قصه به اندازۀ سی سال بدل ازسی قرن درزمان ماضی دراز است. من چگونه بنویسمش دریک پست وبلاگ درب وداغان آخر! پس سعی می کنم ازیک "حس" بنویسم. وشما هم سعی کنید با "حس مشترک" بخوانید. لذا ازکمر شروع می کنم:
1- جمهوری اسلامی درسه حوزۀ علمی "انرژی هسته ای"، "نانوتکنولوژی" و "پزشکی" پیشرفت های خوب ودرجه اولی کرده است. این سه حوزه از صدها حوزۀ علم وتکنولوژی جزو عبوس ترین بخش های دانش بشری است. این هرسه حوزه با "مرگ" بازتعریف می شوند. برخی مثل انرژی هسته ای تقدم مرگ رابه ذهن شنونده اش می هراساند ودودیگرتأخرمرگ را- پزشکی کمی صبور باشد با بی رحمیم. می دانم که بخشی ازتوجه روحانیت به پزشکی میانگین عمرهای غیرمتعارف خودشان است!-. ولی دقیق باشیم که تأخر مرگ؛ به معنای زندگی نیست. چون زندگی یک کمیت نیست. بلکه زندگی یک کیفیت است دربازتعریف دنیای جدید. ودانش بشری درمقابل این چند "های تکنولوژی" عبوس وبسیار پرهزینه؛ هزاران حوزۀ شنگول وفان دارد که زندگی بیشترین آدم های سالم- درمقابل اقلیت مریض!- را راحت، لذت بخش وباکیفیت می کند. چرا چنین است؟ بدیهی است؛ چون روح منبعث از"بدبخت زنده باشیم که خوشبخت بمیریم" اصالت را به مرگ می دهد ونه زندگی. ویک سؤال کلیدی: "چرا باید آیت الله العظمی "هرکی"فتوایی بدهد یا سیاستی اجرا کند که نه تنها جنوب تهران بلکه جغرافیای انسانی ایران بشوند مثل شمال تهران!؟"
2- من یک حرف بیشتر ندارم برای از اینجا تا ابدیت جمهوری اسلامی: "جمهوری اسلامی درسی سال گذشته یک حکومت بماهو حکومت نبوده است. بلکه یک انقلاب بوده است که به گروگان گیری انجامیده است. چرا چنین شده است؟ بخاطر اینکه؛ دین اسلام بعنوان یک فرهنگ، فقط قادربوده است یک هژمونی(چیرگی ونفوذ فرهنگی) تولید کند ونه یک ایدئولوژی با منشور ومانیفست مشخص و3،2،1،...گذاری شده که زیرنیاز تشکیل هرنوع حکومتی است. نه اینکه روحانیان کوتاهی کرده باشند واگرروشنفکران دینی متولی بودند یا بشوند می توانند این کاستی را برطرف کنند؛ نه! بلکه بافت دین وذات دین چنین مجوزی را به هیچ مجتهد ومفسروفقیه ومتکلمی نمی دهد. چون اگر چنین کند دین ازدینیت خودتهی وخارج می شود. نتیجه اینکه بدلیل عدم مجوزدین برای ترجمه شدن از هژمونی به ایدئولوژی حکومت دینی قابل تشکیل دادن نیست.
3- این موضوع را من کشف نکرده ام. این موضوع را قبل ازمن وهمه با هم وبا تقدم و تأخراز1358تا 1370 حس کرده ایم. ولی- واین ولی مادر همۀ ولی هاست- روشنفکران ما بجای ترجمۀ این "حس مشترک"توده رفته اند دنبال آدرس های عوضی: مثل اقتصاد راچه بکنیم واجتماع را چه والاماشاء الله! وتوده های مردم چون درد حس کردنی شان را اززبان وقلم وواژۀ اهل معرفت شان نشنیده اند؛ سرگردان وحیران شده اند به دنبال یک گمشده که چون از جنس حس است! نه قابل بیان است برای مردعامی، ونه قابل نشان دادن به بغل دستی. وگفتم که روشنفکران! هم درکاردگربودند وهستند. این سرگردانی وحیرانی ناشکافته وبیان نشده بزبان توده؛ مثل خوره روح مردم را خورده وچنان عدم امنیت روانی را درجامعه مستولی کرده است که همۀ مردم شده اند مصداق "قاچ زین را بچسب سواری پیش کش". وچنین است که همۀ مردم ما فیلسوف شده اند وتوده ای که باید بهره ورکارکند، با شوق عشفبازی کند، با لذت مهربانی کند، با امید به پیشرفت به وجد بیاید، دراداره جدی ودرمنزل شوخی باشد- برعکس این یکی را درخودتان بیازمایید همین الان: دراداره ودانشگاه ومدرسه وکارخانه ومزرعه و... مسخره ودرمنزل دعوا وعبوسی وترشرویی- و...مفهومی بنام زندگی را گم کرده است. وحاکمان که خود نیز حس مشترکی با مردم دارند وخودشان قبل از همه وبا علم واطلاع هم فهمیده اند که امکان تشکیل حکومت دینی نیست؛ با خدای مصادره شده از سرسفره های مردم، ازاتاق خواب های عشق بازی های مردم، از مهر ولبخند کودکان مردم، ازسرخوشی وجشن وزندگی مردم، از فوتبال وموسیقی ورقص وشادی وتفریح مردم و...به عرصۀ عمومی آمده واین "غول- خدا"ی جدید را درعرصۀ عمومی مستقر کرده اند ومشتی خداپرست ساده لوح را با انبوهی از خفیه نویسان لاشخوربه جان ومال وناموس مردم مستولی کرده اند.
4- جنبش سبز یعنی همین:بخشی ازمردمی بجان آمده که بدلیل نوع زیست وبرخورداری هایشان مترصد بازپس گرفتن خدایشان ازدست غاصبان بودند وآن آزادی های غیر منتظره چندروزۀ قبل از انتخابات- عمدتاً درتهران- مزۀ هیجان درعرصۀ عمومی را بیادشان آورده بود؛ از یک اتفاق غیرمنتظره سود بردند که :"مادیگر حاضر به بازگشت به تاریکی وسیاهی وپستوها نیستیم." ودرخیابان ها ماندند. آن ها می خواستند ومی خواهند زندگی شان(خدایشان) را پس بگیرند. هرحرف اصافه ای براین؛ مزخرفات روشنفکران وسیاستمداران است. حتی همان حزب اللهی های اصیل هوادارموسوی جز این چیز دیگری نمی خواهند: "بابا ولمان کنید بگذارید مثل همۀ ایناء بشر باهررنگ وقیافه وپوشش ودین ومذهب وسلیقه وذائقه و... که داریم، با هم زندگی کنیم، میهن مان را آباد کنیم، بچه هایمان را بزرگ کنیم، یک شکم سیر با همسران درکابینمان عشق بازی بکنیم، باهم سرود بخوانیم، خندیدن نه تنها برای خودمان بلکه برای کودکان نوباوه مان آزاد باشد وگناهان وثواب هایمان را با خدای خود معامله کنیم... ورود جاری باشد وباران لطیف باشد تا لهو(بیهودگی) از کنار لعب(بازی) زدوده شود برای همیشه و...گریه می کنم.
5- پس اعتقاد راسخ دارم که جنبش مردم ایران یک جنبش مدنی واجتماعی خالص است وخواستۀ اصلی وبنیادینش "تغییرپارادایم حاکمان از مرگ اندیشی به زندگی دوستی است . والسلام." نه تغییر حکومت، نه تغییر حاکم، نه دموکراسی، نه حقوق بشر، نه چه کسی حکومت کند، نه چطوری حکومت کند ونه هیچ گزارۀ ایجابی وسلبی دیگرمشخصۀ جنبش سبز نیست. البته که محتمل است که برخی از این مفاهیم سیاسی بعنوان بهترین ظرف وبرخی دیکر بعنوان بهترین مظروف حاصل قهری این تغییر پارادایم باشد که خواهد بود وآیت الله خامنه ای بهتر از همه این را می داند. اما- واین اما مهم است- عصارۀ خواست جنبش سبزبازپس گیری زندگی است. حتی به مقدارکم هم قانع می شوند بس که زندگی شان حرام شده است. ولی به هیچ چیز! نه انشاءالله. البته که اگر شعاری ازجوانان میانسال وبعضاً بسیار پیر جنبش سبز وبرعلیه ساختاری یا اشخاصی داده می شود فقط به این دلیل قطعی است که مردم مطمئن می شوند که باوجود آن ساختار یا آن شخص "تغییر پارادایم حاکمیت" ناممکن است. والا دریک فرض محال اگر آیت الله خامنه ای بهر دلیلی از خواب نما شدن تا تابیدن نورالله برقلبش فردا بیاید وبگوید: "از امروز درایران زندگی وفوتبال وجشن وزن ورنگ وپرنده وچهچهه وقهقهه و...آزاد است." ایمان یقینی دارم که مردمان جنبش سبزبا دکتراها وفوق لیسانس ها ومدرک اجتهاد ها و...آویخته بگردن تا بهشت دنیوی نیزازاو حمایت می کنند.
6- در مورد چه باید کرد هم نظرم این است که آقای مهندس موسوی بدون فوت وقت رهبری جنبش را بعهده بگیرد- درداخل یا درخارج- وجنبش را باهر هدف حداقلی که خودشان ایمان دارند وتشخیص می دهند سازماندهی ورهبری کنند ونگذارند جنبش نه تنها ازدوربیفتد بلکه زبانم لال ازبین برود. واعتقاد راسخ دارم که پیروزی جنبش با هر هدف حداقلی هم متضمن "تغییر پارادایم" حاکمیت خواهد شد وما نباید از قیاس مع الفارق برخی ها با انقلاب 57 بیم داشته باشیم. چرا که تکرار می کنم این جنبش ازمبدأ دانشگاه به یک مقصد مدرن اتفاق افتاده است. ونه مثل انقلاب 57 که نهضتی با مبدأ حوزه وبا مقصد دین بود. والبته بدون رهبری مهندس موسوی این جنبش می تواند پرش های هیجانی مقطعی- درکوتاه مدت- داشته باشد. ولی شکست خواهد خورد.
7- آنانی که با قلمم آشنایی دارند می دانند که من همواره قصدم برگفتن از "علت تامه" است. ولذا همۀ دلایل ریز ودرشت دیگر که متفکران بازگو می کنند وتوده حس می کند کماکان موضوعیت دارد. ودودیگر اینکه چرا این خواست واین تضاد با احمدی نژاد گره خورد واینکه آیا اگر احمدی نژاد وبویژه مشایی سردمدار چنین تغییر پارادایمی باشند ملت می پذیرند یانه. پاسخم منفی است. ودلایل آنرا قبلاً هم نوشته ام ولی بزودی که خبری از تصمیم مهندس موسوی اعلام شد انشاءالله ومن هم کمی آرامش یافتم مجدداً خواهم نوشت. یا...هو
بعدازتقدیر!:
همه را گفتم به عشق این تقدیر:
دیروز کارناوال معروف ریو بود دربرزیل داسیلوا. من تنها آرزویم ایجاد یک روز "دلقک" برای ایران است. جشنی با جنس کارناوال ریو با معیارهای عرف غالب میهنم. تا در سالی بسیار دیر تر از شروع امروزش جشنی چنان تناور شود درسرزمین مقدس که هیچ ترشرو ومرگ اندیش وزندگی ستانی توان برچیدنش را نداشته باشد. ومطئنم که در آن روز ما هم جام جهانی را برگزار خواهیم کرد وهم المپیک را. درست مثل برزیل. دعا کنید به آرزویم برسم. چون مرگ بمن نزدیک است هم بسن هم بتصادف. (بچه هام ناراحت نشند! گفتم مثلاً)
۵ نظر:
روز 22 بهمن حرفهای شما راتا ته مغز استخوان احساس کردم....سال 57 اسلام توده را کنار هم جمع کرد...الان ما چی داریم؟دغدغه های سیاسی دغدغه درصد بالایی از جامعه نیست و عادت کردیم با مسایل سیاسی کنار بیاییم چاره چیست؟
خط آخر:مسایل اقتصادی صحیح است.
refigh dalghak
az anja ke bande hamware tarafdare bande 6 boodeam dar morede che bayad kard nazaram in ast ke ey kash jaye khod ra nemidad be che bayad nakard
!YAHOO
approval
ba range sabz dar paszamineye zard
Yalelajab
به به وسلام بر آفای اصل
یک خار سبز برای دلقک بس بودواینک یک گل آمده ویک گلستان آورده رنگارنگ.
به همریشان من وبه همریشه های خودتان - یا به همشیره های خوبمان-سلام برسانید.مرسی که تجدید دیدار شد. یا...هو
ارسال یک نظر