۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

خودنویس وداریوش سجادی!


این مطلبی است که راجع به نوشتۀ داریوش سجادی باعنوان "صدای امریکا، ازتراژدی تا کمدی!" درسایت خودنوس ودرذیل آن نوشته ام. چون بطورمستقل هم نکاتی را قابل استفاده می دانم. دراین جا هم منتشر می کنم:



خیلی سخت شده با داریوش سجادی حرف زدن. او ونیک آهنگ تصمیم گرفته اند- هرکدام به علتی متفاوت والبته معلوم- که سایت خودنویس را ازورشکستگی درآغاز نجات بدهند. وقطعی است که شعار مشترکی دارند در "دیگی که برای من نجوشد سرسگ توی آن بجوشد."ولی رفقا بخدا این آرزوهای سی سالۀ یک ملت کهن زیست است که بارگذاشته اید ونه "سرسگ".

اینکه نقطه ضعفی ازیک رسانه(دراینجا تلویزیون صدای امریکا) را مستمسک قرار بدهی که عالم وآدم رابهم ببافی با ادبیات چاله میدانی تانهایتاً یک جنبش مسالمت آمیزمدنی زندگی خواه دربرابرمرگ اندیشان را به سخره بگیری عمل ناجوانمردانه ای است. گذشته از اینکه شما آقایان ایرانی باشید یانه!

من یک بار دیگر وبرای آخرین بار به این سایت می آیم وپاسخ داریوش سجادی را می دهم واز نیک آهنگ نازنین هم ملتمسانه خواهش می کنم باتوجه به دسترسی اش به برخی خبرگان مورد وثوقش درامرسیاسی درایران؛ یک رایزنی با آنان بکند که آیا واقعاً این طرحات عصبی وبا منشأ عقده گشایی –حتی- بنفع رسانۀ نوپای خورده به پیسی اش است یانه!

اما پاسخ داریوش سجادی.

شما درمقاله ای بانام "اتفاق درتهران"-اگرنام ازحافظه ام دقیق باشد- ودرست بعداز انتخابات 22 خرداد فرموده بودید که: "ایرانیان دوپاره شده اند نیمی مدرن ونیمی سنتی. ازبدو تأسیس جمهوری اسلامی بخشی از هیئت حاکمۀ ایران همواره در اختیار نمایندگان بخش مدرن یا شبه مدرن بوده است و یا حداقل اینکه بخش مدرن جامعه همواره خودش را صاحب شراکت حداقلی درقدرت سیاسی احساس می کرده است. اینک برای اولین بار اتفاق افتاده که همۀ بلوک قدرت سیاسی درایران بدست نمایندگان بخش سنتی جامعه افتاده است ،وبخش مدرن که تحمل – ومن اضافه می کنم که انتظار- چنین وضعی را نداشته است سربه شورش واعتراض گذاشته است.(نقل به مضمون یادرحقیقت روح کل مقالۀ بلند داریوش سجادی)

من حرف درست ولی نادقیق آنموقع داریوش سجادی را این طور توضیح می دهم که: ایران دربعداز انقلاب بدلیل اینکه روحانیان نتوانستند- ازطرف دین مجوزنداشتند- هژمونی دین سنتی وفقاهتی منجر به انقلاب 57 را به ایدئولوژی ومانیفست مشخص- درقانون اساسی با عنوان مبانی اسلام واخلال درآن درهمۀ مقدمه وبندهاساری وجاری بود واست- ترجمه وتبدیل کنند. لذا نتوانستند حکومتی به ماهوحکومت باتعریف کلاسیک تشکیل بدهند ومجبورشدند که دریک وضعیت انقلابی وسیالیت باقی بمانند؛ وشروع کردند به آزمایش وخطا. هاشمی سعی کرد کل منطقة الفراغ را به عرف بسپارد که رهبروبخش متحجر روحانیان ارشد حاضر به پذیرش نشدند. خاتمی که بایک رأی بوضوح سکولار برسر کار آمده بود بدلیل فروکاهی امرسیاسی به اخلاق ازسویی وکاهیدن دین نیز به همان اخلاق صرف- که هردو بینشی خطا بودواست- نتوانست ازسرمایۀ اجتماعی به صحنه آمدۀ ایرانیان استفاده کند ودرچهارسال دوم مسئولیت خودنیزسعی کرد جاپای هاشمی ادامه بدهد و...البته شدونشد...

ودراین افت وخیزها بود که تعریف دقیق جمهوری اسلامی شد این مضمون توده: "درایران هرکاری همانقدرممکن است که ناممکن". وآن تناقض وپارادوکسی که داریوش سجادی از پیشرفت وپسرفت همزمان کشف کرده است محصول چنین دوره ای بود واست. بعلاوۀ پیش برندگی جبرزمان.

اینک احمدی نژاد دردولت دومش این پروژه را درحال نهایی کردن است که ایران صاحب حکومتی بتمام معنی توتالیترشود. اما نه با اجتهاد روحانیان ارشد دین-که تاقیام قیامت هم قادر به اجتهادی راه گشا به حکومت نخواهند یود- بلکه به ولایت امام غایب که نمایندگی اش را درظاهر رهبر دارد ولی فتواهایش از حلقوم احمدی نژاد وحسینیان وطائب وسقای بی ریا و...همراه وناهمراه آیت الله مصباح یزدی والبته دررأس وقبل ازهمه چشمۀ فیض؛ جناب اسفندیاررحیم مشایی صادرمی شود.

من قبول دارم که احمدی نژاد با شناخت دقیق از روحانیان وبلاتکلیفی ومنفعل بودن آنان جسارت تصمیم گیری رابه ناحکومت جمهوری سی ساله تزریق کرده است ودرحال تازاندن اسب بی مهارنابخردان درعرصۀ ایران است. وبا کشاندن خودش به سایه پروژۀ کلون اندازی مورد احتیاج آیت الله خامنه ای را پیش می برد. ودرهمان حال نیز نگاهی امیدوار به تعییر سریع صحنه بنفع خودش، صحابه اش، وانصارپاسداران نفتی اش دارد. ولی- واین ولی خیلی مهم است- ایران وبا این سرعت وحشتناک چه درراه کرۀ شمالی نفتی آیت الله خامنه ای ( دربهترین حالت اتحادشوروی استالین) کلون اندازی شود وچه در افق دکتر احمدی نژاد ویاران در آرزوی جماهیرلیبی معمرقذافی؛ درنهایت هنوز هم وطن من ونیک آهنگ وسجادی خواهد بود. آیا رواست بخاطردستمالی قیصریه را آتش زدن. فاعتبرو یا اولی الالباب! یا...هو

پ.ن:

من نه تلویزیون صدای امریکا را نگاه وگوش می کنم. نه مواضع محسن سازگارا یا هرنام دیگری را تأیید می کنم. من دارم راجع به یک سرزمین مشترک وازآن مهمتر از انسانهایی نازنین بنام ایرانیان حرف می زنم. کاشکی داریوش سجادی دریک موقعیت بهتر، باعصبیت کمتر وپاک زبانی به نقد عالمانۀ این رسانۀ امریکایی می پرداخت تا من نیز می توانستم نقد اورا همراهی کنم.

خواهش می کنم بس کنید. نه اینکه نوشتۀ شما یا دلقکی من بتواند اثری مؤثر بگذارد در"تلاش ایرانیان برای نجات ازگیرافتادگی مرگبار". اما چرا باید شما فرزانگان سوهان بکشید بروح مجروح چند جوانی که بقصد نوازش وآموختن به پیش کسوتان خویش می آویزند.

هیچ نظری موجود نیست: