۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

سلطان یا دلقک ودیگر هیچ!


1- فوتبال تنها بازی شبیه زندگی مدرن نیست. فوتبال خود زندگی مدرن است:"مطلق!" همه چیز در دنیا گلخانه ای دارد ازگیاه تا حیوان؛ حتی انسان! ازارزش تا ورزش، ازماده تا معنا، از... وتنها زندگی است وفوتبال که گلخانه ای ندارد. اتحاد جماهیرسوسیالیستی شوروی واقماردرهفتادسال عمربیهوده شان همۀ عرصه ها ونشان ها ومدال ها را دروکردند جزفوتبال! که هرچه کردند نشد که نشد؛ چرا که دیگر عرصه ها را درگلخانه می پروردند وفوتبال وزندگی که رکاب نمی دادند ونمی دهند به پرورش درمحیط محصور، ویترین یا آکواریوم!

2- درکشاکش تبلیغ برای "شجاع ترین شیخ؛ مهدی کروبی" پیغامی هم نوشتم برای افشین قطبی درحاشیه! که تک جمله اش این بود: "افشین به بچه ها بگو بجان بزنند. ماگناه داریم بخدا" ولی بچه ها بجان نزدند ومانرفتیم به جام جهانی. ومن مطمئن شدم که احمدی نژاد دروغگوست! چون ما با هاشمی وخاتمی راستگودوبار به جام جهانی رفته بودیم.

3- حکایت:

هنگامی که درسال 84 خورشیدی ودر یک روزتابستان گرم تهران خودم را جز دلقکی مفلوک ندیدم درآینۀ واقعیت! یادم از کشته خبرداد وهنگام درو: "سلطان یا دلقک ودیگرهیچ". وقتی درزمستان سال 57 همه باهم ایران را سیرک کردیم با نمایشی ناب از "کمدی موقعیت"؛ نقش ها معلوم بود: یا سلطان یا دلقک ودیگرهیچ. وخشونتی نبود! تعجب می کنم از بهنود!: دلقک ها سلطان؛ سلطان ها دلقک!

4- روایت:

قصۀ من البته به سالی که زاده شدم برمی گشت درمیانۀ سال 1325 خورشیدی وهرچهارعرصۀ مورد علاقه ام سلطان هایش را زاده بود درهمان سال؛ ودرپس وپیش: مسعود بهنود درروزنامه نگاری ادیب. علی پروین درفوتبال. مسعودرجوی درسیاست وشیرین عبادی درحقوق. ومن جزدلقکی نقشی نمی توانستم از همان ابتدا.وچه حیف که اسلام هیچ گاه دلقک وارونه را اجازه نداد: "خنده درصحنه وگریه درپسله بجای گریه درصحنه وخنده درپسله"

5- واینک از آن چهار اسطورۀ همزادم مسعود رجوی خودکشی کرده است وبیهوده سرتقی می کند دراعلان آن- واین مهم است بسیار برای امروز ما- . علی پروین خودش را به یک اسطورۀ مدرن(علی دایی) جایگزین کرده است بفراست. شیرین عبادی هنوزسلطان است با آوارگی. ومسعود بهنود که نمی خواهد سلطان درتبعید بمیرد ودلهره دارد بحق.

6- دیروز روز عاشورا بود وخون پاشید به چهرۀ ایران. بهنود نازنین؛ دلهره ات را هرچند دوست دارم ولی همراهش نیستم. وهرچند باوری به تأثیرگذاری فریادهای مربیان ندارم پس از شروع بازی. اما دلیلی هم نمی بینم برای دست کشیدن از تفسیر بازی: "بچه ها بعدازفقط 15 دقیقه از شروع بازی وهنگامی که مطمئن شدند حریف قصد ندارد ازهیچ کدام از عده وعدۀ خود ازتکل های مرگبار بقصد خردکردن ساق های طردشان تا شلیک به قلب ومغزشان وکوفتن وروفتن تماشاچیانشان و... آن هم دربازی"درخانۀ خودشان" کوتاه بیاید؛ دقیقه ای فقط- باورکنیم این فقط را- "بجان زد" تا عقب ماندگی صداوسیما ساخته اش را جبران کند. ودیگر هیچ! دیروز عاشورا بود آخر. وعاشورا یک روز است دریک سال. ایمان بیاوریم.

7- رضا پهلوی لباس فکر پوشیده بجای جبۀ شاهزادگی و خلع سلاح کرده رژیم را از"عناصری از سلطنت طلبان را دستگیر کردیم". دست مریزاد! ومسعود رجوی که حتی تسلیت برای آیت الله منتظری را بدست همسرش نگاشته نباید از معرکه بگریزد مثل همیشه. چرا که رژیم هنوز هم می تواند با"عده ای از مجاهدین خلق را دستگیر کردیم" مانور نوستالوژی جنگ را به ایرانیان خسته ازفروغ جاویدان! بفروشد. آیا سلطان مرده ام دلقکی اش را پاس خواهد داشت دراعلان رسمی انحلال سازمان مجاهدین خلق؟ بخدا! بنام خدا وبنام خلق مسلمان ایران خط پایانی ندارد برای ادامه. اینک مسابقه ای تازه آغاز شده درابتدای خط استارت به قهرمانی "جنبش سبز ایران". سرخش نکنیم چه به بها وچه به بهانه! التماس می کنم.

8- رژیم نمی تواند دخالت انگلیس وآمریکا را نقد کند درذهن ایرانیانی که خودشان ایمان دارند ایرانیند ونه غربی وشرقی. ولی انجمن پادشاهی ومناققین واژه هایی از اعماق تاریخ ایران هم می آیند. التماس می کنم.

9-نه سلطان نه دلقک؛ ودیگر"ملت سبزی است که می خواهد انسان باشد به معمولی انسان". یا...هو


توضیح وپوزش


1- سخت سرما خورده ام. 2- چون می خواهم برای شنیده شدنم خواننده ها وبازدیدکنندگان بیشتری جذب کنم. 3- خب آزادی فوتبال درایران را یکی ازاصلی ترین پایه های پیروزی جنبش مدنی ایران برای برقراری زندگی بجای مرگ- بهمین پیچیدگی ساده یاسادگی پیچیده-می دانم. 4- ومی خواهم هرطورشده وبلاگم را هردوتاسه روز بروز کنم. 5- پس حتماً متوجه شدید که این پست هم ازنوشته های ماه های پیش من است. وراجع به خشونت درعاشورا ومقالۀ "دلهره دارم" مسعودبهنود. 6- ومن البته یقین دارم که یکی دیگر ازدلایل بی رونقی 22 بهمن سبزها درزیاده روی درضدخشونت پاگرفت. آن جاییکه حتی رژیم تبلیغات ضدعاشورایی سبزها را به روایت های معترف خود روشنفکران هوادارجنبش به امضاء رساند. 7- وخواهش می کنم با اظهار نظر درمورد نوشته های منتشره ام دراین وبلاگ؛ دلقک را مفتخر کنید.
پ.ن
توضیح بعداز متن را برای قبل ازمتن شروع کرده بودم. درمیانه با این فکر که شما حتی اگر مجبور به خرید جنس چینی شوید، تاناکورا پوش نیستید. وتوی ذوقتان می خورد برای مطالعه؛ تصمیم گرفتم با رویکرد بعد ازمتن بنویسم. بعد هم حس معمرومخرب توأمان "صدافت با مخاطب"؛ نمی دانم چه محصولی بار آورد. به مریضی من وبه بزرگی خودتان ببخشید. یا...هو

۳ نظر:

ابراهیم سالک گفت...

تشبیه بازی فوتبال بسیار گویا و رسا است. اما، آیا این تشبیه نمایه آن چیزی است که در باورعمومی سبزها (اعم از بدنه و تحلیل گران و رهبران) در جریان است؟

من این طور فکر نمی کنم. به گمان من باورعمومی (از دو طرف ماجرا)، صحنه را صحنه نبرد حق و باطل می بیند: اگر رادیکال های آن طرفی ها می آیند برای درآوردن چشم فتنه، کشتن منافقین، نجات اسلام و ...، رادیکال های این طرفی ها هم می روند برای سرنگونی رژیم بی لیاقت آخوندی، شهادت در راه آزادی و ....

این ها البته شعارهای رادیکال های دو طرف ماجراست، اما به گمانم از دل نظریه های فکری ( حداقل، فهمیده شده توسط عموم) بیرون می آید.

سخت ترین کارها، تکان دادنی کوچک در ساده ترین باورهای مردم است. و کافی نیست من و شما معتقد باشیم صحنه، صحنه بازی فوتبال است و منتظر باشیم از فردا بازیکن قهار فوتبال باشند همه در این میدان.



در فوتبال، هدف حذف حریف مقابل نیست. موجودیت همیشگی حریف به رسمیت شناخته شده است. هدف خود بازی است و لذت بردن از آن.

چگونه با بنیادگراها فوتبال بازی کنیم؟ و چگونه به یاران خودمان هم حالی کنیم که می خواهیم فوتبال بازی کنیم؟ ظاهرا غیر عملی است و فغان همه بلند که «نشدنی» است. حتی در این زمینه هم غرب از ما پیشی گرفته است. بعد از جنگ جهانی دوم و زمانی که ایده های چپ و کمونیسم در محافل روشنفکری و دانشگاهی اروپا رو به گسترش بود، شاید اگر ما به عنوان تحلیل گر صحنه را می دیدیم، جنگی تمام عیار میان لیبرالسیم و کمونیسم را رصد می کردیم (چنان که در امریکا چنین شد و آن گونه جنگی هم به راه انداخت حکومت)، هنر اروپاییان به بازی گرفتن کمونیسم بود و در نتیجه آن، تولد سوسیال-دمکراسی و لیبرال-دمکراسی.



یک مطلب هم دارم راجع به مقایسه هایی که بین عاشورا و 22 بهمن می شود، خلاصه اش می شود این که: اگر بنا بر مقایسه است میان 22 بهمن و 13 آبان و روز قدس است، نه با عاشورایی که مال خود سبز ها بود. اگر سرخوردگی هست، در بین تحلیل گران سبز است که به گمان من اکثرشان زاویه ای دارند با «احساس سبزهای کف خیابان». به گمانم احساس سبزهای کف خیابان به احساس بازی (نزدیک) است و حاضر نیست، جان بدهد بر سر بازی (هر چند در خودآگاه، عامه در حال بازی نیستند) ...



پ.ن.

وبلاگ خوبی دارید، و نگاهی خوب، که با نوشته هایی زیبا و پخته عرضه شده. من اگر جای شما بودم و چنین وبلاگی با این مطالب داشتم، خیلی در فکر بروز کردن سریع نمی افتادم، می نوشتم هر وقت چیزی داشتم برای نوشتن (البته صاحب اختیار شمایید). به گمانم خیلی ها می آیند برای خواندن مطالب وبلاگ، در مورد نظرات خوانندگان هم خیلی سخت گیر نباشید، یک نظر تحلیلی به از صد تعریف و تمجید خشک و خالی.

Dalghak.Irani گفت...

خیلی ممنون ازآمدن،دیدن،نظردادن وحمایتتان. کمی بعد مفصل تر خواهم بود درمحضرتان. فعلاً نمی دانم چرا کامنت شما بعداز انتشار؛ فقط درصفحۀ اختصاصی پست سلطان ودلقک ظاهرشد ودرورودی اصلی وبلاگ نیست. بهرصورت از این بابت عذر می خواهم واگر شماهم چنین مشکلی را تأیید می کنید. لطف کنید پیامتان رامجدداً بفرستید. یا...هو

ناشناس گفت...

امید وارام استاد بهنود سلامت و شاد باشند و از ایام استراحت لذت ببرند. آمین!

ای کاش دلقک دل نازک ما اینقدر نسبت به اتحاد جماهیر شوروی حساسیت نشان نمیدادند، تا ما هم فارغ از نگرانی آزرده خاطر کردن ایشان مینوشتیم. مصلا مقایسه افغانستان و تاجیکستان بهترین دلیل از بیهوده نبودن آن هفتاد سال را ارائه میدهد.
حتا کشور مسلمان تاجیکستان با وجود این که به همان فقیری افغانستان هم هاست.اما از آزادی دینی و فرهنگی و اجتماعی بهتری نسبت به ایران برخوردار است. و این را اگر به فال نیک بگیرد، پیش نیازه پایه گذاری یک دموکراسی مقبول است.

گاه در نهایت احساس حقارت این ایام ، که همه چشمها بدونبال روزانه ی نوری میگردند، راه، که میخواهد سبز هم باشد بسیار با اهمیت است. راه شناسآن که شما هم از آن جمله اید باید بنویسند و ما فقیران ذهن را هم راه بدهند، و این نه فقط بخاطر ما بلکه برای خودتان هم نیازغیر قابل حذف است .

برزو