۱۳۹۳ خرداد ۱۴, چهارشنبه

شکست حکومت از خرافۀ شریعت است. پنهان کردن این واقعیت جنایت خامنه ایست! برتولت برشت.


1- خردمندی از راهی عبور می کرد که می بیند گروهی مردان کلنگ دار معبری را می کنند و گود می کنند و پشت سر آنان گروه مردان دومی با بیل های در دست شان خاک کنده شده توسط گروه اول را به چاله ها و مکان های گود کردۀ قبلی باز می ریزند و پر می کنند. مرد خردمند نزدیک آمد و ضمن گفتن خسته نباشید علت این بیهوده کاری را پرسید. آن دو گروه کلنگیان و بیلیان به اتفاق پاسخ دادند که ما همیشه سه گروه بودیم. گروه اول که زمین را می کند و گروه دومی که لوله های آب را می خواباند کف محل کنده شده و گروه سومی که روی لوله های آب را می پوشاند مجدداً با خاک. امروز اما گروه دوم اکیپ که وظیفه اش لوله گذاری بود نیامده است و طبیعی است که ما دو گروه هم وظایف هر روزه مان که کندن و سپس پرکردن است را انجام می دهیم.

2- این حکایت طنز تلخ را خودتان می دانید و اگر عضو قدیمی سیرک من باشید چندین بار هم از زبان من شنیده اید. زیرا این قصۀ تلخ توضیح دهنده ترین کوتاه نوشته و کاملی است که قادر است "چرا مذهب موفق نیست و چرا روحانیان موفق نشدند و چرا جمهوری اسلامی شکست خورد و چرا آیت الله خامنه ای رهبری جنایتکار است و نه احمق" را بسادگی توضیح می دهد.

3- آیت الله خمینی که ترکیب پیچیده ای بود از عقده های تحقیر رضاخانی در نوجوانی، شخصیت محکم و کاریزماتیکی در میان سالی، بعرفان اسلامی رسیده ای در کهن سالی بعلاوۀ همۀ خصیصه های همۀ انسان های بمفهوم عام از جاه طلبی گرفته تا قدرت طلبی و خود حق پنداری و مال دوستی و ریاکاری و ...؛ هنگامی که نه خودش و نه جامعه و نه زمانه و نه هیچ فاکتور دیگری نوبت بازی سیاسی دادن به دین و مذهب را باور نداشت و نمی داد؛ در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفت که سیاست های فرهنگی و برهنگی جنسی فرح و اشرف پهلوی بستر سازش بود و بلندپروازی های اقتصادی و نفتی شاه علتش بود و سوار کردن مذهب تشیع بر آموزه های مارکس و لنین از سوی دکتر شریعتی ایدئولوژی مبارزاتی اش بود و سردرگمی و ضعف و ترس سیاستمداران غربی لعابش؛ به رهبری انقلابی فراخوانده شد که بنیانگذارش طبقۀ متوسط شهری و دانشگاهی بود و پیروز کننده اش طبقات فرودست و محروم و سنتی و مذهبی. این چنین بود که خمینی نه با اشتیاق خود که با اصرار مردم رهبر انقلاب اسلامی شد. و بلافاصله طرحی از حکومت اسلامی را در مغزش اتود زد.

4- خمینی که حداکثر تجربه اش از دنیا تحرکش بین بیتش در قم تا زیارتگاه حضرت معصومه و در نجف از خانه تا مسجدی که نماز می گذارد بود و حتی بقول پسرش احمد هیچگاه راضی نشده بود که تا نزدیک رود فرات هم برود برای لختی غیر از مسیر خانه و مسجد؛ با خودش اندیشید که مردمان سه گروه هستند که علمای حوزه گره اولند، تحصیلکردگان دانشگاه گروه دوم و تودۀ مردم گروه سوم. او گفت که مسئولیت تولید و بارگذاری لوله های آب "ایدئولوژی" را می دهم به علمای اسلام و مذهب. کندن مسیر و آماده کردن بستر لوله گذاری (قانونگزاری) را می دهم به توده (ترکیبی از حوزه و دانشگاه) و مسئولیت پرکردن چاله ها و پوشاندن روی لوله ها و رساندن آب (اجرای سیاست ها و سامان نهایی به زیست مردم) را هم می دهم به دانشگاه. و همین کار را هم کرد.

5- اما هنوز مدتی نگذشته بود که مشاهده کرد که گروه قانونگذاران با حرارت در حال کندن هستند و گروه مجریان هم با تلاشی مضاعف در حال پر کردن چاله های کنده شده؛ اما از گروه لوله گزاران و ایدئولوگ های حوزه خبری نیست. لذا هرچه مجلس تصویب می کند و دولت اجرا می کند جز گرد وخاکی عظیم و کورکننده تولید نمی تواند بکند برای ملت. اینجا بود که برای اولین بار خمینی فهمید که چه غلطی کرده است و این بلای نازل شده قابل ترمیم و تکمیل نخواهد بود. لذا اول خودش یک خیز برداشت در حوزه های نه چندان مهم مثل موسیقی در حد سرودهای انقلابی و شطرنج را فتوای حلیت داد. اما نه در حوزه های اصلی و گره های ناگشودنی مثل حق و حد مالکیت خصوصی و ربا و سود بانکی در اقتصاد و صدها معضل گردن کلفت اجتماعی و فرهنگی. و طرفه اینکه خیلی زود متوجه شد که مسجد جای گوزیدن نیست زیرا همان دو فتوای سبکش هم با واکنش بسیار تند و شدید قم مواجه شد به اتهام حلال کردن حرم های خدا. خمینی سعی کرد عقب نشینی نکند و خیز دیگری برداشت و فتوای معروف "حکم حکومتی" را صادر کرد. به موجب این حکم تصریح کرد که فقیه حاکم و والی فقیه فتوایی را مجاز است بنام حکم حکومتی که طی آن می تواند حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال معرفی کند بخاطر حفظ بیضۀ اسلام. تا جاییکه حتی می تواند واجبات فرعی مثل نماز و روزه و حج را نیز تعطیل کند. این حکم باید قطعی تلقی شود و هیچ مرجع و مجتهد و فقیهی حق ندارد زر مفت بزند و مخالفت کند.

6- با اینکه خود خمینی هم می دانست که همین هم خودش زر مفت است و آخوندهای همپالکی بسیار متفرعنش برای آن تره هم خرد نخواهند کرد ولی به روی خودش نمی آورد. تا اینکه آن نقطه عطف و عامل رهایی بخش از راه رسید، و به انگولک خود خمینی و به دستیاری دیوانه ای با عقده های ناسیونالیسم عربی در عراق بنام صدام حسین جنگی را آغاز کردند بی پایان و بی سرانجام. خوبی جنگ این بود که خمینی را علاوه بر نجات از پرخاش علمای سنتی، از زیر ضربات افکار عمومی و بویژه روشنفکران و دگر اندیشان هم رها کرد؛ و بنام جنگ هرنوع صدا و حرف تازه و زندگی خواهی در نطفه خفه شد و گرد و خاک مجلس و دولت در کندن و پرکردن بیهوده تداوم یافت. و اینگونه بود که هرچه جلوتر آمدیم اوضاع خرابتر و پیچیده تر شد و خمینی هم دیگر از یکه تازی لجوجانه و یک کلامش کوتاه آمد در چنبرۀ انحصارگرایی های مطلق روحانیان تازه به پول و مقام رسیده. تا جائیکه بعد از سال 65 و سکتۀ اول خمینی تقریباً کمتر تصمیمی توسط شخص او اتخاذ می شد و کار در دست و صلاحدید مثلث احمد خمینی و خامنه ای و هاشمی متمرکز شده بود. اما خود خمینی هم گاهی اره گوزی می کرد و خودی نشان می داد و در حرف هایش ناله های "این هم نشد" زیاد داشت. و کم نیست حرف هایی از او که نگرانی خودش را از خیانت به دین مردم در حکومت روحانیون - بدتر از زمان شاه - را ابراز داشته و در مجموعۀ آثارش مضبوط و منتشر است. در این سال های جنگ و فترت ایدئولوژی آیت الله خمینی تنها یک تصمیم مهم گرفت و آن هم دستور بازنگری قانون اساسی بود بدو منظور: یکی وحدت اجرایی دادن به دولت در تبدیلش از نظام پارلمانی اروپا به نظام ریاستی امریکا؛ و دو دیگر تغییر شرایط ولایت فقیه و برداشتن شرط مرجعیت از رهبر و اکتفا کردن به مجتهد ساده بودن و دادن قدرت مطلق قانونی در صدور فتواهای حکم حکومتی به رهبر. 

7- خمینی چنین اندیشیده بود که اگر رهبر بعدی روحانی جوانی باشد که هم سیاست بفهمد و هم دنیا دیده باشد و هم کار عملی کرده باشد؛ خواهد توانست با اتکا به حکم حکومتی گره های ایدئولوژیک پیش آمده را با توجه بزمان و مکان باز کند و خوراک لازم - همان لوله - را برای ادارۀ دنیای مردم باز کند. و چون مطابق با و متکی بر قانون است مراجع و روحانیان عقب ماندۀ ذهنی و محصور در حوزه های نجف و قم - مثل خودش - نخواهند توانست جلو فتواهای ساختار شکن ولی فقیه جوان و روزآمد را بگیرند. این نقشۀ راه بود که بالاخره 25 سال پیش در چنین روزی شاهین سلطانی بر سرزمین اهورایی را بر شانۀ از کار افتادۀ حجت الاسلام خامنه ای نشاند. و با شور بختی مطلق کوه ملت موش زایید.

8- زیرا خامنه ای نه تنها آن رهبر و ولی فقیه ساختار شکن و حکم حکومتی بده در زمینۀ مسئولیت های قانونی اش نشد؛ بلکه خودش در آرای شخصی اجتهادیش هم یکی از متحجرترین روحانیان سنتی تا کنون دیده شده از آب درآمد. به این معنا که خامنه ای نه فتوایی روزآمد صادر کرد بنا به مسئولیت قانونی اش و نه حتی در رسالۀ عملیۀ خودش کمترین نوآوری اجتهادی را نشان داد تا ناظر نوعی دلخوش باشد که اگر در جامعه و از ترس حوزه های قم و نجف قدرت ساختار شکنی در فقه سنتی را ندارد حداقل خودش از نظر فکری و فتوایی روحانی و مجتهدی روشن اندیش و زمان شناس است. در عوض خامنه ای کلمۀ مطلقۀ مورد نظر خمینی را که منحصر به فتوا و حکم حکومتی در گره گشایی ایدئولوژیک بود را نیز مصادره کرد به مطلقه بودن قدرت سیاسی خودش و دخالت در امور اجرایی و تقنینی. لذا در 25 سال رهبری منحوس خامنه ای ما حتی یک فتوا  یا حکم حکومتی - با تأکید بر یک مورد - در زمینۀ ایدئولوژی نداریم اعم از کلی و مربوط بحوزه های کلان مثل اقتصاد و بیمه و بانک و از این قبیل و یا جزیی مثل حجاب و کف زدن و شادی کردن و موسیقی و هنر و از این قبیل. او (خامنه ای) همۀ هنر رهبریش در ربع قرن مخرب این بوده است که مرتب بر سر دولت و مجلس - کنده کاران و پرکنندگان - هوار بکشد که اینطور بکنید و آنطور پر کنید تا گرد و خاک بیشتری تولید شود برای کور کردن چشم ملت از نبودن نقشۀ راه - لوله -.

9- البته نظر خود من این است که مقصر خمینی بود که توهم عرفان اسلامی اش باعث این بلا شد و جان کندن های مذبوحانۀ بعدیش در تعدیل صورت مسئله و روزآمد کردن دین برای سیاست مدرن آب در هاون کوفتن بود. و دین و مذهب در قامت شریعت از بنیاد نمی تواند با هر مقدار نوآوری هم - بغیر از کنار گذاشتن مطلق آن - پاسخگوی مدیریت سیاست مدرن باشد. لذا اگر خامنه ای هاشمی یا خاتمی هم بود در وضعی که امروز داریم تفاوت زیادی نمی کرد در مجموع. اگر هم می بینید که مجلس و دولت هم هرجور میل شان می کشد رفتار می کنند و کشور را تخریب می کنند طبیعی است. زیرا وقتی کندن و پر کردن یک مسیر برابر نقشه و طرحی نباشد برای مدیریت کردن؛ چه فرقی می کند که کج کنده شود یا راست؛ و عمیق پر شود یا سطحی؛ با درنظر گرفتن اینکه مزد کارفرما خامنه ای هم به کج دست ها و بیشتر گرد و خاک کنندگان متعلق بوده همیشه! نتیجه اینکه در پایان ربع قرن رهبری بلامنازع خامنه ای بر ایران بگوییم او یک احمق نیست بخاطر ندانستن حقیقت و انکار آن. بلکه او یک جنایتکار است بخاطر دانستن واقعیت و انکار آن. یا...هو

* این جمله منسوب به برتولت برشت نمایشنامه نویس و شاعر بسیار دلپذیر آلمانی است:
 "آنانی که واقعیت را نمی دانند و انکار می کنند احمقند. اما آنانی که واقعیت را می بینند و انکار می کنند جنایتکار."

۴۱ نظر:

ناشناس گفت...

خمینی شروع کننده حکومت ولایت فقیه مطلقه با تکیه شدید بر احکام صوری اسلام نبود؟؟
اول انقلاب که هنوز به این نتیجه نرسیده بود که گرداندن کار مملکت با در آوردن چهارتا مساله فقهی تکراری فرق می کند و حالت سعی و خطا داشت. در دوران جنگ هم که مساله اصلی فرستادن گوشت دم توپ به جبهه ها بود و زمانی برای دادن ایده های بزرگ نبود. در چند ماه آخر کارهای بزرگ او اعدام مخفیانه نخودیها بود که راه آینده را نشان داد که برای حذف خطرات احتمالی نظام نباید از قانون شکنی و آدم کشی و مثلا قتلهای زنجیره ای و ترور و ... هراسی داشت. و دادن فتوای سبک و البته سنت شکن شطرنج که نشان داد میتوان از خیر مسایل کم اهمیت و هزینه بر گذشت تا بتوان سیستم فقهی را پویا و نظام را متساهل و مثلا مدرن نشان داد.
البته فتوای قتل سلمان رشدی که از یک طرف نشان داد قدرت بالقوه مسلمانان کله خراب در به هم ریختن کاسه وکوزه غرب تا چه حد است و شاید یکی از سرمنشاهای بن لادن و دارودسته های مشابه هم همین فتوا بود.
در کل مطمئنا خامنه ای را نمی توان با خمینی مقایسه کرد. او آنقدر مرد بود که جام زهر را یک نفره سر بکشد و رهبر فعلی بعد از ده سال هزینه سازی هسته ای و کوبیدن بر طبل اینکه فقط آقا بوده که باعث پیشرفت هسته ای بوده حاضر نیست درست حرف بزند و همیشه یکی به میخ و یکی به نعل میزند. و چون سابقه فقهی خمینی را هم ندارد برای به دست آوردن مشروعیت فقهی همیشه محافظه کار است و فقط مزخرف ترین پیر و پاتالهای حوزه پشتیبانش هستند.
البته اگر خمینی هنوز زنده بود مطمینا تعدادی فتوای مدرن دیگر هم میداد ولی اصل قضیه فرق چندانی نمی کرد شاید تنها شانس کوچکی بود که خمینی به عنوان صاحب این تئوری عقب مانده ولایت فقیه شجاعت اینرا داشت که خودش ختم آنرا اعلام کند.
سردرگم

گاگول گفت...

خواندم و کیف کردم و زجر کشیدم و خندیدم و اشک ریختم ...

سپاس ها دلقک نازنین!

ناشناس گفت...

این یکی از بهترین مقالات شما بود.اگر بخواهیم وارد این بحث شویم مثنوی هفتاد من کاغذ شود.جریان سیاسی مذهبی شیعه نیز یک خیز 200 ساله برای افزایش قدرت در ایران برداشته بود و بالخره روزی این قدرت خود را زمین می گذاشت و خمینی بهانه در دسترس بود.تاریخ با ادعا ها سروکار ندارد و نتیجه گراست. یعنی تاریخ می بیند ایرانی که خمینی تحویل گرفته چه بوده و ایرانی که تحویل داده چیست ؟! خوب بودن شخصی یک چیز است و درایت و مدیریت یک چیزدیگر . همانگونه که رانندگی تریلی بیش از انکه نیاز به لبخند و جانماز داشته باشد نیاز به داشتن گواهینامه و دانش فنی است .
.وقتی یک نظریه پرداز با چیز مهیبی مانند قدرت بازی می کند و در مورد آن نظر می دهد و باید بدقت ماهیت قدرت های جابجا شونده را بشناسد و آنگاه دارو لازم را بسازد.آقای بریژینسکی باید حتما ماهیت گروه های مذهبی اسلامی را مورد مطالعه قرار می داد. طرح کمربند سبز بریزینسکی که با هدف تقویت نیروهای مذهبی بر علیه کمونیسم ارائه شد لقمه ای گنده تر از دهان بود . مثل اینکه برای مقابله با افعی دست به دامان اژدها شوید! شاخه داخلی این طرح کمک های مالی هنگفتی بود که شاه به حوزه های علمیه می کرد و در حقیقت مار را در آستینش می پروراند.در حقیقت بجای اینکه روی فرهنگ و شعور مردم منطقه کار کنند دست به دامان بی فرهنگ ها و متحجران شدند. نتیجه اینکه چاشنی بمب اتمی را زدند که کنترلی بر ان نداشتند. دوز زیادی از کمک های مالی را به دسته جات مذهبی و حوزه های علمیه تزریق کردند و بعد که این سرطان پخش شد می خواستند با سرکوب آن را جمع کنند!این فقط مختص ایران نبود. آمریکا در افغانستان هم مرتکب همین اشتباه شد . بصرف مبارزه با اشغال افغانستان شروع به کمک های هنگفت به گروه های جهادی کرد و این گروه ها در اولین فرصت هسته های تروریستی بر مبنای ایئولوژی های نابخردانه را تشکیل دادند و دست صاحب خود را گاز گرفتند!! اگر آمریکا افغانستان را به روسیه بخشیده بود برایش بسیار بهتر بود و برای مردم افغانستان هم بهتر بود.
در مورد شخصیت آیت الله خمینی هم باید گفت روحانیت شیعه دویست سال است که برای رسیدن به قدرت در ایران کار کرده است و بر خلاف تصور ما انقلاب مشروطه هم در همین راستا بوده که با زعامت آیت الله بهبهانی و طباطبایی صورت گرفت . اگر نگاهی به اعضای مجلس اول بیاندازید گوش تا گوش آخوند ایستاده است و رضا شاه کاسه کوزه آنها را به هم زد. ولی بعد با اشتباه شاه و اجازه دادن به فعالیت و سخنرانی افرادی مانند نهضت آزادی و دکتر شریعتی , بنزینی بر آتش نهفته روحانیت ریخته شد و روحانی ناراضی آیت الله خمینی مورد اقبال مردم قرار گرفت ولی اگر او نبود مردم یک روحانی ناراضی دیگر را مورد اقبال قرار می دادند . اگر چه شخصیت منحصر بفرد خمینی نیز در این روند شتاب بخشید! چه کسی فکر می کرد که یک پیرمرد هفتاد ساله که بنا به مقتضای سن او از دنیا سیر است و طمعی به قدرت و دنیا اصولا نباید داشته باشد و تازه روحانی هم باشد و از آن بالاتر مرجع تقلید هم باشد و از آن بالاتر عارف هم باشد! پس از رسیدن به ایران راه را برای کیش شخصیت خود هموار سازد؟؟!!! ولی اگر او هم نبود این جماعت خر مسلک کس دیگری را برای سوار شدن پیدا می کردند که قرعه بنام خمینی افتاد! درست مانند شطرنج که شما با سوار هایتان را فعال می کنید و بطرف شاه حریف هجوم می آورید و در آخر قرعه بنام یکی از سوار ها مثلا اسب می افتد تا شاه را کیش و مات کند! آن اسب آیت الله خمینی بود

597 کیلومتر تا مشهد گفت!

ناشناس گفت...

همه این عوامل را که بر شمردید درست.ولی مقصر اصلی خود ملت ایران هستند.پیروی کورکورانه از یک ایدئو لوژی حال هر چه می خواهد باشد نتیجه ای بجز این نخواهد داشت . مردم در حقیقت آن زمان بدام خمینی افتادند که بدون تحقیق پای صحبت های روضه خوان سر کوچه اشان نشستند. آن زمان که رگ های غیرتشان در علم کشی عاشورا ورم می کرد و می کند در واقع نشست استبدادی یک ایدئولوژی بر قدرت را مهیا می کردند و می کنند. ایدئولوژی این بلا را بر سر مردم ایران آورد و بستر اصلی همه حوادث فوق الذکر بود.ایدئولوژی گلدان پرورش جنایتکاران و دزدان مذهبی است.

ناشناس گفت...

دلقك عزيز،
چقدر دقيق و كپسول وار ريشه اتفاقات تاريخ ٣٥ سال انقلاب را توضيح دادى، از دوران طلايى خمينى گرفته تا سياهى كنونى. واقعا كه بايد اين مقاله شما را در دروس تاريخ آينده ايران گنجاند، ( البته اگر آينده ويا ايرانى هنوز باشد).
ارادتمند، افشين قديم

ناشناس گفت...

این را هم اضافه کنم.
انقلاب مشروطه خیلی جریان ایده آلی نبود.نطفه اش در سفارت انگلیس برای تضعیف حکومت مرکزی ایران به طمع تجزیه دیگر مناطق و استان های ایران (مانند افغانستان که جدا شد) صورت گرفت. باسم ازادی می توانست هرج و مرج در ایران حادث شود که شد . یعنی انقلابیون مشروطه قادر به جمع کردن اوضاع نشدند و کشور در لبه پرتگاه تجزیه قرار گرفت.شیخ خزعل و کوچک خیابانی و تعدادی دیکر کشور را در استانه تجزیه قرار دادند که رضا شاه ایران را نجات داد.امنیت نیاز اولیه و ازادی نیاز ثانویه یک کشور است. ازادیخواهی خوب است بشرط جمع کردن اوضاع.اگر به تاریخ مشروطه نگاهی کلی بیاندازیم خواهیم دید که نطفه این حرکت در باغ سفارت انگلیس بسته شد و با حمایت آشکار انگلیس بود. گربه محض رضای خدا موش نمی گیرد! بعد هم سیر وقایع مشروطه راکه نگاه می کنیم خیلی شبیه حوادث انقلاب اسلامی 57 است. همه جا صحبت از حرکت ها و تجمعات روحانیون و اقشار مذهبی است. بعله! من هم دوست دارم که انقلاب مشروطه برگ زرینی از تاریخ کشورم باشد ولی حقیقت ممکن است چیز دیگری باشد. چگونه یک جمعیت بشدت بی سواد و بی خبر دست به یک انقلاب مدرن می خواسته بزند؟!!با عقل جور در نمی آید.صرف وجود شعارهای متعالی دلیل بر تطهیر یک حرکت اجتماعی نیست . در همین انقلاب 57 هم شعار ها کلا در جهت آزادی و عدالت و بهبود مستضعفین بود ولی آیا عملا در این مسیر بود؟ قدرت های جهانی با استفاده از این شعارها با مردم را تحریک و انقلاب های مصنوعی می سازند.

597 کیلومتر تا مشهد گفت!

دوره گرد گفت...

بسیار عالی بود تیمسار...

اول یک نکته بی ربط و آن اینکه اتفاقا برخی از فتاوای حلیت خمینی بعد از شروع و ادامه جنگ صادر شده است مثل شطرنج...
اما قبل از دومین نکته بگویم که شریعتمدار(!) نیستم و این را رفقا می دانند و امیدوارم اصل بحثم را در یابید...
من اصولا با یک وجه این نوع تحلیل مشکل اساسی دارم و به نظرم همین وجه هم دلیل شکست خوردن تمام تلاشها برای غلبه بر فقها بوده است... اما آن وجه چیست؟ اینکه ما تصور می کنیم چهره های اصلی و فقهای تاثیرگذار این سی و پنج ساله، واقعا و از جهت شریعت به ما هو شریعت می خواهند ایران و جهان را اسلامی کنند! این به نظرم ریشه اصلی ناکامی و ادامه جمهوری اسلامی است... چند بار گفته ام که اگر حاکمی بر سر کار می ماند، قطعا لیاقتش را دارد( لیاقت سیاسی و نه اخلاقی و انسانی) و رقبایش ضعیف و احمقند و غیر از این ممکن نیست... لیافت حضرات در این بوده که در تمامی این 35 سال مخالفانشان را از مجاهدین گرفته تا میرحسین درگیر شریعت کرده اند، مردم هم که دسته بیل شریعت در ماتحتشان رفته طبعا گرفتار شریعت و بحث از شریعت و فحش به شریعت هستند، در حالی که تنها چیزی که اهمیت ندارد همان شریعت است! جمهوری اسلامی هر جا لازم دیده همان مزخرفات شریعت خودش را به راحتی و بی هیچ عذاب وجدان نقض کرده... نمونه اش را خود تیسمار در مطلب قبل نوشته است... روسیه که به لحاظ فساد مالی و اخلاقی شهره جهان است و یا حکومت تماما لائیک اسد می توانند به راحتی همپیمان خامنه ای باشند، چون مناسبات منطقه و قدرت ایجاب می کند... شریعت دیگر این میان چه کوفتی است؟! از یاد نبرید رفقا، سیاست و حکومت دینی به تمامه و بسیار بیش از سیاست سکولار ماتریالیستی است، ماتریالیسم عریان و تمام عیار از قبیل ماتریالیسم مائو و پل پوت! اگر خدا در غرب از صحنه فکر سکولار کنار گذاشته می شود و در خلوت ادامه می یابد، در سیاست دینی خدا به زمین می آید و مستقیما حکومت می کند و این یعنی حاکم دینی آسمان را هم مادی کرده است! از این جهت با تمام لذتی که از این دست مطالب شما می برم، اما به نظرم بحث از شریعت اصولا بی فایده است... علت فشار برای حجاب و پیاده سازی اصول شریعت، آن هم فقط در داخل، بر می گردد به همان ماتریالیسم و اعمال مستقیم قدرت خدای ایستاده بر زمین وگرنه شریعت اسلام از زمان خروج مرحوم شاه از ایران، اصولا در جامعه و حکومت ایران مرده و به جسد تبدیل شده است... ادامه شریعت تنها و تنها در گرو سکولاریسم ممکن است... حتی تنها در سکولاریسم ممکن است که شریعت در حکومت هم تاثیر بگذارد... اما زمانی که حکومت شریعتی شود، آنگاه شریعت دیگر شریعت نیست، بلکه ابزاری کاملا ماتریالیستی است برای حکومت مستقیم بر جسم و جان و مال و ناموس انسان ها...

دوره گرد گفت...

راستی یک مقاله بسیار خوب عماد باقی نوشته در اعتماد دیروز... البته حرف چندانی در آن نیست که ندانیم... اما بیان علنی اش به نظرم جالب بود... ببینید!

Dalghak.Irani گفت...

دوره گرد عزیز.
1- این "بسیار عالیست تیمسار" شروعت ناظر به چه بود.

2- من تاریخ اول دوم سوم نمی نویسم. من وبلاگ می نویسم و روایت 35 سال در یک صفحه و تقدم و تأخر یکی بر دیگری دغدغه ام نیست.

3- از بقیۀ کامنتت هم سردر نیاوردم. اینجا دیگر باید اذعان کنم که نداشتن سواد آکادمیک - آن هم در حوزۀ فلسفه - بدجوری بورم کرد در ناتوانی برای فهمیدن متن پیچیدۀ شما. اگر کمی هشیار تر بنویسی مدتی بعد قابل استفاده برای خوانندگانی مثل من هم خواهد شد. یا...هو

دوره گرد گفت...

تیمسار عزیز

1. این "بسیار عالی بود" ناظر است به چند مطلب اخیر که ندیده بودم تا امروز، صرفنظر از کی روش که دوستش ندارم( چون تحقیر می کند بچه های داخل ایران را و این برای من که داخل زندگی می کنم معنای "استعاری" آزار دهنده ای دارد)
2. صرفا نکته ای بود که به ذهنم آمد و خواستم پاتکست کنم و کاملا متوجه کار شما هستم..
3. جدای از نامفهوم بودن کامنت ( که درست است و خودم هم حدس می زدم) اما در مجموع حرفم این است که خیلی شریعت و تصمیم حکومت برای اجرای شریعت را جدی نگیرید... از نظر من اصولا ما چیزی به نام حکومت دینی نداریم... حکومت یا موفق است و سرپا مانده است که امکان ندارد دینی باشد و یا بر دینی بودن اصرار می کند و به سبب رعایت نکردن قواعد بازی(و وفاداری به شرع مقدس!) سقوط کرده که به طور طبیعی از موضوع بحث ما خارج است! اینجا دیگر مهم نیست که داعیه حاکمان و نوع لباسشان چیست... حکم حکومتی خمینی و اینکه " حکومت بالاترین احکام شریعت است" که شما هم اشاره کردید، بیان صریح همین رویکرد است که چون مجری اش ظاهرا نایب خداوند است آن را ماتریالیستی خواندم...

پسر حاجی گفت...

دلقک گرامیٍ؛
دو مطلب قابل عرض است، اگر به نظرت نکته ای در آن نهفته خوشحال میشوم نظرت را بدانم :

1- مرگ عنقریب مهدوی کنی

2- ظاهرا علم الهدی در جمع تعدادی از نیوهای انتظامی سخنرانی داشته و در جایی از آن گفته : ": شما فقط یک فرمانده در این عملیات دارید و آن هم حجت امام زمان(عج) است و در این راستا نباید از کس دیگری فرمان بگیرید." برای من جای سوال دارد این گفته که پس تکلیف فرمانده کل قوا و ولی فقیه چه میشود و آیا منظور ایشان این بوده که گوشه چشمی به خامنه ای نشان دهد ؟
http://www.mehrnews.com/detail/News/2304835

ناشناس گفت...

بنظر من پس از این همه حماقت دینی که بیش از هزار و سیصد سال بر روان کمابیش پلید تمام جامعه اسلامی بخصوص شیعه حاکم بود که حتی بسیاری از کمونیستها هم در آن نماز میخواندند انقلاب اسلامی و کثافتی که این جنایتکاران از آن درآوردند بهترین اتفاق برای مردم ایران بود. حال آنها میتوانند ببینند اسلام واقعی چیست. همان است که واقع شده است. این شانس مردم ایران بود که پیش از هر ملت مسلمان دیگری آنرا تجربه کنند و خود را از آن برهانند.

کلنل گفت...

سلام تیمسار
تیمسار رئوف و مهربان و دلسوز واقعا خواندنی و عالی!
یک مطلبی که در پستت نادرگذشتنی است:
باید بگویم حکم با فتوا فرق دارد. فتوا را مقلدین عمل میکنند و حکم را همه مسلمین اعم از مجتهد و غیرمجتهد؛ پس کسی نمیتواند حکمی را فتوا کند.
من تعجب میکنم که حکم حکومتی را که بنیان دین شیعه بر پایه آن استوار است و هم بحث درباره مسئله آن هم مصداق عینی آن در تاریخ شیعه بسیار زیاد است را به خمینی نسبت میدهی. همین حکم حکومتی است که از شیعه برخلاف مذاهب دیگر اسلام یک مذهب سیاسی ساخته است چه تزویر و پولتیک زدن که از اصول دیپلماسی است را در بطن خود دارد.

Dalghak.Irani گفت...

پسرحاجی عزیز.
من مرگ مهدوی کنی را مهم نمی دانم از نظر تغییر معنادار مناسبات قدرت در شرایط فعلی. مگر در بلند مدت که باید دید این مرگ چقدر در دانشگاه امام صادق که تربیت کنندۀ اصلی کادرهای جمهوری اسلامی است تأثیر تند و کند شدن خواهد گذاشت. اما در مورد حرف علم الهدی نکتۀ مکتومی نمی بینم. زیرا منظور او از امام زمان فرماندهی نایب ان ولی فقیه و خامنه ایست. چون اینان که مدعی نیستند مثل مشایی کسی مستقیم به امام زمان وصل بتواند شد غیر از نایب برحق او امام خامنه ای. لذا او بدون اینکه نامی از ولی فقیه ببرد فهم پیشینی آن در نزد سپاهیان را مطمئن است.

کلنل محترم. جدلی ندارم راجع به فرق فتوا و حکم و محتمل حرف شما دقیقتر است و من فقط می خواستم مفهوم نقشۀ موجود در ذهن خمینی را تببین کنم و از نظر خودم هرچه فقیه می گوید حکم یا فتوا را علت اصلی اصرار خمینی به جوان تر کردن رهبر را شرح کنم. یا...هو

ادوارد البی دوم گفت...

مصباح هم قاطی وارد شد. بازی دارد گرم می‌شود.

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/06/140605_mesbah_yazdi.shtml

شهروند گفت...

سلام دلقك عزيز
در مطلب قبلي كه در مورد بشار اسد نوشتيد ، براي حقير سوال پيش آمده كه ناگزير در اينجا مي پرسم ، آيا دولتها براي حفظ هم پيمانان خود و حفظ عقبه استراژيك خود ، مجاز به اعزام نيروي نظامي و آموزش نيروهاي كشور متحد خود براي بقاي سياسي هستند ؟ آيا كشتن صدوشصت هزار نفر و آواره كردن چندين ميليون نفر براي حفظ متحد مورد نظر اشكالي ندارد ؟
اگر فرض كنيم كه همين فردا مردم ايران به مبارزات مسلحانه براي ساقط كردن جمهوري اسلامي كه متحد استراژيك روسيه و جناب پوتين است ، روي بياورند ، آيا روسيه با اعزام كارشناسان نظامي ، نيروهاي سركوبگر خامنه اي آموزش دهد و موازنه قدرت بر عليه جمهوري اسلامي در برابر مردم ايران و احتمالا متحدين روزهاي مبارزه اش ، برهم بزند ، آقاي خامنه اي هم تبديل به سياستمداري بي بديل در خاورميانه خواهد شد ؟
آيا در عالم سياست و سياستمداران ، حد و مرزي براي حمايت ازهم پيمانان وجود دارد ؟

Dalghak.Irani گفت...

اوخ اوخ چه عصبانی است شهروند. همینجوری هم کلی شاکی بودی از دست من حالا که دیگر مستند هم کرده ای. اما شما که دیگر باید مرا خوب شناخته باشی و بدانی که پشت این چهرۀ مسخرۀ مجازی و دموکراتم چه دیو فاشیستی خوابیده است. من هیچکدام از انقلاب های عربی را اصیل ندانستم و حمایت نکردم. من تا آخرین نفس از مبارک و بن علی و صالح دفاع کردم. من از برکناری مرسی و روی کار آمدن سیسی حمایت کردم. من حتی قذافی و اسد را هم که قابل سرنگونی می دانستم به شیوه های سرنگونی ملاحظه داشتم. چون من فقط در فکر این نیستم که خامنه ای چه از دست می دهد من قبل از آن به این هم می اندیشم که مردم لیبی و سوریه و مصر و تونس چه بدست می آورند. من بفکر مسیحی های سوریه هم هستم من بفکر قبطی های مصر هم بودم. من اصلاً تعریف خیلی فاشیستی از بشر دارم. و هر آدمی را که روی دوپا راه می رود و حرف می زند بشر نمی دانم به معنای برخوردار از حقوق بشر. از نظر من آدم قدیم وقتی بشر جدید می شود که حداقلی از رفاه را داشته باشد مثلاً در آمد سرانه ای بالاتر از 10000 هزار دلار و شعور مدرنی در اندازۀ تشخیص هر از بر.
آن روایتی که تو از اسد داری مربوط است به دوسال و اندی پیش که شورشی محدود در یکی از عقب مانده ترین شهرستان های درعا یا حمص با شعار الله اکبر و لا اله الالله انقلاب دموکراسی خواهی راه انداختند. اسد بلافاصله بساطش زا جمع نکرد برود و این تظاهرات را سرکوب کرد. این تظاهرات نتوانست به قشر روشنفکر و شهرهای بزرگ مثل دمشق سرایت کند و حداقل جنبشی در حد مصر و تونس را راه بیاندازد. لاشخورهای منطقه مثل ترکیه و قطر و عربستان خواستند با خون سوری ها برای خود بزباش بار کنند و جنگ مغلوبه شد و سوری ها وارد جنگ خانمانسوز داخلی شدند. از این کشته هایی که شما رقم داده ای نه دهمش یا بیشتر حاصل این جنگ داخلی است که سوری ها با رژیم شان نمی جنگیدند بلکه دنیا به نیابت از قدرت های منطقه و فرامنطقه جنگ را اداره می کردند. در چنین وضعی بود که اسد هم از متحدانش کمک های تسلیحاتی و لجستیکی و آموزشی دریافت می کرد و هم کمک گرفتن او و هم کمک کردن همپیمانان بدیهی بود و خارج از عرف کاری انجام نشده بود مثل کمک های شورای همکاری خلیج فارس به حاکم بحرین. بنابراین موضوع سوریه یک مقدمۀ دوماهه دارد که بخشی از مردم جوگیر شده بودند و انقلاب می خواستند که اسد تسلیم نشد و شورشیان هم زور مدنی لازم را نداشتند. و بعد از آن دو ماه موجودیت سوریه و استقلال مردمش از سویی و استیلای بدترین گروه بوکوحرمی ها از جانب دیگر تنها چشم انداز بود. بخاطر همین هم بود که امریکا و کشورهای بزرگ پاپس کشیدند و از دخالت نظامی مصرف شدند. چون اولاً دیدند اسد بدون پایگاه مردمی نیست و مخالفانش عقب مانده و مذهبی و خطرناک هستند. خب من که گفتم هیچ ملتی را هرچقدر هم رژیمش رفیق خامنه ای باشد بخاطر خامنه ای گرفتار در حکومت دینی - از هرنوعش - آرزو نمی کنم. دیشب که دیدم دختران دمشق دست در دست پسران رها و بی حجاب و سرخوش می رقصیدند حسرت خوردم برای جوانان وطنم و اصلاً به دموکراسی فکر نکردم. مرده شور ببرد این دموکراسی یک نفر یک رأی را که همین امروز هم در ایران رفراندوم کنند به احتمال بالا رأی به تداوم خامنه ای و سپاه می دهند. من دنبال زندگی برای ایرانیان هستم اما نه به بهای "گور بابای دیگر آدم ها اعم از سوری و عراقی و لبنانی و امریکایی و بورکینافاسویی و ...". من زندگی ایرانیان را فقط به بهای گوربگور شدن فرهنگ تحجر حکومت حاکم برکشورم می خواهم. و اگر خودم حاکم بشوم هزارتا از حمام خون های مسجد گوهرشاد رضا شاهی راه می اندازم با خونسردی ولی تا اکثریت ملت را با شیب ملایم تغییرات به مدرنیته عبور نداده ام هیچ دموکراسی توده ای را پیاده نمی کنم. دموکراسی محدود و هدایت شدۀ نخبگان را تنها راه ممکن و بصلاح فعلی کشورهای اسلامی می دانم. یا...هو

رامیار گفت...

میخواهم دست و دهان و لب و زبانت را ببوسم که آنچه از آنها بیرون می آید نوشته می شود از عقل سالم است. بخدا عقل سلیم داری. شق القمر نکرده ای ولی به درستس توانسته ای میان علایق و هیجانات با واقعیتها فاصله بگذاری.
من هم دقیقاً هر موجود دوپایی را انسان نمیشمارم. خیلیهاشون ضایعات در تولید هستند و فقط اکسیژن مصرف میکنند. در ماجرای سوریه هم کاملاً درست میفرمایید. اتفاقاً من عمیقاً دوست دارم بشار اسد پیروز نهایی شود تا تکان اساسی بشود هم برای سیاستهای آمریکا و غرب که با قرتی بازی و ژست دموکراسی کسی از جاش تکان نمیخورد و هم اینکه دموکراسی در برابر واقعیتها بسیار آسیب پذیر است. همانطور که گفتی این هر نفر یک رای بر هیچ مبنای منطقی مبتنی نیست. هر احمق سفیه در یک کشور درب و داغون برپایه شریعت و باورهای خرافیش رای میدهد به بیچارگی خودش. کسی که از روی غیرتی که جامعه بهش تزریق کرده دخترش را میکشد و ناموسش را پاره پاره میکند، بعد طبق نظر دموکراسی رای ایشان با رای یک آدم آگاه یکی است. مرده شور این هر نفر یک رای را ببرند.
مبارک و بن علی و اسد و حتی قذافی و صدام برای ملتهایشان بسیار بهتر از اسلافشان بوده و هستند. خیلی از کسانی که علیهشان برخواستند همان پشیمانی ما را دارند از آنچه بر شاه کردیم.
خاور میانه دار الندامت است!
قربان مغز خردمندت. نمی گیم دلقک چون میدانی خوشم نمیاید. پس فقط میگویم هزار آفرین بر عقل سلیم

رامیار گفت...

راستی. کاش این نظر آخر را تبدیل به یک پست جدا کنید. جای مباحثه زیاد دارد. مرسی

ناشناس گفت...

دلقک عزیز حالا شدی یک فیلسوف واقعی هموم جی که می خواهیمد .

ناشناس گفت...

دلقك جان، كيف كردم، خوشم ميايد كه رو راست هستى،( از همون اول). كسانى هم كه از قديم خواندنت مى دانند كه نظر شما راجع به دموكراسى كه متاسفانه طوطى وارى ورد زبان بسيارى از روشنفكران ما شده، چيست. يك راى براى هر نفر هم براى مردم گشنه چه در شكم و چه در شعور كار نمى كند، متاسفانه كشور ما هم در حال حاضر در زمره اين كشورهاست، اين گفته شما هم از قبل هميشه در گوشم هست، "دموكراسى نخبگان"
ارادتمند. افشين قديم

شهروند گفت...

سلام دلقك عزيز
حرف حساب شما در مورد درآمد سرانه 10000 دلاري را قبلا جناب كرباسچي هم گفته بود ، اشتباه نكنم دوازده هزار دلار مد نظر ايشان بود
خوب با پولي كه آقاي خامنه اي از جيب ملت خرج سوريه و حماس و لبنان و ... مي كند و شما براي اين پول كهير نمي زنيد ، و دشمن تراشي كه در سطح بين المللي براي ايران مي كند ، سرمايه گذاري خارجي در كشور هرگز انجام نمي شود تا سرانه درآمد ايرانيان به حد مطلوب برسد و ايضا شعور و آگاهيشان .
اصلا كدام آدم عاقلي به مغز خودش شليك مي كنه كه خامنه اي نفر دومش باشه ، اگر هر بار قرار باشد يك حكومتي تا احساس كرد درآمد سرانه مردمش به استاندارد مورد اشاره نزديك مي شود ، مثل آقاي خامنه اي پس از دولت خاتمي كه روند خوبي داشتيم در اين زمينه ، يك لگد به همه چيز مي زند و احمدي نژادي رو مي كند ، كه مبادا مردم سير شوند و دلشان چيزهاي اضافي بخواهد
متأسفانه بنده آدم كم سوادي هستم ، جواب سوالاتمو مجبورم از دانايي چون شما بپرسم و شرمنده كه وقت شما رو مي گيرم ، درآمد سرانه ايرانيان در زمان پهلوي كه خوب و بالا بود آنطور كه شنيدم ، پس چرا باز هم به دموكراسي نرسيديم ؟ يا همين عربهاي خاورميانه ، عربستان ، كويت ، قطر ، امارات ، اينها كه در حال حاضر وضعشون خيلي خوبه ، پس چرا به دنبال گفتمان دموكراسي نيستند ؟ عربها كه به خاطر تمكن مالي خيلي بيشتر از ايرانيان با دنياي آزاد در ارتباطند !
فرهنگ تحجر حاكم بر كشور روي دوش افرادي مثل همون كنگاوري ست كه دخترش را مي كشد ، چون آگاهي ندارد دخترش را مي كشد ، چون درآمد كافي ندارد ، به چيزي جزء سير كردن شكمش فكر نمي كند ، اصلا اين قشر تلاشي براي فكر كردن نمي كند ، خامنه اي هم امثال ايشان را بهره كشي مي كند ، وقتي كه خامنه اي پولهاي كشور را به گا مي دهد ، امكان سرمايه گذاري هم فراهم نمي كند ، اختلاسها را هم مي گويد ،، كشش ندهيد ،، چطور پولي براي سرمايه گذاري در آموزش و آگاه كردن جامعه داشته باشيم تا تحجر فرو بريزد ؟
در مورد دموكراسي محدود و هدايت شده بين نخبگان اگر توضيح بيشتري بدهيد ، ممنون ميشوم .
پاينده باشيد

شهروند گفت...

بنده منتظر تعريف دقيق جناب دلقك از دموكراسي نخبگان مي مانم ، ولي جناب افشين قديم نازنين ، چرا جمهوري اسلامي يا همين آقاي خامنه اي امروز نتوانند ادعا كنند كه آنچه در ايران حاكم است ، دموكراسي نخبگان است ؟
تشخيص اينكه چه كساني نخبه هستند به عهده كيست ؟ جمهوري اسلامي مي تواند بگويد آخوند پناهيان يا فلاحيان نخبه هستند ولي خانم ستوده نخبه نيست ، پس ما هم دموكراسي نخبگان داريم

Dalghak.Irani گفت...

سؤالت مشخص نیست شهروند. خسته ام فردا صحبت می کنیم. یا...هو

ناشناس گفت...

شهروند عزيز، دموكراسى نخبگان وام گرفته از دلقكمان است كه من رو خيلى به فكر فرو برد،
به نظر من و با تاكيد به اينكه اين نظر شخصى من است كه بعد از حدود بيست سال زندگى در يكى از بهترين دموكراسى هاى موجود دنيا براى خودم جمع بندى كرده ام، ما هنوز در ايران نخبه دموكراسى دان به تعداد قابل توجه نداريم، صد و خورده اى سال است كه از زمان مشروطه خواسته ايم دموكراسى و مجلس رو طبق برداشت خودمان شكل دهيم و ايرانيزه و اسلاميزه كنيم، كه اين خودش نقض غرض است. اشكال ما از اول اين بوده كه مى خواهيم چرخ را دوباره اختراع كنيم به مدل خودمان بعد بگوييم ما كشفش كرديم . اولين قدم در راه نخبه شدن اين است كه قبول كنيم ما بلد نيستيم و اگر مى خواهيم دموكراسى داشته باشيم برويم بگرديم قوانين كشورهاى موفق در اين زمينه را مطالعه كنىم و بهترينشان را انتخاب كنيم . اما ازآنجايى كه از بچگى همه مان ياد گرفتيم كه هنر نزد ايرانيان است و"لاغير" خواسته ايم در هر چيزى خود كفا شويم و از تمام شاخه هاى صنعت گرفته تا كشاورزى و غيره، در صورتى كه هيچ كشور موفقى دردنيا در همه چيز خود كفا نيست بلكه دريك يا چند چيز بهترين است.
در زمان شاه هم ظاهر طوطى وارى مدرنيسم و تجدد را وارد كرديم و اداى كشورهاى مترقى و دموكرات را در آورديم با تركيبى از مرد سالارى و شريعت شيعه و خود بزرگ بينى نواده كورش بودنمان، تركيب جامعه ما هم همان شتر گاو پلنگى بود با شكمهاى سيرتر كه جمهورى اسلامى نتيجه اش شد.
اما برگرديم يه يكى از مدلهاى موفق تر دمكراسى ، البته به نظر من، كه حكومتهاى بر اساس آن بيشتر باعث بهروزى و پيشرفت مردمش در طول زمان بوده كه نتيجه سالها اصلاح هم بوده " ( يكى از همان چرخهايى كه اختراع شده و قرار نيست كه ما دوباره كشفش كنيم). در كشور ميزبان دلقك انگلستان ودر كانادا و استرالياى پارلمانى، مافوق قانون اساسى كشور ، منشور حقوق شهروندان در صدر قرار دارد كه بر اساس حقوق انسانى و اوليه همه انسانها است كه قسمتى از آن شامل حقوق بشر، آزادى مذهب و برابرى انسانها فارق از رنگ و دين و عقيده و جنسيت است، هر دولتى هم كه در مجلس سر كار بيايد و طبق راى اكثريت قانون بگذراند و در نقض منشور حقوق انسانى و يا اقليتها باشد ، آن قانون توسط دادگاه عالى لغو مى شود بنا بر اين زياد فرق نمى كند كه كدام خرى انتخاب شود، چه خوب و چه بد ابزار زورگويى در دستشان نيست . مشكل ما اين است كه فكر مى كنيم دمكراسى يعنى راى اكثريت براى گذراندن هر قانونى . حالا اگر حكومت بر پايه مذهب باشد از آنجايى كه مذهب در كنترل ملايان و كشيشها و خاخامان اصولا سياه و سفيد است در نتيجه با راى جمهور مردم و اكثريت و منشور حقوق انسانى نمى تواند جمع شود. و در حكومتهايى كه پايه آن تنها بر اساس راى اكثريت است بدون ابزار كنترل حقوق انسانى ، اكثريت نادان كشورهاى عقب مانده راى به حكومت دينى و شريعت مى دهند و حكومت با استفاده از نصف ابزار دمكراسى واقعى( اكثريت آرا) ، اعتقاد اكثريت را حاكم بر اقليت مى كند. و بعد با در دست داشتن قدرت حقوق همان اكثريت را هم پايمال مى كند.
با پوزش از روده درازى ، تنها قصدم ابراز عقيده خودم وبرداشت شخصيم از اتفاقات اطرافم در طول زندگيم راداشتم، اگر هم بخواهم مثل دلقك رو راست باشم بايد بگويم كه بيشتر زندگى بزرگساليم رو خارج از ايران گذرانده ام و ايران خاطره نوستالژيكى است كه هر روز كمرنگتر مى شود، و فقط غصه مردمى را مى خورم كه مى فهمند و رنج مى برند و به آنانى كه نمى فهمند و جزيى از مشكل هستند زياد فكر نمى كنم ، تنها جايى را كه هر روز سر مى زنم سيرك دلقك عزيزم است، چون از معدود جاها يى است كه درش دروغ و شيله پيله اى نيست. پر از فهميدگانى است كه غصه شان زياد است.
ارادتمند دلقك و سيركيان، افشين قديم

Dalghak.Irani گفت...

شهروند افشین قدیم توضیحات خوبی داده. من هم اضافه کنم که:
1- ما در مورد "چه حکومتی" وارد بحث نظری شدیم و مطلقاًحرفی از آیت الله خامنه ای و حکومت اسلامی حاکم به ایران نبود. من داشتم می گفتم که در دنیای اسلام حتی هنوز در ترکیه اگر دموکراسی هر نفر یک رأی به اجرا گذاشته شود و اکثریت رأی داده شان بدون قید و شرط نافذ معرفی شود بیشتر از بوکوحرام های - کمی اغراق - نیجریه از داخلش در نمی آید.

2- موضوع رفاه نسبی و عبور از نیازهای بسیار ابتدایی اولیه - نازل تر از حتی هرم مازلو - شرط لازم است برای انسانی که می خواهد وارد جامعه و سیاست و نیازهای فاخرترش بشود. اما قطعاً شرط کافی نیست و کفایت لازمۀ آموزش و تجربه و تمرین و بالا پائین شدن هاست در عمل.

3- این درآمد سرانۀ کف هرچقدر از تولید و کار انسان های جامعه بدست آمده باشد چون سریعتر انسان ها را رشد می دهد و به بلوغ اجتماعی و فهم مدرن می رساند زودتر از کشورهایی ثمر می دهد که درآمد سرانۀ زیادشان ناشی از انفال و ثروت های میراثی و طبیعی و خدادادی است. این یک دلیل برای کشورهای ثروتمند و استبدادی است. و دلیل دیگرش اینکه سیاست دغدغۀ انسان عام نیست و انسانی که کار و رفاه و تفریح و زیست خوب دارد دنبال چه کسی و چگونه حکومت کند نیست و فرقی نمی کند که شیخ محمد دموکرات بوده و دبی را کرده مرکز خاورمیانه یا شیخ زاده و ...

ادامه...

Dalghak.Irani گفت...


4- در مورد دموکراسی نخبگان باید بگویم که مقصدش می تواند همین دموکراسی حزبی موجود در اروپا و امریکای پیشرفته باشد و مبداءش هم باید تجربیات اینان باشد. البته نمی شود کاملاً مثل تاریخ آنان حرکت کرد زیرا زمانه و ترکیب دنیا و تکنولوزی های ارتباطی و غیره چنین مجالی را نمی دهد. تا بعنوان مثال برگردیم به تجربۀ انگلیس بعنوان مهد و مادر دموکراسی مدرن در جهان و مثلاً زنان را و مردان فرودست را از رأی دادن محروم کنیم. در مرحلۀ بعدی آرای طبقات برخوردار و نخبه را مثل لردان و غیره ده به یک حساب کنیم. - من تاریخ شفاهی می نویسم و زود یکی برنیاشوبد که ارزش آرای طبقات مختلف 10 به یک نبوده و 8 به دو بود و از این ان قلت های بیکار - منظورم گام بگام و پله پله حرکت کردن شان بود.
لذا گمان می کنم که الان می شود تا ایران - در حداقل 30 سال آینده از لحظۀ شروع - برسد به توان ایجاد سیستم حزبی حداکثر با دو یا سه حزب فراگیر و پایدار. می توان فرمول های دیگری اختراع کرد که مستلزم مطالعه و پژوهش و رجوع به تجربیات دیگران و کاری سترگ است و من نباید اینجا فرمول بدهم. اما برای اینکه بدانی من حرف مفت و بدون فکر نمی زنم اولین و ابتدایی ترین کاری که می توانیم بکنیم دو یا سه مرحله ای کردن انتخابات است. به این معنا که یک انتخاب مقدماتی داشته باشیم به تعداد یک 1000 ام جمعیت. بعد این منتخبان یکهزارم به یک انتخاب داخل خود دست بزنند برای رسیدن به تعداد یک ده هزارم جمعیت و در نهایت این یک ده هزارم نخبه دست به انتخاب درونی بزنند و تعداد یک دویست یا سیصد هزارم جمعیت را از داخل خودشان برای مجلس یا مجالس قانونگذاری انتخاب کنند. هر 1000 نفر انتخاب محلی کنند که شناخت هم دارند. از هر 10 نفر از منتخبان ابتدایی یک نفر برای مرحلۀ سوم انتخاب کنند در منطقه و از هر دو یا سه نفر دور جدید یکی را انتخاب کنند - در کشور - برای رفتن به مجلس قانونگذاری و همان مجالس هم مسئول معرفی مجریان باشند. البته حواشی زیادی دارد و باید فکر شود و من فقط خواستم بگویم که شدنی است و همین الان حزب کارگزاران در مرامنامه اش هم نوشته نخبه گرا و معنقد به دموکراسی نخبه هاست.

6- حرف های درد دل پر همیشگی تان را هم که از خامنه ای و سوریه و لبنان و حماس نوشتی می فهمم اما ربطی به موضوع بحث نداشت و من هم از بی خیالی نیست که کهیر نمی زنم. بلکه کمک های خارجی جمهوری اسلامی را - که هر رژیم سیاسی دیگری هم در ایران باشد ناگزیر خواهد داشت در راستای حفاظت از خودش - رقم هایی نمی دانم در مقایسه با حیف و میل بودجه های کلان در داخل کشور و به این خاطر فکر نمی کنم که مثلاً با چند میلیادرد دلار بیشتر درسال که به کسی کمک نکنند ما دیگر فقر و بدبختی و خودکشی و فرزند کشی و نخواهیم داشت و آن کهیرنمی زنم بخاطر این شدت تبلیغات کشور را دادند عربها خوردند دوستان است. خوردن مستقیم منظورم بود.

7- اینکه هم خامنه ای هم همین را می گوید یا نمی گوید مشکلی نیست و البته که همین الان هم می گویدبهترین دموکراسی توده ای دنیا را دارد - لعنت به خاتمی با اختراع اصطلاح مردمسالاری دینی - و پر بی ربط هم نمی گوید. مسئله این است که ما دنبال ساقط کردن شریعت در حکومت هستیم چون شریعت اجازۀ رشد طبیعی جامعۀ ما را مختل کرده و جلو گرفته است. این سقوط هم از دو راه ممکن است. فروپاشی اجتماعی و اختلافات الیگارشی باهم و جنگ و بمباران و زور از خارج. اولی را که ما هم می توانیم مؤثر باشیم داریم تلاش می کنیم. دومی را هم منتظر مذاکرات هستیم و تعویض اوباما و تصمیم بزرگترهای دنیا و کاری از دستمان برنمی آید. یا...هو

دوره گرد گفت...

با سلام به دوستان
در مورد حکومت اکثریت یک نکته به نظرم می رسد که عرض می کنم... اصولا جدای از دموکراسی مستقیم یونان باستانی ما دو الگو داریم برای حکومت دموکراتیک، یکی الگوی مشهور به جان لاکی است که همان حکومت اکثریت است... اما بعدتر استوارت میل و دیگران این نظریه را نقد کردند و حکومتی را دموکراتیک خواندند که در آن حقوق اقلیت حفظ شود و گرنه اکثریت که به هر حال با مسالمت یا زور خودش را تحمیل می کند... از این جهت دموکراسی در یک معنا یعنی التزام اکثریت به حفظ حقوق اقلیت و این نکته را هیچ خری در سال 57 نمی دانست....
اما این الگوی دموکراسی غیر مستقیم پیشنهاد تیمسار واقعا از ان حرفهاست... البته تیمسار تمام ایده هایش همنوا و هماهنگ با هم هستند و شما می توانید طعم واحد آنها را بچشید... مثلا در هواداری از کی روش هم ( که با شانس تمام و بخت مسخره و احمقانه این تیم مفلوک را برده جام جهانی و حالا ورم کرده فکر می کند فتخ الفتوحی انجام داده) تیمسار همین ایده را دنبال می کند و اساسا مسئله ای را که امثال من می بینند نمی بینند و اگر بگویم قطعا در پاسخ خواهند نوشت که ارتباط را درنیافتم... ولی من در می یابم... کی روش نیروهای داخلی را تحقیر می کند، تا جایی که می تواند فوتبالیست از خارج می آورد، هر چه از دهنش در می آید بار فوتبالیست های داخل می کند، بازیکنی می آورد که هیچ یک از زبانهای داخل ایران (فارسی،ترکی، عربی و ..) را یک کلمه بلد نیست حرف بزند و تنها معیار ایرانی بودنش، ملیت اسپرم مبارک پدرش است و اگر کوچکترین شانسی برای بازی ملی در اروپا داشت بیلاخ هم نشان ایران نمی داد... و درست هم می گوید کی روش البته.. داخلی ها ضعیفند... اما نکته آن جاست که این نخبه بودن و بهتر بودن فوتبالیست ها از کجا درآمده؟ غیر از این است که ما همینیم و محصول مصیبیت این سالها هستیم... توانمان همین است... اما حالا ربطش چیست؟ این را شما پیوند بدهید به دموکراسی چند مرحله ای نخبگان(!!)... فورا هم مثال می زنیم از دوبی و غیره... باشد... ولی شما نقش پول و عقبه مالی را نادیده می گیرید در نخبه شدن افراد... همانطور که نقش شرایط را نادیده می گیرد در بدی فوتبالیست های داخلی... چه کسی تعین می کند که چه کسی نخبه است... اگر نخبگان شما از نردبان بالا رفتند و پایین نیامدند، راهکار این پیشنهاد چیست؟ احتملا ایرادی ندارد،شکم مردم را سیر کند... شاه هم همین کار را کرد و نشد دوستان... شکم مردم را سیر کرد و با آموزش و فرهنگ سطح شعور را بالا آورد... ولی بعد گفت خفه شوید من نخبه هستم و شما حرف سیاسی نزنید... و همان نسل نیرومند که خود ساخت، سرش را خوردند...
تیمسار ظاهرا با جمهوری اسلامی مسئله شکلی و حتی محتوایی ندارند... چون اینها هم می گویند ما نخبه ایم و مردم باید برای زندگی خود مراجعه کنند پیش ما (مثال معروف دکتر و متخصص را به یاد دارید؟)... در این پیشنهاد هم یک عده دیگر نخبه هستند و مردم باید بروند پیش آنها... فقط اینها به جای دعای توسل پوپر و راولز( یا هر کسی یا جریانی که از دید شما معیار نخبگی است) می خوانند و آرایش می کنند، و مشروب می زنند بر بدن و البته کشور را به لحاظ اقتصادی در شرایط مناسب نگه می دارند ... وگرنه اصل حرف همان است : مردم بیشعورتر از آنی هستند که بتوان به رای مستقیم آنها احترام گذاشت... یک عده پول و قدرت را در اختیار داشته باشند تماما، و به حیوانات خاورمیانه هم یک مقدار بدهند ... این همان استراتژی آغل خامنه ای است... طبیعتا امثال من که نخبه نیستم و 33 سال از آخوندها شنیده ام که تو که نخبه نیستی گه می خوری حرف بزنی، اگر یک حکومت دیگری بیاید و بخواهد با آرایش و مشروب و پوپر به من بگوید تو که نخبه نیستی گه می خوری حرف بزنی، باز هم مخالفش خواهم بود تا جایی که بتوانم...
شما به نخبگان (مثلا) ما نگاه کنید... در عرصه فرهنگ نگاه کنید، فرزند تمام کارگردانان فیلسمازند، فرزند تمام موسیقی دانان موسیقی دان، فرزند بسیاری از ادبا روزنامه نگار، یک بساط بسته ای است از نخبگان... جایی هم برای غریبه ها نیست! این را من در موسیقی و روزنامه نگاری لمس کرده ام شخصا... غریبه باشی ول معطلی... اصلا بحث نمی رسد که نخبه ای یا نه... مهم این است ارتباطاتت چیست؟ فرزند فلان استاد، پسر فلان روشنفکر، داماد فلان منتقد... تمام است... وگرنه اگر مثل من سالها هم زور بزنی، دربانی در روینامه را هم نیمی دهند انجام دهی، اصلا نمی پرسند که می توانی یا نه(نخبه ای یا نه) ندید رد می کنند... اینها همان جماعت عفن، مشروب دوست( این مشروب را مثال می زنم چون در ایران خیلی مساله است وگرنه نوش جانشان)، پارتی بروی مدرنی هستند که با شعارهای مدرن ما را... بماند، جالب بود!

شهروند گفت...

سلام دلقك عزيز
اگر چه مرگ احتمالي مهدوي كني كمترين اهميتي براي مردم و حتي نظام ندارد ولي نكته جالبي كه شاهد آن هستيم ، هجوم ريز و درشت حكومتيان براي عيادت از جنازه اي نيمه جان بر تخت بيمارستان است !
گويي اقليتي برخوردار ولي مهجور و منزوي ، سر در گريبان يكديگر فرو برده اند و همچون سوته دلان به دلجويي مي شتابند
اين نمايش مضحك را تيتر يك اخبار مي كنند تا نمايشي از اتحاد و يكدلي باشداز طرف اقليتي ديگر ناچيز ، براي طيف وسيعي از مذهبيون و طلبه ها ي قم كه از اينان روي گردانند
جمهوري اسلامي نه تنها پايگاهي مردمي ندارد اصلا ، در همان قم هم منزوي ست و پس زده شده است
پاينده باشيد

ناشناس گفت...

چقدر زیبا گفتی دوره گرد از غربت غریبه ها !
غیر از کیروش که به اش اعتقاد ذارم با بقیه حرفهایت موافقم .
یک اشکال تیمسار اینست که در حرف طرفدار توده است و خط قرمزش ، در عمل چوب به ماتحت همان توده میکند اگر به خر امثال لیلا حاتمی و مریلا خانم و مسعود خان که با دست خودش فروغ را کفن کرده بود! ، بگویند یابو .

غریب آشنا گفت...

دلقک عزیز، بحثی‌ را که اکنون شما جلودار آن هستی‌ در تقسیم شهروندان با درجه یک و دو من هم قبول دارم و خیلی‌ وقت پیش‌ها هم حرفم همین بود ولی‌ شما از حس توده حرف میزدی و دفاع میکردی از توده. سؤالم این است که تغییر نظر داده‌ای یا اینکه این آب و روغن را با هم در یک ظرف میخواهی‌؟ هر چند که من هنوز هم اعتقاد دارم که ما میخواهیم سعی‌ کنیم در وارد کردن اتومبیل پراید کشورمان در مسابقات فرمول یک و انتظار پیروزی هم از آن داریم. مشکل مملکت ما در حاکمیت نخبهگان نیست، مشکل ما در نحوه تفکر ماست. ما برای خود حقی‌ قائل نیستیم.اکثریت قابل توجه ما ایرانیان انتظار داریم که حقی‌ را به ما بدهند، اگر هم ندهند جرات ابراز نداریم جز غر زدن‌های پنهانی‌ که آن هم حاصل دو شخصیتی بودن ما است. به نظرم می‌رسد که ما تا تضاد درونی خود را در تقابل دینی که در تک‌ تک‌ سلولهای عصبی ما ریشه دوانیده با آنچه که در دنیای بیرون جریان دارد، حل نکنیم به جایی‌ نخواهیم رسید و این همان چیزیست که حکومت کفه آن را با تبلیغ روزانه خود از تلویزیون و روزنامه و غیره به سمتی‌ سنگین می‌کند که منافع او است.راه خیلی‌ طولانی است دلقک.

مجید ش. گفت...

دلقک: "و اگر خودم حاکم بشوم هزارتا از حمام خون های مسجد گوهرشاد رضاشاهی راه می اندازم با خونسردی"! باید گفت:
گربۀ مسکین اگر پَر داشتی،
تخم گنجشک از زمین برداشتی!

مجتبی گفت...

دلقک عزیز نظرت در مورد این چیه؟ 20% کل نقدینگی مملکت مطالبات بانکی غیر قابل وصوله. چرا؟ به دلیل فتاوای قشنگ مراجع عظام تقلید.
http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2014/06/140606_bank_islamicbank_iran.shtml

Dalghak.Irani گفت...

دوره گرد عزیز. ناچارم داوری کنم که شما کمی خود درگیری، و معمولاً هم هنگامی کامنت های مهم و طولانی می نویسی که عصبانی باشی و خود دانا بودنت هم بزند بالای توانایی فکریت - و نه تحصیلیت -. با اینکه نوشته ات نه شکل نوشتۀ مرا و نه مفهوم و محتوای آن را جواب نداده است و پاسخ شما ارتباطی با نوشتۀ من ندارد. اما بحرمت انگشت و کلیکی که با هم داریم به بهانۀ برخی از گفته هایت حرفی می زنم.

1- فوتبال را فعلاً ولش کنیم که اگر کیروش بدترین مربی دنیا هم بود - که نیست و بهترین هم است - من در 15 روز مانده به مسابقاتش برای هموطنانم از پیروزی و امید می نوشتم.

2- پسران به شغل پدران در قدیم و فرزندان به شغل پدران و مادران در دنیای جدید یک قاعدۀ بازی و منطقی است. زیرا بچه ها از پدر مادرها الگو می گیرند. اگر این را به عرصۀ هنر بیاوریم چون به ژن هم ارتباط پیدا می کند قویتر است. پس عدم راه یابی تو به صف هنر و دیگر خواسته های آرمانیت ربطی به فرزندان شغل والدین را یاد می گیرند ندارد. اینکه در سیستم های سیاسی الیگارشیک و ایدئولوژیک و اریستوکراسیک روابط خونی بیشترین شانس صعود به رده های بالا را دارد شکی نیست و کسی منکرش نیست. اما اینکه همۀ جدا ماندگان از غافلۀ آرزوها و آمال شان ضربه را از این خاصه خرجی ها خورده باشند روایت دقیقی نیست و باید نفر مدعی را به بوتۀ امتحان نهاد که آیا سزاواریش را داشت و دوم اینکه چقدر سماجت و پشتکار و خواستن صرف کرد. همین چند روز پیش بود که در ستایش مسیح علی نژاد نوشتم. البته اگر خودی نباشی و بخواهی در این عرصه های خطرناک هم استعدادت را جستجو کنی هزینه زیاد دارد و باید مثل مثلاً احمد زیدآبادی باشی یا ممکن است اگر خیلی درخشان باشی بشوی گلشیفتۀ فراهانی.

3- من خودم هم اگر نمیرم و ایران را از تحجر خامنه ای رها ببینم لابد بصفت روشنفکریم مثل تو درخواست آزادی های سیاسی خواهم داشت و اینکه بتوانم حرفم را بزنم و بازهم هزینه اش را خواهم داد. آنیکه نسخه پیچیدم برای زندگی اجتماعی مربوط به 95 درصد مردم زندگی باخته ای است که موسیقی می خواهند و سینما و رقص و شادی و کار و زیست نرمال مثل همان دبی. و الا شما که معلوم است رسالت توده ها بعهده تان است مثل خود من و دمار از روزگار مستبد سکولار بعدی در خواهیم آورد!

4- زمانی بود که سب و لعن افلاطون می گفتم بخاطر نظریۀ "حکیم - شاه"ش در گریز ار دموکراسی آتن و فکر می کردم که خمینی حاکمیتش را از نظریۀ افلاطون گرفته است. اما امروز می گویم که طفلک فیلسوف چه کشیده از دست دموکراسی مستقیم توده در آتن زمانه اش. زیرا که حکومت خمینی و خامنه ای مصداق کامل دموکراسی مستقیم توده هاست. همانی که سویس هم دارد یک جورایی. اما آن ها مدل پساتاریخش را اختراغ کرده اند و ما مدل پیشا تاریخش را نصیب برده ایم. آن ها از دموکراسی نمایندگی فراتر رفته اند و ما از استبداد سکولار فروتر شده ایم.اینکه در کتاب ها راجع به تعریف دموکراسی چه نوشته اند اهمیتی ندارد مطلقاً. آنچه که در روی زمین - زمینۀ جامعۀ واقعاً موجود امروز ایران - اتفاق افتاده و می افتد مهم است که می دانیم بازهم نوبت بازی به من و تو نخواهد رسید.

ضمن اینکه من هنوز رژیم ایران را برنیاندخته ام به رژیمی عرفی تر و سکولار. بنابراین فرصت هنوز داریم و زیاد است که نظریۀ دموکراسی نخبگان دارای بیشمار هوادار در همه جا را براندازیم و شما را اینقدر حرص ندهیم. یا...هو

پ.ن:ترجیع بند عرقخور و مشروب را بزنید به بدنت یادم رفت استفاده کنم. اما من زیاد عرق نمی خورم.

Dalghak.Irani گفت...

طولانی نویسی بس است برای این پست. پس پاسخ مدعیانم در مورد دلقک "هوادار توده یا کوبندۀ توده" را کوتاه می نویسم. هوادار توده ام و او را "توده قابل سرزنش نیست اما مستحق آموزش است" می دانم. غریزۀ توده اشتباه تصمیم نمی گیرد همانطور که غریزۀ هیچ جانداری بضرر منافع خودش تصمیم نمی گیرد. منتها اگر با دستکاری در مغزش و سلسله اعصابش از بیرون غریزه اش را مختل نکرده باشند. که کرده اند و می کنند و قدیمی ترین این عامل اختلال هم همین دین بوده است. آن احترامم به توده برای تکریم آنان بخاطر تقصیر نداشتن در ناآگاهی شان است و ترغیب و تشویق بماندن بامن و باهم است و از روشنفکرانی که به توده دشنام می دهند و توهین می کنند متنفرم. یا...هو

ناشناس گفت...

توده عوام حق دخالت در سیاست و مدیریت کشور را دارند در صورت آگاهی. یعنی رای آگاهانه آنان مورد قبول است ولی اگر فاقد آگاهی باشند حق دخالت در کاری که نمی دانند را ندارند! یک بقال و یا کشاورز که اصولا تخصصی در سیاست ندارد به چه حقی می خواهد رای بدهد و فرضا رییس جمهور انتخاب کند؟ این مشکل را نظام های پارلمانی ( انتخاب نخست وزیر توسط مجلس) را بخوبی حل کرده اند(به ویژه در اروپا). انتخابات محلی برگزار می شود و آگاه ترین مردم محلی انتخاب می شوند و بعد از این آگاهان دست به انتخاب مجلسی برگزیده می زنند که منتخب منتخب هاست و بعد آنها نخست وزیر را انتخاب می کنند و دستگاه اجرایی را تشکیل می دهند. با اینکار امکان حقه بازی خیلی کم می شود. انتخاب رییس جمهور بصورت مستقیم این خطر را دارد که عده ای از نا آگاهی عوام استفاده کرده و از رای بی ارزش انها یک نفر را به ریاست برسانند مانند انتخاب مرسی در مصر! در این گونه انتخابات رای یک عامی بی سواد با یک استاد دانشگاه برابر است! ولی در نظام پارلمانی اینگونه نیست و عملا هدایت کشور توسط نخبگان صورت می گیرد . پس مشکل تیمسار تا حد زیادی حل شد و نیازی به آمدن یک دیکتاتور خوب نیست.

597 کیلومتر مانده تا مشهد گفت!

ناشناس گفت...

این مطلبی که می آورم را در پست یک نفر دیدم . جالب بود تا از حال هوای ایران بفمیم.
"در شهر مقدس مشهد دیگر زورگیری، فروش مواد، سرقت از منازل و ماشین و این قبیل سوسول بازیها «بزه» محسوب نمی شود، کار به آدم ربایی و قتل رسیده. طی سه-چهار روز گذشته و تنها در محله ما (جایی در جنوب غرب شهر) دو مورد آدم ربایی (هر دو دختر!) و یک مورد قتل با سلاح سرد رخ داده است. در ناتوانی و ناکارآمدی نیروی انتظامی هم بازار اسپری فلفل و شوکر برقی و گه گاهی اسلحه داغ است. «جنگ همه علیه همه» دور از ذهن نیست، مردم بین توسل به حضرت هابز یا امام رضا مرددند."

دوره گرد گفت...

تیمسار عزیز

در کامنتم هم پیش بینی کرده بودم که خواهی نوشت «ربطی ندارد» و همین را نوشتی... من هم در مقام پاسخ گویی نیستم و حتما شما درست می گویی دیگر!
اما چند جمله :
-اصلا و ابدا خودم را دانا نمی دانم هرچند که این بیماری در مملکت ما فراگیر است ...
-افراد تنها زمانی می توانند حرف طرف مقابلشان را به تمامه دریابند که در موقعیت او باشند و گرفتار همان دشواری هایی که او گرفتار آنهاست... شما حرف مرا در نمی یابی و حق داری...
-همین مقدار اندک(!) توان فکری هم برای فهم بسیاری مسائل کافیست... اصولا مسائل ایران آنچنان احمقانه است که به توان زیادی نیاز ندارد! پس بر ما احمق ها سخت نگیرید...
-در مورد «خود درگیری» هم با اینکه نمی دانم از کجای کامنتم خود درگیری در می آید اما اگر باشم نیز بر من هرجی نیست با این کشوری که نسل شما برایمان ساخته است...

Dalghak.Irani گفت...

دوره گرد. حرفت در مورد"تحت تأثیر دشواری های زمانی و مکانی قرارداشتن مواضع انسان ها" را قبول دارم. بخاطر همین هم است که توصیه کرده ام وقتی عصبانی می شوی و دز احساسات "بمن شخصی ظلم شده است"ت می زند بالا کامنت ننویس و بگذار کمی از مطلبی که ناراحتت کرده دور شوی و زهر آنی اش گرفته شود.

بدیهی است که فکر بزرگی نداری و باید تلاش بیشتری بکنی. و الا هیچ مدعی صاحب فکر اولیه ای هم نه می گوید بشوخی و نه می نویسد به جدی جملۀ کودکان کودن پیش دبستانی را که از لات های سرکوچه شنیده باشند:

"اما اگر باشم نیز بر من هرجی [حرجی] نیست با این کشوری که...

"نسل شما برایمان ساخته است..."


دوره گرد گفت...

ممنون از اصلاح دیکته ام... یادم می ماند که حرج درست است و نه هرج!
ولی به یاد داشته باشید که گرفتاری به قول شما احساسی من از همان اموری درآمده که از نظر شما حرفهای لاتهای سر کوچه است... باشد، لات سرکوچه هم آدمی برای خودش، هرچند «نخبه» نباشد!
به هر حال، دلیلی نمی بینم که این نزاع بی معنا را ادامه دهم... شما کوچکترین نقدی را نمی توانی پذیرا شوی و سعی می کنی با دندان شکن ترین ادبیاتی که بلدی پاسخ بدهی به هر نقدی از ایده هایت... این تنها در پاسخ به من اتفاق نمی افتد، هرچند الطاف شما تا به حال بیش از همه شامل حال من شده است! البته این حق شما به عنوان مالک این بلاگ است...

لذت بردم در این دوران که بلاگتان را خواندم، اما دیگر صبرم تمام شده از جواب های توهین آمیزی که می دهید...
به حکم ادب سن و سال، آنچه در ذهن دارم را نمی نویسم و برای شما و «افکار بزرگتان» آرزوی موفقیت می کنم...
یا حق

ناشناس گفت...

جناب تیمسار امروز که در شهر حضور داشتم به وضوح خوشحالی مردم را در رابطه با وضعیت آیت الله مهدوی کنی میدیدم میتوانید این موضوع را با تفسیری که خود میدانید به بحث بگذارید