مهندس موسوی و همسرش زهرا رهنورد |
مقدمه: مدت نسبتاً زیادی است که می خواهم راجع به مهندس موسوی یک مطلب بنویسم. چون هم نوعی احساس دین با من بود در جریان انتخابات و جنبش سبز که من نه هوادار انتخاباتی ایشان بودم و نه مرید بی قید و شرط جنبش سبز او. و هم نوعی پشیمانی از تحلیل هایی که از نگاه کلاسیک به مهندس موسوی و جنبش سبز نوشته بودم گاهی بغض کرده و عصبانی. در حالیکه من در همین وبلاگ بارها مؤکد نوشته ام ایمانم را که جمهوری اسلامی رژیمی غیرکلاسیک است و نگاه کردن کلاسیک به امر غیر کلاسیک راهگشا و بهره ور نخواهد بود. دیروز که دیدم مهندس موسوی سلام فرستاده برای مردم و این سلام معنا گذاری یا معنا یابی شده از سوی نویسندگان و طرفداران و مخالفان و بحث هایی را موجب شده بد ندیدم که من هم حرف رسوب کرده در حسم را بنویسم.
1- آنچه که مسلم است این است که اولاً مهندس موسوی یک سیاستمدار معتقد به کسب قدرت نیست. زیرا که او 20 سال خانه نشین و کاملاً غیرسیاسی رفتار کرده بود تا پیش از آمدن مجدد به صحنه. که یکی از پرسشهای تخطئه گر ما به ایشان نیز همین ظهور یکباره و مجددش بود. ثانیاً ورود او به صحنه و اعلان نامزدی در زمستان 87 غیر اخلاقی و غیرمنتظره بود. زیرا در حالی که بعد از اصرار فراوان جناح چپ و خاتمی از او برای نامزدی؛ وقتی قبول نکرده بود خاتمی خود ناچار شد نامزد شود، و موسوی دفعتاً و از بالای سر خاتمی نامزدیش را اعلان و جایگزین او شد. در حالیکه ما مطمئن بودیم که موسوی جاه طلبی های قدرت مدار ندارد برای چنین تخلفی از اخلاق.
2- بعد از اینکه وارد مدار رقابت شد باز هم نا امید کننده و غیر مؤثر نشان داد با اتخاذ مواضعی در خط مرز تلاقی اصولگرایان و اصلاح طلبان. و حاضر نشد نامزد ویژۀ اصلاح طلبان به شناسنامۀ احزاب مجاهدین انقلاب و مشارکت و کارگزاران بشود - گفتنی است که او در طول دورۀ اصلاحات هم با اصلاح طلبان زاویۀ تفاوت مشخصی داشت و هیچگاه موضعی منطبق بر رهبر بالفعل اصلاحات خاتمی هم نداشت و نگرفت حتی - او حتی حاضر نشد که عناصر شناخته شده و عمده ای از این احزاب را به حلقۀ یاران اصلی خود در ستادهای اصلی انتخاباتی اش راه بدهد. و طیفی از حزب اللهی های همرأی و همراهش در دهۀ 60 را ترجیح داد به سرشناسان حزبی و اصلاح طلب. احزاب اصلاح طلب هم کمترین دفاع مبتنی و مستند به مواضع موسوی از او نکردند و نمی کردند و در همۀ میزگرد ها و جلسات پرسش و پاسخ دانشگاهی و غیره تنها حربه شان برای حمایت از موسوی رأی آوری ایشان بود در مقایسه با هم احمدی نژاد و هم کروبی.
3- انتخابات برگزار شد و آن ماجراها اتفاق افتاد که همه با خبریم. بنظر می رسید که اتفاقات بعد از انتخابات و اعتراضات منجر به جنبش سبز اگر هم طراحی کامل قبلی نداشت اما یک اتودی زده شده بود از سوی همان دوحزب معروف مجاهدین و مشارکت - البته عناصر رادیکال و معروف شان بعلاوۀ تعدادی از دانشگاهیان همسو - و آیا مهندس موسوی هم از این اتود زدن قبلی خبر داشت؟ چنین بنظر می رسد که نه. او اصلاً چنان غرق در نگرانی خود از اوضاع کشور بود که توجهی به اینکه این اتفاقات بدیهی است یا با طرح و نقشۀ اتود شدۀ قبلی نداشت. او فقط یک راه و یک هدف در سر داشت. و آن اینکه: "جمهوری اسلامی میراث خودش و خمینی عزیزش" در خطر است و باید از دست احمدی نژاد خلاص بشود.
4- این بی خبری از نقشه ها - اگر وجود داشت - را از کجا مطمئنم. از اینجا که اگر او نقشۀ انقلاب مخملی در سر داشت باید بلافاصله با تولد سهمگین و سه میلیون نفرۀ جنبش سبز در 25 خرداد 88 تهران؛ در رأس آن قرار می گرفت و با رهبری سیاسی آن توسط کادری که سازمان داده بود هم به تعمیق آن و هم به کنترل و هدایت و گسترش آن اقدام می کرد مثل همۀ جنبش های سیاسی کلاسیک در همه جای دنیا. اما او اینکار را نکرد. و در عوض خودش را بخشی از جنبش نامید که اگر در خیابان باشند با آنان همراه است و اگر در خانه باشند بازهم همراه و همپیمان آنان است و می ماند و ماند.
5- مورد دیگری که مهم است این است که مهندس موسوی نه در تبلیغات قبل از انتخاباتش و نه در اعتراضات و بیانیه ها و سخنرانی های بعد از راه افتادن جنبش سبز از ادبیات سیاسی که بیشتر مبتنی بر ریاضیات و آمار و ارقام است سود نبرد و زبان او چه در معرفی خود بمردم و چه در نصیحت به حاکمیت زبان پند و موعظه بود. البته او از دانش روز برای رسوا کردن عملکرد احمدی نژاد در حوزه های مختلف بهره می برد. اما او هیچگاه مثل سیاستمداران وعده های فرموله شده نداد و خواسته های قابل چانه زنی در پشت میز مذاکرات اعلان نکرد و هیچگاه شنیده نشد که تلاشی برای مذاکره با آیت الله خامنه ای کرده باشد. او تنها کاری که کرد و می کرد این بود که خطر احمدی نژاد را بگوید و از آیت الله خامنه ای بخواهد که از راهی که در پیش گرفته برگردد. بنظرم می رسد که تمام مواضع و بیانیه های موسوی را می توان تحت این گزارۀ واحد فرموله کرد:
6- آقای خامنه ای شما مرا خوب می شناسید و می دانید که کمترین شائبۀ دنبال قدرت و جاه در من نبوده و نیست. من بشما اخطار می کنم که: 1- این احمدی نژاد تخریب چی است و می خواهد جمهوری اسلامی و بتبع آن ایران را نابود کند. او نه اصولگراست و نه اصلاح طلب و نه بهیچ آیین و منشی پایبند. 2- من اما معدل جامعه هستم بین سنت اصولگرایان و تجدد اصلاح طلبان و می بینی که هر دو مرا قبول کرده اند به امید و عنوان "میانگین" آرام. حتی بگو انتخاب بین بد و بدتر بقول جوانان. من دنبال ریاست برای خودم نیستم که چنان غیر منتظره آمدم و چنین پافشار مانده ام. من مستند پیش بینی می کردم و می کنم که تو با احمدی نژاد جز به تخریب کشور و رژیم نخواهید رسید. خود دانی! من هر آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم/ تو خواه پند گیری و خواه ملال".
7- حالا که به آرامش موسوی در حصر نگاه می کنم. و او را در هیچ مرحله ای در موقعیت تحریک و سرکشی و جنجال و ... نمی بینم. و حتی اجازۀ کمترین اقدامات رسانه ای و پروپاگانداهای سیاسی به خانواده و نزیکانش نمی دهد. در کمترین ملاقات های محدودش هم جز سلام و خونسردی و طمأنینه و اعتماد بنفس و توصیه بصبر و خویشتنداری - همان که بعد از سرکوب جنبش در خیابان بمردم می گفت قبل از زندانی شدن - نمی بینم. و در سوی دیگر بریدگی و پشیمانی و آشتی و ضعف و جبن و ترس و سازش هم در او هویدا نبوده و نیست. می توانم بخودم بباورانم که مهندس موسوی در یک مورد خوشحال و در موردی دیگر مطمئن است. او خوشحال است که حاضر نشده در جلو او آرمان جوانی خودش و آرزوی رهبرش خمینی سربریده شود و به آن اعتراض کرده و زندانی شده. لذا دامانش از شهادت منفعل در تخریب محبوبش (جمهوری اسلامی) پاک است. و در سوی دیگر مطمئن است که آینده از او و پیش بینی هایش است و پیروزی ببار خواهد نشست بزودی.
8- و بالاخره اینکه من نمی توانم این همه رفتارهای گاه متناقض نما از مهندس موسوی را در یک متن مادی اعم از سیاست و عقل ابزاری و ریاضیات مبتنی بر داده های تجربی و علمی توجیه و به نتیجه برسانم. آیا او نیز از همان لحظۀ تصمیم یکباره برای ورود به انتخابات از الهه ای الهام گرفته است. مهندس موسوی بشدت مؤمن است و مؤمن صیقل خورده؛ و البته هنرمند. که خود هنر سهمیه ای از ایمان هر هنرمندی است. خونسردی همواره شجاع او در مدت حبسی که کشیده و آن توصیه به صبر مدامش و این آخرین سلام خالصش چاره ای برایم نمی گذارد که بگویم: آری مهندس موسوی هم ارتباطی غیر مادی دارد در پیش بینی اوضاع در پیش. و اگر کماکان متوکل است و محبوب و آرام. پس چرا باور نکنیم که سحر نزدیک است. یا...هو
بعد از تحریر: و فراموش نکنیم که یک سلام سرخوش و ناشی از ایمان و اراده چه تحقیری از استیصال پمپاژ می کند به رقیب زخم خورده. با علم بر اینکه موسوی مسلمان تر از آن است که خامنه ای بتواند از ایمان خالص او نترسد.
۳ نظر:
چقدر ما را در طی چند سال گذشته حرص دادی تا بالاخره با میر آشتی کردی .
مبارک است
سلام - من مهندس موسوي را نسبتا از نزديک ميشناسم، بي حب و بغض. فقيد سعيد منتظري جملهاي در جواب سؤال آيت الله خميني مبني بر ميزان همراهياش دارد که: با شما تا همه جا ميآيم الا جهنم. و در پاسخ تعجب ايشان که آيا احتمال اين را هم ميدهيد بهنوعي اشاره کرده که اين همواره براي هر قدرتمداري محتمل است. منهم اعتقاد دارم امثال موسوي (که اگر از باب تمثيل هم بخواهيم بگوييم وضعيت او و کروبي همچون موسي و هارون نسبت به دربار فرعون هست که عليرغم پرورش در اين بارگاه، در نهايت عليه ظلم او شوريد و هارون نيز بهعنوان سخنگويي ارزشمند همراهش شد) با حتي مولايشان هم به جهنم (در واقع به مهلکه) نخواهند رفت. او واقعا يک مؤمن خالص است که اگر اشتباهي هم کرده باشد، از آن بازخواهد گشت. و البته بسيار بسيار هوشمند (که گاهي تأسف ميخورم کمتر اين صفت او گفته ميشود چون بقدري هوشمندانه رفتار ميکند که در اين سالها کمنظير است) و ميداند که هر حرکت را بهترين زمان خودش انجام دهد. بديهي است بالابردن سطح مطالبات بيش از قانون اساسي، ايجاد سنگلاخ در مسير مبارزه به حق است و بالا بردن سطح منازعات به حوادث دهههاي قبلي نيز ايجاد تفرقه در جبهه مبارزانش خواهد کرد. بهرحال و به استعاره ميگويم که «موسوي سياستورزي است که بايد از نو شناخت»
تیمسار! با عرض پوزش این مطلب را دیر خوانده ام.تعریض خاصی هم بر ان ندارم.اما نکته ای را شاید فراموش کرده ای که خامنه ای هم زمانی هنرمند بود.و الحق و الا نصاف سواد او خیلی از امثال موسوی سر بود.متا سفانه خامنه ای در تله ای افتاد که خیلی ها در ان گیر کردند.من نخستین بار نام خامنه ای را در سال 1355 شنیدم. و ان نوار سخنرانی او در زمان فعا لیتهای انقلابی او بود که بدست ما رسیده بود. و بعد ها در دهه 60 با سخنرانی های بلیغ قدرت تکلم را به اوج می رساند.سخنرانی او را در سال 66 و یا اواخر 65 که در مورد اقبال لاهوری بود. هیچوقت از خاطر نمی برم. باور کن ستون فقراتم به لرزه در امده بود.وبرادرم که اصلا سرش در این امور نبود او هم مجذوب شده بود. اما این نکبت بعد از جلوس به تخت پا دشاهی روز بروز خودش را حقیر و کوچک و کوچکتر کرد تا اخرش گند بزند. امام جمعه اش احمد خاتمی و تئوریسنش تمساح یزدی شود. ادمی در این حد و حدود که در تاریخ روحانیت شیعه کم نظیر بود. ناگهان کسانی او را احاطه کردند. که قیمت پشم شتر از انها بمراتب بیشتر بود.وقتی کسی قدر خود را نشناسد اخرش باید زبون شود. او بجای اینکه چهار تا ادم درست را بدور خود جمع کند. از مردان بزرگ این سرزمین به بهانه اینکه فعلا قدرت در دست او افتاده بود دلجویی کند و دستی بر سر و رویشان بکشد خودش را روز بروز به سمت تباهی برد. و اکنون بر مدار که هیچ در کنج ذلتی افتاده است که هیچ را ه برون رفتی ندارد. و این عاقبت مردانی است که قدر خود را نمی فهمند.
ارسال یک نظر