۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

گوهر به قلم یک جوهر! طرح توکا نیستانی از مادر ستار یک زیبایی مطلق است. مرسی هنرمند.



موقع کشته شدن شادروان ستار بهشتی پیش بینی کرده بودم و نوشتم که جمهوری اسلامی از خون ستار نخواهد توانست بسلامت عبور کند. استدلالم هم این بود که چون ستار از طبقۀ محروم و حاشیه نشین است؛ مرگ او را هواداران هموند و هم طبقه و محروم او در بدنۀ هوادارن رژیم نیز تقبیح و تعقیب و به سرانجام خواهند رساند. اما غلط کرده بودم و جمهوری اسلامی بی اعتنا بهمۀ پرنسیپ های انسانیت و کشورداری و حکومت کردن و قاعدۀ بازی بسادگی تمام از خون ناحق ستار هم گذشت و کک هیچ مؤمن و محروم و حزب اللهی هم نگزید متأسفانه. اما اینقدر خودخواه و کثیف و متفرعن بودم که نه تنها خود ستار عزیز را بسختی باور کردم در میان مبارزان آن هم نوشتاری و مجازی؛ و نه میدانی و گوشت قربانی - که سهم محتوم شان است از نگاه ما دو کلاس درس بیشتر خوانده ها - بلکه مطلقاً و مطلقاً و مطلقاً در مخیله ام نمی گنجید که مادر پیر ستار بخونخواهی فرزندش چنان شکوهی و صلابتی نشان دهد که قلم از وصف عظمت و تأثیراتش در بیداری ایرانیان عاجز باشد. اما بکوری چشم من چنین شد و او چون خورشیدی در آسمان ظلمت زده و خاموش ایران درخشید و می درخشد و نور و گرما تولید می کند.  

تا وقتی که دلم خواست من هم آدم باشم و قطعه ای بنویسم برای این مادر پسر از دست داده در راه نیکبختی من. اما کار بسیار سختی بود نمایاندن این همه زیبایی با کلمه. بویژه اینکه ذوق قلم و استعداد ادبم گم شده است در لابلای دویدن به دنبال نام های مهوع سیاست کاران و متحجران و مرگ اندیشان مدام. دیروز که کاریکاتور توکا نیستانی را دیدم در سایت روزآنلاین؛ چنان تحسین حیرت انگیزی سراپایم را لرزاند که بی اختیار منتقلش کردم به وبلاگم تا از دیدنش سیر نشوم. و هنر چه می کند! و توکا چه کرده است! هاشورهای خشن توکا با آن فکر تحلیل هنری نابش چنان درخشان تصویر کرده استیصال دژخیم را در مقابل آرامش و صلابت خونسرد و خشمگین گوهر خانم که همۀ زوری که آن غول بی شاخ و دم نماد حکومت بخودش می آورد در حال پاهای کثیفش بر اندام تکیدۀ مادر؛ تا فقط عکس فرزند شهیدش را از دستان خشکیده اما مصممش در بیاورد؛ نه تنها موفق نیست که حتی قادر به انحنای کوچکی هم نشده در قامت راحت ایستادۀ مادر در آغوشش پسر.

خب من برادران نیستانی را خیلی دوست دارم و چه خوب شد که می توانم با یک تیر دو نشان بزنم. تا هم از عجزم در توصیف مادر ستار رهایی یابم به شاهکار توکا؛ و هم درودی دوباره بفرستم در ادای احترام به توکا. خود خواهی ناشی از اعتماد بنفس فوق العادۀ متکی به هنر نابش یعنی مدرن بودنش را می پسندم و هاشورهای خشن و بی رحمش را نیوشاتر از هاشورهای نرمتر برادر کوچکش مانا ستایش می کنم. و چقدر احساس ضعف می کنم در مقابل هنرش که با یک طرح، یک تاریخ را بتصویری می کشد که هیچ قلمی قادر بوصف و ضبطش نیست. سلام توکا. مرسی. یا...هو

۱۱ نظر:

پسر حاجی گفت...

تا به حال در عمرم کاریکاتوری ندیده بودم که با نگاه بر آن عرق سرد بر بدنم بنشیند. به نظرم شاهکار خواندن این اثر باز هم کم گویی است. من که از دیدنش سیر نمیشوم.

ناشناس گفت...

چه خوب كردى ذلقك عزيز كه دوباره چاپش كردى، ديروز كه اين طرح را ديدم مو بر تنم راست شد، چه قدرت بيانى تنها در يك كادر. دست مريزاد بر او.
افشين قديم
در ضمن اين مقاله را از آقاى كاظميان در همان سايت روز بسيار پسنديدم
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2014/march/13/article/-cd17621171.html

ناشناس گفت...

احتمالا کاترین از گوهر پرسیده پسر شما برای چه کشته شده؟ و در نظرش این بوده مثلا در قیام مسلحانه و یا تظاهرات و آشوب کشته شده! و بعد شنیده که یک کارگر فقیر بخاطر نوشتن چند صفحه وبلاگ کشته شده است!! اصلا در ذهن اروپایی اش تصور نمی کرد که کسی بخاطر نوشتن یک وبلاگ ساده شکنجه شود و بعد هم کشته شود!
شیر ممد تنگسیری گفت

آرسین گفت...

احساساتی نشو تیمسار(دلقک)،
هنوز خبری نیست.

پسر حاجی گفت...

آرسین گرامی‌ من که ارتباطی بین کامنت شما - "احساساتی نشو هنوز خبری نیست" - و این متن پیدا نکردم. اینکه کسی‌ از هنر خالق این اثر و پیام ژرف آن‌ تعریف کند آیا نشان از احساساتی شدن و نتیجه گرفتن از سقوط عنقریب حکومت است ؟ - که احتمالا منظور شما بوده

آرسین گفت...

پسر حاجی جان،
اگر ادبیات تیمسار رو توجه کنید خصوصا در نیمه اول متن متوجه احساساتی شدن ایشان از دیدن این کاریکاتور می شوید.
با اینکه اثر زیباست اما اینطور انفجار احساسات و نوشتن تیمسار مذموم است چرا که اولا خود اثر گویاست و نیازی به مفسر ندارد و ثانیا اگر کسی فهیم باشد از اصل خود می فهمد نباشد هم ...
قرار هم نیست که از خانم عشقی سوپرومنی بسازیم و او را به جنگ هیولای جمهوری اسلامی بفرستیم.کاری نکنیم که بیش از این قربانی فرهنگ قهرمان سازی/کشی مان شود.
(با اینکه به نظر می رسد کلمه "هنوز" ابهام ایجاد کرده است اما امیدوارم ارتباط لازم را پیدا کرده باشید)

Dalghak.Irani گفت...

آرسین محترم
نمی خواهم بعد از آن بحث و گفتگوهای کشدار و تند در قبل از انتخابات و بر سر قالیباف را مجدداً از سر بگیرم. اما لازم است چند نکته را یادآوری کنم:

1- بنظر می رسد که خود شما بیشتر از من احساساتی شده اید و تحت تأثیر نوشته ام قرار گرفته اید - و چه خوب - که بعد از مدت های طولانی دامن از کف بنهاده اید و دست به کیبورد شده اید برای کامنت گذاشتن.

2- من دچار احساسات فوق العاده ای نیستم و نشده ام بر خلاف نظر شما. ضمن اینکه احساس بخش پررنگ و مهمی از هر انسان زنده ای را تشکیل می دهد و باید بدهد. زیرا که زیبایی روح انسان ها به احساسات زیبایی شناختی آنان خلاصه است.

3- متن من یک ادای احترامی است به هنر ناب یک هنرمند محبوب در تلفیق با تعظیم به مادری رنجور و شیرزن. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. (امام خمینی ره!)

4- اگر آن بد وبیراه ها بخودم را نشانۀ غلیان احساسم تشخیص داده ای. خب اشتباه کرده ای زیرا همۀ آن کلمات از ضمیر خود آگاه من سرچشمه گرفته و کاربردی غیر از "در داوری شتاب نکنیم" ندارند. نه به تخفیف من و نه به فروتنی مهوع من! ارتباطی ندارند.

5- من قطعاً برای شما که دارای همۀ خصال و کمالات هستید در تشخیص و خوانش هر متن و هر هنر و هر طرح و هر نشانه ای ننوشته ام و توکا را به اشتراک نگذاشته ام. زیرا بغیر از حضرت عالی چندین هزار خوانندۀ دیگری هم هستند که روزانه کلیک رنجه می نمایند و از ذوق و استعداد و توانایی های من در پرورش موضوعات - همسان با سایر سایت ها و وبلاگ ها و نشریات اما با هنرمندی و زیبایی خواننده پسند و شیرین - به اینجا می آیند و منت بر من می گذارند و بهره مند می شوند.

5- و این بخش بزرگی از آن راز بزرگ است که چرا در میان این همه سایت و وبلاگ و نوشته های گوناگون در آدرس های معتبر و نام های دهان پرکن فوج فوج خوانندگان پاشنۀ این سیرک هندلی و بی سر و ته قدیمی را از جا می کنند در همان حالی که معروفترین قلم ها و سایت ها دربدر دنبال شکار تک خوانندگان هستند به هزار ترفند نوآوری و تبلیغات و ...

6- و این باعث افتخار من است و از کسی هم دستور نمی گیرم که چه گفتنی است و چه نگفتنی. چون خودم مجتهد ارشد هستم. یا...هو

ناشناس گفت...

فکر میکنم آقای نیستانی هم موافق باشند که هدف تاثیر گذاری طرح است و نه تمجید از طراح که البته در بیان موضوع کاملا شاهکار کرده است.پس زنده و
سرمشق باد گوهر خانم

آرسین گفت...

تیمسار عزیز،
اول که خوشحال هستم که چنین حافظه قوی ای دارید!
دوم گرچه که از هیچ کجای متن نوشته شده تان این توضیحات به ذهن متبادر نمی شود اما اگر اینطور می گویید و به این نیت نوشته اید قبول. و من اشتباه کرده ام. (اما همانطور که شما جنس کلام را می فهمید من هم اندکی متوجه جنس تک تک کلمات می شوم.. اثبات حرفم به این نشانه که انباشتن تیتر از عصاره لغات مثبت و تکرار بی سابقه کلمات، و... به جز به قول شما هیجان زدگی مهوع آدرس نمی دهد!)
باری،
اینکه مدتی است کامنتی نمی گذارم نه از سرقهر و آشتی که بخشی از گرفتاری روزگار است و دیگر، نگرانی که شما از حضور کلامم پیدا می کنید.
شخصا خوشحالم که نتیجه زحمت و وقتی که می گذارید را می بینید و ترجیح میدهم دلقک در میدان سخن، خودرا یکه تاز ببیند و بتازد بر بی ...(مجموعه ای از صفات مثبت) حتی اگر اندکی خطا کند و مغرور باشد. تا اینکه من و شما اینجا همدیگر را بسابیم به هیچ و دشمن شاد شویم.
بسته به فراغت پی گیر مطالبتان هستم و فقط اگر جایی ضروری باشد کامنتی کوتاه خواهم گذاشت. آشفته نشوید.
در حد امکان هم برایتان مشتری کسب می کنم چه مجازی و چه حقیقی. چرا که علیرغم تفاوت افکار، درصد صحت مطالبتان بالاست و البته فرصت نوشتن و تولید محتوا دارید و این عالی تر است.

همیشه تیمسار باشی.

Dalghak.Irani گفت...

آرسین عزیز
حالا که شما اصرار داری که دانشجوی جهش یافتۀ سیرک هستی و به این دلیل هم که تماشاگران هم یک حظی بکنند قصه ای کوتاه و پرغصه می نویسم برای درس جدید.

1- غرب طبیعی رشد کرده و ابتدا زبان (ارتباط) شفاهی سنتی اش را با زبان کتبی و کتابت و کتاب جایگزین کرده از قبل از قرون وسطایش بتدریج تا با گذشتن آرام و فهیم از این انبوه نوشته و کتاب و نظریه و اندیشمند و هنرمند و نویسنده مجدداً به زبان شفاهی برگردد در اواخر قرن بیستم با دنیای دیجیتال و اینترنت و فضای مجازی.

2- اگر بتوان برای غرب یک اتهام ناخواسته را ثابت کرد نسبت به شرق. آن اتهام "ناهمزمان" کردن انسان شرقی است و اختلال در رشد طبیعی جوامع شرقی. به این معنا که ما در شرق فرصت نکردیم مثل غرب ابتدا از ارتباط شفاهی به کتبی عبور کنیم و گنجینه درست کنیم برای رشد انسان شرقی در گذر از سنت به مدرنیته. لذا بتحمیل اغلب ناخواستۀ دست آوردهای غربی از عصر شفاهی سنتی خویش گسستیم و بلافاصله وارد عصر شفاهی مدرن و دیجیتال غرب شدیم.

3- این موضوع باعث همۀ گمگشتگی های ما هم شده و ادامه دارد. لذا نسل شما برعکس نسل ما که داشتیم یاد می گرفتیم و وارد فضای کتابت و کتبی و کتاب می شدیم؛ پریدید چند قدم جلوتر و نخوانده ملا شدید و عصر شفاهی سنتی را با عصر شفاهی دیجیتال جایگزین کردید. لذا این حرف شما درست نیست که شما هم به اندازه - یا حتی در حوالی من - جنس کلمات را می شناسی. چون شما ادبیات نخوانده و رمان ندیده و فیلم ندیده و بحث نکرده و به حس مدرنیته نرسیده اید. در حالی که من کم و بیش آن فضای کتبی را - هرچند ناقص - درک کرده ام. شما اگر رمان های بزرگ و فیلم های فاخر و موسیقی های دل انگیز و ... خوانده و دیده و شنیده بودی لاجرم بدیهی می دانستی که هیچ نویسنده ای برای هیجانی نوشتن یا افسرده نوشتن اجباری ندارد که خودش هم هیجانی و افسرده شود همزمان با نوشتنش. - قاعده را می گویم - و الا نویسنده ای که در رمانش از بخشی به بخشی و یا از صفحه ای به صفحۀ بعد و حتی از سطری به سطر بعد از هیجان به افسردگی قلم می زند باید خودش آخر نوشتن اولین کتابش می رفته یا برود دارالمجانین. لذا هیجانی نوشتن ارتباط اینهمانی ندارد با حالات روحی نویسنده. و این موضوع و هدف نویسنده است که چه آتمسفری بسازد که خواننده را رغبت زیاد تر به خواندن و تحت تأثیر قرار گرفتن بکند.

4- از اینکه کماکان با مایی مرسی و اینکه سبب خیر شدی که من این نکتۀ آسیب شناسانۀ بسیار کاربردی و عمیق را مطرح کنم هم سپاسگزارم.

5- آنچه که گفتم مربوط به قاعده است - مثل همیشه - و جوانان زیادی از نسل فعلی هستند که کتاب از دست نمی گذارند و بسیار پرمایه تر از نسل من تلاش در پیمودن صحیح - از شفاهی سنت به شفاهی مدرن - راه گمشده دارند. یا...هو

ناشناس گفت...

دلقك عزيز، متشكرم از باز كردن اين مسئله در كامنت آخرتان به آرسين، اين موضوعى بود كه سالها فكر من رو به خود مشغول كرده بود و از آنجايى كه من از نسل ميانى هستم و مواجه با دو رو ى سكه ، شما به بهترىن نحوى اين تضاد را براى من توضيح داديد.
ارادتمند ، افشين قديم