1- مدت ها بعدازجنبش سبز به این می اندیشیدم که چرا بچه ها به خانه نمی روند این باروحکومت را رها نمی کنند در"بی حکومتی سی ساله"؟ که اگر حکومت نبود بقاعده درهمۀ عمرخویش؛ مستبد وتوتالیتر وامیدکش هم نبود مثال بلوک شرق سابق وفروپاشیده؛ وعقلم عاجزبود ازپاسخ. هرچند حسم قادر بود به احساس.
2- هنوز نه حتی چند سالی! بلکه تنها چند ماهی از انقلاب گذشته بود که دراتوبوس وتاکسی وکوچه خیابان های تهران(نبض واقعی داوری ایرانیان) مردم می گفتند که انقلاب اسلامی "دلخوشی" را ازماگرفته که من آنرا ترجمه کرده بودم به" انقلاب شاد برعلیه شادی". وبی نظمی بود وجنگ بود وهیجان ایثاروفداکاری واستقبال از مرگ برای رسیدن به دلخوشی انتزاعی(بهشت) درغیاب دلخوشی انضمامی(زندگی).
3- این دلخوشی انتزاعی را اینقدر ادامه دادیم که بالا خره بهترین وپاک ترین جوانان مان تمام شدند وبمب اتم هم نداشتیم که بشود چندتا مزدور پشت دکمه هایش نشاند برای نابودی زندگی؛ وگردان گردان جوان لازم داشتیم برای "خرج" کردن در مصاف برای بازپس گیری تپۀ "1357" که نبود.
4- نفیرجنگ درباخاک یکسان شدن آبادیهایی که شروع شده بود- بی کم وکاست درنقشه ها حتی- به گل نشست. ومردم مرجع درتهران این بار مضمون امیدواری را راهی تاکسی وخیابان وکوچه واتوبوس کردند:"اکبرشاه". آنان می گفتند که اکبرشاه می آید و"دلخوشی" را هم می آورد پاورچین پاورچین. وخردحسی مردم قطعاً همیشه دقیق ودرست قضاوت می کند – قابل توجه روشنفکران-. واکبرشاه آمد: وبی انصافی است اگر سه سال اول ریاست هاشمی رفسنجانی راارج ننهیم.- حکایت وزارت اطلاعات را نوشته ام جدا از هردولتی هم وپست خواهم کرد درآینده-
5- شهادت می دهم که برای آمدن خاتمی مردم هیچ مضمونی را کوک نکردند ازبس که شنیده بودند از روشنفکران که شما نمی فهمید. پس عنان خویش رها کردند بدنبال نخبگان وخاتمی آمد. وچه آمدنی! ولی آیا این "چه آمدنی" سیدخندان"دلخوشی"گمشدۀ مردم را هم آورد؟ مردم گفتند نه!: "دلخوشکنک" که دلخوشی نیست.
6- مردم دیگر دل ودماغی هم نداشتند برای کوک کردن مضمون. توی میدان تجریش که هیچگاه قدس نشد وروشنفکران دعوت کننده به میادین شمال تهران درروزنامۀ شرق هیج کدام نیامده بودند وپنج شنبه شب دوم تیرماه 1384 به مردم گفتم که: احمدی نژاد را انتخاب کنید برایمان سه تا حوض کوچک می سازد باسیمان سیاه وخشن بدون حتی یک "ماهی سیاه کوچولو"، هاشمی بیاید یک استخر بزرگ می سازد با کاشی های فیروزه ای وفواره حتی؛ وشما اقیانوس می خواهید که فعلاً پرازآرواره های کریه کوسه هاست!
7- مردم اما حرف فرزند روحانی شهیر شهر را بیشتر باور کردند که به آنان گفته بود: فقط مردی با عرق چین. حالا که شما انواع واقسام"عمامه های سیاه وسفید" پدران من را بی"دلخوشی" گمشده تان زیرپانهاده اید. وبلکه هم راست گفته بود و"دلخوشی" رؤیای نیمی از مردم به صدقه ای از ثروت موروثی شان برای نیم سیری شکم بچه هایشان تقلیل یافته بود!
8- پس عحیب نیست امروز که جوانان! بخانه نمی روند با روی خونین؛ عن قریب است که دروازه های ایران با مردمانی نیم سیرودر محاصرۀ سیاهی وخشونت برای همیشه کلون شود. و کم مردی با عرق چین دیوارهای سرزمین گفتار نیک، پندارنیک، رفتار نیک پیامبران رحمت وعطوفت؛ زرتشت ومحمد را با دروغ ودغل وریا برای همیشه گل بگیرد. ومگر ما می گذاریم. آرام ولی با خون درشقیقه هایمان نمی گذاریم. همه باهم. یا...هو
پای نوشت: عنوان مطلب برگرفته از نقطۀ کلیدی اعترافات زندان اخیر سعید حجاریان است که نه تنها قاتق نان حکومت نشد بلکه قاتل جان آن دوهنرمند عزیزمان(ابطحی وعطریانفر) هم شد! بادرود به هرسه نفرشان.
قبل ازبازانتشار:
معمر قذافی الگوی کشورداری احمدی نژاد افاضه فرموده اند یه "جهاد" برعلیه "سویس".
آیت الله خامنه ای راهنما زده اند به اطیعوالله واطیعوالرسول و..." واولی الامر منکم"ش را فروتنی فرموده اند درمحضر خودشان که مصداق "ولی امر"ند.
دکترمحمود احمدی نژادبه بیرجندی های مرفه بازهم تعهد داده اند در افول عنقریب سرمایه داری غرب و...
اما- واین امامامان همۀ اما های دلقک است-:
احمد احمدیمنش مدیر کل ارشاد آذربایجان شرقی درباره علل مخالفت و لغوکنسرت همایون شجریان اظهارکرد: "ما ازموسیقی حمایت می کنیم که فاخرباشد وشأن وشئون درآن حفظ شده باشد. این استان از ویژگی خاصی برخوردار است وچون اینجا دارالمومنین است ما نمی توانیم مثل بعضی از استان های دیگر عمل کنیم. از آقای احمدی منش سؤال شد: این دوخانم دراجراهای متعدد درداخل وخارج کشورحضورداشتند. پاسخ داد: "گروه مهم نیست، ما تشخیص می دهیم."
آری برادر جان! آقای احمدی منش[نژاد!] تشخیص می دهند.
تشحیص می دهند گروهی با چنین نوازندگان شاخص درشرایطی که بهترین پیشنهادات وشرایط دربرترین سالن های خارج ازاین مرز وبوم رادارند، درسرزمین خودشان وبرای هم میهن خودشان برنامه اجرا نکنند.-برگرفته از خبرآنلاین-
۶ نظر:
زیباست نوشتارتان و به کلید (رمز) سه دهه تاریخ معاصر ایران شبیه است.
خاطره ی بد من هم بی ربط نیست.
یکروز که هاشمی تازه رییس جمهور شده بود و داشت برای مردم شهید پرور از محسنات وارد کردن تلویزیونهای ژاپنی میگفت (تصادفأ مونوپولی آقازاده ها) که بعلت کم مصرف بودن بصرفه ترند و با احتساب عمر ده ساله آن بهتر است که وارد کنیم بجای تولید داخلی. و بعد با لبخندی و مغرور از فهم علم محاسبات، خیره شد توی دوربین تلویزیون و گفت: یک چیزهایی هست که من اگر هم توضیح بدهم شما نمیفمید!!!
هرگز پیش از آنروز و هنوز هم حتی چنان خشمی را از خود بیاد ندارم . دلم میخاست زمین دهان باز کرده و مرا ببلعد. دیگر از آنروز به بعد تلویزیون نگاه نکردم ، و اگر گهگاهی روزنامه میخواندم، همبا صدای بلند و با لهجه ای به همان مسخره گی مسئول مربوطه بود.
تا اینکه خاتمی آمد و جماعتی همچون من امیدوار شدند، و این قصه ادامه دارد...
برزو
نازنین برزو
1- مرسی که میایی واین پنجره را مصفا می کنی.
2- این هارا که می گویم پاسخ تلقی نکن.
3- فکر کردم که اگر حس نوشته هایم رغبتی را برنمی انگیزد درجلب وجذب بازدیدکنندگان تصادفی وچندنفر ثابت که "شهرت"ی ببخشند به من دراین "تک افتادگی" مرسوم ومجبور؛ شاید کل کل کردن با شما بزرگوار نوشدارو بشود قبل از مرگ دلقک.
4- مشکل از آنجا سرچشمه می گیرد گویا که من تحلیل هایم حسی است برعکس نگاه عالمانۀ شما. البته که من یک خط درمیان اعتراف می کنم که: "من سی سال جمهوری اسلامی را زندگی کرده ام بلاتکلیف" دقیقاً مثل خودجمهوری اسلامی.
5- من می دانم که شما هم یکی از آن خیل ایرانیانی هستی که از هاشمی رفسنجانی متنفرند. والبته من از احمدی نژاد قطعاً متنفر نیستم.
6- این "مونوپولی"ت من را کشته. هرچه هم سعی می کنم دیگر دیراست برای آموزش زبان بیگانه. ومن نه تلویزیون ژاپنی هاشمی یادم مانده ونه گوجه فرنگی بقالی نارمک احمدی نژاد.
من همین یک حرفی را که حس کرده ام تکرار می کنم مرتب مثل طوطی: "آقاجان حکومت دراین زمانه باید نرم افزار مدرنیته را برسمیت بشناسد ولاغیر"نرم افزارمدرنیته هم یک کلمه بیشتر نیست: "لیبرالیسم" ومن معنا می کنم: "آزادی سبک زندگی برمبنای هنجارغالب جامعه". همین.
7- وامکان عقلی ونقلی زیست درپیش از تاریخ نیست. نه اینکه من و دیگری مخالف باشیم. امکانش نیست. یعنی متحقق شدنی نیست. یعنی آب درهاون کوبیدن است. یعنی جلوسیل را با بیل گرفتن است. یعنی "پطرس" تا کی می تواند آن انگشت کودکانه اش را جلو رخنه بگذارد- این هم تعبیر نازک نارنجی-
8- درضمن شما گفته بودی بیست سالی هست ازدور می خواهی لنگش کنی. ولی ازریاست هاشمی بیست سال نگذشته هنوز که شما دروطن بودی. من فقط یک سال است که آواره ام.
9- رشته ورستۀ اصلی ومورد علاقۀ من نیز طنز است که ناخواسته ته همۀ نوشته های جدیم هم رسوب کرده است. اگر دوست داری شیرین زبان باشیم باهم!یا...هو
نازنین برزو
1- مرسی که میایی واین پنجره را مصفا می کنی.
2- این هارا که می گویم پاسخ تلقی نکن.
3- فکر کردم که اگر حس نوشته هایم رغبتی را برنمی انگیزد درجلب وجذب بازدیدکنندگان تصادفی وچندنفر ثابت که "شهرت"ی ببخشند به من دراین "تک افتادگی" مرسوم ومجبور؛ شاید کل کل کردن با شما بزرگوار نوشدارو بشود قبل از مرگ دلقک.
4- مشکل از آنجا سرچشمه می گیرد گویا که من تحلیل هایم حسی است برعکس نگاه عالمانۀ شما. البته که من یک خط درمیان اعتراف می کنم که: "من سی سال جمهوری اسلامی را زندگی کرده ام بلاتکلیف" دقیقاً مثل خودجمهوری اسلامی.
5- من می دانم که شما هم یکی از آن خیل ایرانیانی هستی که از هاشمی رفسنجانی متنفرند. والبته من از احمدی نژاد قطعاً متنفر نیستم.
6- این "مونوپولی"ت من را کشته. هرچه هم سعی می کنم دیگر دیراست برای آموزش زبان بیگانه. ومن نه تلویزیون ژاپنی هاشمی یادم مانده ونه گوجه فرنگی بقالی نارمک احمدی نژاد.
من همین یک حرفی را که حس کرده ام تکرار می کنم مرتب مثل طوطی: "آقاجان حکومت دراین زمانه باید نرم افزار مدرنیته را برسمیت بشناسد ولاغیر"نرم افزارمدرنیته هم یک کلمه بیشتر نیست: "لیبرالیسم" ومن معنا می کنم: "آزادی سبک زندگی برمبنای هنجارغالب جامعه". همین.
7- وامکان عقلی ونقلی زیست درپیش از تاریخ نیست. نه اینکه من و دیگری مخالف باشیم. امکانش نیست. یعنی متحقق شدنی نیست. یعنی آب درهاون کوبیدن است. یعنی جلوسیل را با بیل گرفتن است. یعنی "پطرس" تا کی می تواند آن انگشت کودکانه اش را جلو رخنه بگذارد- این هم تعبیر نازک نارنجی-
8- درضمن شما گفته بودی بیست سالی هست ازدور می خواهی لنگش کنی. ولی ازریاست هاشمی بیست سال نگذشته هنوز که شما دروطن بودی. من فقط یک سال است که آواره ام.
9- رشته ورستۀ اصلی ومورد علاقۀ من نیز طنز است که ناخواسته ته همۀ نوشته های جدیم هم رسوب کرده است. اگر دوست داری شیرین زبان باشیم باهم!یا...هو
این دو خانم ؟!
مهدی جان سلام وسلام برسان!
راست میگی والله: "آن" دوخانم!
خوشحالم از پذیرفته شدنم با روی خوش شما در بارگاه هشیاریتان.
فکر میکنم تجربه فراتر از هر تحصیل و آموزشی بما کمک میکند در پیشگوییهایمان، خصوصأ در باب اجتماعی سیاسی و فلسفی .
و دیدیم که چگونه پیشبینی های اساتید فوق دکترای علوم سیاسی کشورمان (اعم از ساکن و عمدتأ آواره) تو زرد از آب درآمدند.
استاد بزرگوار، اگر اجازه بدهید توضیحی بدهم راجع به بیست سال آواره گی خودم.
اول اینکه دو سالی کم گفتم و بیست و دو سال است و دوبار آواره گی را تجربه کرده ام، حالا شما بخند. خنده که خوبست.
دوم اینکه گاه عرصه بر من آنچنان تنگ میآید که اگر بگویم دویست سال است که آوارهام، باز هم دروغ نیست، شاید نوعی واقعیت جادویی (سورآلیسم) باشد.
سوم اینکه ده سال اولش نسبتأ پربار و در نتیجه قابل تحمل تر است. مثلأ میشنوی و یا میخوانی که متخصصین سدهای خاکی در هلند داستان پترس را غیر ممکن میدانند. بعد از چند دقیقه این سوراخ از کمر پطرس هم گشادتر خواهد بود. قهرمانان را چه شد.
احساس چیز خیلی لذت بخش و سیالی است. و تا زمانی که موازی با عقل باشد. مفید است. اما وقتی در تضاد با عقل قرار میگیرد ناچار به انتخاب میشویم. دشوار است انتخاب ،بخصوص در یک پروژه عقلانی!
اینکه کجا مفیدتریم، بستگی دارد به اینکه ما چه بخواهیم و چه بکنیم. استفاده مفید از موقعیت ها و جهتگیری در مسیر پیروزی، همان تجربه ی تغییر خرامان دلشاد کنیست که همه ما به آن محتاجیم.
محتاجیم به لمس آ ن با سرانگشت هوش و باهم به تماشای بازی نور با کاسه ی مس رفتن.
خیر پیش، برزو
ارسال یک نظر