۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

من وحضرت حافظ و22 بهمن

1- اعتراف می کنم که من نگاه متفاوتی دارم به اوضاع ایران نازنین! وایضاً اعتراف می کنم که نگاه من برگرفته از عقل جزیی نگر درقالب شهود کلی نگر است. باور دارم که مشکلات ایران جمهوری انقلاب اسلامی نه مشکلاتی درحوزۀ سیاست واقتصاد واجتماع ودین وفرهنگ وهنروورزش و... است؛ بلکه مشکلاتی درحوزۀ فلسفه بطورعام وفلسفۀ سیاسی بطور خاص است. یقین دارم که جمهوری اسلامی تنها حکومت-من واژۀ حکومت برای جمهوری اسلامی رانپذیرفته ام هنوزوآنرا بعنوان غلط مصطلح بکارمی برم- موجود در جهان است که همۀ اتباعش ازصدر حاکمان تا ذیل محکومان ازآن ناراضی هستند. نه از آن نارضایتی های نسبی وذاتی بشر بهترخواه وزیاده خواه؛ بلکه از آن نارضایتی مطلقی که با کلماتی مثل انقلاب، تغییرات اساسی، اصلاحات بنیادی، دگرگونی ساختاری وازاین قبیل بیان می شود. بعبارت روشن ترجمهوری اسلامی سی ویک ساله از عدم تعادلی رنج می برد چونان آدمی معلق درهوا که میل طبیعی برای مستقرشدن برروی زمین وبازیابی تعادل برای شروع زندگیش را دارد.

2- دردوروز گذشته از22 بهمن وبا مشاهدۀ خیل تجلیل وتحلیل وتفسیر وتأویل های امید ونا امید ازسوی هردواردوگاه مدرن وارتجاع؛ وبویژه یأسی که نیروهای "غیرمیدانی" جنبش مردم ایران را فراگرفته است؛ تصمیم داشتم ودارم مطلب بلندی بنویسم.

3- بعدازاینکه مقدمات بحثم را درذهنم چیدم ومثل همیشه تفألی به حضرت حافظ(1) زدم که نظر ایشان را نسبت به کلیت موضوع جویا شوم؛غزلی آمد که خودش به تنهایی مانع ورادع بود از نا امیدی. لذا برآن شدم که دراین شرایط نیاز به حفظ روحیه درنیروهای میدانی جنبش سبز؛ این غزل زیبا را بعنوان دست گرمی ومستقل از نوشتۀ خودم به بارگاه همۀ زندگی دوستان وزندگی خواهان میهنم تقدیم کنم؛ واطمینان بدهم که "اتفاق تازه ای نیفتاده وکمترین علت ودلیلی برای دلسردی نیست." یا...هو

ترسم که اشک درغم ما پرده درشود

وین رازسربمهربعالم سمرشود.

گویند سنگ لعل شود درمقام صبر

آری شود ولیک بخون جگرشود.

خواهم شدن بمیکده گریان وداد خواه

کزدست غم خلاص من آنجا مگرشود.

ازهرکرانه تیر دعا کرده ام رها

باشد کزآن میانه یکی کارگرشود.

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا باخبرشود.

ازکیمیای مهرتوزرگشت روی من

آری بیمن لطف شما خاک زرشود.

درتنگنای حیرتم ازنخوت رقیب

یارب مباد آنکه گدا معتبرشود.

بس نکته غیرحسن بباید که تاکسی

مقبول طبع مردم صاحب نظرشود.

آن سرکشی که درسرسروبلندتوست

کی با تودست کوته ما درکمرشود.

وین سرکشی که کنگرۀ کاخ وصل راست

سرها برآستانۀ اوخاک درشود.

روزی اگرغمی رسدت تنگدل مباش

روشکرکن که مباد که بدازبترشود.

ایدل صبورباش ومخورغم که عاقبت

این شام صبح گردد واین شب سحرشود.

حافظ چونافۀ سرزلفش بدست توست

دم درکش ارنه باد صبا را خبرشود.

(1)- من این نظر حافظ را با رعایت تمام سنت های حضوردرسرای خواجه وبا وضووطهارت کامل پرسیده ام. وسوگند به اسم جلاله می خورم که نه درانتخاب ونه درانعکاس غزل خواجه هیچ اراده ای ازخودم را دخالت نداده ام. ایمان من به دادرسی روحی وانرژی بخش حضرت حواجه امری یقینی است ومن هیجگاه درعمردراز وکمترمفید خویش ازاو بی نیاز نبوده ام. البته که این منافاتی ندارد با واقع گرایی شدید من وجستن راه کار ها در بستر علم وتجربه ومشاهده. حافظ انرژی دوباره ازسرگیری ما را تأمین می کند.

هیچ نظری موجود نیست: