۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

به 1384 خورشیدی خوش آمدید آقای اورول!


تاریخ نوشته: 14 اردیبشت سال 1388 خورشیدی. عنوان نوشته: ایران روی میز جامعه شناس. علت بازنشر: برداشت آزاد.

1- یک دلقک اگر نبض جامعه اش را در دست نداشته باشد باید برود غاز بچراند. چون که کسی نمی آید به "سیرک"ش. ودلقک که به شیر نفت وصل نیست؛ از گرسنگی می میرد وجامعه ای که دلقکش بمیرد؛ لبخند کودکانش می میرد؛ ووقتی کودکان مردند؛ پدر مادر ها دق می کنند ومی میرند و... دیگر چه کسی مانده تا بکشیمش- پناه بر خدا-

پس بیایید جلوتر تا یک قصه برایتان بگویم بی خیال انتخابات وتقلب وتخلف وبرادر حسین وبرادر"پروین" واین حرفها...فقط یک وقتی یادم بیاندازید راجع به اسامی پروین ومیترا و مهرداد ومحمودو رامین وکامران وداود وحرواسفندیار والهام و...یک بحثی بکنیم باهم. آری که قبل از انقلاب وبعد از انقلاب را هم دخالت بدهیم وحتی ربطشان را با اسلام شیعۀ غالی- این غالی را دیگر جه کسی چپاند این وسط مذهب مداراگرملت شیعه!-

بعد روان شناسی کنیم که چطور مهرداد متولد درسال های پیروزی انقلاب"اسلامی" می تواند شیعۀ غالی باشد وبرادر پروین متولد در دولت دکتر مصدق- ای میترای نماز جمعه دلم برایت کباب شد- حر!


2- دریکی از روزهای خرداد-یا خرداد یا بهمن: سرنوشت ایرانیان فقط دوماه دارد سالش- بچه روحانی ها با بچه حرب اللهی ها جمع شدند دور هم که:

ای بابا ما که از پدرانمان خیری ندیدیم واز پیش نمازهایمان! پس بی خیال معممین برویم به یک مکلای دانشگاهی رأی بدهیم؛ بلکه هم بهشت درزیر کاپشن او قایم شده برای عادی سازی وامتحان ما. خب شروع کردند به انتخاب اصلح؛دانه درشت ها نام داشتند قالی باف ومعین ولاریجانی. لاریجانی را خیلی زود خط زدند چون از هزار طرف وصل بود به معممین. معین هم که هنگام آمدن خودش خودش را خط زده بود با آن کاریزمای منفی وشعار تابلو"دوباره می سازمت وطن". پس تا اینجا ماند فقط قالی باف. تا اینکه قالی باف افتاد دردست چپ ها به میلیتاریست وبناپارتیسم ونگاه پادگانی! ودر دست خودش که می خواست از کوره پز خانه تا صاحب قرانیه را مال خود کند وحتی یک روزنامه هم نداشت. تا اینکه گفت من خلبانم ولباس های شیک پوشید ولفظ قلم حرف زد وبه کاریکاتورش حتی سلام داد. میخ آخر را به تابوت بخت این جوان رعنا را آقای سبز ایران کوبید با آن مصاحبۀ دقیقاً مدرن در فیلم خوش ساخت انتخاباتی اش!

"میر فخرایی" نام بنشیند جلو سرداری که از باعرضگی سرش بالای دار نرفته- هی بگو اعلامیه را امضا کرده بود.ول کن دیگر! مگراین طرف اعلامیه ای ها خودشان اعلامیه نشدند و نیستند در جستجوی یک لقمه خاویار اینک!- بچه ها البته یک ایراد سوم وبزرگی هم به قالی باف داشتند:

او حاضر نشد کاپشن بپوشد. او برای پاسبانهایش بنز الگانس آورده بود از آلمان که احساس کرامت بکنند وجوانها را بازداشت نکنند یا کتک بزنند یا هر سه باهم- هم تحلیل وهم تعبیر از پسرم است که پاسبان است-


3- رییس جمهور باهوش وجاه طلب قاعدۀ بازی را چنان با مهارت روانشناسی" ظهور" شرق ملهم بود ودرست اجرا کرد که مردی با عینک آفتابی هم غبطه بخورد که چگونه مغزش را کوبیده روی دلش تا به هاشمی رأی بدهد در"شب انتخابات"- شب انتخابات تعبیر از کیهان است.- وبچه ها معبود را یافته بودند:

یک" هیچ کس" باکاپشن ودانشگاهی! واین بچه های نازنین تنها جمعیتی بودند که هم هدف داشتند هم روش داشتند وهم امداد که معمولاً در هنگام آمادگی برای برد سراغ برنده می آید- گیر نده عزیزم من از علت تامه می گویم-


4- پس" شب انتخابات" فقط این حزب اللهی های صاف وبی ریا بودند- ومن نوکرشانم- با تا 20 در صد کل جمعیت ایران که تکلیف مشخصی گرفته بودند وداشتند.واتفاقاً این ما 30درصد بودیم که اتمیزه بودیم ومعلق:هتاک ها، براندازها، روشنفکران، مخالف خوانها،ایده آلیست هاوخیال پردازها؛ والبته لاشخورها- یادم بیاندازید یک وقتی بعد از انتخابات راجع به این لاشخور ها بیشتر بگوییم وحرص بخوریم-


5- خب حساب 50 در صد جمعیت را رسیدیم. پس آن 50 درصد بقیه چی؟! ای وای بر من؛ این 50 درصد بقیه به معنای دقیق کلمه "گیرافتادگان" هستند. کسانی که عضو هیچ تیمی نیستند ولی زودتر از همه به میدان فراخوانده می شوند والبته که بازی هم می کنند چرا که دستور مربی باید اجرا شود ومهمتر از آن! این میدان یکی از چند میدان سالیانه شان است که می توانند بازی(بخوان حتی بازیگوشی. چرا که نه! بابا ما داریم از آدمها حرف می زنیم ونه از کرگدن) کنند.نا آماده، خسته، مجروح، بدون حساسیت برای برد وباخت و..."بازی برای بازی".


6- دور اول انتخابات که شروع شد لذت بازی حتی نیمی از20 درصد را گرفت ولذا گفتند بی خیال وبا 50 در صدی که همه برادر خواهر وفامیل هایشان بودند شریک شدند در بازی"اجی مجی لاترجی" وچشم هایشان را بستند ودست کردند توی کلاه شعبده! ووقت استراحت بین دونیمه دیدند که احتمالات علمی دقیق است بادر صد خطای کم:

" هاشمی، احمدی نژاد، کروبی، قالی باف وحتی معین" با 4 تا5/5 میلیون بازی را باخته بودند. اینجا بود که تحریمی ورأی دهنده یک حرف را زده بود. آنها "هیچکس" را انتخاب کرده بودند: چه فرقی می کند چه کسی رییس باشد!

ولی بازی تمام نشده بود وباید در نیمۀ دوم ادامه می یافت. بازی حذفی باید برنده داشته باشد مگر شوخی است. لذا سیدما به آن نازنین وزیر کشورش-واقعاًکه! قربانت بروم خاتمی!- گفت تا زمین را خاک اره بپاشند وآماده کنند برای نبرد- حالا دیگر گلادیاتور! هم خونین وشکست خورده وسط میدان ولو شده بود-وفتی قصه به این جا رسید آن 30 درصد اتمیزه که درگوشه وکنار استادیوم به بازی یه قل دوقل ومینج مشغول بودند هشیار شدند وبازی کی بود کی بود را شروع کردند. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. تازه بازی "کی بود کی بود" مال بعد از انتخابات است- که ادامه ندادند رفقا سهم خودشان را- وملت رفتند پای صندوق های رأی:

تا 1368 را که همه در جنگ وجذبۀ حضرت امام ره بودیم وبر سرانقلابی که همه باهم درست یا اشتباه کرده بودیم . سال 68 تا 76 هم که سکان را دادیم دست شببه ترین روحانی به امام. نشد که بشود- ملت دقیق است در سهم هاشمی وآنانی که می گویند رفاه از در تو بیاید دین از پنجره فرار می کند- تا اینکه سید ما خاتمی آمد با لبخند وبا حرفی تمام از جنس این دنیا وبالاتر!" این دنیای جدید".

کور از خدا چه می خواهد جز دو چشم بینا: آنچه همۀ خوبان داشتند او یک جا می گفت! بعلاوه اینکه عبایش هم به جنس پوشش ایدئولوژی( بخوان هژمونی) می خورد.ولی باز هم نشد.- این جا هم یک قصۀ مفصل دارد ولمان نکنید تا این مستند را ندیده اید. وآیا تو کودنی که مرا( بخوان توده) احمق می خوانی در انتخاب احمدی نژاد! جز من می کردی عالی جناب؟:

یک مکلای دانشگاهی ارزان قیمت که از فرط سادگی به پیامبران اسطوره بود واز حیث گفتاربه لقمان حکیم. تازه در شهر تهران هم دعواهای بی پایان بعد از کرباسچی را-حداقل- تا دور برگرد های بزرگ راهها خاموش کرده بود. وپیش نهاده ات چی بود برای من!؟ یک روحانی که خودت استخوان هایش را هم چرخ کرده بودی در فرودگاه های کانادایش، در سرمایۀ نفتش در عربستان، در جاه وجلالش در کیش و... ولی تو اینقدر درانتقام از چی غرق بودی که به من نگویی هاشمی جزو معدود روحانیانی است که هیچ گاه دین معیشت نبوده وهمیشه از دست وجیب خود تغذیه کرده؛ کدام مغز عقب افتاده ای است که من دلقک را وکیل مدافع این آدم وآن آدم کند. من دارم از قاعدۀ بازی حرف می زنم. آخر بازی برای بازی که نشد مسئولیت. آن هم در وبرزیست گذشت ایرانیانی که صورت سرخ داشته اند در طول تاریخ بهر وسیله:"سیلی بر چهرۀ خویش حتی".


7- دوستان نوستالوژی کورش را سر جایش بگذارید ترا خدا حملۀ اعراب را قرقره نکنید برای ما. نگویید اسلام ما دین شمشیر وعبوسی وماندن در جهالت است. چرا نمی فهمید ما مسلمانم. از پشت شیشۀ تار نوشیدنی هایتان به ما دستور برو خیابان برو زندان برو به درک! صادر نکنید. ما هم دلمان برای رنگها تنگ می شود. اگر دارید در بساط فهم تان که کمی؛ آری فقط کمی رنگ به پیراهن دختران ما بپاشید!این راه را پیدا کنید والا که خودمان بهتر از شما بلدیم نفله شدن را. گیرم که تورا از زاد بومت بیرون کردند.حداقل تو اینقدر دست وپا داشتی که فرار را بر قرار ترجیح بدهی. من بی دست وپا چی؟ درد خودم به کنار تو هم هی می گویی گوش کن: برو انتقام مرا بگیرتا من برگردم دمار از روزگارت در بیاورم. من خسته ام از این مسخره بازی؛ من دلم یک بازی شنگول می خواهد. یک بازی همه باهم در میدان شهر.توکه مدعی"من آنم که رستم بود پهلوان" هستی زیر بغلم را بگیر تا بدون تنه زدن حتی به دشمنانم بتوانم به رقص وپای کوبی "همه باهم" بروم. من خسته ام خسته! یا...هو


بعدازتصمیم:

قبل ازاینکه این نوشته را بازنشرکنم ؛ برروی روابط آیت الله خامنه ای ودکتر احمدی نژاد متمرکز بودم وبازتعریف آن بعداز ماجراهای اخیر هسته ای وتمکین آیت الله خامنه ای وحتی ملایمترین وکم دشمن ترین سخنرانی ایشان درمرکز قدرت هم سخت وهم نرم جمهوری اسلامی( دانشگاه امام حسین) درطول سال های اخیر. یک سری واقعیت ها این رابطه را مادی تعریف می کنند ودرمقابل قرینه هایی هم عنصر مادی را توانا برای توضیح وتوجیه این مرید ومرادی -حالا برعکس-نمی دانند. گفتم تا حسم را بدهم به مغزم برای یک آنالیز ازنگاه خودم مفید دراین باره. پست جدید راهم با کنایه ای از 1984 جرج اورول آپ کنم.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

باید اقرار کنم که نبض ما را شش دانگ در دست دارید، با این ادبیات گران بهایتان .
راستش این چوسکی نامیدن بساط مان در پست قبلیتان کمی بنده را از خودم نا امید کرده بود،و سر زیر بال برده و یکپا جمع کرده ایستاده بودم به چرت زدن در انتظار گشایشی که این پست حسابی حالم را جا آورد .مرسی ...
و بانگ برآوردم با خویش : معلومه که ما چند نفر الاف نیستیم اینجا، من که بسیارآموخته ام ...
منهم تجارب شما را از قالیباف ارزشمند میدانم و نشان لیاقت، ترس من اما آنست که این مرد لجباز با نیمه کاره های هشت سال احمدی نژاد هم همان کند که با مونوریل کرد. خیلی حیف میشود بیت المال.
شاید ده، دوازده سال دیرتر بتوان از ایشان بهتر استفاده ی بهینه کرد، با پختگی کافی و تجربه ی بیشتر!

برزو

محمد شرکا گفت...

مطلبی راجع به آراء آقای احمدی نژاد نوشته ام که بر اساس نظرسنجی های خارجی و داخلی ، قبل و بعد از انتخابات می باشد.

ابراهیم سالک گفت...

۱. به آقا برزو سلام. خیلی‌ ممنون از پاسخ مبسوط تان، و ممنون از تعریف‌هاتون اما در اون حد و اندازه تعریف ندارم اصلا. نظرات شما پاک، خوب، صادقانه و از سر دلسوزی است؛ ممنون. فکر می‌کنم دلقک عزیز هم پست راجع به شیخ را تحت تاثیر نامه شجاعا نه ی شیخ به آیت الله موسوی اردبیلی باز نشر کردند حالا. اون ۲۵ صفحه هم اشاره به دل نوشته ی دلقک راجع به دوست داشتن خاتمی بود.
۲. تبریک به دلقک مهربان و صبور. چقدر زیبا بازیگری کرده بودیم در تماشا خانه ی ایران، خودمان خبر نداشتیم!
۳. راستش من و دوستانم خیلی‌ وقت است که روی خامنه‌ای علامت سؤال گذاشتیم. اگر چنین خبرهایی باشد دلقک تر از همه آقا است؛ و- برا اینکه نمایش لؤ نرود- از همه طرف سر کار بودیم- از احمدی، حسین آقا، نقدی، طائب، جنتی، لاریها، و ... بگیرید تا نزدیکترین یاران چون هاشمی-. اوایل فکر می کردیم چه تستی برا این نظریه فانتزی می شه داد؛ فکر کردیم شاید تائید صلاحیت مشائی بی‌ چک و چونه تست خوبی‌ باشه؛ ولی‌ تست خوبی‌ نیست به دلایلی که می‌دانید. الان موندیم تو این که: چه تستی؟!!

ابراهیم سالک گفت...

دلقک عزیز من دوباره سانسور شدم تو آهستان؛ این دفعه دیگه، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. اصول گرای سابق! آدرس وبلاگ شما رو خواسته بود که نتونستم براش بفرستم. اگر زحمتی نیست خودتان زحمتش را بکشید. سلام من را هم برسانید.

ابراهیم سالک گفت...

مرکز بر رسی‌‌های دکترینال امنیت بدون مرز، مرکزی به ریاست حسن عباسی، رحیم پور ازغدی هم اونجاست. در لینک زیر تا حدودی جریان باز شده، هر چند خواب و خیال هم توش زیاده؛ مثلا مشخص نکرده که این مرکز در جغرافیای قدرت چه گونه می‌‌نشیند. به هر حال بد نیست:


http://tehranreview.net/articles/2904