1- اوایل سال 58 بود. هنوز توحید بمیدان کندی نرسیده بود. ولی کوی نویسندگان ومنزل علی اصغرحاج سید جوادی آنجا بود. انقلاب شده بود ومن هم برسم زمانه سعی داشتم ثابت کنم که هر گردی گردوست. دورتادور اتاق پذیرایی منزل صندلی فرمیکا چیده بودند برای نشستن ما ودوراحتی دربالای مجلس برای میهمان ویژه لابد. من هم دوزانو یکی از صندلی ها را اشغال کرده بودم. صبح بود. اززنده ها یادم نیست دقیقاً چه کسانی بودند ولی از زنده یادها مطمئنم که اسلام کاظمیه بود. والبته یکی از میهمانان ویژه که طلبه ای بغایت جوان ومصمم. نمی دانم دقیق که برای چه درآنجا بودیم ولی می دانم که همۀ ما با ناباوری داشتیم نگاه می کردیم به پاهای بدون جوراب سید حسین خمینی نوۀ امام خمینی توی یک صندل نه چندان موجه دربالای مجلس ولب می گزیدیم!
2- هنوز توی سال 58 بودیم که یک شب ابوالحسن بنی صدرآمد توی تلویزیون ودر"ب" بسم الله گفت که: این کراوات آویزان بر سینۀ مردمان چیز مزخرف وبیهوده ای است وهیچ خوبی که ندارد هیچ؛ حداقل ضررش این است که حرام کردن مقداری پارچه است واصراف. ومن توی دفتر یادداشتم نوشتم که: یا حضرت عباس. ازریخت انداختن عین مکلاها دورنیست که به از ریخت افتادن ذهن روشنفکران ودانشگاهیان بیانجامد وقافیه را به لباس کامل روحانیان ببازند. – آخر هنوز دنیا کلاسیک ومدرن بود وهیپی ها هم دردهۀ 60 میلادی مانده بودند وپست مدرن های شکم سیر هم هنوز جنین بودند.-
3- بنی صدر ازاسب افتاد ولی هیچگاه اعتراف نکرد که خودش را از اصل انداخته بود درآن شب کذایی. ومن حداقل چهار بار ودر حداکثرچهار سال به اصلاح طلبان معروف نوشتم:
الف- درود بر زنها ودختر ها که از دومدل لباس فرم چادر ومانتو تیره وعبوس 2000 مدل وشکل رنگی وشنگول تولید کردند برای خودشان وما مردان از صدمدل پوشش مجاز خودمان را رساندیم به دودست کت شلوار بدرنگترین سرمه ای وحاکستری وتازه آن هم جابجا وتابتا( کت سرمه ای وشلوار خاکستری وحالا برعکس)
ب- گفته بودم که قربان جدت سید با آن هارمونی محاسن وعبا وفبا وکفش وجوراب وپرده ومبل و...خوش تیپ! کاشکی به سید بزرگوار کمال خرازی هم مجوز می دادی برای پوشیدن کراوات تا در مباحثات دیپلماتیک سوءظن بحق غربی ها را دامن نزند که: جل الخالق ایرانیان شکل ما هستند وشکل ما نیستند.
پ- سال 79 بود که یکی ازدوم خردادی ها(اصلاح طلبان) بایکی از محافطه کاران(اصول گرایان) درجعبۀ جادو نشسته بودند روبروی هم – یکی آینۀ دیگری- ومن بعداز نیم ساعت از مباحثه شان گذشته وبا دقتی دراندازه های ترازوی روبروال توانستم تشخیص بدهم که کی به کی است. ونوشتم که جان مادرتان یک علامت شکلی هم تعریف کنید در فرق بین خودتان تاما گیج گیجی نخوریم. والله گناه داریم!
aت- ووقتی لقمانیان را بردند زندان از پشت کرسی نمایندگی. گفتم که بهترین کار این است که دونفر از نمایندگان اصلاح طلب فداکاری کنند وروز بعد با پوشیدن کراوات در مجلس حاضر شوند. حتی جوگیر شدم ونوشتم که خانم ها کولایی واصغرزاده باپوشیدن مانتو درمجلس ششم بیشتر از همۀ اصلاحات محتوایی اصلاحات کرده اند!
4- امسال که توفیق یار شد تا در دانشگاه( اس او آ اس) لندن مستمع راه کارهای حماسی وهیجان بخش ادامۀ راه سبز جوانان باشم ودماغمان سوخت! یک دریغ ویژه هم با من درگیر مجدد شد. عزیز مان فرخ نگهدار که خودش بود. دکتر سروش هم درمقولۀ من نمی گنجید ومسعود بهنود که پیرانه سر تازه بود مثل همیشه. ولی از دکتر عطا الله مهاجرانی نتوانستم راحت عبورکنم که در سنی جوان تر از همۀ آن سه عزیزچرا اینقدر کهنه است. واین درد را تاکنون حمل کردم واین جا ترکیدم که بحث عبرت ها وتاریخ است از قلم بهنود.
5- البته که پنهان نمی کنم نگرانیم را از مناظرۀ مکتوب"قیصر"و"خان دایی"و"رادیکال"و"خشونت "و "جمهوری اسلامی وایرانی"و"ما اینیم" و"شما آنید" و"مختار"و "مهاجرانی" و"برقعی" و...الاماشاءالله. می گویم بهتر نیست یک چندتا نشانۀ "شکل"ی مباح دیگر هم اضافه کنیم درکنار رنگ سبز تا کمی تازه تر ازآن طرفیها شناخته بشویم برای جوانان! یا...هو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر