1- بالاخره درگذشت شادروان استاد لطفی عزیز به سیرک من هم رسید. و امروز می خواهم به بهانۀ آخرین مجلس بزرگداشت او در شهرک غرب تهران چند کلمه ای بنویسم. اما نه از لطفی و موسیقی سنتی و تار و گروه شیدا که چنان شناخت و ارتباط تنگانگی نداشته ام با چهار پارۀ آن ها که صلاحیت ورود داشته باشم. بلکه می خواهم از کراوات استاد شجریان نازنین بنویسم و بگویم که چقدر خوش منظره و دلپذیر است برای من تصویر همواره تر و تمیز و شیک استاد در بین این همه شلختگی شکلی و محتوایی ارمغان جمهوری اسلامی؛ که توانست انسان مدرن ایرانی را از ریخت شکلی بیاندازد تا بتواند با برهم زدن ریخت محتوایی و فکری او، روحانیان بی ریخت تاریخی و عربپوش را به روشنفکران باریخت و غربپوش مسلط گرداند. و شد آنچه که نباید، و ایران ویران شد.
2- خود مرحوم لطفی را که یکبار هم در همین وبلاگ در تعریف از هنرش نوشته ام هنگامی با شک و دو دلی در صداقتش محتاط شدم که بعد از وقایع جنبش 88 تعرضی کرد به شجریان و حسادتش به برخورداری استاد آواز ایران را ریخت در قالب انتقاد از هنر رفتاری و رفتار هنری او تا نتیجه بگیرد که هنرمند نباید سیاسی باشد و از این خزعبلات آوانگارد کافه های دهۀ 60 و 70 میلادی پاریس و شانزه لیزه؛ در حالیکه خودش هیچگاه صاف و پوست کنده نگفت که چگونه بعد از مهاجرت و اقامت طولانی در فرنگ درست در سر بزنگاهی که همه از دست احمدی نژاد و ضد هنرش در حال فرار از خانه بودند برگشت به ایران و ماندگار شد. باری بگذرم از این پشت مرده حرف زدن حالا که خود استاد شجریان هم با بزرگواری دلخوری های خاله زنکی را قاطی ارادت هنرمندانه اش به هنر لطفی نکرد و در همۀ مراسم درگذشت ایشان از پیشگامان بود در نکو داشت و تعریف از هنرمند رحلت کرده.
3- می دانم که پوشیدن کراوات همانقدر که طرفدار دارد بیشتر از آن هم مخالف دارد؛ حالا دیگر در خود خاستگاه پوشش کراوات، کشورهای غربی هم. و ایضاً می دانم که هنرمندان بدلیل یک نوع یلگی روان که ذاتی است و علامتی از بی چهارچوب بودن و قالب ناپذیری روح و احساس شان است، از قدیم الایام نیز لباس های راحت و یله و بی تکلف و غیررسمی را بیشتر می پسندیدند و می پسندند در همه جای دنیا. اما - و این اما مهم است - پوشیدن کراوات در ایران اسلامی فقط انتخاب این لباس و آن لباس نیست. بلکه ترجیح شکلی از انسان با "دیسیپلین و مدرن" به شکلی دیگر از انسان "شلخته و سنتی" هم است. و همانطور که گفتم ممنوعیت کراوات در پوشش کت شلور - هر دو هم غربی - مردان ایرانی از سوی جمهوری اسلامی؛ ناشی از یک نوع شکستن مدرنیته در مقابل سنت متحجر هم بود و است. تا این شکست شکلی به بی ریختی محتوایی و شکست فکری منجر شود و سلطۀ فیزیکی روحانیان را به سلطۀ محتوایی هم ارتقاء دهد. که داده است متأسفانه.
4- لذا پوشیدن کراوات در مراسم های رسمی و بویژه از سوی مردان بزرگ و مورد توجه جامعه - از جمله هنرمندان عزیز - یکنوع پالس مبارزۀ مدنی با تحمیل نوع پوشش از سوی حکومت متحجر هم است. که نه چندان هزینه ساز است و نه چندان خطرناک. اما سود بسیار دارد. مثل یک آب بازی سادۀ جوانان در یک پارک. یا ایجاد یک صفحه اینترنتی برای نمایش "نه به روسری در یک لحظۀ خلوت خودی" از سوی زنان ایرانی. حتی گمان نکنیم که همۀ زنانی که روسری شان را باد می دهند و عکس موهای شان را به نسیم آزادی می سپارند لزوماً همه مخالف حجاب هستند. بلکه محتمل است که در یک انتخاب آزاد برخی از همین زنان بخواهند با حجاب مورد انتخاب خودشان در جامعه ظاهر شوند. مهم برای آن ها آری به "حق انتخاب" است و نه به تحمیل و "اجبار". لذا بجد معتقدم و متقاضی که سایر بزرگان ما هم به استاد شجریان تأسی کرده و در مراسم های رسمی با پوشش های زیبا و کلاسیک و اصیل حاضر شوند و به جامعه کمک کنند تا برخی استانداردها را اولاً فراموش نکند و ثانیاً گسترش بدهد تا هنگام پایان این سیاهی. یا...هو
۶ نظر:
سلام دلقک عزیزم مرسی که میگردید کوچکترین خبر خوشحالی رو هم به ما بدید دوستتون دارم.
ای جانم تیمسار !
روزت مبارک و دوستت دارم .
کسی که زیبایی را میپرستد ناگزیر از دوست داشتن شجریان است .
روزش مبارک .
روزمان مبارک .
سلام
روز پدر رو خدمت شما تبریک عرض می کنم
سلامت و شاد باشید...
تیمسار جان به این مقاله هم نگاهی بیاندازید و بویژه آن بیست دقیقه سحر آمیز را هم بشنوید.
http://tchaikovsky.blogfa.com/post-98.aspx
طلای هنرمند خرج مطلای جمهوری اسلامی!
هنرمند و روشنفکر عین قدرت است. این حکومت است که باید برای انها فرش قرمز بیاندازد. اخیرا در سوئد عکس برگمن را بجای عکس نخست وزیر بالای اسکناس چاپ کردند یعنی این سرمایه اصلی ماست.
حیف است که این طلا خرج مطلا شود! هنرمند عین قدرت است همانگونه که روشنفکرنیز. "رهبر فرظانه" ما با مهدی اخوان ثالث دوستی قدیمی داشت و حتی از منبعی شنیدم با او دمی هم به خمره میزده است! . بعد انقلاب بر خلاف رویه دوستی, از او انتظار دست بوسی داشته که "میتی" گفته بود ما بر قدرت هستیم نه با قدرت! . البته خیلی ایده آلی نباید فکرکرد بالاخره هنرمند هم انسان است و محضوریت هایی دارد و بویژه کانون های قدرت به او بسیار مشتاق هستند تا رنگ و لعابی از او بگیرند وبه واسطه آنان اعتباری کسب کنند ولی میانه روی در همه امور خوب است. به "حداقل" ها کفایت باید کرد.سلامی و وسلامی! این سیاستمداران می آیند و می روند ولی هنرمند جاودانه است. شاه شجاع را هیچکس نمی شناسد ولی حافظ جاودانه تاریخ است.ماجرای علیرضا افتخاری که سوخته احمدی نژاد شد و الان هم مجبور شده برای نسرین ستوده بخواند تا جبران کرده باشد عبرت آموز است. کوروساوا فیلم ساز بزرگ ژاپنی گفته بود حاضرم تمام جوایزی که در فستیوال های هنری بدست آورده ام را بدهم و در عوض تنها یکی از کارهای هنری ام که علاقه ای به آن ندارم و از ساختن آن شرمگین هستم از کارنامه من پاک شود!
آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟!"
گویند که در هنگام ورود طغرلشاه سلجوقی به همدان، باباطاهر در قید حیات بوده و ملاقاتی میان وی و امیر سلجوقی روی داده است. این دیدار تأثیر شگرفی بر طغرل برجای میگذارد که شرح آن چنین آمده است: «شنیدم که چون سلطان طغرلبیگ به همدان آمد، از اولیا سه پیر بودند: باباطاهر، باباجعفر و شیخ همشا که در کوهکی بر همدان که آن را خضر خوانند، ایستاده بودند.
نظر سلطان بر ایشان آمد. کوکبه لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصرالکندری پیش ایشان آمد. باباطاهر پارهای شیفته گونه بود. او را گفت: با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت: آنچه تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدا می فرماید: ان الله یأمر بالعدل والاحسان. سلطان بگریست و گفت: چنین کنم. بابا دستش بگرفت و گفت: پذیرفتی؟ سلطان گفت آری. بابا سر ابریقی شکسته که سالها از ان وضو کرده بود در انگشت داشت,بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت مملکت عالم چنین در دست توکردم , بر عدل باش!
بگورستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم حال دولتمند و درویش
نه درویشی به خاکی بیکفن ماند
نه دولتمندی برد از یک کفن بیش
ارسال یک نظر