای رعایت آن قانون گزاری کرد؛ درآن کشور فرضی امرسیاسی جرم تلقی نمی شود که نیازمند قانون هم باشد. بعبارت دیگر حاکمانی که به جرمی بنام "جرم سیاسی" قائل باشند کسی را به اتهام پرداختن به سیاست تحت تعقیب قرار نمی دهند که درمرحلۀ محاکمۀ چنین فردی نیازمند قانون باشند. خاطرم مانده که درهمان موقع صادق زیبا کلام نازنین هم شرحی با همین استدلال - وقطعاً عالمانه تر-درروزنامۀ همشهری گفته یا نوشته بود.
روایت امروز:مهندس موسوی عزیزدرآخرین گفتار خود مؤکد کرده اند به گسترش آگاهی درمیان آحاد مردم ازطریق جنبش سبز؛ وتأکید -یا آن چنان پررنگ بوده ویا درکمرنگی همۀ انتظارات ناگفته ازسوی مهندس موسوی؛ بدنۀ تشنه ومستأصل ونگران جنبش سبزآن را پررنگ کرده -تا آنجا مقبول افتاده که از آن بعنوان کشف الکشاف، مرحلۀ بعدی، غایت نهایی، یک گام تاپیروزی، موسوی زلزله /همینه همینه و...تعبیر؛ وبالاخره در صورت بندی ادبیات جدی وعبوس سیاسی، "استراتژی گسترش آگاهی" نام گرفته وشبکۀ مجازی جنبش سبز شروع کرده اند به اجرایی کردن آن. درحالی که چنین بنظر می رسد که این استراتژی بسیار بسیار قدیمی وروشنفکرانه مصداق دیگری از همان مثال تعریف وقانونی کردن جرم سیاسی باشد. به این معنا که درکشور فرضی با وجود آگاهی گسترده هیچگاه نیازی به "جنبش اصلاحات بنیادی وساختاری" نخواهد بود.
افسانۀ پریروز:
این بازی زبانی درکشور ما از موقعی خیلی پررنگ سابقه می گیرد دریادهای نسل ما که دکتر شریعتی خدابیامرز در یکی از اشعارانقلابی ومقفایش گفت: "پیروزی قبل از آگاهی فاجعه است". بعد سید محمد خاتمی آمد وگفت که "آزادی قبل از آگاهی" ممکن نیست.- البته من نتوانستم بپرسم وایشان هم جواب نداد که اگرانتخاب فردی آگاه -به اولویت آگاهی مثل حضرتشان- آگاهی نیست پس چرامردم ایشان را انتخاب کردند!-
اینک مهندس موسوی درنیمه راه یک جنبش مدنی تمام عیار با کلی کشته ومجروح وزندانی ودربدرطلب آگاهی می کند دراولویت. آن هم بعنوان استراتژی. درحالی که قاعدتاً استراتژی قبل از شروع یک جنبش وبرای شروع آن مورد نیاز اولی است؛ ودرادامۀ حرکت مدنی به حرکت درآمده این تاکتیک هاست که اولویت پیدا می کنند و" آگاهی" درمسیر پیش رونده ودور گیرندۀ جنبش است که گسترش می یابد.
موضوع مهم دیگر این است که تصریح نمی فرمایند که اقشار مختلف جامعه را به کدام آگاهی باید رساند. البته از تلویح ایشان می توان استنباط کرد که منظورشان این است که مردم گرفتار درچنبرۀ نان وبیکاری وگرانی ونکبت دروغ وفساد وتبعیض وزندگی باختگی را متقاعد کنیم که اگر می خواهند از شر این چرخۀ معیوب خلاص بشوند، بیایند به میدان شهر وبگویند که ما انتخابات آزاد ومطبوعات آزاد واجرای بدون تنازل قانون اساسی را می خواهیم. والبته چنان هم قرص ومحکم بیایند که از کشته وزندانی شدن پاپس نکشند.- من اگر پیاز داغ ماجرا را زیاد می کنم ببخشید.ولی دراین تنگی جا وکلمات ووقت فرصتی برای تلطیف قضیه نیست-
گزارش همین الان: ده ها دلیل وبی دلیل دست به دست هم می دهند ودریک فرصت تاریخی حرکتی دسته جمعی شروع می شود که خواسته هایی دارد. این حرکت که به جنبش مدنی معنا شده است، ومعنای مفهومی آن این است که توده ای از مردم آگاه "هشیار یا ناهشیار"می خواهند حاکمان بالفعل زندگی کمی وکیفی درخور انسان بطور عام وانسان ایرانی -دربسترتوان بالقزۀ مادی ومعنوی میهنشان- بطورخاص را برایشان مجاز وفراهم کنند؛ تا آنان نیزبتوانند باتکیه بر استعدا های انسانی خودشان کارکنند، درآمد کسب کنند وبدون دغدغه های مدام تشدید شوندۀ روانی ناشی از دخالت های بازدارندۀ عمال حاکم زندگی- شامل جشن وهیجان درعرصۀ عمومی مثل فوتبال وسینما وکارناوال ورقص وبازی وشادی وشادی وشادی و...- کرده وصاحب کرامت وجایگاه انسانی خودشان بشوند.
بعبارت دقیق تر؛ ایرانیان بستوه آمده از نا کارآمدی حاکمیت دینی درسامان بخشی دنیایشان می خواهند "زندگی" به تاراج رفته شان از سوی حاکمانی که سی سال است ایران را چونان "شهری چهل قلندر=هرپاسدار وپاسبانی که صبح زودتر ازخواب بیدارشد قرائت او از اسلام حاکم سرنوشت ملت خواهد بود" اداره کرده اند؛ به خودشان(مردم)بازپس داده شود.
مسایلی مثل دموکراسی، آزادی بیان، انتخابات آزاد و...بطورکلی "امرسیاسی" نه در حیطۀ علاقه ونه درحوزۀ زیست اکثریت قریب به اتفاق توده های اجتماعی- 80 درصد همۀ جوامع انسانی- قابل تعریف ویاددهی با "این همانی" کردن نیست. ولی آیا مهندس موسوی خودش زندگی(آرامش روانی وشادی ودیگرهیچ) باختگی سی سالۀ ایرانیان را قبول کرده است؟
بنظر نگارنده اگرمهندس موسوی این "زندگی خواهی ایرانیان درچهارچوب مدرنیته ومنطبق بر عرف غالب زمانه وجامعۀ ایران هم" را قبول کرده باشد؛ باید بدون درنگ رهبری جنبشی را که به رهبری اودلخوش پاگرفته رسمیت ببخشد- درداخل یا خارج- وبه چگونگی تاکتیک های دردور ماندن قابل لمس ومتظاهرجنبش بیندیشد وقبل از فوت وقت- که بشدت درتنگناست- امید های هواداران جنبش را بازپروری کند.
والا با اعلامیه ها وبیانیه ها ومصاحبه های کم رمق ودیرهنگام وتعارفات اخلاقی وخواسته های -حتی-بدون زمان بندی وتحدیدوتهدید از حاکمان وازاین قبیل نه جنبشی خواهد ماند وبطریق اولی نه آگاهی گسترش خواهد یافت.
این را هم مجدداً یا دآوری کنم که "این توبمیری از آن توبمیری های سی سال گذشته نیست دیگر". آیت الله خامنه ای ودکتر احمدی نژاد درحال "کلون اندازی" دروازه های ایران یکبار برای همیشه هستند. ودرحالی که زمان برای جنبش از اهمیت تهی کرده شده است؛ آنان هرروز حوزه ای جدید از کمترین راه های تنفسی باقی ماندۀ ایرانیان رامسدود می کنند. ول کنیم این "پزهای مهوع روشنفکرانه را که مگر درزمانۀ ابررسانه ها وانفجار اطلاعات می شود راه کسب آگاهی را مسدود کرد!" بلی می شود وخیلی هم خوب می شود. فقط کفایت می کند که شما صاحب "انفال!"ی بنام نفت باشی که چون برگ زر دربازاربه هر کالایی تبدیل می شود. هم می شود آدم ودولت خارجی خرید وهم راحت می شود ابزارمدرن خرید برای مثله کردن مدرنیته.
تمام نمی شوداین غصه! پارادوکس امیدواروخسته! یا...هو
بعد از تحریر:
چون من اعتقاد دارم که پیروزی جنبش سبزدرعقب راندن هجوم جدید تحجرقطعاً پیروزی زندگی برمرگ خواهد بود. لذا فارغ از نوع نگاهم وپیش بینی هایم؛ اگر جنبش سبز تداوم داشته باشد ورهبر وسازمان پیدا بکند؛ باهر خواسته وهدف حداقلی هم مورد حمایت وکوشش من خواهد بود درکسوت یک سرباز: مطیع وامربر!
گویا بزرگی به رادیکالیست ها گفته بود: "مگرما بغیر ازجنبش سبز چه داریم." واین عین واقعیت است. ما بغیراز جنبش سبز هیچ چیز نداریم. وموظف به حفاظت وحمایتش هستیم.
۵ نظر:
تحلیل جالب و قابل تاملی ارایه کردهاید، خسته نباشید.
اگر مجاز بدانید سه نکته:
١. کپی/پست
«اینک مهندس موسوی درنیمه راه یک جنبش مدنی تمام عیار با کلی کشته ومجروح وزندانی ودربدرطلب آگاهی می کند دراولویت. آن هم بعنوان استراتژی. درحالی که قاعدتاً استراتژی قبل از شروع یک جنبش وبرای شروع آن مورد نیاز اولی است؛ ودرادامۀ حرکت مدنی به حرکت درآمده این تاکتیک هاست که اولویت پیدا می کنند و" آگاهی" درمسیر پیش رونده ودور گیرندۀ جنبش است که گسترش می یابد»
موافقم و اجازه بدهید اضافه کنم که ایشان پیش از هرکس و هر چیز باید خودشان به این آگاهی میرسیدند و استراتژی و تاکتیک کاراتری بکار میبردند. و موافقان ومخالفان خود را بهتر تخمین میزدند.
٢. کلون اندازی
موافق نیستم و فکر میکنم امروزه فضای سیاسی کشور (با وجودنواقص و ایرادات بسیار) بمراتب بازتر و آزادتر و قانونمند تر از دو دهه ی اول بویژه از دولت آقای موسوی است.
و این پروسه ی ناگزیر ادامه خواهد یافت، و جنبش سبز میتواندبه آن سرعت ببخشد و یا حرکت آنرا کندتر کند.
٣. با سید محمد موافقم که آزادی قبل از آگاهی ممکن نیست. چراکه برای رسیدن به آزادی ابتدا نیاز به تعریف واضح وجامع آنست، بوسیله یک اکثریت بالغ و آگاه .
برزو
سلام
کجای دنیا زندگی میکنی عمو جان؟
خسته و بی حوصله هستم از دست تمام شما چریکهای پشت لپتاپ با اینترنت فوق سریع!
چون نمیخوام با این خستگی و اعصاب خراب پاسخ شما را بدهم حوالت میکنم به فرداهایی که آرام تر
باشم.
ولی لطف کن در این فاصله معنای کلمه آگاهی را جستجو کن و با استفاده از ماشین حساب حساب کن 1.600هزار کیلومتر یعنی چند انسان!!!
امیدوارم بدانید که ایینترنت در ایران محدود به شهر است؛ آن هم با این همه فیلتر!
وفکر کن که بدون آگاهی
مردم تاکتیک های
فرمودۀ شما چیزی جز فرمایشات ملوکانه مقام معظم رضاخان قاجار.. است؟؟؟
پیش از انتصابات و در سایت عبدی توهین و ناسزای ایشان و شما را میخواندم
و به احترام اخلاق سبز سکوت کردم. اخلاق همان گمشده ی سالیان دوری ست که افراطیون از هر قبیله ای دشمنان درجه یک آن هستند و به اخلاقیون بیش از مستبدین
حمله میکنند.
در ضمن جمله بولد سدۀ خط 11 از افسانۀ پریروز را با صدای بلند برای خودت بخوان!
میدانی چه چیزی رأی کروبی را شکست؟ میدانی چه کسی همه اصلاح طلبان را محکم ایستادن آموخت؟
سبز بودن به مخالفت با رژیم نیست.. بسیار هنر باید رفیق!
تا بعد
سلام هموطن
صفا آوردید که حاضر به مطالعۀ نوشته ای از من شدید.
خب مثل هر دلقک دیگری من هم ازلحنی که مرا خطاب کرده ای خوشم نیامد.
من البته با شما اختلاف نظردارم درمورد آگاهی گویا.
بنظرمن آگاهی توده یک حس است. یعنی یک آگاهی ناخودآگاه. ومعتقدم که بسیار زیاددرست تشخیص می دهد ازتشخیص روشنفکران ودرس خوانده های بلا تکلیف نصفه نیمه. یعنی از اینجا رانده واز آنجا مانده. یعنی نه اینقدر دانا که بداند ونه اینقدرنادان(آکادمی ندیده) که به حس مشترکش یا توده تکیه واعتماد کند.
مثل من عمو وشمای عمواوغلی!
تا گذشت زمان وبازگشت حوصلۀ شما برای حرف هایی که مراآگاه کند اززمان وزمانه و بی نیازی به درشت گویی.یا...هو
1.سلام
2.جواب است ای برادر این نه جنگ است!
بعد از یک سال درشت گویی به انتخاب من و با استدلال هایی علیه موسوی که دست کم پس از انتخابات به خودتان اشتباهش ثابت شد؛ یک شب هم از من درشت گفتن را نتوانستید بپذیرید و با گوشه و کنایه بی جواب نگذاشتید.
بگذریم که بحث پیش از انتخابات را ادامه دادن از نظرم حماقت است و هدیه به گرگان گرسنه! و اینکه مواضع شما در بعد از انتصابات تا جایی که در کامنت هایتان میدیدم، صحیح و منطقی بود.
بگذریم... من عذر میخواهم که خشمگین بودم!
3.دلقک قدیما به کسی میگفتن که اشکش را نهان میکرد تا مردمانش را لبخند بخشد،اکنون معنایش چیست؟
4.آگاهی توده؟ این آگاهی توده را چطوری کسب میکنید؟ اگر با برداشت من نوعی از آگاهی توده متفاوت بود چه باید کرد؟
5.بدون تعریف واضح شما از آگاهی ادامه
این بحث تنها چالشی بی فایده میشود که وقت خود تلف میکنیم و زحمت هم میداریم.
به آن بیفزایید تعریفتان را از توده،
حس، حس مشترک و ناخودآگاه!
6.این چیزهایی که نوشتم تنها نظر شخصی من است، نه اصراری بر تقدیسش دارم و نه اگر شما با هر میزان از درشت گویی ردش کنید خشمگین میشوم. لحن خطابتان نه مرا خوش خواهد آمد و نه ناخوش! کامنت قبلی من هم برای دفاع از خودم نبود، بلکه دفاعی بود از کسی که در این زمانه نامردی ها مردانه پای من و شما ایستاد.
7.قصد من آگاه کردن شما نیست، زیرا چون هیچکس حامل همه حقیقت نیست. قصد من تنها تلنگری بود تا شما هم لختی بایستید و بیندیشید که آیا همه حقیقت در نزد شماست؟ آیا میتوان بدون آگاهی همه مردم این سرزمین به واقع پهناور حرکتی بنیادین انجام داد؟ آیا جنبش سبز بایستی به انقلاب ختم شود تا راضی باشید؟ آیا آن جمله مهندس که این گونه بر شما گران آمده است تمامی تفاوت جنبش سبز مردم ایران با انقلاب (بعدها اسلامی) نیست؟ چرا تشخیص روشنفکر(که به تعداد انگشت دو دست هم در ایران نداریم) از تشخیص عامی مردی (ولو شهید) بی قدرتر باشد؟
8. این موارد در نوشته شما+ سابقه ذهنی از سایت عبدی سبب شد که خشم تلمبار شده ام از دانستن حکم اعدام برای ولیان را بر سر شما خالی کنم.
امیدوارم به دل نگرفته باشید.
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید!
سلام به داوود نازنین.
1- یکی از معدود بازدیدکنندگان از این وبلاگ بی خودی وبلاگ که حضرتش را بانام کامنتی "حمیدازقم" معرفی کرده است. تک جمله ای رامرسوم کرده است دراینجا که:"من سگ کی باشم که بخواهم کسی را ناراحت کنم یاازکسی ناراحت بشوم." واین جمله دربست زبان حال من هم است درمقابل قدم رنجۀ هرعزیزی -ازجمله جناب عالی- که منت برمن می گذارید برای آمدن!
2- دلقکی حقیر به 21 دلیل معلوم درنزد ایرانیان است وهمانطور که فرموده اید من دلقک "خنده درصحنه وگریه درپسله هستم." ونه مثل دلقکان قدرت که دلقک "گریه درصحنه وخنده درپسله هستند."
3- هنوز منتظر هستم وامیدوار که مهندس موسوی حرف آخررا بزند دررابطۀ خویش وجنبش سبزو تا آنموقع نمی توانم شمارا تأیید یا ردکنم درپیشروبودن ایشان نسبت به شیخ مصلح.
4- خدا مرا چنان زمین گرمی بزند که شم صدای شکستن استخوان های پوکم را از راه بعید "کجاهستی عموجان!" هم بشنوی اگر- واین اگر خیلی مهم است- من سرسوزنی اعتقاد واعتماد به انقلاب ورادیکالیسم داشته باشم.
5- قبول دارم که من دلی می نویسم و سخنرانی های من تداعی گلوله ای بودن دارد؛ تا "بیا تا گل برافشانیم وتاقیامت باهم بحث بنماییم" برسر آگاهی یا آزادی وحالا برعکس.
6- من نه ادعایی دارم ونه اصراری به وجوب فتاویم. من فقط می گویم که: من هم این جوری می بینم قضایا را. والبته کماکان مردم وحرفم یکی است در نوکر سلطان(مردم ایران با گرایش جوانان وبچه ها)بودن ونه نوکر بادنجان(نامها وشخصیت ها وایسم ها ودین ها و...الاخر)
7- توده هم ازنظرمن وباسواد من تعریف کردنی نیست. توده هم حس می کند وهم حس می شود. درجاییکه مردم تنفس می کنند؛ هرجا
8- گاهی هم از لابلای نوشته هایم می شود "دردم را حس کرد" اگر حسش باشد.
9- باقی بقایت. خیلی چاکریم. یا...هو
ارسال یک نظر