وارطان! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…
وارطان سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
وارطان ! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!
وارطان سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شکست!
و
رفت…
***
همین. یا...هو
۱ نظر:
برررررروووووو بابا
ارسال یک نظر