۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

گفتگو در خانۀ یک حزب اللهی نازنین. با تشکر از او. بخش سوم.

Christina's World


با این پست تا سه پست متوالی را اختصاص داده ام به کامنت هایی که در وبلاگ آهستان زیر مطلب امید حسینی راجع به معصوم و غیر معصوم گذاشته ام و بحثی است بین من و دو نفر از بچه مسلمان های مطلقاً شایسته بنام های مجازی پسر شجاع و صابر که البته بیشتر با صابر بده بستان کرده ام. اگر همۀ کامنت های دوستان را هم می آوردم مطلب خیلی طولانی تر می شد و حوصله نمی کردید - الان هم است - لذا بغیر از یک کامنت از صابر که در بخش دوم آورده ام بقیۀ کامنت ها نوشتۀ خودم است و طوری قابل استفاده است که تقریباً کامنت های نیاورده را هم پوشش می دهد. حوصله کنید و بخوانید ضرر نمی کنید. بویژه که نه از قلم تحلیلگرم که از قلم جادوگرم استفاده کرده ام برای نوشتن!

1- سلام صابر.
سه تا سؤال کاردرست کرده ای که عبارتند از ۱- خدایم را کی و کجا کشف کردم. ۲- تکلیف دینم چیست و چه می شود. ۳- پیشنهادم برای حکومت در ایران چیست.
سعی می کنم در سه کامنت مجزا – دوتا کوتاه و یکی کمی بلند پاسخ خودم را بدهم و پروندۀ این پست آهستان را برای خودم ببندم.
۱- خدا را کی و کجا کشف کردم؟
چهار سال نشده هنوز که یک روز توی خانه ام در شریعتی تهران نشسته بودم که دیدم خدا هراسان و وحشت زده آمد توی بغلم و گفت که سی سال است تحت تعقیب است و جانش در خطر است و از من خواست که پناهش بدهم. من هم از خدا خواسته برای امر خیر خدا را تنگ در آغوش گرفتم و دیگر رهایش نکردم. اما خدا بیش از انتظار و تحمل من ترسیده بود و مرتب می گفت مرا ببر یک جای دیگر. مرا ببر یک جای دیگر. من هم که دیگر در مقابل تعهدم قرار گرفته بودم چاره ای ندیدم و خدا را بغل کردم و شدم آوارۀ غربت. و چه خوب پیش بینی کرده بود خدا. چون شش ماه طول نکشید که کن فیکونی شد در تهران و همه خانه بخانه دنبال حدا می گشتند برای دستگیری. ولی من و خدا فقط تأسف می خوردیم که چه بیهوده می گردند و الا خودمان شاد و خندان بودیم در دیار غربت. صبح ها با هم می رفتیم هاید پارک و از خواهران دوقلو یکی با روبنده و دیگری با دکولته عکس می گرفتیم. و عصرها می رفتیم پیش برادران سه قلو که یکی از مسجد در آمده بود و دومی از میخانه و سومی از کلیسا گپ و گفت می کردیم. این از ماجرای کشف خدا. یا…هو

2-  صابر عزیز. و اما دینم چه شد؟ کمی طولانی است غصه اش اما شیرین هم است در عین زهرمار:
دینمان مشترک بود با نام اسلام. توی میدان شهر گذاشته بودیم و ابهتی داشت این هوا. خدا وکیلی خوشگل و پرهیبت بود. ما هم از نزدیک شدن و دست زدن به او هم می ترسیدیم هم احترامش را داشتیم. اغلب که تنها می شدیم و گرفتار می شدیم و حاجتی داشتیم و به نیروی فوق العاده ای نیاز داشتیم می رفتیم سراغش و کمی راز و نیاز می کردیم و عجز و التماس؛ و خودمان را دوپینگ می کردیم و برمی گشتیم سر کارهای روزمره. تا اینکه حضرت امام خمینی تشریف آوردند با ان جذبه و جسارت فوق العاده. و فرمودند چرا از نزدیک شدن و دست زدن به دین پرهیز می کنید مثل بت پرستان عاشق مجسمۀ بودا. و خودشان ابراهیم وار دینمان را بغل کردند و فرمودند کمک کنید ببریم توی سالن تشریح. غوغایی بود و شد و ما همه خوشحال و خندان به امام کمک کردیم و دینمان را رساندیم به سالن تشریح و روی میز درازش کردیم. امام اولین کاری که کرد یک دعای موسیقی حلال است خواند در گوش راست دین و گفت که تشخیص غنا مثل تشخیص زنا نزدیک به محال است. بعد هم یک دعای شطرنج آزاد است خواند توی گوش چپ دینمان و فرمود یعنی لعب از لهو جدا است و لعب برای هم دختران و هم پسران بالای ۴ سال هم حلال است مثل فوتبال. دینمان سری تکان داد و هوشیار شد و ما بچشم مان دیدیم حرکتش را. اما بقیۀ بیداری دین را سپرد به متخصصین و خود اما رفت؛ دریغ. ما همه دور میدان حلقه زده بودیم با شوق و کمی هم ترس هنوز؛ و داشتیم احیاء دینمان توسط متخصصان را تماشا می کردیم. متخصصان اول رفتند سراغ رنگ متالیک و کارخانه ای زیبای دینمان و گفتند که نام این رنگ پر جلا و جبروت خرافات است و باید تراشیده شود برای رسیدن به اصل دین. و خودشان افتادند بجان رنگ دینمان. ولی مگر به این سادگی بود تراشیدن رنگ متالیک کارخانه که هزار و چهار صد سال هم دوام آورده بود صیقلی و بدون حتی یک خش. دردسرت ندهم نشان به آن نشانی که هر کسی با هر چه در دسترسش بود اعم از کاردک و اسید و بیل و کلنگ در کار خرافات زدایی شدند بمدت طولانی. وقتی همه از نفس افتادند و دیگر اعلام کردند که بیشتر از این نمی شود این رنگ متالیک را پاک کرد دین زشتی مانده بود جا بجا زخمی و گله گله زنگ زده و کچل. بعد نوبت جستجو رسید و هر کسی مأمور شد خواسته اش را پیدا کند در بدنۀ آش و لاش دین. یکی دنبال مالکیت می گشت و دیگری دنبال سینما. سومی دنبال هنر می گشت و چهارمی در تعقیب بیمه و ربا و بانکداری و تلویزیون و پنجمی و ششمی الاماشاء الله. این هم مدتی زمان برد و ما کماکان نگران و ترسیده و تماشاگر. اینبار متخصصان فرمودند که بی خود دنبال خواسته هایتان در بدنۀ دین می گردید اینها همه در درون دین هستند. پس چاقوها و قیچی ها و انبرهای جراحی آماده شد برای بازشکافی درون دین. و شکافتند و شکافتند. – یکی از ما تماشاگران که باستان شناس بود جرأت کرد و ندا در داد که رحم کنید و دست نگهدارید. دین ما هزار و چهار صد سال طول کشیده به این انسجام رسیده و قطعاتش قدیمی تر از آن است که تحمل تشریح و جدا سازی داشته باشد – اما مگر حرف کسی به گوش کسی می رسید و می رفت. باز شکافی و تشریح ادامه یافت. و چه چیزهای غریبی که از شکم دین بیرون نیاوردند: از طایفۀ بنی قریظۀ یهود خون چکان گرفته تا دو دیگر جنگ ها. اختلافی اگر بود که بود بر سر سریه بودن یا غزوه بودن جنگ بود و الا در مورد خود جنگ وحدت نظر بود بین متخصصان. یکی پیچ های سکسی دین را باز و بسته می کرد و دومی قطعه ای از آتش پرومته در زنجیر را نشان تئاتری ها می داد. خلاصه بازار شامی بود بیا و ببین. من در همین حوالی بود که دینم را آش و لاش و قطعه قطعه بر روی میز تشریح ترک کردم در حالیکه بسیاری از پیچ و مهره هایش گم شده بود در آن شلوغی؛ یا از بس باز و بسته کرده بودند هرز شده بود ند پیچ و مهره ها و دیگر بدرد بازسازی و جمع کردن دین نمی خوردند. حتی بسیاری از قطعات و امعاء و احشاء گم شده یا بسرقت رفته بود. بعد از ترک دینم خبر ندارم چه شده است و تنها خبر موثق این است که یکی از متخصصان سعید حدادیان را از شکم دین بیرون کشیده است و گفته است این هم هایده. الحق که این آخرین کشف متخصصان جای امیدواری بسیار دارد زیرا که سعید عزیز هم در جثه و هم در صدا چیزی از هایده کم ندارد اگر جنسیت شان را صرفنظر کنیم. حتی ویدیوی تطبیق مدح حضرت علی را که دیدم مو نمی زد اشعارشان و نحوۀ اجراء. می گویم چه خوب است که یک سری بروی بسالن تشریح و ببینی از دین چیزی مانده برای روز مبادا. هرچه باشد خودت هم نیاز نداشته باشی بچه ها و نوه هایت که نمی توانند بدون دین رشد و تکامل پیدا کنند. یا…هو این هم از دینم چه شد!؟

3- اما دوست محترم صابر عزیز.
در مورد حکومت پیشنهادی و مورد آرزویم برای ایران: “جمهوری اسلامی ایران. نه یک کلمه بیش. و نه یک کلمه کم.”
اما با یک اختلاف کوچک. جمهوری اسلامی مورد آرزوی من برای وطنم جمهوری اسلامی عرفی است. ما هم اکنون جمهوری اسلامی شرعی داریم. البته نداریم بلکه حاکمان مان مدعی اند که جهت گیریش را داریم ۳۴ سال است. و همه مان متفق القولیم که تا رسیدن به آرمان شهر جمهوری اسلامی شرعی راه ها و مسافت ها و گردنه ها در پیش داریم. آیا بشود آیا نشود.
ما ایر انی ها نیز مثل همۀ ملل جهان در هموارۀ تاریخ حکومت دین عرفی داشته ایم. و هیچگاه حکومت ما سکولار و لائیک نبوده است. البته در دورۀ سلسلۀ پهلوی هم پدر رضا شاه و هم محمد رضا شاه پسر تلاش کردند که کمی جلوتر از عرف دینی یا دین عرفی جامعه حرکت کنند. حتی اگر حرکت رضا شاه را تا اندازه ای بتوان توجیه کرد زیرا که در یک نقطه عطفی و برای شکستن سخت جانی سنت برای ورود به مدرنیته مجبور از اعمال کمی خشونت بالاتر از عرف روز بود. عمل محمدرضا شاه در دهۀ ۵۰ خورشیدی در دادن آزادی های اجتماعی – بیشتر اوروتیک – فراتر از هنجارهای قابل تحمل جامعه اشتباه وحشتناک و احمقانه ای بود که بیشتر تحت تأثیر زنان دربار داده شد و جامعه و رژیم فروپاشیدند و انقلاب شد. عرف ملت ها و از جمله ما همان دین و مذهب ماست. به این معنا که عنصر اصلی و چیرۀ تشکیل دهندۀ عرف جوامع همان دین و مذهب جوامع است. حتی می توانم این همپوشانی و اینهمانی عرف و دین را تا ۹۹ درصد هم ثابت کنم. زیرا که عرف و سنت های فرهنگی جامعه یا از دین جاری کشور می آیند و اگر نه از دین و دین های قبلی جامعه آبشخور می گیرند. بعنوان مثال در مورد خودمان اگر چهارشنبه سوری اسلامی نیست اما مربوط به دین قبلی ما زرتشتی است. همینطور است نوروز که طبق افسانه های اسطوره ای مان روز تولد آشو زرتشت است اول فروردین. بنابراین اینکه ما فقط الان حکومت مان دینی است غلط محرز است و ما همیشه چه در دورۀ دین زرتشت یا دردورۀ متأخر اسلام حکومت مذهبی و دینی داشته ایم. منتها حکومت امروز ما اولین حکومت مدعی شریعت بجای عرفیت است که نمایندگان شریعت نه با واسطۀ شاه که مستقیماً حکومت را هدایت می کنند. بعبارت دیگر ما اکنون می خواهیم عرف مان و دین عرفی مان را برگردانیم به شریعت و سرچشمه های دین در هنگام تولد در حجاز. در حالیکه عرف ما همان دین بروز شدۀ ماست. و اگر امکان داشت که با شریعت تا اینجا بیاییم محال بود که دین عرفمان را بروز کنیم و متناسب با تغییرات جامعه و جهان. چون سنت و عرف خیلی بسختی و فقط در موارد لاعلاجی عقب نشینی می کنند و اجازۀ بروز شدن می دهند. پس اگر با شریعت نتوانسته ایم تا اینجا بیاییم و در دین و مذهب تجدید نظر کرده ایم در هماهنگی با شرایط روز. الان که سهل است پانصد سال دیگر هم تلاش کنیم قادر به یک گام عقب بردن عرف روز به شرع دیروز نخواهیم شد. الان هم مجبور به بازگشت به دین و مذهب عرفی مورد پذیرش جامعه هستیم و حکومت مان هر اسمی و هر عنوانی داشته باشد فرقی نمی کند که باید حکومت مسلمانان و دیگر متدینان عرفی باشد. اگر چنین چیزی که انتخاب نیست و اجبار است را بپذیریم فردا به پس فردا نرسیده همۀ مشکلات مضاعف کشورمان حل می شود و ما هم می شویم مثل ۲۳۰ حکومتی در دنیا که انواع و اقسام مشکلات بدیهی دارند. به امید آنروز. یا…هو 

بخش اول: (اینجا
بخش دوم: (اینجا
وبلاگ آهستان: (اینجا) همۀ کامنت ها.

۷ نظر:

شیفته گفت...

آفرین به قلم جادو گرت! گمان نکنم حزب الهی هابا ذوق سترون شده دردنیای سیاست و آخرت بازیشان چیزی از زیبایی قلمت درک کنند.ذهنی زیبا داری کلمات را چنان میچیند که در عین پر مغزی تلالو خیره کننده و مست کننده ای هم دارد , مرسی و مرسی از خدایت که چنین توانایی رادرقلم و ذهنت گذاشت و چه خوب که ارتش و توپ و تفنگ نتوانست ذوقت را خشگ کند!

ناشناس گفت...

سلام استاد عزيزم و خسته نباشيد از اين همه روشنگري .واقعا دست مريزاد. باشد كه اين جوانهاي نيك سرشت كمي بينديشند و از خواب غفلت بيدارشوند و شستشوي مغزي كه بهشان داده اند بي اثر شود
يعني جوابتان به "دين اسلام چه شد" آخرش بود معركه فكر كنم خدا از اين جوابتان رقصيد.
ارادتمند خانم آشنا

ناشناس گفت...

آرمان
باسلام و درود برشما
من هرروز صبح به اولین سایتی که سر می زنم وبلاگ شماست و امیدوارم همیشه مستدام باشد

سردار وطن گفت...

نرود میخ اهنی در سنگ هرگز هرگز دلقك جان
زنده باد ايران زمين

ناشناس گفت...

دنیا جای جالبی‌ است. تفسیر شما از خدا همان است که تقریبا من هم دارم خدایی که میر غضب نیست، زیبایی‌ مطلق است و دانش مطلق.

آیا خوانده اید مصاحبه افرادی را که به جایی‌ رسیده‌اند. مثلا مدیر یک کارخانه هواپیما سازی، یا مهندس سازنده یک ٔپل طولانی و مرتفع را؟

" سروانی بود که خوش تیپ بود، محبوب پرسنل، و مردم دار. اما در دنیایی که خدا آن را خلق کرده تا رقابت در آن موجود باشد، از رقابتی که شروع نشده با افسران و مستشاران خارجی‌ در نیروی هوایی‌ شاهنشاهی محکوم به شکست بود این جناب سروان ما شیفته حرفهای جادوگری شد که هم دنیا و هم آخرت میفروخت به ملتی که هم از دنیا کم نداشت هم از آخرت.

چرخش دنیا و روزگار این سروان ما را که در زمان جنگ هم خیلی‌ ایثار و جانفشانی کرد و به درجه تیمساری رسید، اما به غربت کشاند. دوری از میهن برای آن‌ها که در ارتش شاهنشاهی تربیت و پرورش یافته اند مثال پاییز برای برگ درختان است.

ایشان امروز در کسوت دلقکی که تنها هدفش نشاندن لبخند و امید بر صورت و دل‌ جوان نسلی سوخته است، برای بهره‌ای حداقلی از لذت دنیا قلم جادویش را برای رقابت با چند شستشوی مغز داده شده به کار می‌گیرد."

حالا تو گوی آیا خدا میر غضب نیست، آیا در همین دنیا یا شاید در آخرت هم ما را به گناه کفران نعمت به خاک نمیساید به غضب ؟

ناشناس گفت...

حرفم همان حرفهای شیفته است . موفق باشی

Dalghak.Irani گفت...

سلام شیفته جان و یکی مثل تو.
ببخشید دیر کردم. معمول سیرک این است که تعریف ها را بلافاصله جواب می دهم. آن هم تعریفی به گندگی تعریف تو. راستی! از تعریفت روحیه گرفتم همان نصف شبی و دست به اقدامی زدم که اگر بگیرد برای همه خوب خواهد شد: برای من برای ایران و برای همه. اگر گرفت که یک گل سرخ رز گذاشته ام کنار جایزۀ تو. بزودی نتیجه اش معلوم خواهد شد و من گلم را خواهم فرستاد برای گام های کلیک مبارکت. راستش گاهی احساس غریبی می کنم وقتی یادم می آید که ممکن است مثل تو ژرف و باذوق خواننده هایم کم شده باشند یا رفته باشند. آخر نفسم بنفس شماها که از ف یکراست می روید درۀ فرح زاد شوخ و شنگ گره خورده است در ازل. مرسی شیفته! یا...هو