The Trial |
1- خواب می بینم گاهی آشفته و بی سر وته و هیچکدام هم یادم نمی ماند که بگویم دیشب خواب دیدم. اما دیشب خواب دیدم. آن هم نه یکبار بلکه دوبار پشت سرهم پی در پی. و چه کسی را خواب دیدم: آیت الله خامنه ای. بازهم مهمتر که بعد از خواب دوم بیدار شدم من ِ "خواب سنگین". و بازهم جالبتر که خامنه ای با من مهربان بود. هم در خواب اول که نوشته ای بغایت خوش خط را برایش برده بودم که از محتوای نوشته هم تعریف می کردم. و هم در خواب دوم که بناهار یا شام مهمانش بودم و شنیدم از بیرونی که می گفت اینجا جای تیمسار است کسی ننشیند. طول و تفصیل دیگری هم داشت هر دو خواب از جمله اولی که خامنه ای خندید و گفت خط خوب را من می شناسم بخودت غره نشو. و کتاب را از دستم گرفت و نگاه کرد و گفت الحق که خط زیبایی است. موضوع مهم دیگر این خواب نام یکی از دو نفر نویسندگان آن نوشته بود که در پای تابلویی که خامنه ای داشت تعلیم می داد؛ نامش را از من پرسید و من گفتم: "طالعی". و باقی قضایا که قصد بازگویی جزییاتش را ندارم نه چندان مهم.
2- امروز اما هنگامی که غزلخوان و سرخوش از استادیوم آزادی برمی گشتم به تهران در بین خنده های "افسرده ناز" مردم نازنین چشمم بتصویر مردی کوچک اندام افتاد در حالت نشسته که بی شباهت نبود صورت پیرش به هاشمی رفسنجانی این روزهای پیر. اما نزدیک تر که شدم متوجه شدم که او نیست و زیر تصویر نوشته بود شادروان "دن شیائو پینگ معمار چین نوین" همان مردی که گفته بود: "سیاه یا سفید بودن گربه اهمیت ندارد. مهم این است که گربه بتواند موش بگیرد". و چنین بود که دیگر آن تصویر (آقای شیائو پینگ) و این نام (آقای هاشمی رفسنجانی) ذهنم را رها نکردند از بیشترین شباهت هایشان و فقط یک فرق غیر مستقیم!
3- هم شیائوپینگ چینی و هم هاشمی رفسنجانی ایرانی از بانیان درجه اول انقلاب های ایدئولوژیک کشورهایشان بودند در کنار رییس مائو و امام خمینی. هردوی این آقایان مسئولیت مشترک داشتند با مائو و خمینی در هر آنچه بر سر کشورشان و ملت شان آورده بودند مثبت و منفی. هر دو نفر در جریان انقلاب های فرهنگی کشورهایشان بدست رهبران بالفعل (آقای پینگ در جریان انقلاب فرهنگی همسر مائو در 1966 میلادی و آقای هاشمی در واقعۀ انقلاب فرهنگی آیت الله خامنه ای در 1388 خورشیدی) از حزب کمونیست چین و حزب الله ایران تصفیه شده بودند محترمانه و بی اثر. هم آقای شیائو پینگ و هم آقای هاشمی هم تفکری اقتصاد محور داشتند و هم با تجدید نظر در سیاست های شکست خوردۀ عدالت محور چین و مستضعف نواز ایران معتقد به لیبرالیسم اقتصادی شده بودند. هم هاشمی و هم همتای چینی اش بنوعی دموکراسی نخبه گرا معتقد بودند و به دموکراسی توده گرا برای وضع بالقوۀ کشورشان اعتقادی نداشتند. هم دن شیائو و هم رفسنجانی به آشتی با جهان وجذب سرمایه و وارد بازار تجارت جهانی شدن اتفاق نظر داشتند. دنگ شیائوپینگ هیچگاه به انقلاب چین و آرزوی جوانیش پشت نکرد بلکه اصلاحات انجام شده اش را عین ایدئولوژی معرفی نمود. مثل رفسنجانی که حاضر نیست به انقلاب خودش پشت کند و مصرّ است که انقلاب توسط همسر مائو (خامنه ای) دزدیده شده است؛ بویژه بعد از کودتای فرهنگی در سال 1388 و ... و گفتم که نشسته در پیری شان هم خیلی بی شباهت نبودند به هم در چهره.
3- تنها فرقشان اما این بود و است که شیائوپینگ از رهبر اصلی انقلاب چین بیست سالی کوچکتر بود در حالیکه اگر چه رفسنجانی هم بیش از بیست سال با امام خمینی فاصلۀ سنی داشت. اما از رهبر باسمه ای و قلابی فعلی انقلاب خامنه ای بزرگتر بود و است. آقای پینگ چاره ای نداشت جز اینکه صبر کند تا مرگ مائو که باید در پروسۀ طبیعی زودتر اتفاق می افتاد. و افتاد. و آقای شیائوپینگ در کمتر از ده سالی که فرصت داشت بعد از مرگ مائو؛ چین را بجایی رساند که مائو در طول نزدیک سی سال نتوانسته بود. چین اگر امروز چین است فقط مدیون یک نام است: "رییس دن شیائو پینگ مرحوم". آیا هاشمی رفسنجانی هم باید منتظر مرگ خامنه ای باشد برای تکانه ای به ایدئولوژی در راه پیشرفت و توسعه. اگر آری آن پیری خودش و این جوانی خامنه ای چگونه باید محاسبه شود.
4- خب اولاً که مرگ طبیعی دست خدا و طبیعت است و هزار چیز دیگر و لزومی ندارد که همیشه پیران قبل از جوانترهایشان بمیرند. تازه یادم باشد که خامنه ای آسیب سخت تری دیده از ترورش تا رفسنجانی. و اصلاً ما که آرزوی مرگ جسمانی خامنه ای را نداریم و مسئله مان نیست. ما خواهان مرگ سیاسی او هستیم که با این همه تمهیداتی که سیاست خودش در داخل و خارج مهیا کرده - و مائو یک صدمش را هم نداشت و بلوک شرق هم چَه چَه می زد - نه تنها بعید نیست که کمی هم حتمی است. پس من می توانم نتیجه گیری کنم که می شود به احتمال محکم گفت "ایران در راه چین" است. و چه خوب! می دانم اینک همه یاد میدان "تیان آن من" می افتید و جان های درو شده. اما من می گویم چرا باید همه چیز کپی هم در نظر گرفته شود در تمثیل. انشاء الله که خامنه ای بزودی بمیرد و یک انقلابیِ بنیان گذار هم در ایران دست به اصلاح انقلابش بزند بدون میدان تیان آن من و نعل بالنعل منطبق بر چین. بلکه مدلی ایرانی بپا کند با رحمت از دین محمد امین. و نه فلسفۀ زیبای کنفسیوس حکیم.
5- اگر کمی نرم و شوخ نوشتم بخاطر زایل نکردن شادی تیم ملی مان بود اولاً. و نترساندن شما از هاشمی رفسنجانی ثانیاً. از جدیت مسخره و عبوس سیاست عبور دادن خودمان ثالثاً. و اینجا سیرک است یادمان نرود رابعاً. و الا حرفم بشدت جدی و آرزویم بتندی واقعی است. و خوب است که معیار هم دستتان بیاید که من خیلی هم دموکرات و حقوق بشری نیستم در این لحظه. من یک هاشمی در نقش آقای شیائو پینگ را خوب تر از خیلی آرمانگرایی ها می دانم و شدنی. این هم مدل فردایی که حداکثر ممکن - و لذا خواسته من - برای ایران است از نگاه و تشخیص خودم. یا...هو
۷ نظر:
عاشق اين دو كلمه اى كه نوشتى هستم " دموكراسى نخبه كرا" به اندازه يك كتاب معنى درش هست.
دوست دار تو . افشين.
با درود به دلقک عزیز
من همچنان به نظریه ی همدستی پشت پرده ی خامنه ای و هاشمی اعتقاد دارم و خیلی از حوادث را بر همین مبنا توجیه می کنم.
ولی از آنجا که سنم نسبت به شما کمتر است و تجربه ام هم همین طور، و نیز از آن جا که هر آدمی ممکن است خطا کند، همچنین به دلیل آن که زندگی همواره در حال تغییر است منتظر می مانیم تا ببینیم چه می شود. آینده بهتر از هر چیزی نشان می دهد واقعیت چی بوده.
امیدوارم تحلیل هایت درست باشد و همین هاشمی (که قرار است با خامنه ای همدست نباشد) بتواند ما را نجات دهد. برای ما نجات مهم است، نه این که نجات دهنده همدست فلانی بوده یا نه.
برو که رفتیم!
سلام - مژده ای دل که مسیحا نفسی میآيد
که ز انفاس خوشش بوي کسي ميآيد
از غم هجر مکن ناله و فرياد که دوش
زدهام فالي و فريادرسي ميآيد
ز آتش وادي ايمن نه منم خرم و بس
موسي آنجا به اميد قبسي ميآيد
خبر بزرگ اي دوست که آنچه شما تمنا کردهايد انشاءالله به زودي و قبل از بهار طبيعت مستجاب خواهد شد. يا حق
سلام
من از بعد از خواندن تحلیل شما راجع به قیمت ارز و ذخیره طلا (که بنظرم درست و منطقی بود) خواننده ثابت وبلاگ شما شده ام.
هرچند هنوز نمیتونم بطور مشخص یک ارزیابی از اعتقادات سیاسی و مذهبی شما داشته باشم (چون هربار که حدسی میزنم خلافش رو میبینم) ولی بهرحال بعنوان کسی که در ارتش سربازی رفته با خلق و خوی تیمسارها اونم از نوع زمان شاه آشنا هستم. (البته همین انتخاب نام دلقک توسط تیمسار هم نشانه خوبی ازعلاقه شما به گیچ مبهوت کردن مخاطب هست)
بهرحال آنچه میخواستم راجع بهش نظر بدم لغت دموکراسی نخبه گراست.
بنظر من استفاده از واژه هایی که بسیار متمدنانه و دهن پر کن بنظر میرسند ولی بشدت قابل تقسیر به رای هستند یکی از معظلات جامعه بشری بوده و هست.
به جرات میتونم بگم آقای خامنه ایی و بشار اسد و خمینی (اوه ببخشید امام خمینی) و قذافی و صدام و.... همگی مثل رفسنجانی معتقد به دموکراسی نخبه گرا بودند و هستند. همگی میگن دموکراسی که خیلی خوبه. دموکراسی در جامعه ما هست و من هم نخبه اش هستم!
یه مورد هم بپرسم و اون اینکه ممنون میشم من رو روشن کنید که چرا نمیگید آقای خمینی یا آیت الله خمینی درعوض میگید امام خمینی؟ این یک عادته لفظیه یا این فرد پیشوای شماست؟
از نظر من آقای خامنه ایی بسیار بسیار از آقای خمینی کمتر جنایت کرده و اگر خامنه ایی تهدیدی میکند فقط و فقط با اتکا به جنایت هایی است که خمینی انجام داد و مردم به چشم دیدند بنابراین تهدید ها رو باور میکنند.
البته این نظر منه و قطعا در آینده قضاوت درستی از آنها خواهد شد.
باتشکر
علیرضا
سلام
من ساعتی پیش نظری برای شما ارسال کردم با نام علیرضا.
متوجه شدم که لغت معضلات رو اشتباها معظلات نوشتم.
اگر احیانا تصمیم به انتشار نظر من گرفتید لطفا این غلط رو تصحیح کنید. اگر پست نمیکنید (که ترجیحم این هست) فقط جواب سئوالم رو بفرمایید ممنون میشم.
با تشکر دوباره
علیرضا
خیلی ممنون علیرضا که این حساسیت درست نویسی را دارند. پس واجب است که پاسخ سؤال شان هم داده شود.
دریچه ورود و علاقمندی و لذا ماندگاری شما در سیرک ما اگر چه مغتنم اما بهترین دریچه نبوده. چون من ابداً راهنمای اقتصادی خوبی نیستم و محتمل شما هم نهایتاً ورشکست بشوید! گذشته از این شروع جدی و شوخی اما در مورد سه سؤال شما از ساده شروع می کنم.
1- کمی زودتر آمده بودی و یا کمی دیرتر صبر می کردی متوجه می شدی که من از همۀ آن واژه ها (خمینی. آ یت الله خمینی. آقای خمینی و امام خمینی ) استفاده کرده ام و می کنم. بستگی بخورند جمله و حال و روز روحی و روزی ام دارد. امام را هم بعنوان یک لقبی که برای آیت الله خمینی جا افتاده و شناخته شده است مثل آقا یا جناب و ... می دانم. و قداستی برای پیشوا قائل نیستم. حتی در مورد امامان شیعه و طبق متون مذهب شیعه معصوم.
2- من در حال حاضر با حاکم حاضر بنام آیت الله خامنه ای بمشکل برخورده ام و می خواهم ایشان حاکم کشورم نباشد دنبال تصفیه حساب تاریخی با مرده و زنده هم نیستم. خود همین مشکل روزم به اندازۀ کافی کریه و نازدودنی است تازه بخواهم که همۀ دیروز و امروز را هم قاطی خامنه ای بکنم. داوری شما را نمی پذیرم به این دلیل که هر رفتاری را باید در ظرف زمان و مکان خودش و با توجه به "طرفین چکارکرده اند" بقضاوت درست نشست. نمی توان زمان انقلاب و هیجان و جنگ را با شرایط عادی برابر نهاد. و مهمتر اینکه جنایت خامنه ای نسبت به خمینی نه در کشتن اجسام که در نابودی جان زندگی است. خامنه ای تفکری طالبانی و ضد توسعه و عظمت طلب ایدئولوژیک دارد. خمینی هرگز به اندازۀ خامنه ای دگم و مشورت ناپذیر نبود. هرچند به اندازۀ ایشان سست و ترسو هم نبود.
3- در مورد دموکراسی نخبه گرا هم من از خودم در نیاورده ام و نمی دانم آیا آن نام هایی که برده ای با تعریف تفکر نخبه گرا منطبق هستند یانه. ولی نخبه گرایی در دموکراسی مبحث آکادمیک بسیار فربهی است در علوم سیاسی و به این راحتی که شما نام همۀ دیکتاتورهای خشن را ردیف کرده ای نیست. لذا توصیه می کنم که کمی بیشتر مطالعه بکنی اگر علاقه مندی و من نه امکانش را و نه بضاعت تدریسش در اینجا را ندارم. یا...هو
سلام
آن زمان که میر حسین به جد تاکید کرد که گزارش یک آدم ربایی مارکز را بخوانیم آنرا پیدا کردم و به هر بد بختی بود کتاب چند صد صفحه ای را خواندم تا بفهمم چه در سر میر حسین بود. خیلی چیزها می شد برداشت کرد. خیلی هم ندیدم کسی تحلیلی ارائه بدهد. دیشب که این متن را خواندم یک هو بذهنم رسید شاید منظور میر حسین هم همین باشد. مثلا یکی در نقش آن کشیش مورد قبول همه کشور نقش ایفا کند. یکی مثل همین هاشمی. بیاید و یک جوری میانجیگری کند.
نظر شما چیست؟
ارسال یک نظر