Hotel Lobby |
1- حبیب الله عسگر اولادی مسلمان مجدداً بر صراحت فتنه گر نبودن موسوی و کروبی افزوده است و اینبار در پاسخ خبرنگاری گفته است که موسوی و کروبی فتنه گر نبودند و نیستند و فقط توسط فتنه گران احاطه شده بوده اند و باید از آنان که عمال امریکا و اسرائیل و صهیونیسم بوده اند تبری بجویند. شریعتمداری اما تعطیلات همیشگی ایران - یا آلودۀ هوا و یا آلودۀ عزا - را بهانه کرده است در کندن از تهران و رفتن به یزد و آنجا گفته است که منظور و نیت خامنه ای در حمایت (بخوان تحمل ناچار) از فسیل های زندۀ انقلاب (بخوان هاشمی رفسنجانی) این است که بقیۀ این فسیل ها (محتمل حسن روحانی و از این دست نزدیکان فکری هاشمی) وحشت نکنند و امیدوار به ادامۀ زیست حاشیه ای خود باشند.
2- نگاه ظاهری و انگیزه خوانانه به این دو اظهار موضع معتدل و رادیکال از جبهۀ خامنه ای نمرۀ مثبت و اعتدال را به عسگر اولادی و نمرۀ منفی و ستیزه جویانه را به حسین شریعتمداری می دهد. اما اگر به نتیجۀ مورد انتظار و قابل حصول منطقی این دو اظهار موضع متمرکز بشویم معلوم می کند که اظهار نظر عسگر اولادی نقطه ای بسیار خطرناک تر از موضع گیری شریعتمداری را نشانه رفته است و در بطن خویش حمل می کند. به این معنای دقیق و فرموله شده که: "حرف تکراری این روزهای عسگر اولادی هدفی جز ترمیم شکاف الیگارشی سنت و طرد همۀ عناصر مدرن را ندارد در حالیکه حرف شریعتمداری خواهان کوچک سازی حلقۀ الیگارشی به متحجران مطلق و تندروان فاسد است."
3- در واقع امر عسگراولادی با سوء استفاده از حبس و حصر موسوی و کروبی می خواهد با بازگرداندن رهبران جنبش سبز به داخل الیگارشی حداقل 10 میلیون نفر ایرانیان مدرنی را که آرای 13 میلیونی اعلام شدۀ موسوی در انتخابات 88 را بصندوق ریختند را از اردوی جنبش سبز و اصلاح طلبی اخراج و آنان را جزیی از ضدانقلاب و برانداز و عامل بیگانه معرفی کند. زیرا که اگر چه در مورد رهبران جنبش سبز ضمایر مشخص است و به موسوی و کروبی ختم می شود اما در مورد اطرافیان دیگر ضمیری که به شخص خاص و گروه و حزب و جمعیتی اشاره بکند وجود ندارد و از عنوان کلی برانداز و عامل بیگانه و صهیونیست و خائن استفاده می شود. بعبارت دیگر وقتی می گوید کروبی و موسوی از اطرافیان فتنه گر خویش باید برائت بجویند مشخص نیست که این برائت جویی از چه و که باید باشد. شاهد مثال اینکه کروبی و موسوی قبل از این هم و بارها از معدود عوامل نفوذی گروه ها و دسته ها و افراد برانداز و ضدانقلاب برائت جسته اند و خودشان را ملتزم به اجرای بدون تنازل قانون اساسی معرفی کرده اند. بنابراین پرواضح است که منظور جدید عسگراولادی از اعلام برائت دوری جستن موسوی و کروبی از همۀ جوانان و نیروهای مدرن زندگی خواه و غیر سیاسی و مدنی است.
4- اما در سوی دیگر شریعتمداری نه تنها موسوی و کروبی را مهدورالدم می داند و دیگر موضوع مستقیم بحثش هم قرار نمی دهد بلکه هنوز پول های عربستان به خاتمی را متذکر می شود و کار را وخیم تر از این هم می داند و برای اولین بار و بعد از چند بار عقب جلو کردن لفظ آیت الله هاشمی در ستون ها و سرمقاله های کیهان او را با شدید ترین و تحقیر آمیز ترین تعبیر ممکن و بطور مستقیم فسیل زنده می خواند و رحم و شفقت خامنه ای را علت اصلی "هنوز نفس کشیدن" هاشمی و خانواده اش اعلام می کند. این طرز موضع گیری شریعتمداری و برعکس موضع ملایم عسگراولادی این خوبی را دارد که رهبران بالقوۀ جنبش سبز را نیز در عداد نیروهای مدرن معرفی کرده و خواهان حذف همه - از رهبر تا رهرو - از صحنۀ سیاسی ایران می شود.
5- خوبی موضع گیری شریعتمداری در این است که نیروهای مدرن را یتیم نمی کند و شکاف های بوجود آمده در الیگارشی روحانیان را فعال و رو به گسترش می خواهد در حالیکه عسگر اولادی با علم بر اینکه اگر موسوی و کروبی و هاشمی و خاتمی را از نیروهای مدرن و مدنی جامعه منها کند آنان یتیم خواهند شد و کسی در داخل کشور نخواهد بود که بتواند و جرأت بکند و اجازه داشته باشد آنان را نمایندگی و رهبری کند خواهان برگرداندن سران جنبش به داخل الیگارشی است تا ضمن ترمیم شکاف های بوجود آمده از گسترش آن هم جلوگیری کرده و مهم تر از همه نیروهای جوان طبقه متوسط زندگی خواه و مدرن اندیش جامعه را بعنوان بلوک مدرن از هرگونه پایگاهی در بین الیگارشی محروم و برای دوره ای طولانی حذف کند.
6- و می ماند یک حاشیه که لعنتی بفرستم به ناجوانمردی سه نفر کاربر بالاترین و در رأس همه شخصی با آی دی alfredt(نویسندۀ وبلاگ گاه نوشته های آلفرد) که فقط و فقط بدلیل کم آوردن در منطق و استدلال و بحث و با گزارش های مغرضانه باعث بسته شدن حسابم در بالاترین شدند و اینک گویا نه تنها خودم را محروم کرده اند بلکه حساب آلترناتیو بنام یکی از نزدیکانم خود را هم بی پرسش و تحقیقی بستند. در حالیکه نه آن بهانۀ لینک تکراری در سه ماه مسدود کردن حسابم تخلف از قوانین بالاترین بود و نه بستن حساب آلترناتیو وابسته ام حساب تکراری خود شخص من بود که بسته شد. یا...هو
۷ نظر:
دلقک جان این آلفرد یکی از کم عقل ترین آدمها در زمینه استدلال است، من این رو در دفاعیاتش از پرونده روزنامه نگار نما - نیک آهنگ - فهمیدم. امیدوارم چند تا کاربر خوب بالاترین پیدا بشند و از شما حمایت کنند.
البته جلوی عمال دیکتاتور(آلفرد و اعوانش) بهتره تا متحد نشدند موضعشون رو علنی نکنند. واقعا این چه بساط سانسوری هست که تو بالاترین راه افتاده؟
و در اینجاست که به یک نتیجه گیری بسیار بسیار مهم میرسیم، اینکه بابا نرم افزار کشورهای غربی برای سخت افزار مناسبش که مردم کمی متمدن تر غرب باشند نوشته شده. این دموکراسی بالاترین هم به درد چهار تا آدم با منطق میخوره، نه جاهلی مثل آلفرد که ادعای فهمش میشه بعد چون با نظرات طرف مشکل داره با گنگش میزنه سانسورش میکنه.
اما شما دلقک عزیز، بعضی از نوشته جات شما به کل سایت بالاترین می ارزه، اغراق نیست، بعضی روزها کل صفحه اولش پر از خزعولات هست(با تشکر از افرادی مثل آلفرد)، نه اینکه فکر کنید مطالب طنز و سرگرمی منظورم هست، نه ، مطالب بی ارزش و تحلیل های کشکی و سطحی سیاسی. حیف که همچین رسانه قوی ای میتونه بازیچه دست اینا بشه، ولی خب الان اوضاع سیاسی داغ نیست و بسیاری از کاربران خوب بالاترین زیاد سری بهش نمی زنند اینه که اینا میتونند اونجا زیاد جولان بدند، مثل اونور که وقت جولان شریعتمداری و نونچگان آقا هست، عرصه از مردان بزرگ خالیست. که به نظرم هر چه به انتخابات نزدیک بشیم درست تر میشه، شاید!!
دلقک جان باز هم که حسابت را بستندو نگران نباش من دو تا از لینکهایت را فرستادم (هر روز فقط میتوانم دو لینک بفرستم). بهر حال فعلن من فرستادن لینکهایت را بعهده میگیرم. بهر حال ایمیل مرا داری اگر کاری داشتی تماس بگیر. قربانت. داریوش
دلقک عزیز، متاسف شدم بابت مشکلی که در بالاترین برای شما پیش آمد، البته برای ما مشتریان دائمی که فرقی نمیکند. به هر حال با توجه به شواهد به نظر میآید این تعلیق به خاطر مقاله قبلی شما در سرزنش پهلوی ستیزان بود و باقی ایرادات فقط بهانه است و حتا گزارشات هم اثری ندارد. متأسفانه یکی از بالایاران بالاترین به اسم میترا از پهلوی ستیزان افراطی است و این اولین بار نیست که نویسندگان مقالاتی چون مقاله شما از بالاترین حذف میشوند. به نظر من بهتر است به جای پشت کردن به بالاترین با مهدی یحی نژاد تماس بگیرید، من مطمئنم که مشکل برطرف میشود، اگر نشود باید واقعا متاسف بود برای بالاترین که خود را محروم از کسانی کند که تولید مطلب میکنند و کپی کار نیستند. به هر حال ما که هر روز اولین وبلاگی را که باز میکنیم وبلاگ شماست و همیشه استفاده میکنیم چه با بالاترین چه بی بالاترین. موفق باشید استاد من.
خیلی ممنون از دوستان و سلام به داریوش با تشکر ویژه. لطفتان پایدار و مرسی که نگرانی ام از بسته شدن تمام آدرس های وبلاگم آسوده شدم. بلی اگر مشکلی بود مزاحم می شوم. اما در مورد مربوط بودن انسداد حسابم به دفاع از شاه و پهلوی مطمئن نیستم زیرا حسابم بخاطر گزارش لینک های هاشمی و نیک آهنگ بسته شده است و قبل از مقالۀ مورد نظر بوده. یا...هو
سلام
دوستت دارم
و بعد
چند وقت است میخواهم بنویسم اما فرصت نمیشود. نه اینکه مثل قبل هر روز بارها به سیرک سر نزنم-نه.بلکه گرفتاری ها و کابوس ها مانع نوشتن میشوند.حالا که وقت هست اما- آمده ام حالت را بپرسم و اگرچه آرزوی من در سیر حوادث اثری یا خللی ایجاد نمیکند-با این حال دل مرا و روح تو را شاید تسکینی باشد بر درد حالی معلوم و وحشت آینده هایی مجهول. پس آرزو میکنم شخص محترمت و دختران بزرگ زاده ات هر جا که هستی و هستند-خوش باشید و خرم-که روی سردر سیرک دلقک نگاشته بودند:هر کس خوشی و خرمی نمیخواهد وارد نشود.
و اما بعد:
دوست من-
در زندگی هیچگاه به آینده ی روشن میهنمان ناامید نبودم و هر آنچه برنامه داشتم برای ایرانی بود که غرب نخواهد شدن ولی رهاست از حکومت ما قبل تاریخیان.ظرف زمانی نداشت این تاریخ رهایی مرا تا اینکه با تو آشنا شدم. به تریاک رهایی نشئه بودم که نوشته های تو شد خداوندگار مخدرات!هر روز بیشتر خواستم و تو بیشترم دادی.روزی ایستادی در میدان سیرک و با صدای رسا فریاد زدی:تا دو سال دیگر ما همه رها خواهیم شد از چنگال نشئگی های مصنوعی و از خود آزادی و شادی تزریق خواهیم کرد-آن هم در مام وطن.خطر های راه را گفتی و به حق که واقع بینانه و بی هیچ ژست روشنفکرانه فرمودی که نه آن سوزن ها که ما از آن آزادی میکشیم به تمیزی و بزرگی سوزن های تزریقی تمدن غرب خواهد بودن و نه آن آزادی به خلوص آزادی های غرب. فرمودی عرفی اند و ما همه-یا دست کم من- برایت کف زدیم و هورا کشیدیم. من از فرط شادی و سرخوشی از روی صندلی ام بلند شدم و معلق زنان خودم را به رینگ سیرک و کنار تو رساندم. در آغوشت کشیدم و پیشانی ات را بوسه زدم.و در گوشت گفتم"دوستت دارم".نگاهم کردی و گفتی: قولی نمیدهم.گفتم: میدانم-اما همینکه به دست من و ما ظرفی از زمان دادی تو را سپاسگزارم.
حالا باقی داستان:
ظرف دارد پر میشود و آخرین قطرات این سال را هم در برمیگیرد.میترسم.میترسم این آب لجن آلوده از کاسه سر بزند و من و تو هر دو نه از شمیم آزادی که از بوی عفن لجن زمان بدوا غش و بعدا بمیریم. میترسم دوست من. وحشت دارم و سعی میکنم به رو نیاورم.
رقص ها و طنازی های تو نیز این روزها به من همین خبر را میدهند.حالا یا چشمان من خوب نمیبیند و یا تو هم با همین وحشت و ترس و فسردگی گلاویزی.
میدانی که! برای طلبکاری نیامده ام.میدانی که!حتی برای پس گرفتن آن بوسه بر پیشانی ات هم نیامده ام.فقط آمده ام بگویم حتی اگر آن زمان موعود به تعویق اوفتاده...سخنی بگو-طرحی نو در افکن و در سیرک را با بی میلی و آن هم چند روز یک بار به روی خیل شادی طلبان باز مکن. میدانم هزار و صد گرفتاری و غم داری که یکیشان دوری از دخترانت است-اما مگر ما را نیز به فرزندخواندگی نپذیرفته ای؟مگر ما "آل"خیمه ی سیرک تو نیستیم؟!
مگر سیرک باز نشد که ما هر روز بیاییم پیاله ای بزنیم و دودی بگیریم؟
پس...بیشتر باش و بهتر بنویس.
و فسرده ات نبینم.
دوستت دارم
الی المهرج الایرانی
(به علت معذوراتی که دارم و بعدها خواهمت گفتن نوشته ام را چاپ مکن و یا با خط بریل به چاپ برسان...جوری که کوردلان از خواندنش عاجز باشند!)
سلام
دوستت دارم
و بعد
چند وقت است میخواهم بنویسم اما فرصت نمیشود. نه اینکه مثل قبل هر روز بارها به سیرک سر نزنم-نه.بلکه گرفتاری ها و کابوس ها مانع نوشتن میشوند.حالا که وقت هست اما- آمده ام حالت را بپرسم و اگرچه آرزوی من در سیر حوادث اثری یا خللی ایجاد نمیکند-با این حال دل مرا و روح تو را شاید تسکینی باشد بر درد حالی معلوم و وحشت آینده هایی مجهول. پس آرزو میکنم شخص محترمت و دختران بزرگ زاده ات هر جا که هستی و هستند-خوش باشید و خرم-که روی سردر سیرک دلقک نگاشته بودند:هر کس خوشی و خرمی نمیخواهد وارد نشود.
و اما بعد:
دوست من-
در زندگی هیچگاه به آینده ی روشن میهنمان ناامید نبودم و هر آنچه برنامه داشتم برای ایرانی بود که غرب نخواهد شدن ولی رهاست از حکومت ما قبل تاریخیان.ظرف زمانی نداشت این تاریخ رهایی مرا تا اینکه با تو آشنا شدم. به تریاک رهایی نشئه بودم که نوشته های تو شد خداوندگار مخدرات!هر روز بیشتر خواستم و تو بیشترم دادی.روزی ایستادی در میدان سیرک و با صدای رسا فریاد زدی:تا دو سال دیگر ما همه رها خواهیم شد از چنگال نشئگی های مصنوعی و از خود آزادی و شادی تزریق خواهیم کرد-آن هم در مام وطن.خطر های راه را گفتی و به حق که واقع بینانه و بی هیچ ژست روشنفکرانه فرمودی که نه آن سوزن ها که ما از آن آزادی میکشیم به تمیزی و بزرگی سوزن های تزریقی تمدن غرب خواهد بودن و نه آن آزادی به خلوص آزادی های غرب. فرمودی عرفی اند و ما همه-یا دست کم من- برایت کف زدیم و هورا کشیدیم. من از فرط شادی و سرخوشی از روی صندلی ام بلند شدم و معلق زنان خودم را به رینگ سیرک و کنار تو رساندم. در آغوشت کشیدم و پیشانی ات را بوسه زدم.و در گوشت گفتم"دوستت دارم".نگاهم کردی و گفتی: قولی نمیدهم.گفتم: میدانم-اما همینکه به دست من و ما ظرفی از زمان دادی تو را سپاسگزارم.
حالا باقی داستان:
ظرف دارد پر میشود و آخرین قطرات این سال را هم در برمیگیرد.میترسم.میترسم این آب لجن آلوده از کاسه سر بزند و من و تو هر دو نه از شمیم آزادی که از بوی عفن لجن زمان بدوا غش و بعدا بمیریم. میترسم دوست من. وحشت دارم و سعی میکنم به رو نیاورم.
رقص ها و طنازی های تو نیز این روزها به من همین خبر را میدهند.حالا یا چشمان من خوب نمیبیند و یا تو هم با همین وحشت و ترس و فسردگی گلاویزی.
میدانی که! برای طلبکاری نیامده ام.میدانی که!حتی برای پس گرفتن آن بوسه بر پیشانی ات هم نیامده ام.فقط آمده ام بگویم حتی اگر آن زمان موعود به تعویق اوفتاده...سخنی بگو-طرحی نو در افکن و در سیرک را با بی میلی و آن هم چند روز یک بار به روی خیل شادی طلبان باز مکن. میدانم هزار و صد گرفتاری و غم داری که یکیشان دوری از دخترانت است-اما مگر ما را نیز به فرزندخواندگی نپذیرفته ای؟مگر ما "آل"خیمه ی سیرک تو نیستیم؟!
مگر سیرک باز نشد که ما هر روز بیاییم پیاله ای بزنیم و دودی بگیریم؟
پس...بیشتر باش و بهتر بنویس.
و فسرده ات نبینم.
دوستت دارم
الی المهرج الایرانی
(به علت معذوراتی که دارم و بعدها خواهمت گفتن نوشته ام را چاپ مکن و یا با خط بریل به چاپ برسان...جوری که کوردلان از خواندنش عاجز باشند!)
هموجان خسته ام. خسته. اینجا ... آمدم در غربت نزدیک تو... من رو یادته؟ تلخک...؟ خسته شدم. از درد خسته شدم. از امید هم دارم خسته می شم. از نا امیدی هم خسته ام. کی باید به فریادمون برسه کی؟؟ می خ.اهیم زندگی کنیم اما نفس نداریم. می خ.اهیم داد بزنیم اما نا نداریم. این ها کارشون رو خوب بلدن یا خدا با اینهاس؟ خدا ما رو یادش رفته یا اصل خدا و اسلام همینه؟ هر روز در سیرکت میام اما ...
ارسال یک نظر