۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

منصورۀ حسینی را نمی شناختم ولی دوستش که داشتم!

undefined


با اینکه از هنر سر در نمی آورم و زور خدادادی ندارم برای بهترین هدیه ای که خدا به بهترین بندگانش هنرمندان داده - با حسادت تمام گفتم - اما در هنگامه ای که توی خیابان فاطمی زندگی می کردم و امیرآباد؛ یکی از محل های پرسه زنی پز دادن هایم موزۀ هنرهای معاصر بود. روز هم اگر روشن بود آن وقت ها؛ که نبود. بازهم من جز رنگ خاکستری و سربی رنگی را تشخیص نمی دادم با چشمانی که آخوندها میل کشیده بودند بمدت 25 سال. روزی که نمایشگاهی نقاشی برپا بود از هنرمندان معاصر سال 82 یا 83 اما؛ وقتی وارد گالری های نمایش موزۀ هنرهای معاصر شدم. چنان نور تند و درخشانی از رنگ های گرم و صاف بر دیوار ها بود که من بازمانده از شهرکوران - سلطانی آقا محمدخان - و یا بیرون آمده از تخیل وحشتناک ساراماگوی پرتغالی در شاهکار ادبیش رمان کوری هم توانستم شیهه بکشم که: اوه خدای من نور، رنگ، زندگی، امید. جلوتر که رفتم تا عینکم را از دو به چهار ارتقاء بدهم برای دیدن خالق این همه خوش بینی و امید. نام بانویی را دیدم که اعتراف می کنم نمی شناختمش. ووقتی هم نامش را شناختم خودش را نشناختم و با خودم گفتم چه دختر آوانگارد و زیبا و هنرمند زیبا بین و عاشقی! امروز که دیدم منصورۀ حسینی همان موقع هم که من دیدمش در موزه بر دیوار؛ 78 ساله بوده و در انزوا و تنهایی مرده در خانه اش 16 روز قبل. دوست داشتم گریه کنم بر این همه نامرادی که این رژیم نکبت بر سر ما آورده که شازده خانم های هنرمندمان چنین منزوی می میرند هر روز و ما تنک و تنک تر می شویم. اما گریه نکردم چون منصوره خانم در 78 سالگی چنان شاداب و امید وار تابلو می آفرید که مرا تا لندن هم پرتاب کند بدنبال جستن نور زندگی در سن 65 سالگی. دوستش داشتم و می دانم که با لبخند مرده قطعاً. با لبخندی که مطمئن بود یک روزی در همین نزدیکی بازهم از ایران طلوع خواهد کرد به پهنای صورت زیبای کودکان و جوانان ایرانی. خدایش آمرزیده است. خدا به خامنه ای رحم کند اگر رستاخیزی درکار باشد طبق وعده ها! یا...هو

بعد از تحریر: دیشب نوشته بودم این را ولی خجالت کشیدم منتشرش کنم از بس که "تُنُک نوشته" بود برای یک غول هنر مدرن با نام منصوره خانم. اما امروز که دیدم روشنک هم مرده گویندۀ گلهای رنگارنگ. و هفتۀ پیش هم کسمایی دوبلور و کسایی موزیسین؛ وحشت کردم و یادم افتاد که چه سق سیاهی دارم وقتی در رثای شاپور قریب - چند پست قبل - نالیدم که ما همه داریم می میریم. پس آخوند ها کی می میرند! لذا تصمیم گرفتم با عذر خواهی از خانم حسینی امشب منتشرش کنم و به بقیه التماس کنم که ترا خدا نمیرید دیگر بس است. ایران تنها می ماند! آخر آخوندهای سیاسی خیلی بی رحم و خیلی طویل العمرند!

هیچ نظری موجود نیست: