۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

سیاستِ مرده! سیاستمدارمحبوب!

Salisbury Cathedral from the Meadows


1- هنگامی که ما خانه خراب شدیم در زیر رادیکالیسم کور مارکس و انگلس و لنین و مائو که در زیر عبای آیت الله خمینی تجدید حیات کرده بود در لباس دیانت ما عین سیاست ماست. و دنیا مطمئن شد که دیگر امکان ندارد ما تا ده ها سال بتوانیم از این زخم عمیق بهبودی یابیم. گویی که مارکسیسم هم به هدف نهایی و تاریخی و وجودیش رسیده باشد شروع کرد به تعطیل کردن خودش و تعطیل کردن هرچه انقلاب سیاسی است تا انتهای زمین. ودنیا یک باره پهلوی چپش را از دست داد و از فردا صبحش هیچ تابلوی گردش به چپی در خیابان ها نماند و همۀ سیاستمداران شروع کردند به چشمک زدن براست.

2- و خیلی طول نکشید که با پیچیدن براست همۀ جناح ها جابجا شدند:

الف- جناح چپ احزاب لیبرال و چپ و کارگری غرب جای جناح راست همین احزاب را گرفت.
ب- جناح راست احزاب لیبرال و چپ و کارگری غرب جای جناح چپ احزاب راست و محافظه کار و جمهوری خواه را گرفت. 
پ- جناح چپ احزاب راست و محافظه کار و جمهوری خواه غرب جای جناح راست احزاب خودشان را گرفت.
ت- و نهایتاً جناح راست احزاب محافظه کار و راست و جمهوری خواه برای پیدا کردن جایگاه متمایز خود ناچار از قالب احزاب خودشان زدند بیرون و یک نو یانئو! پیشوند گرفتند و شدند مرشد همه.
ث- نتیجه اینکه در پایان این تنه زدن برای راست روی؛ جناح چپ احزاب چپ کلاً تخریب شد و متروک ماند و جناح راست احزاب راست به فراتر از چهارچوب های حزبی قدرت یافت و حصار خودش را نه یک چهارچوب انعطاف ناپذیر که بصورت نقطه چین موقت و قابل انعطاف بیشتر بازهم براست تعریف کرد.

3- تا 1988 که هنوز جناح ها و حزب ها در حال تنه زدن بودند و تنه خوردن و جا بجایی جا نیفتاده بود بفرمولی که گفتم در بالا؛ مارگارت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در امریکا که پایی در انضباظ حزبی داشتند و پای دیگردر رهایی کمتر منضبط  توانستند یکبار دیگر بعد ازجنگ جهانی دوم رؤیای "ماهمۀ جهانیم" انگلوساکسن را در چشم انداز بیاورند.

4- ولی هنگامی که آرتیست امریکایی رخت سیاست را نیز کند مثل رخت هنرپیشگی ؛ نه مارگارت تاچر همان بانوی آهنین و ناجی باقی ماند و نه جرج بوش پدر رویای نیمه شب رونالد ریگان را حریف بود. لذا چهارسال دیگر ادامه یافت ماجرا؛ ولی  با تمام شدن سوخت تاچر در جان میجر و روغن سوزی جرج دبلیوبوش پدر.

5- سال 1992 میلادی زمان دقیقی است برای نشان دادن روشن ترآن فرمول جادویی:

بیل کلینتون در امریکا و تونی بلر در بریتانیا با ترک آموزه های کارگری شکست خورده در جهان، خودشان را به مواضع معتدل راست ها مجهزکردند بدون اینکه لزومی برای تغییر دادن اسم ها باشد. و اتفاقاً هر دو در 8 سالی که باتفاق رؤسای بریتانیا و امریکا بودند مثل زوج ریگان و تاچر و البته کمی هم معتدل تر! وموفق بودند.

6- معلوم بود که کلینتون بعنوان آبروی دموکرات ها بعد از دهۀ پنجاه قرن بیستم بتنهایی قادر نخواهد بود رأی دهنده های امریکایی را متقاعد کند تا بعد از اینکه برای اولین بار بعد از بیش از نیم قرن که به یک نفر دموکرات دو بار رأی داده بودند حالا بیایند وبه دونفر دموکرات پشت سرهم هم رأی بدهند برای ریاست جمهوری؛ وندادند. و یک کابوی جوانتر اینبار از سرزمین کابوها در تگزاس رییس جمهور تنها ابر قدرت جهان شد: "جرج بوش پسر".

7- اگر هم حادثۀ 11 سپتامبر 2001 اتفاق نمی افتاد،  و طبق فرمول بالا جرج دبلیو بوش جونیور استعداد و آمادگی تبدیل شدن به تندروترین رییس جمهور جمهوری خواه امریکا را داشت در شروع قرن بیست ویکم؛ چون که باید می توانستند برای جایگاه جدیدی -نقطه چین- که باسرافرازی از شکست کمونیسم نصیب برده بودند، هویتی جدید تعریف کنند. پس رسماً خودشان را نومحافظه کاران نامیدند و افتادند بجان دنیا.

8- جرج بوش خودش دست تونی بلر دیروز کارگر راهم گرفت و باهم رفتند دنبال بن لادن و همۀ حساب کتاب کشورهایشان راهم دادند دست بانکداران. مگر نه اینکه سوسیالیسم شکست خورده بود و بازار آزاد همۀ برگ های برنده را داشت. پس زنده باد اقتصاد نولیبرال و رهایی بیشتر. بقیۀ اروپا هم که روز روشنش بدست خاله نگاه می کنند و غربیله می کنند حرفی نداشتند در آن شب تاریک. و زوری هم البته بغیر از آلمان؛  که اتفاقاً آنجا هم یک بانوی شرقی! با ایده های غربی ساز موافق کوک کرده بود با سردمداران راست افراطی. تا جاییکه ضعیف ترین اقتصاد که ایتالیا بود هم رییس باشگاه آث میلان، برلوسکونی راست وخانم باز را داشت غسل تعمید می داد برای همگرایی بین قاره ها.

9- ولی همانطور که جنگ طبق فرمول و خواست و آرزوی سوپرراست ها پیش نرفت ؛ اقتصاد هم همان راهی را نپیمود که بانک دارها طراحی کرده بودند و فیل ها را خواباند و امریکایی ها سرازپا نشناخته از احساسات همیشه دم مشک شان مثل ما ایرانی ها،  یک خر نر جوان را جایگزین فیل نر خرطوم شکسته کردند که فقط پوست کلفتش مانده بود و الا نه بار می برد و نه عاج داشت. و چه نذر و نیازی که نکرد دنیا با نظرقربانی های الوان در سرتاسرجهان که دیو چو بیرون رود فرشته در آید. و فقط ما ایرانیان سرخورده از انقلاب اسلامی بودیم که می دانستیم و می گفتیم که دیو چو بیرون رود آمدن دیوتر بیشتر محتمل و ممکن است.  و نیامدن فرشته قطعی است. 

10- و لذا تنها ابر قدرت باقی مانده برای قرن 21 و از همان روز شروع هزارۀ جدید خارج از ریل راه برده شد. تا جرج بوش دوم بود با سیاست های نئوکان ها که نشان دادم در هیچ چهارچوبی نمی گنجند ونمی دانند خود را. واینک که باراک اوباما آمده بود و است؛ بازهم ازیک منطقۀ فراموش شده و متروک در جناح چپ حزب دموکرات دهۀ 1970 . یعنی همان جایی که جیمی کارتر آمده بود برای تغییر نقشۀ جغرافیای جهان. و خانۀ پرش مربوط می شد به جان اف کندی جوان و شهید که فقط به این دلیل بدیهی محبوب ماند مثل شهید رجایی ما، که مردند و فرصت پیدا نکردند نشان بدهند که چه بی عرضه هایی بودند.

11- وامروز معلوم شده که اوباما نیست شده. حتی درسرزمین فیل ها که مهمان بود نتوانست خرش را براند مثل یک ابرقدرت درست و درمان. او با هیچکس نیست حتی با میشله خانمش و حتی با خودش. انتخابات قدرتش را باخته و سارا پیلین پاچه ورمالیده هم که رهایش نمی کند لحظه ای برای آسودن درخنکای خطابه های آتشین "ما می توانیم" که احمدی نژادهم مدعی است از او گرته برداشته بود این شعار پوپولیستی را و من نمی توانم بگویم نه.

 چرا؟ زیرا آمریکائی ها فراموش کرده بودند که اوباما یادش رفته است که جناح حرف های قشنگ روشنفکران ایده آلیست ودیگرهیچ؛  ودرسمت چپ حزب دموکرات امریکا، سی سال است که متروک است وکسی رغبت سرکشی به آنجاراهم ندارد تاچه رسد به دوباره باورکردن عدالت اجتماعی که کمتراز کارگران متحد شوید تهوع آور نیست. وامروز اوباما چاره ای ندارد و باید به نصایح سایۀ کلینتون که درترک خر دموکراتش نشانده است بیشتر و بیشتر گوش کند در سیاست های داخلی هم. 

12- دیروز که بسوی منطقۀ حکومتی لندن قدم می زدم و بچه های دبیرستانی را بر افروخته و نگران می دیدم بفکرم رسید این چیزها. و آرزوکردم که زودتر رونق برگردد به دنیا؛ و دیوید کامرون و نیکلا سارکوزی هم کمی بیشتر دست و پایشان را جمع کنند بداخل چهارچوب های راست شناخته شده و بیش ازاین با راه تنفس یا بازنشستگان و یا محصلان بازی نکنند. این همه بازی با گردن کلفت ها ی بازار اگر راست می گویند. گلوی پیران و بچه ها درست است که دردسترس است و نحیف. ولی هر نحیفی را نباید برید. از ما گفتن!  یا...هو



۱۱ نظر:

x گفت...

دلقک ایرانی گرامی برایت دعوتنامه بالاترین ارسال کردم . قبل از استفاده قوانین بالاترین را مطالعه کن و سپس در امتحان ورودی شرکت کن .
امیدوارم سربلند و پیروز باشید .

ابراهيم سالك گفت...

آقا دلقک دستت درد نکنه از این مرثیهٔ ی جهانی‌! دلمون داشت می‌‌پوسید به خدا از این مرثیهٔ مدام ایرونی‌ که تمومی هم نداره انگار.

ناشناس گفت...

میتوانی تا دلت بخواهد به مارکس بد وبیراه بگویی اما او بود که گفت سرمایه داری یعنی بحران مداوم.کمی اگر از آن اسب نفرت از مارکس وچپ و چریک پیاده شوی وبنگری میبینی که مارکس راست میگفت اما شاید کمی بیش از آنکه باید خوشبین بود.خود مانیم ها مارکس وحشتناک تر است یا مارگارت تاچر؟ یا جرج بوش پدر و پسر؟یا همین زن ولنگار به قول شما پاچه ورمالیده سارا پالین؟. صد بار هم از مارکس عذر میخواهم که با چنیین آدمخوارانی مقایسه اش میکنم.

خ.آ گفت...

شايد بدجنسي باشد ولي من هم يه جورايي خوشحال شدم كه فقط ما نيستيم كه بد بخت شده ايم و اين آتشي كه افروختند براي سوزاندن ما و گرم كردن خودشان دارد دامن شان را مي گيرد.

Dalghak.Irani گفت...

دوست عزیزم آقای x سلام وخیلی ممنون ازبزرگواری ولطفی که فرمودید. ضمن اینکه همیشه آرزو داشتم که بایک آقای ایکس- خانم ها همیشه معرفه اند-دوست بشوم؛ ولی حالا کمی نگران هم شده ام که ادعای کیهان شریعتمداری را مستند کرده ایم با این ارتباط MI6ی مان. شادوسربلند وهمیشه رفیق باشید. یا...هو

Dalghak.Irani گفت...

ابراهیم سالک عزیز
سلام وخداحافظ.
ممنونم که دراین غربت دلتنگ تنهایم نمی گذاری وتاپشت در اتاق خانۀ شماره 10 داونینگ استریت بامن همراهی. خدا رحم کند این جا را کردم پستوی مستندات خودم وام آی سیکس برای برادرحسین. یا...هو

ابراهيم سالك گفت...

براي آقا يا خانم ناشناس فيلو-ماركس بزرگوار!
«بحران مدام» تا اون جايي كه من مي فهمم اسم ديگر «زندگي» است.
اما تا اون جايي كه خاطرم مي ياد بزرگ ترين حرفي كه ماركس زد- و خيلي خيلي بزرگان را هم از نظر علمي و هم از نظر مالي و پولي تكون داد- اين بود كه «سرمايه داري در ذات خود متناقض است و به سمت نابودي خودش پيش مي رود.»

خب به نظر من ماركس حرف خيلي درستي زد. ولي انصافا خيلي درست تر و عميق تر از همين حرف رو ابراهيم خليل الله (با خودم اشتباه نشود) هزاران سال پيش و پيش تر از عهد عتيق نزد وقتي كه گفت: «همه ما و اين جهان كلهم اجمعين انسان هاي مادي و ميرا هستيم و جهان به فنا مي رود! و ما به هوا پيش خدا!»

آقا دلقك عزيز
عليك سلام و خدانگهدار.
خب پس شما مامور مخفي كيهان بودي اين همه وقت ما رو سر كار گذاشته بودي! من هي يواشي مي گفتم ها!

Dalghak.Irani گفت...

قربان. آدم ناشناس سلام.
چرا تهمت می زنی. من کی به حضرت مارکس اسائۀ ادب کردم وبدتر از آن چگونه متوجه شدید که من ازاین پیامبر پساتاریخ مارکس نازنین نفرت دارم. من اگرقراربرنفرت ازهیچکس وهیچ چیز داشتم که دلقکی را انتخاب نمی کردم که دوست دارد باهمه رفیق باشد حتی بچه ها. ضمن اینکه من مسلمانم وخودم پیرو یک پیامبرپیشاتاریخ هستم پس چگونه می توانم این آخرین پیامبر فیلسوف مراد شما وخیلی های دیگررانفی کنم. من که نوشتم درخیابان نزدیک به منطقۀ دولتی لندن راه می رفتم وافکاری همین جوری بفکرم رسید ونوشتم برای شما. بهترنبود شما هم می فرمودید که بدلایلی که می شمردید ثابت می شد مادرانقلاب ایران دکترشریعتی تحت نفوذ ادبیات مارکسیسم نبود وچریک ها ازهرنوعش دردنیا لقمۀ حلال ازمارکس نخورده بودند. واتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی واقمار بیشمارش فرونپاشیده اند ومعلوم شده که عدالت اجتماعی که سرشان را بخورد حداقل نتوانسته اند ازسوء تغذیۀ پرولتاریا جلوبگیرند وهنوز هم بعداز بیست سال اقتصادهایشان وآدم هایشان دریوزۀ امریکا واروپای غربی هستند. مثل خودشما که آواره شدی ازکشورت ودرحالی که نان سرمایه داری را می خوری مثل پیشوای فیلسوفت مارکس عزیز سینه ات را به تنور یک مشت کلمات عملاً مهمل می چسبانی. روزی به یکی دیگرازدوستان که اینجا زیادبود وراه ندادم رفت گفتم که چرا شکرنعمت نمی کند ازکاری که درکشورآزادغربی می کندواو طلبکارانه گفت که گوربابای غرب من کارمی کنم ومزدمی گیرم ولی کماکان بمن جواب نداد که این کاری را که دروطن خودش نداشت ودرکرۀ شمالی وکوبا وزیمبابوه هم گیرش نمی آمد. دولت یک کشورسرمایه داری غربی به او تقدیم کرده بود با همۀ احترامات والبته حق تظاهرات هرروزه برعلیه خوددولت یاریگر. اگرمارکس پسرخالۀ شما بوده حق دارید بسبب نسب خونی ازایشان علاوه بردفاع قدیس بسازی. وبگو که من هم بیایم بکمکت بنام نامی یک هموطن. ولی اگرراستی برای نیک بختی که فلسفه اش وپیش گویی جبرتاریخ اش به پرولتاریا هبه کرده چنین بی مهابا شیرجه می روی با سر روی پتک که توصیه می کنم خودت را به اولین دکتر که می شناسی نشان بده ونتیجۀ بهبودحالت راهم کامنت بگذارکه سخت نگران اهل وعیالت شدم با این عقب ماندگی دیرپا. دوستت دارم وکمی هم با شوخی همراه کردم آخر جوابم را که بتوانم کمی ازاین جدیت واقعاً وحشتناک شما چپ های ارتدکس را تعدیل کنم. مرسی که کامنت دادی واین دومین کامنت شما بوده ومن حتماً برای زیارت نام ناشناس شما هم شده هرازچندگاهی خواهم رفت بسراغ مارکس که لنین واستالین محصول فلسفه اش بودند. یا...هو

ناشناس گفت...

با درود به دلقک پیشرو و ابراهیم پیشرو تر . آقا ابراهیم آن ابراهیمی که شمامیگویی همانی نیست که تبر( یا هر چیزی که آن زمان کاربرد تبر داشت) بر داشت و افتاد به جان چند مجسمه در آن اطاق که اکنون مسلمانان بدورش میچرخند؟ همانی نیست که طالبان به پیروی اش مینازید و با بمب و نارنجک افتاد به جان مجسمه بودا؟و اگر آنطور که شما میگویی بحران مداوم یعنی زندگی چه مشکلی با احمدی و رهبرش داریم که امروزه با بحران کشور اداره میکنند. اما بحران مورد نظر مارکس با بیکاری بیشماری از مردم , فقر , گرسنگی , بیماری کارگران و فرودستان اشاره دارد.که بارها در همین آمریکا رخ داده است و امروز هم درجریان است .که البته برای شما, ابراهیمتان و محمد ,وسارا پالین مهم نیست که فرصت هم هست که به تعداد پیروان همه هستی باخته بیافزایند.
و دلقک جان !
تا آنجا که به خود شریعتی نگاه کنیم او دو آموزگار دارد علی و حسین. علی , که خلخال زن یهودی برایش معیار عدالت است و گردن زدن 70,700, یا !7 نفر در یک روز نشان شجاعت.و حسین که خود روزگاری پیشتر از غارتگران و اسیر کشان و اسیر گیران بنام در حمله به ایران بود و خوبی اش این بود که خود را از یزید برای حکومت بهتر میدانست شاید با الهام از سنت پادشاهی ایران به غارت رفته . آیا شریعتی به جز دشمنی ورزیدن با مارکس کار دیگری کرد؟ من که یادم نمی آید.نه در فاطمه فاطمه اش نا در علی معیار عدالت اش نه در حسین معیار شهادت اش .من مشکلی با انتقاد از مارکس هم ندارم که دوست هم دارم که بیشتر بدانم اما انداختن تمام تبهکاریهای مذهبی ها , استالینیستها, آدمخواران سرمایه داری به گردن یک فیلسوف شاید هم فقط اقتصاد دان که آزارش به کسی نرسید نه شمشیر کشیده به روی کسی نه حتی سیلی زده انصاف نیست. مگر از روی عادت است یا عقب نماندن از قافله ای که از سایه مارکس هنوز وحشت دارد,که میترسد مبادا روزی دوباره سر بر کند و فاجعه پنهان شده در لابلای زرق و برق رونقهای کوتاه مدتش را بر ملا کند.
و در پایان به چشم خودم را به دکتر نشان خواهم داد و خواهم پرسیدچرااز هنر خود فریبی هم بهره ای نبرده ام و نمیتوانم گول این زرق و برق را بخورم .و نمیتوانم بپذیرم که چون خودم شخصا از مواهب سرمایه داری فعلا بهره میبرم( همسرم و شماری از دوستانم هم کارشان را از دست داده اند بدبختها آمریکایی هم هستند و بسیار کلافه که همیشه به رویای آمریکاییشان باور داشته اند.)سر بر آستان سرمایه داری بسایم و تشکر کنم که دلقک به من نمره پیشرو بودن بدهد نه عقب مانگی .

ابراهيم سالك گفت...

آقاي ناشناس خيلي خوشحال شدم از آشنايي با شما، اما آخه چرا به آدمي به نازنيني آقا ابراهيم ما اين قدر بد بيني؟!

در زمان هاي قديم و زمان آقاي ابراهيم- كه خدا خودش اعتراف كرده با او رفيق بوده به خدا- دنيا خيلي فقير بود و هنوز قلم و مكتب و دانشگاه اختراع نشده بود. و جنين بود كه اهل فكر و نظر و بحث و درس در آن زمان به جاي قلم از تبر استفاده مي كردند!

حساب پيروان متفكران هم كه به قول ماركسيست هاي نجات پيدا كرده از چنگال شوروي سابق از حساب خود متفكران جداست.

ابراهيم سالك گفت...

آقای ناشناس یادم رفتم جواب این سوالتان را بدهم که:
"اگر زندگی‌ یعنی‌ بحران مدام پس مشکلت با خامنه‌ای و احمدی چیست که با بحران کشور را اداره می کنند؟"

خب مشکل من با خامنه ای این است که از ترس رو در رو شدن با "بحران واقعی‌"- یا زندگی‌-، بحران مصنوعی تولید می‌‌کند. اگر خامنه‌ای جرات و شهامت رو به رو شدن با امر مهیب، اصیل و مقدسی به اسم "زندگی‌" را داشت، که حرفی‌ نبود!

این زندگی ترسی‌ وحشتناک ایشان و ایضاً رفقای حوزوی و متأسفانه اصلاح طلبان مخالف سیاسی‌شان است که بدبختانه میلیون‌ها ایرانی‌ زندگی‌ خواه را هم گیج و بیج گذاشته وسط این دنیای فانی که: "پس بالاخره راه حلش چیست؟ سیاست مدار با اخلاق؟ یا تا بوده همین بوده؟ و یا از ماست که بر ماست؟!"