Woman with a Hat |
1- مسعود بهنود که معلوم نیست چرا این چنین عاشقانه شیفتۀ سید محمد خاتمی است - ومن داوری می کنم که قطعاً بی ارتباط با عبای شکلاتی و ریش حنایی آقای خاتمی نیست- وهمینطور معلوم نیست که از چه بابت چنین خالصانه از محمود احمدی نژاد متنفر است - ومن داوری می کنم که بی ارتباط با کاپشن بد رنگ او وچروک های پوستش نیست- با تلویزیون صدای آمریکا مصاحبه کرده در برنامه ای که جدی بودنش هم به لودگیش است ولی نتوانسته بهنود خوش طبع وهنرمند را بوادی "نوعی دست انداختن همیشگی روال برنامه اش" ببرد حسینی؛ همه را تحت تأثیر قرار داده و ازجمله من دلقک را وادار به تحسین.
2- اولین بار که من هم "عشق بهنود" شدم از راه همین جعبۀ جادو بود در اواسط دهۀ پنجاه خورشیدی در آن برنامۀ 15 دقیقه ای نیمه شبانش در تلویزیون ملی ایران. و اعتراف می کنم که از همان جوانی هم نوع رسانه و کار کردش را خوب می شناخت. البته من ایشان را بقلم هم می شناختم وهم نثر و داستان وارگی گزارش ها و تحلیل ها و وقایع نگاریش را بسیار دوست می داشتم که ترجمه اش می شود: روزنامه نگار ادیب یا خبرنگار هنرمند. بعد هم که خودم گاهی خاطرات روزانه می نوشتم ذوقی؛ گرایشم به نثر بهنود را تابلو می کردم در قلمم.
3- تلویزیون که اختراع شد عمرش به دهسال قد نداده بود در سیاه و سفید که هماهنگ با زمانه اش رنگی شد. چه؛ نمی شد که "رسانه ای برای لذت" زندگی رنگارنگ در دنیای جدید را سیاه و سفید نشان بدهد مثل زندگی در نکبت فقط معیشت دنیای قدیم. و اینجا بود که اندیشه ورزان حوزۀ رسانه بدرستی گفتند که "هر رسانه ای ضمن اینکه پیام رسان است خودش هم یک پیام است." اینرا این طور فهمیدم که نمی شود در تلویزیون رنگی آدم سیاه و سفید نشان داد و آدم تلویزیون حتماً باید رنگی هم باشد هم به شکل وبه محتوا. و من مسعود بهنود را هماره رنگی دیده ام در تلویزیون رنگی. او که قبل از هر صفتی به صفت هنرمند متصف است؛ یکی از معدود ایرانیانی هم است که ابزار کارش را بهتر از همه می شناسد. و تو اگر بگویی خوش تیپی و سلیقه و ذوق خود آرایی ذاتی اش و چرا نه اندوخته های مادیش از کار عرق ریزان هم بکمکش می آید در چنین صحنه هایی. مخالفتی ندارم. تازه می گویم نوش جانش.
4- خب آدم همۀ این محسنات را داشته باشد و سخت کوش هم باشد. و مهمتر از همه سلامت جسم و نفسش را هم حفظ کرده باشد از گزند این همه هواخواهان جوراجور؛ رشک برانگیز می شود برای هم دوست و هم دشمن. پس من هم یکی از این حسودان بوده ام نسبت به بهنود. البته که بهنود ایران را بیشتر از بهنود لندن هم دوست داشتم و خبرنگار جوان را بیشتر از خبرنگار پیر که خودش دوست داشت مدتی آن را و بعد که دید هیچکس پیری اش را جدی نمی گیرد خودش هم رها کرد این شکسته نفسی زیرک را.
5- دلیل این بیشتر دوست داشتنم را نه در "دوست داشتن"های دستمالی شدۀ خوانندگان کامنت گزار در وبلاگش جستجو کنید. گفتم که بهنود قبل از اینکه روزنامه نگار باشد یک هنرمند انواع هم است از سینما تا ادبیات و از تصویر تا تنسیخ و تاریخ و رمان و... بنابراین بیشتر دوست داشتنم را اینگونه توجیه کرده ام که هنرمند فقط هنگامی خودش است که با خاکش و با مردمش بتواند شانه در هم آمیزد به نَفَس از نزدیک: به لمس. خب دیگر آن جوانی را هم ندارد برای آن جستجو گری در اعماق و گاهی آرزو کرده ام که کاش فلان مطلب گسیخته و شلخته را نمی نوشت در این اواخر!
6- تجلیل از بهنود تجلیل از ایران مدرن و ایرانی مدرن هم است که از نان شب بیشتر نیاز داریم برای "ایران چرا اینجا"! و بهمین بهانه می خواستم به اینجا تمام کنم که چرا بهنود هر کاری می کند یک دشنامی مؤدب به آن پدر وپسر هم یادش نمی رود؛ هرگز! و چرا حسین شریعتمداری همیشه نام بهنود را بدون اضافۀ "سلطنت طلب" غلط تاریخی می داند در نوشته هایش! چون بهنود مدرن است و ایران مدرنیته را فقط با همان پدر و پسر بیشتر تجربه نکرده است.
7- یک بار هم راجع به شکل و شمایل آدم ها نوشتم در وبلاگ خودش و جریمه ام کرد برای صد بار نوشتن از روی قانون اساسی وبلاگش. و آن زمانی بود که گفته بودم مهاجرانی چرا اینقدر کهنه است جوان تر از بهنود. حالا که داشتم به تصویر بهنود دقت می کردم در این پارازیت آخرین؛ اتفاقی تصویر امیر ارجمند و ... و همۀ اصلاح طلبان مذهبی هم خودشان را وارد مغزم کردند با تصاویرشان. دیدم خدا وکیلی عیب از شریعتمداری نیست که آدم رنگی مثل بهنود را نمی پذیرد در محدودۀ آدم های سیاه و سفید! گفتم که عصر آدم های سیاه و سفید با عصر رادیو تمام شده است و کسی به تصویر سیاه و سفید مذهبیون اصلاح طلب نمی تواند یقین بیاورد در مدعایی که از رنگی بودن دارند. ولی هنوز هم نفهمیده ام مسعود بهنود رنگی چگونه عاشق خاتمی سیاه وسفید شده است. مگر اینکه قبول کنم مسعود هنرمند است و هنرمندان عکس های سیاه و سفید را هنری تر می بینند! با درود به مسعود بهنود! یا...هو
۳ نظر:
روزگاری مفاله های مسعود بهنود را خیلی می پسندیدم ولی الان گمانم از واقعیات سیاست ایران پرت افتاده است. آخرین نمایشش که ملت را تشویق به شرکت در انتخابات کرد حسابی نومیدم کرد.
سلام با این که من هم از سخنان آقای بهنود کمی عصبانی شدم اما به نظرم درست می گفت.دستکم درباره انتخابات مجلس. انتخابات مجلس به ویژه در شهرستان ها ( باشناختی که از شهر خودم دارم و در این سی سال نیز بارها به من ثابت شده است) سیاسی نیست و بیشتر رقابت فامیلی و قومی است. برای همین من هم فکر می کنم که به روال همیشه بخش عمده ای در انتخابات شرکت می کنند. چه خوب و چه بد این واقعیت جامعه ماست و امید چندانی به تغییر در کوتاه مدت نیست.
در جواب دوست ناشناس:
اگر تعداد شرکت کننده در تهران(از شهرهای بزرگ دیگر بگذریم) کم باشد به تنهایی کافی است تا بلندتر از هر صدای دیگری و موثرتر از هر ابزار دیگری به رژیم ضربه وارد کند.
ارسال یک نظر