گفتم حالا که داریم چهار چشمی رصد می کنیم صحنه را که عفب جلو کردن نیروها غافلگیر نکندمان خدای ناکرده و جنبش مان از دور بیفتد. وحالا که فرصتی داریم تا 20 روز دیگر که طرحی نودراندازیم ولی بدون شکافتن سقف فلک! یک حال وحولی هم بکنیم که باهمۀ سختیش در این روزگار مادران عزاداردراوین؛ ;که شادی وزندگی وجشن تنها راه وتنها پادزهربرضد"عبوسی ومرگ اندیشی ذاتی" حاکمیت بالفعل است لاجرم!
پس این نوشتۀ کوتاه سالیان پیشم را می گذارم برای دیدن شما واطمینان از اینکه "ما بیشماریم؛ سبز":
حکایت اول
من خودرو سواری نداشتم. وبرای تردد درسطح شهر از تاکسی واتوبوس ومترو استفاده می کردم. ومتوجه می شدم که همۀمردم ایران از حکومت روحانیان ناراضی هستند. واین یافته ام را درمجامع خانوادگی به بحث می گذاشتم. وهمه بامن موافق بودند. اما – واین اما خیلی مهم است- درجمع بندی خانوادگی وفامیلی حرف آخر این می شد که ما اشتباه می کنیم وحکومت دربین جنوب شهریها و روستاییان ومؤمن ها وغیرمدرن ها وحاشیه نشین ها و... طرفداران پروپاقرصی دارد. لذا من مجبور می شدم که بروم درروستاها وحاشیۀ شهرها ودرمیان مؤمنان و... تا این خیل عظیم هواداران حکومت را پیدا کنم. ولی هربار دست ازپا دراز تر برمی گشتم به همان مجامع خانواده وفامیل وادعا می کردم که؛ من هوادران را پیدا نکردم. بازهم بحث های داغی می کردیم وبه این نتیجه می رسیدیم که حکومت طرفدار ندارد. اما – این اما هم خیلی خیلی مهم است- آخرین حرف جمع فامیل این می شد که: پس این همه تظاهر کننده در ایام الله ها از کجا می آیند. وحرف حساب جواب نداشت. لذا من صبر می کردم که یک یوم الله فرابرسد وبروم ببینم این تظاهر کننده ها از کجا می آیند. ومی رفتم. اول با مردمی همراه می شدم که مثل همۀ روزهای خدا باهمدیگر راه می روند درسطح شهرودرحالی که به همۀ ارکان واجزاء حکومت بدوبیراه می گویند گویی که برای شرکت در کارناوال "ریو" می روند یا دیدن مسابقۀ گاوبازی شاد وسرود خوانند. بعد که ما پیاده ها می رسیدیم به آن سواره ها که با اتوبوس های مخصوص دردروازۀ شروع رسمی راه پیمایی پیاده می شدند که دیگر جای سؤال وجواب نبود. وماهمه برای یکی جذب می شدیم به بلندگوی وزیر شعار ومرگ بر مرگ بر می کردیم. وازشرب وخورد وجوایز صلواتی لذت می بردیم. تا اینکه صاحب اصلی می آمد و قطعنامه را می گفت وتمام. خب آنهایی که با اتوبوس رسمی آمده بودند نصف بیشترشان درهمان مبداء دررفته بودند ونیم دیگر هم سوار اتوبوس هایشان که حالا در مقصد حاضر بودند می شدند ودست من بایشان نمی رسید که ببینم چه می گویند درحال بازگشت. پس مجبور می شدم به همان جماعت اندکی که باپای خودمان آمده بودیم متوسل بشوم برای پیدا کردن طرفداران انبوه. من هم متوسل می شدم ولی خیلی کم بودند وثانیاً انبوه نبودند وثالثاً همان حالت باز گشتگان برزیلی از کارناوال ریو را داشتند وتماشاچیان اسپانیی خسته از مسابقۀ گاوبازی. ولی منهم ازرو نمی رفتم وباهر پررویی هم بود چند نفری را گیر می انداختم که راز سر به مهرهوادران انبوه را کشف کنم. اولی می گفت :حالش را ببر. دومی می گفت: هم فال است وهم تماشا. سومی می گفت: بالاخره" آقا" یک روحانی است وثواب آخرت دارد. چهارمی می گفت: این بیرون آمدن ها هم نباشد که می پوسیم وتا به پنجم برسم که جسبیده بود به عادل فردوسی پور وششمی که با محمدرضا گلزارعکس می انداخت یوم الله تمام شده بود ومن هنوز از انبوه هواداران یکی راهم شکار نکرده بودم.... یا...هو
توضیح واضحات:
1- سه نقطۀ قبل از یاهو یعنی ادامه دارد...
2- جامعه شناسان اصطلاحی دارند بنام "انبوه خلق". وآن یعنی اینکه وقتی ابدانی با اذهان گوناگون درکنارهم قرار بگیرند؛ فردیت ذهنی شان سلب می شود وهمه همان شعاری را تکرار می کنند که وزیر شعار از بلند گوی رسمی نعره می زند.بدون اینکه لزوماً شعارتکرار کنندگان فهمی یا اعتقادی به شعارشان داشته باشند.
3- دکتر علی مطهری در مصاحبه با ایراندخت گفته است از هوش وزیرکی وفرافکنی احمدی نژاد درپنهان شدنش از مسئولیت هایش دروقایع اخیر. یادتان باشد که من قبل از علی مطهری، آنرا گفته ام در اولین پست این وبلاگ. پس من علی مطهری هم نیستم هر چند او می تواند دلقک باشد اگر کمی تخفیف بدهد بسمت برادر فرزانه اش "محمد مطهری" وشنگولی درجامعه را جزو ضروریات انسان وبویژه در عصر مدرن برسمیت بشناسد.
4- من نگفتم که احمدی نژاد طرفدار ندارد. واین جا تأکید می کنم که دارد. ولی برفها دارد بشدت ذوب می شود به گرمای تهران.؛ برعکس همه جای نیم کرۀ شمالی که سرد ویخبندان است نامنتظره!
۱ نظر:
در جامعه ایرانی چیزی وجود دارد بنام
دوروریی یا همرنگی با جمع
اگرچه که این خصوصیت در همه جوامع کم و بیش است اما در ایران به دلیل سابقه استبدادی بتدریج و بر اساس انتخاب طبیعی فقط گونه هایی باقی مانده اند که به این اصل پایدارند.
در ایران کمتر کسی را میبینید که فکرش با عملش یکی باشد. نه بخاطر اینکه نمیخواهند بلکه نمیتوانند. همرنگ بودن با دیگران اولین اصل بقاست. به همین دلیل است که شما هیچ وقت کسی را درمجامع غیر رسمی له حکومت پیدا نمیکنید و در مجامع رسمی علیه آن!! حتی در یک مجمع رسمی نیز گزارش و مصاحبه غیر رسمی فقط طفره رفتن از حقیقت است.
ارسال یک نظر