۱۳۹۳ فروردین ۵, سه‌شنبه

شوخی با مهاجران پیر و پیران مهاجر! لعنت به این آخوندهای اشغالگر ایران.


این دو مطلب طنز را از طریق ایمیل گرفته ام گفتم حالا که در داخل همه مشغول دید و بازدید و مراسم سال نو هستند من هم تنبلی ام را با نوشته های بامزۀ دیگران جبران کنم برای ایرانیان در غربت و کمی از این فضای خشونت عریان داخلی به فضای خشونت پنهان خارجی ببرمتان که بی نصیب از خوشمزگی های دردمند هم نمانید. با تشکر از نویسنده ها و فرستنده های این دو. یا...هو

الف- اندراحوالات مهاجرت!

شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.
لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.
اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.
دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود.
چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از "کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل" تبدیل به "کاترینا ماریا سانتا کروز" می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه   و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد.
ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای نون خشکی می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.
مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویسد!

*********************

ب- فرآیند پیری:

1- چند دوست قدیمی که همگی 40 سال سن داشتند، می خواستند با هم قرار بگذارند که شام را با همدیگر صرف کنند. چنین کردند و پس از بررسی رستوران های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند که خدمتکارانی خوشگلی دارد.

2- 10 سال بعد که همگی 50 ساله شده بودند دوباره تصمیم گرفتند که شام را با همدیگر صرف کنند. و پس از بررسی رستوران های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا غذای خیلی خوبی دارد.

3- 10 سال بعد در سن 60 سالگی دوباره تصمیم به صرف شام با همدیگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا محیط آرام و بی سر و صدایی دارد.


4- 10 سال بعد در سن 70 سالگی دوباره تصمیم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستوران های مختلف تصمیم گرفتند که به رستوران چشم انداز بروند که هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار


5- بالاخره بعد از 10 سال در سن هشتاد سالگی بازهم تصمیم گرفتند که شام را با هم صرف کنند و پس از بررسی رستوران های مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشم انداز بروند زیرا تا به حال به آنجا نرفته اند.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

دلقك جان خيلى با حال بود، جون مى ده براى ديد و بازديدهاى ما در ينگه دنيا.
ارادتمند. افشين قديم