1- در هنگامه های عزای من که برگزاری یک رویداد مهم جشن های بین المللی در ورزش و هنر در کشورهای عصری ایران مثل برزیل و ترکیه و مکزیک و چین و هند و برزیل وکره و ... است می خواهم از حسادت زمین را گاز بگیرم و چقدر نذر و نیاز و دعا و ثنا می کنم که کشور میزبان این جشن های رَنگ و رِنگ و موسیقی و شادی و سلامتی جسم و جان شکست بخورد به هر ترفندی و آبروی برگزارکننده اش برود؛ حالا که ما و ایران ما زمینگیر شده ایم در قرن 15 میلادی بدست شمسی کوره های اسلام ناب محمدی قرن 15 هجری قمری. خب با این مقدمه معلوم است که چقدر با خوشحالی سرشار از بدبینی آغاز برگزاری المپیک 2016 در پایتخت برزیل را شروع کرده بودم. خوشبختانه اخبار هم همه حاکی از "رسوایی در پیش" برزیل بود و افتضاحی که منتظرش بودم. اخبار پی در پی امیدواریم به رسوایی برزیل که توی ماتحتم عروسی برپا کرده بود - مثل شاگرد تنبلی که منتظر زمین خوردن شاگرد اول کلاس ثانیه شماری می کند بجای درس خواندن - عبارت بودند از:
الف- برزیل تازه از یک بحران سیاسی بسیار بزرگ در آمده بود و رییس جمهورش خانم دیلما روسف برکنار شده بود با رأی قضات دیوان عالی و خرتوخری را تداعی می کرد مثل همۀ کشورهای جهان سوم. چه ملت بی ملاحظه و بی مصلحت اندیشی؟ آخر آدم حسابی هم رییس کشورش را در سه ماه مانده به برگزاری بزرگترین جشن ورزشی روی زمین استیضاح و برکنار می کند! بقول بهمن کشاوز عزیز والله اعلم!
ب- روزی نبود که از تظاهرهای اعتراضی مردم حاشیه نشین و کپر نشین ریو اخبار متواتری منتشر نشود که در خیابان های شهر میزبان المپیک با پلیس زد و خورد می کردند به بهانۀ ما نان نداریم و المپیک نمی خواهیم. و من هر خبر را ده ها بار به تنهایی و صدها بار با رفقای سوسیالیست سابقاً کمونیستم می خواندیم و می نوشیدیم و در حالیکه مثل تأیید مزخرفات اوایل انقلاب خودمان "صحیح است صحیح است" راه می انداختیم در مورد شکست قطعی برزیل شکی نداشتیم و چه کیفی می کردیم!
پ- خوش خبر که یکی دوتا نبود از "مدیریت ها فشل است" و "تجهیزات آماده نیست و آماده ها پاسخگو نیست" و "خوابگاه ها و دهکدۀ المپیک صدها نارسایی دارد و صدای ورزشکاران متمول را به آسمان برده" و "گنگ های برزیلی در همه جا حاضرند و جان و مال ورزشکاران و توریست ها در خطر بالفعل" و ده ها از این نوع اخبار خوشحال کننده کم که نبود حتی بیش از انتظار من هم بود. و چه دستی بهم می ساییدم در تکرار "شکست برزیل در برگزاری المپیک" پیروزی من خواهد بود و شکست های 40 ساله ام از علم الهدا را تسکین خواهد داد.
ت- خب من یک خوشحالی برهان خلف هم داشتم از روی ذهنیت ضد بریتانیایی تاریخی ام - طرفه اینکه خودم هم یک بریتانیایی ام - و پیش خودم محاسبه کرده بودم که پوز بریتانیا هم خواهد زده شد که در المپیک لندن سوم شده با هزار کلک و ترفند مربوط به میزبانی و 65 مدال هم کسب کرده بود. حالا اما عیارش روی دایره خواهد افتاد در سرزمین بیگانه و سقوط آزادش در جدول مدال ها را توی بوق خواهم کرد که "دیدید این روباه پیر مالی نبود و الکی خودش را بزک دوزک کرده بود". از سوی مقابل اما چه دلخوش واقعی بودم به وطنم ایران که بیشترین عدد شرکت کننده در المپیک را داشت در ادوار تاریخ؛ و مطمئن بودم که هم بخاطر این زیادی شرکت کننده و هم بخاطر میزبانی بازی ها از سوی یک کشور - تا همین دیروز شانه بشانۀ ایران - و مهمتر از ان بخاطر اثبات شایستگی دولت تدبیر و امید و اعتدال و هرچه لغت خوب است خواهیم ترکاند و توی پوز احمدی نژاد خواهیم زد با آن 12 مدال لندنش و رتبۀ نازل هفدهمی که هنوز هم پزش را می دهد!
2- 15 روز پیش که مراسم افتتاحیۀ المپیک ریو آغاز شد همه چیز بر وفق مراد بود. نه از مراسم افتتاحیۀ پرزرق و برق جهان سومی خبری بود و نه از مراسم هنر ناب جهان اولی مثل لندن. مراسمی با حداکثر صرفه جویی در هزینه و روایتی خطی از کشور رودها و جنگل ها و رقص و رقص تا رسیدنش به امروز دنیا. مراسم افتتاحیه را که دیدم دیگر نفس راحتی کشیدم که شکست برزیل در برگزاری المپیک حاصل شده و دیگر نیازی به تعقیب نتایج و اتفاقات ورزشی المپیک ندارم و باید کیبوردم را روغن کاری کنم برای اخبار "چند داعشی در دهکدۀ المپیک خودشان را منفجر کردند"، "پلیس برزیل هنوز سرنخی از گنگ های حمله کننده در ده ها نقطه از ریو به ورزشکاران و جهانگردان پیدا نکرده است"، "بریتانیا با بزرگترین شکست تاریخی خود در المپیک روبرو شده و نتایج هرروزه سقوطش را بدتر و سریعتر می کند"، "هیئت های چند کشور مهم به مدیریت بازیهای المپیک ریو اخطار کردند که ممکن است بدلیل ناکارآمدی تمهیدات اندیشیده شده؛ بازیها را تحریم و قبل از موعد برزیل را ترک کنند" و ... اما خیلی زیاد متأسفم. زیرا نه تنها حتی یک خبر منفی و نا امید کننده از نوع آنچه که آرزو می کردم و در بالا گفتم اتفاق نیفتاد بلکه همۀ اخبار هم از برازندگی های برزیل در از سیر تا پیاز مسئولیت های سنگین مدیریتی و امنیتی و رفاهی و میزبانی فوق تصور حکایت داشت. ای خدا چه بی خدا شده ای تو که حتی آخرین آرزوی من در حضیض وطن دومم بریتانیا و اوج وطن اصلی ام ایران را براورده نکردی! بریتانیا 65 مدال در لندن و خانه اش را با 67 مدال خارج از خانه و مقام سوم لندن را با مقام دوم ریو ارتقاء بخشید و کف خود بریتانیایی های اصیل را هم براند و ایران 12 مدال دیار ملکۀ خبیث را با 8 مدال دیار کشور دوست و همپالکی دیروز ایران به تحقیر نشست و من بیخود چس ناله می کردم مثل همیشه که ای "داوران نامرد"!
3- صادقانه می گویم که یک بار انسانیتم را بزور قربانی کردم هنگامی که لوتالو محمد تکواندو کار بریتانیایی در فینال از حریف ساحل عاجی شکست خورد و سیل اشکش بند نمی آمد تا ساعت ها؛ من نه تنها گریه نکردم بلکه مثل این زامبی ها بر این بچه مسلمان هم وطن ثانویه ام می خندیدم درهیبت دراکولا. ماجرا خیلی ساده بود. ساده تر از ساده: "لوتالو محمد 6 بر 4 از حریف ساحل عاجی جلو بود در حالیکه مسابقه قطع شده بود و تابلوی زمان عدد یک را نشان می داد در راند آخر. بله درست خوانده اید یک ثانیه تا رسیدن به طلای المپیک توسط محمد جوان. وقتی داور سوت شروع مجدد مبارزه برای همین تک ثانیه را فوت کرد نیمی از همان یک ثانیه هم سپری شده بود و فقط نیم ثانیه از وقت باقیمانده بود که حریف ساحل عاجی یک ضربه به پشت سر محمد زد و این یعنی یک فن چهار امتیازی و محمد 8 بر 6 بازی را واگذار کرد. 38 سال عمر تلف شده ام را در نیم ثانیۀ غفلت محمد بحساب ننشسته ام هنوز و دارم تقصیر خودم را هم بحساب می آورم در مقابل زرنگی حریف. این را هم صادقانه می گویم که وقتی نیمار آخرین ضربۀ پنالتی اش را گل کرد و مثل این انتحاری های داعش خودش را منفجر کرد از سیل اشکی که گویی به رودخانۀ آمازون سرچشمه داشت نتوانستم خوشحالی نکنم و اشک نریزم از احساس مسئولیت سنگین جوانی 25 ساله در مقابل 200 میلیون هموطن شایسته اش در این آوردگاه تاریخی برای برزیل سرفرازش.
4- خب وضع و حالم را می توانید فهمید از بس که غیض داشتم از آرزوهای "ما که پیروز نمی شویم خدا کند دیگران هم همه شکست بخورند" برآورده نشده ام تا دیشب و تنها سوسوی امیدم مانده بود به یک خبر منفی از مراسم اختتامیه. بی حوصله و دژم و عرق خورده نشستم پای این بی بی سی کهنسال و صحنه گردان جهان و چشم دوختم به صفحه ای که باید با یک شوک منفی همراه می شد برای شادی من. اما چنین که نشد بلکه چنین تر هم شد که گویا برزیلی ها هم مثل من با بدبینی و کمبود اعتماد بنفس شروع کرده بودند از مراسم افتتاحیه و باز مثل خود من جدی تر و معتمد بنفس تر ادامه داده بودند هر روز بهتر از روز پیش تا رسیده بودند به مراسم اختتامی که قطعاً هم بی نظیر بود و هم در تاریخ المپیک ها مفصل ترین و طولانی ترین و پررنگ ترین و پررقص ترین و پرهیجان ترین و مبتکرانه ترین و شادترین و زیباترین و رؤیایی ترین بود. چه در آنجایی که دوربین کاشته بودند سرراه ورزشکاران رنگ و وارنگ ملیت های مختلف که رقص کننان و سرودخوانان و شیهه کشان و قلمدوش همدیگر و سلفی های بی نظیر و خنده و خنده و اتحاد و بی رنگی و ... را بنمایش بگذارند. و این ابتکاری بی نظیر و برای اولین بار بود که مثل تئاترهای مدرن تماشاچیان را نیز در نمایش سهیم کرده بودند؛ و چه دست های لرزان پیرمرد خوش پوش مدیرکل برگزاری المپیک ریو که از هر کلمه از حرف هایش غرور و برزیل و افتخار سرازیر می شد بر سر ملتش و جهانیان به سنگینی اراده های بزرگ از ملت های بزرگ با سیاستمداران بزرگ. خلاصه کنم - که خلاصه نبود این جشن زیبا و اجازه نداد در طول سه ساعت برگزاری اش حتی بتوالت پروستاتی یک پیرمرد بروم و یا سیگاری بگیرانم بر روی بالکنی و حتی اجازه یابم پلکی بهم بزنم از ترس از دست دادن صحنه ای - که شاهکار بود در نوع خودش.
5- ساعت 6ونیم صبح بوقت تهران بود که مراسم تمام شد و حال من بدتر از همۀ طول عمرم از دیدن پیروزی کامل برزیل در برگزاری بهترین پایان تمام المپیک ها و بدتر از آن یادآوری عملکرد خارق العادۀ بریتانیا و شکست مفتضحانۀ جمهوری اسلامی. پس برای تغییر ذائقه برای نترکیدن از این همه درد "ایران پیروز نمی شود اما دیگران بتخمشان هم نیست و بجای شکست بخاطر رعایت حال ما پیروز هم می شوند و فاصله شان را با ما افزایش می دهند" رفتم سراغ خبرهای امید بخش از وطن. و خوشبختانه دو خبر بسیار طرب انگیز هم در ایران درمانده یافتم:
الف- ایران مراسم اختتامیۀ المپیک ریو را تحریم کرده و حتی به ورزشکاران حاضر در ریو هم اجازۀ شرکت در مراسم داده نشده بود برای حفاظت از نگاه حرام به شادی و رقص دیگران - خودشان که عمراً جرأت کنند شادی کنند - و این حاکی از این بود که حسن روحانی چه تغییرات شگرفی را ایجاد کرده در دوران ریاست جمهوریش و جلو انحراف های زمان احمدی نژاد را بشدت سد کرده است و آفرین!
ب- خبر دوم البته که بسیار بهتر از اولی بود و است چون بحوزۀ ایدئولوژی و استراتژی مربوط است و نشان از پیشرفت بازهم شگرفتر حسن روحانی در عمل بوعده هایش دارد. حسن روحانی در دیدار با پزشکان بمناسبت روز پزشک جملۀ بسیار بسیار مهم و ساختار شکن و بنیادی را مطرح کرده است:
روحانی نسبت به حاشیه های پیش آمده بر سر برگزاری کنسرت در مشهد واکنش نشان داد و گفت: «یک جا میخواهد کنسرتی برگزار شود مجلس قانون گذاری شکل میگیرد در حالی که ما مجلس شورای اسلامی داریم و هرکسی که صبح بیدار میشود و یک تریبون پیدا میکند نمیتواند قانون گذاری کند، و وزیر نباید نیز تبعیت کند چرا که وزیر باید تابع قانون باشد.»اهمیت این سخن در این است که اولاً روحانی اعتراضی به آیت الله علم الهدی نداشته و نامی هم از او نبرده؛ ثانیاً اعتراض او بوزیر خودش بوده که این در جمهوری اسلامی برای اولین بار است و نشان از صداقت و شفافیت روحانی دارد. زیرا در حالیکه مختار بود و می توانست در پنهان هم بوزیرش اعتراض کند و حتی او را برکنار کند موضوع را بصحن علنی ملت آورده و نشان داده که هیچ چیزی برای پنهان کردن ندارد و مصمم است بغیر از برادرش و مدیران نزدیکش هرکس دیگر را - حتی بیخود و نامهربان و بی مسئولیت و بدر بگو تا دیوار بشنود - خواهد نواخت برای فرار از مسئولیت. ثالثاً آقای روحانی توانسته - در عرض سه سال که برای رویارویی مستقیم با تحجر خامنه ای رأی از جوانان مدرن گرفته بود - صعود کند و برسد به نقطه ای که خودش را تلویحاً - و نه خوشبختانه صراحتاً - در مقابل امام جمعۀ عنبرآباد - یکی از امام جمعه هایی که به کنسرت اعتراض کرده - معرفی کند و به او هشدار غیر مستقیم بدهد. رابعاً و وجه مهم حرف امروز روحانی در این هم است که او اصرار داشته که بگوید فقط نظرش با امام جمعۀ عنبرآباد زاویه دارد و الا عملاً در محضر ایشان است و مسئولیتی برای برگزاری کنسرت ندارد. لذا تأکید کرده که نظرش با مخالفان کنسرت زاویه دارد ولی همانطور که معلوم است نه تاکنون اقدامی کرده و نه در آینده عملی مرتکب خواهد شد. یا...هو
بعد از تحریر:
آنجاییکه در متن کفر گفته ام و نوشته ام "ای خدا چه بی خدا شده ای تو..." را تصحیح می کنم و آن جمله را پس می گیرم. زیرا خدا نه تنها بی خدا نشده بود بلکه اوج توان خدایی اش در بد کردن آب و هوا و باراندن باران سیل آسا در تمام مدت برگزاری جشن اختتامیه را بکار هم برده بود برای جلوگیری از شکوه برزیل. اما وقتی انسان برزیلی هم اراده کرده بود که طبیعت بدیهی خدا در گردون ایام را با عقل مکتسبۀ از همان طبیعت و خدا درمان کند و رودست خدا بلند شود؛ خدا هم تسلیم شکوه و عظمت انسان شده بود اینبار در برزیل. آفرین برزیل.
۱۲ نظر:
چه متن همزبانی با دل من! من هم مرتباً منتظر شکست برزیل بودم و آن همه خبر بد از استقرار تا مشعل و آدم ربایی را تو بوق میکردم. همه اش هم شاکی از دست داعش که نتوانست یک بمبی بترکاند، نه در یورو و نه در المپیک.
پس عمومیت دارد این حس.
حال مارو هم بهم زد با این موضعش مردک پفیوز.
همیشه گفته ام که شما استاد مسائل اجتماعی هستید تا سیاسی و شما را تحسین میکنم دلق هم بخاطر نوشته زیبایتان و هم بخاطر اینکه از سیاست بیزارم خیلی زیاد
سپاس تیمسار برای این نوشته زیبا. با استادی صحنه رو به تصویر کشیدید. گمان کنم که تجربه کار تئاتر رو هم داشته باشید!
گمان نمیکردم که فهم این نوشته برای برخی از خواننده ها اینقدر سخت و ناممکن باشه. چقدر باید به عقب برگشت برای توضیح اصول اولیه فن بیان و نویسندگی! راستش اگر کسی تنها چهار نوشته پیشین این سیرک رو خونده باشه هم باید بتونه منظور تیمسار رو از این نوشته درک کنه!
دوست قدیمی
اقای املی جعلی (لاریجانی) ناگهان دل داده دولت شد، رسما گفت بین احمدی نژاد و روحانی، روحانی برای فریفتن مردم بهتر است.
احسنت،
ارادت. افشين قديم
دلقک عزیز!
این که ریو بهترین پایان المپیک ها را جشن گرفت کمی جای تأمل دارد. برنامه زنده بود و با هماهنگی دوربین ها انجام شد. طبیعی بود که زیر باران مشکلاتی رخ دهد.
بعد از اتمام مراسم حتی یک ویدیو هم در یوتیوب قرار داده نشد. تمام آنجه مربوط به جشن اختتامیه است به چند عکس خلاصه می شود. برداشت من این است که دلیلش چیزی نیست جز: «وارد جزئیات نشوید! خطر کشف اشتباه!»
با این حال حتی در عکس هایی که از مراسم باقی مانده هم می توان نشانه هایی از ضعف را دید که قطع به یقین پیروزی برزیل در برزگزاری جشن را به شکست مبدل نمی کند اما حداقل لقب «بهترین پایان» را از اختتامیه المپیک ریو سلب میکند.
فکر کنم من هم باید توضیح بدهم که دقیقاً منظور ایشان را حس کردم و اینکه یک حسی آدم را قلقلک میدهد که ای کاش ما چیزی نشدیم دیگری هم نشود، گرچه همیشه از موفقیت جهانی خوشحال میشویم.
مشابه این حس را وقتی تیم فوتبال ترکیه در اروپا بازی میکند داریم. آمیختهای از حسرت و حسودی. مشابه این حس را هنگام مشاهده پیشرفت امارات و قطر و کویت هم داریم. همه اینها حسهای دوگانه هستند.
من ظرافت سخن ایشان را گرفتم و خواستم بگویم که خودم هم در این حس دوگانه میسوزم.
در نهایت حسادت جای خود را به حسرت میدهد.
با درود. آنچه همه مشاهده کردیم و شما بسیارزیبا به تصویر کشیدید نشان داد تلاشهای ًاحمقی نژادً وبقیه آخوندهای ایرانی برای به گه کشیدن آمریکای جنوبی نتیجه نداده و آنها هرآنچه توانستند بیرون کشیدند و برداشتند و دنبال راه خودشان رفتند. بالاخره همه که مثل روشنفکران و استاد دانشگاههای ایران نیستند گول آخوند بخورند. نمونه سنجابی و بازرگان و بنی صدر.... و دست از اسلام ًعزیزشانً برندارند.
عنوان این مقاله با متن مقاله ، سازگاری ندارد
لذت بردم از این نوشتهی تلخ.
فقط برای آنها که خود را بخواب زدهاند تأکید بفرمایید:
«اگر حسادتی در دل ما است از موفقیتهای اقران و همسایگان، هر چه هم حس بیخود و بچهگانهای باشد، اما ربطی به نژادپرستی و یا از آن هم مضحکتر، نفرت از نژاد ترک و عرب نیست»
دقیقا همین حس غبطه را بعضیها که به دنبال هیمهای برای آتشافروزی هستند، آتش میزنند که «ببین! این فارسهای (!) نژادپرست رو!»
تیمسار جان ! برای من هم فقط شکست مفتضحانه استقلال میتواند غم باخت پرسپولیس را تسکین دهد .
تلخه ، تلخ .
ارسال یک نظر