۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

اسلام برای بغل دستی!


1- من بودم ورانندۀ مسافرکش وخانم متجدد وبالای شهری موقر وباسواد. تازه پیچ سه راه ضرابخانه را بسمت پاسداران گذشته بودیم که یکی از علت های همیشه حاضر برای اضطراب وعصبانیت پیدا شد- دقیق بخاطرم نمانده علت خاص- وبزبان رانندۀ ماشین:... به اوقات آقای راننده! وآقای راننده که بدجوری دلش پربود از این همه مشکلاتی که محاصره مان کرده اند شب وروز ونفس های مان را بند آورده اند؛ هرچه ازدهانش درآمد به آخوند ودین ورهبر ورییس جمهور وشهردار وپلیس و...گفت وبازهم ول کن قضیه نبود وماهم که هنوز راهی نرفته بودیم وتازه رسیده بودیم به پشت حسینیۀ ارشاد وشریعتی غلغله بود درآن غروب سربی.


2- بانوی محترمی که ذکرش رفت ودرکنارمن وبعدازمن سوارصندلی عقب تاکسی شده بود ازیک لحظه تجدید نفس راننده استفاده کرد ورشتۀ کلام را دردست گرفت وضمن همدردی با راننده وتأیید مشکلات وتکرار برخی ناسزاهای ظریف وزنانه به برخی روحانیان معروف به سنتی؛ ودرحالی که سعی می کرد موهای مواج وپرپشت بیرون زده ازجلووپشت روسریش به بیرون را تا اندازه ای رفع ورجوع کند؛ گفت: "واقعاً خدا به زمین گرمشان بزند که با این برداشت سطحی وقشری ازاسلام هم باعث این همه مشکلات شده اند وبدتراینکه جوانان را ازاسلام راستین وحقیقی دورکرده اند." خانم محترم که دیده بود من علاوه برموهای بلند وسفیدم چشمانم هم نیمه کوراست ومجبورم علاوه برعینک روی چشمانم عینک دومی راهم روی سینه ام به ذخیره آویزان کنم؛ شک نکرده بود که من هم باید اهل بخیه باشم وشما می دانید که بانوان درمناظرۀ مردان چقدرمتفاوت وماهرند. لذا خانم مسافر علاوه براینکه پیازداغ کلمات روشن فکرانۀ بحثش رازیادکرد؛ بامخاطب قراردادن مستقیم من مرا به همرأیی وهمراهی باخودش فراخواند- رانندۀ تاکسی مثل کسی که بعدازشکست قطعی به آرامش می رسد توجهی به ما نداشت دیگر وداشت ترافیک را نگاه می کرد-


3- من اما بادی به غبغب انداختم ودرحالی که صدایم را صاف می کردم که بتوانم روی طول موج "بم" ومردانه تنظیم کنم که گیرنده های مجاز بتوانند پیام را دریافت کنند؛ عرض کردم که: "واقعیت قضیه این است که حقیرنیز چون سرکارعالی فکرمی کردم تاهمین چندی پیش؛ ولی اخیراً به این نتیجه رسیده ام که اسلام یک جوربیشترنیست ونبایدهم باشد وآن همان طوری است که روحانیان بزرگ ما درقم ونجف گفته اند ومی گویند، وما حداقل 300 سال است که اززمان صفویه با این اسلام زندگی کرده ایم ومتدین بوده ایم ومشکلی هم نداشته ایم. مشکل اززمانی پیدا شده که سیاست مارا با شریعت دین ما این همانی کردند؛ والا تاموقعی که کارکشیش به کشیش بود کارقیصر به قیصر مشکلی نبود وامروز هم اگر بخواهیم مشکلات مضاعفی که درست کرده ایم نباشد باید همان بشود که آقای راننده فرمودند: "حکومت عرفی" یا همان جدایی دین ازسیاست مصطلح؛ که تازگی آمده اند وبا پیچاندن کلمات کرده اند جدایی نهاد دین ازنهاد دولت. والبته مثل همیشه نگفته اند چگونه، هم دخالت داشته باشند درهمدیگر وهم کاری بکار هم نداشته باشند.

دراین موقع من به مقصد رسیده بودم ومی خواستم پیاده بشوم که خانم مصاحبم با خوشرویی منطقم را –بقول خودش- درکل واصل موضوع قبول کرد ولی فیروزمندانه این راهم گفت که: "قربان ولی ملت ما مسلمان هستند وما باید پذیرش آنان راهم درنظربگیریم."


4- حکایت دوم:

جوان بود سی سال. تحصیلات متوسطی داشت. آشنایی دوری بامن داشت. بهایی بود. شروع کرد بامن بحث کردن. یک ساعت ونیم تمام همۀ سوادم، تجربه ام، حرمتم وحتی کمی روشن فکری پذیرفته شده ام را هزینه کردم که من پیرمرد شیعۀ اثنی عشری به این جوان بهایی توضیح بدهم وبقبولانم که اسلام دین وشیعه مذهب رسمی اکثریت ملت ایران همانی است که درحوزه گفته می شود وروحانیان می گویند ورساله های عملیه مبلغ ومروج آن است. نه تنها موفق نشدم بلکه متهم به عدم شناخت دینم هم شدم. چون این جوان بهایی مصر بود که اسلام ناب ومربوط به مدینة النبی بسیار متفاوت است با چیزی که مراجع 80-90 سالۀ قم ونجف می گویند واگرما به اسلام شریعتی وسروش عمل بکنیم ایران – ولابدبه تبع آن جهان- گلستان می شود. والبته این جوان بهایی مدعی بود که جزدرقالب اسلام نمی شود جامعه را اصلاح کرد چون" مردم ایران مسلمان هستند."


5- ومن عزم جزم کردم که این "مردم ایران مسلمان هستند وجز درقالب دین شان اصلاحات رانمی پذیرند" را پیدا کنم. یعنی خودخودشان را پیداکنم، لمس کنم واگر بشود چندتا عکس وفیلم هم بگیرم از اعترافات شان که بلی: "من یک مسلمان شیعۀ اثنی عشری هستم وبا این که از دست این رژیم اسلامی بتنگ امده ام ولی بهیچ قیمتی حاضر نمی شوم به قیمت جدایی دین ازسیاست از این همه نکبت دنیا وآخرت خلاص بشوم." ولی خدای بزرگ ایرانیان را که سی سال است ازدست روحانیان ازایران فراری شده شاهد می گیرم که حتی یک نفر ازاین مردمی را که "مردم ایران مسلمان هستند و..."پیدا نکردم. وهرچه که پیدا کردم از جنس همین گویندگان وشعاردهندگان "مردم ایران مسلمان هستندو..." بودند.


آمارتقریبی ایرانیانی که من پیدا کردم به این شرح بود:

ده درصد کل جمعیت ایران عقب ماندگان ذهنی(معنوی) وهوادار وپیاده نظام حکومت دینی موجودبودند.

ده درصد کل جمعیت ایران جلوافتادگان عینی(مادی) وهواداروسواره نظام حکومت دینی موجودبودند.

ده درصد کل جمعیت ایران متدینان ومؤمنانی بودند که نسبت به حکومت دینی موضع نفی واثبات نداشتند یا نمی خواستند داشته باشند.

پنج درصد کل جمعیت ایران نواندیشان دینی ومخترعان "اسلام برای بغل دستی" واز این طریق حقنۀ "مردم ایران مسلمان هستندو.."به جامعه بودند.

وبالاخره 65 درصد کل جمعیت ایران مخالف حکومت دینی بودند که تشکیل شده بودند از رکیک ترین فحش وناسزا تا سیاه ترین طنز ومسخره. ودیگر هیچ!


6- مخلص کلام اینکه: یک پژوهش میدانی دوساله از انواع واقسام مردمان متنوع مرا متقاعد کرد که "مردم ایران مسلمان هستند و..."یک گزارۀ سیاسی صرف است که توسط عده ای نیم سواد ونامؤمن دینی-عنصر غیرقابل تردید ایمان نعصب است- وبرای پوشاندن سستی ایمان دینی خویش اختراع شده است. بعبارت دیگر چون خود این فروکاهندگان دین به اخلاق ومهربانی وتساهل وتسامح از ایمان بربادرفتۀ خویش شاکی وخجل ومتضررو ... هستند گزاره ای درست کرده اند که بتوانند با آن" اسلام برای بغل دستی" خویش را حقنه کنند که هم توهم اجر وثواب اخروی ازدست داده را بالقوه بدست آورند والبته که هم قدرت سیاسی به یغما رفته را بالفعل.


7- به این پاراگراف ازمتن منتشر شدۀ منشور جنبش سبزکه مورد سوءاستفادۀ لس آنجلس تایمزقرارگرفته به گفتۀ سایت کلمه عنایت کنید:

"جنبش سبز با پذیرش تکثر درون جنبش بر استمرار حضور دین رحمانی سرشار از رحمت، شفقت، معنویت، اخلاق و تکریم انسان تاکید دارد و راه تقویت ارزش های دینی در جامعه را تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران می داند. ایجاد پیوند میان میراث ایرانی-اسلامی و شوق به توسعه و پیشرفت در جامعه، پرهیز از اکراه مردم به تقید به مرام، مسلک و رویه خاص و همچنین مبارزه با استفاده ابزاری از دین و حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است که به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گیرند."- پایان نقل قول-


من مخلص همۀ دلبستگان به پیشتازی مهندس موسوی هستم. وبارها گفته ام هرجنبشی درایران وبا هرخاستگاه ورهبرانی هم نهایتاً به برقراری مجدد حکومت مدرن ختم خواهد شد ولذا من با جنبش به رهبری مهندس موسوی ویا هررهبردیگری کاملاً هماهنگ وهمراهم؛ اگر جنبیدنی باشد. لیکن نمی توانم بیش ازاین نگاهم را ازخام نگاری میرحسین موسوی برای هدایت جوانان برگیرم. این متن "چینش حداکثر واژگان متناقض ومتنافردرکنارهم" حتی قبل از سال 57 اگربدون متن زندۀ امام خمینی گویا درنوفل لوشاتومنتشر می شد، متنی سانتی مانتال از یک پدیدۀ فاندامنتال ارزیابی ونقدمی شد. واین یک نمونۀ کامل از تفکر سمج "اسلام برای بغل دستی"نواندیشان دینی پشیمان ازمسلمانی سنتی دیروزخود است. یا...هو

۱ نظر:

Hel. گفت...

ووی این آخریاش چقدر پیچیده بود.
اون دسته بندی جالب بود. همون درصدها رو می گم.