ستار بهشتی تازه ترین قربانی دژخیم خامنه ای |
1- شباهت عجیبی است بین خون ندا و خون ستار. ندا اولین خون بود از جوانانی که همه "بغض فروخورده و نانوشته"ی سی سالۀ یک ملت بودند. و ستار آخرین خون است از جوانانی که "بغض فروخورده و نانوشته"ی ندا را نوشتند و ثبت کردند بر سینۀ تاریخ نکبت سی و سه ساله. این هردو مثل هزاران جوان کشته شده و شکنجه شده و تجاوز شده و محروم شده از آرزوهایشان؛ نه فعال سیاسی رقیب خامنه ای که فعال مدنی خواهان زندگی برای نسل شان بودند. ندا سرچشمه بود در شمال تهران و ستار مصب شد در جنوب تهران. هر دو را دم حجله هایشان کشتند: ندا را قبل از عروس شدن بقصد ایجاد رعب در مردم کشتند با وحشت از زیبایی و ظرافت زنانگی اش. و ستار را قبل از داماد شدن از زبونی و درماندگی و استیصال مثله کردند برای غلبه بر ترس خود از ابهت مردانگی اش. و چه سن مبارکی داشتند این دو جوان عروس و داماد آزادی ملت ایران: ندا امسال سی ساله می شد برای ستار سی و پنج ساله. عروسی خونتان مبارک عزیزان سرفراز و بی گناه کشته شدۀ ما!
2- خامنه ای و یاران مسئولیت خون هیچ کدام را نتوانستند بعهده بگیرند: ندا را از بی گناهی و ستار را از بی پناهی. وقتی گفتند ندا مرفه بی درد بوده است در شمال تهران؛ ستار خروشید که ای نامردمان جنایتکار خون من از رباط کریم تهران شاهد پیوند یک ملت است بدون شمال و جنوب و جغرافیا . این هر دو جوان را از آغوش مادران شان ربودند: ندا را بی خبر از مادر در شروع بن بست زندگی ایرانیان در سه سال پیش؛ و ستار را بی خبر از مادر در پایان بن بست مرگ جمهوری اسلامی در سه سال بعد. هم عروس خوشگلمان ندا و هم داماد خدنگ مان ستار هردو بی اجازه ای برای خداحافظی با مادر بقربانگاه غافلگیر شدند. مثل همۀ آن دیگر شهدای ملت که همه بی استثناء از پشت هدف قرار گرفتند از ترس دژخیم از رودررو شدن با حرف ِ حساب ِ بی جواب شان:
"ما فقط زندگی مان را پس می خواهیم بی سر خر. و خدایمان را پس می خواهیم بی واسطه. همین!"
3- شهادت این فرزند پاکباز ایران زمین خبر قطعی از عدم تعادل دستگاه سرکوب خامنه ای می دهد. ایمان دارم که همانگونه که خون ندا را در سرچشمه نتوانستند مهار کنند در جلوگیری از امتداد سرخ عاشقانه اش تا رباط کریم؛ خون ستار را در مصب شط سرخ "زندگی برای ایرانیان" بطریق اولا نخواهند توانست مهارکردن. و فردایی بزودی ایران تن زخمی و پاره پاره اش را در اقیانوس زندگی هدیه شده از این خط سرخ شهادت ندا تا ستار به التیام خواهد شست! انشاءالله. تنها دریغ ما بزودی نبودن گلهای سرخ پرپر شده مان توسط دژخیم خواهد بود در خط سیر سه سالۀ ندا تا ستار. دوستشان داریم و از روی داغدیدگان شان شرمساریم به قصور! یا...هو
۱۰ نظر:
دلقک!
یحتمل، همشیره به تازگی خبر از لاولی و آنبیلیوبل بودن! هوای تهران برایتان به لندن نفرستادهاند که اینگونه پریشان مینمایید...
دوستی یا دشمن؛ خودی هستی یا نخودی!
منظورت از پریشانی چیست. برای مرگ ستار که تو هم باید پریشان باشی اگر انسانی. برای نتیجۀ خون ستار هم من پریشانی ندارم چرا که مطمئنم از قانون خلقت و برنده بودن حقیقت! یا...هو
نمیدانم چرا هر وقت اسم ستار را می شونم ناخوادگاه اشکم می ریزد. پیش از هر چیز پرپرشدن این عزیز به دست جبار زمان تافته جدا بافته خامنه ای را به مادر و خواهر نستوه اش تسلیت می گویم امیدورام به جق دردها و زجرهای ی کشیده بهشتی و آه ستمدیدگان و ناله مظلومان این رژیم سراپا خون ریز را از ریشه بخشکاند. در ثانی عمودلقک خواهش می کنم اگر می توانید به پارلمان حقوث بشر اروپا برای پیگری ایجاد و تشکیل کمیسیونی درباب تحقیق و تفحص ستار بهشتی نامه نگاری کنید و جداگانه برای سران دولت ها بیانیهای در محکومیت این جنایت صادرکنید. ما هم بادیگر عزیزان بالاترین حمایتت می کنیم. متاسفم که اشک نمیگذارد ادامه بدهم. گویی کنترل احساساتم از دستم خارج شده.
نوشته تان را چند بار خواندم و اشک ریختم...لعنت به این نامردمان جنایتکار لعنت به این حکومت فاسد و پلید
پیرمرد!
دیروز به من میگفتی که اگر در تهران هستم باید به تایید همشیرهات به دلخوشی هوای لاولی تهران در این روزها عصبیت نداشته باشم!
امروز میگویی اگر انسانم باید برای ستار پریشان باشم؟
من همانم که دردم مادری بود که فرزندش را بردند و یک هفته بعد جنازهاش را تحویلش دادند! درد تو دیر آغاز شده است انگار!
موفق باشی...
"من همانم که دردم مادری بود که فرزندش را بردند و یک هفته بعد جنازهاش را تحویلش دادند! درد تو دیر آغاز شده است انگار!"
کلا بعضی از انسانها بیمارند انگار. خدا شفا دهد.
دلقک جان در خبرها خواندم که بک کارگر عرب هم در زیر شکنجه کشته شده و جسدش را تحویل خانواده اش داده اند. ظاهرن این موارد زیاد است. برای همه این شهدا بنویسید.
دلقک عزیز:
شط خونی که جمهوری اسلامی براه انداخته، سه ساله نیست، بل شطی سی ساله است، از خون بهترین جوانان کشور شطی که از فردای پیروزی انقلاب با ریختن خون انقلابیون فدایی خلق از قبیل توماج، مختوم، واحدی و جرجانی شروع شد، در خرداد خونین سال ٦٠، به اوج رسید، در سال ٦٧ و در پایان جنگ خان و مان سوز ایران و عراق، با کشتار ٦٧ به نقطه عطفی جدید رسید و بهمراه خون دانشجویان مبارز وطن در سال ٧٨ و شکستن طلسم اصلاح طلبی شیخ شیاد، خاتمی، و گذر از سبزهای لجنی رژیم و رهبران متعفنش چون موسوی و کروبی، خون عزیزانی مانند ندا و سهراب و فرزاد کمانگر را در امتداد خود دربر گرفت تا پس از سه سال از شکست قیام مردمی علیه رژیم ولایی، همچنان قربانی بگیرد و خون جوانان وطن را بطلبد و اینبار خون ستار عزیز را.
اهمیت خون ندا و ستار اما در سمبلیک بودن و در عین حال نامتعارف بودن آنست. اولا ایندو هیچیک از اقشاری نبودند که بطور سنتی فعال سیاسی باشند. بطور سنتی، قشر درگیر در مبارزات سیاسی کشور دانشجویان و احزاب سیاسی و هوادارانشان بودند. اهمیت این مطلب اما، نمایاندن این واقعیت در پیشگاه تاریخ و جهانیان است که اکثریت آگاه مردم ایران خواهان نابودی تمامیت این رژیم هستند و اینکه مبارزه بر علیه تمامیت رژیم ولایی، در سطح جامعه ایران، توده ای و همه گیر شده است.
خانم ندا آقا سلطان تنها برای همراهی با مردم در سال ٨٨ به خیابان آمده بود. اما بر خلاف تبلیغات و یاوه سرایی های سبز های لجنی رژیم، که مردم را در پشت سر خود قلمداد میکردند، ندا آقا سلطان تفی بود که بر صورتشان میخورد. ندا آقا سلطان نه تنها بدنبال "بازگشت به دوران طلایی !!! خمینی" نبود، که بالعکس تمام وجودش، نفی ایدئولوژی ارتجاعی ولایی، در هر شکل ان بود، خواه سبز لجنی، خواه سیاه ارزشی و خواه پلنگی سپاهی.
ستار بهشتی اما کارگر بود، منتهی نه در حزب خاصی فعالیت داشت و نه اساسا عضو سندیکا و تشکلهای صنفی کارگران بود، یعنی سنگری که بطور سنتی، مبارزین و طرفداران زحمتکشان در ان متشکل شده و مبارزه میکنند. ایشان کارگری "وبلاگ نویس" بود. در شرایطی که هر نوع تشکل مستقل صنفی و کارگری سرکوب میشود و حتی تشکلهای فرمایشی رژیم هم، مثل "خانه کارگر" از سرکوب در امان نیستند، ستار تصمیم به دست زدن به مبارزه انفرادی، از طریق وبلاگ نویسی میگیرد تا صدای فریادش را بگوش جهان رسانده و دست اتحادش را، حال که در جهان واقعی نمیتواند، اقلا در "فضای مجازی" به سمت دیگر مبارزان دراز کرده و از آنان یاری طلبیده و همزمان به آنها یاری دهد.
دست مريزاد استاد
اشك به چشمانم جاري شد. مخصوصا شستن ايران پاره تن و شستن جسمش در كنار اقيانوس زندگي . عجب تشبيهي آفرين استاد
ما نیز گریه کردیم...
ارسال یک نظر