۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

دفاع از آزادی های مدنی جوانان در قم بهترین اقدام و بهترین موضوع داغ بالاترین. آفرین!

undefined

Allegory of Prudence


زبانم قاصر است از بازگویی شکوه اقدام مردم قهرمان قم (مرکز تولید و توجیه تحجر) در اعتراض مدنی به اقدامات وحشیانه و زندگی کش مأموران گشت ارشاد. لبریز از سپاسم و آمدم همین را بگویم. فقط. دستمریزاد عزیزان وطن. خدا پشت و پناهتان. راه سعادت ما از همین یک مسیر بیشتر راه عبور ندارد: دفاع از زندگی و شادی. نفٌس حرکت های این چنینی است که مهم است به بزرگی یا کوچکی آن ارتباط وثیق ندارد. گام های کوچک مدنی به نتییجۀ بزرگ فرار تاریکی و تحجر از مقابل نور شاد و گرم زندگی منجر خواهد شد؛ قطعاً. منتظر روشنفکران و سیاستمداران ننشینیم که وعده های بزرگ می دهند و عمل های کوچک حتی نمی کنند. این زندگی ماست که به تاراج می رود. مقاومت کنیم تا جای کم خطر! همین. یا...هو

امریکا و اسرائیل تنها دوکشور مؤثر جهانند که مخالف پیشرفت و توسعۀ ایران نیستند!

the sower

1- هم خامنه ای و هم احمدی نژاد و کم نیستند دیگرانی که معتقدند غرب با پیشرفت کشورهای جهان سوم و از جمله ایران مخالفند و یکی از دلایل دشمنی یا مخالفت شان با ایران - فارغ از نوع حکومت و حاکمان آن - به این موضوع برمی گردد. واقعیت قضیه این است که من هم به چنین گزاره ای معتقدم و چنین باور دارم که توسعه و پیشرفت ایران مطلوب خیلی از کشورها نیست. اما تفاوت دیدگاه من با خامنه ای و احمدی نژاد دقیقاً بر عکس آنان است در مصداق های این قبیل کشورها. به این معنا که اگر خامنه ای امریکا و اسرائیل را سرآمد و رهبر این گروه کشورها می دانند من معتقدم که تنها همین دو کشور هستند که با توسعه و پیشرفت ایران کمترین تعارض و مشکلی را ندارند.

2- شرح تاریخچۀ چرایی ها بسیار طولانی و مفصل است و محتمل قلم من هم یارای از پس برآمدنش را نکند در پرداختن به همۀ زوایا. لذا تاریخچه را وامی گذارم و فقط می گویم که علت اصلی همۀ موافقت ها و مخالفت ها در اقتصاد رقابت است و کسب بیشترین ثروت و لذت برای کشورهای خودی و محروم کردن کشورهای رقیب. و از همین جا وارد موضوع بشوم که چرا در بین همۀ کشورهای مؤثر جهان فقط این امریکا و اسرائیل هستند که توسعه و پیشرفت ایران را تهدیدی برای منافع خود نمی دانند. و قبل از شرح بگویم که امریکا بدلیل عدم توان رقابت ایران با اقتصاد "انحصاری - کیفی"خودش و اسرائیل بدلیل عدم نیاز برقابت با ایران با توجه به حجم اقتصاد و تولید و جمعیت خودش است که ایران توسعه یافته را خطری برای بازارهای خود نمی بینند.

3- واقعیت قضیه این است که بعد از شروع جبری توسعه یافتگی کشورهای جهان سوم مثل چین و هند و کره و ترکیه و برزیل و مکزیک و ...الاماشاءالله؛ کشورهای صنعتی غرب چنین پنداشتند که خواهند توانست با انتقال صنایع آلاینده و سخت افزار و نیروی کارگر محور به کشورهای در حال توسعه خودشان بیشتر به تولیدات سبز و نرم  و دانش محور و اقتصاد خدمت بپردازند تا ضمن حفظ برتری اقتصادی کشورهای غربی مقداری از مشکلات صنایع آلاینده را هم کم خواهند کرد. اما اتفاقی که عملاً افتاده است این است که تنها ایالات متحدۀ امریکاست که توانسته نه تنها رؤیای "اقتصاد کیفی" را تا اندازۀ زیادی محقق کند بلکه توانسته این اقتصاد متکی به فروش دانش و تکنولوژی برتر را به انحصار خودش هم در بیاورد. و عملاً حتی کشورهای اروپایی هم جزو مشتریان دانش و فن آوری درجه یک امریکا قرار گرفته اند. لذاست که امریکا تنها کشوری است که خودش را بالاتر از رقابت پذیری رسانده و دغدغه ای از پیشرفت ایران ندارد. در اینجاست که اروپا با از دست دادن رؤیای امریکایی ناچار یا برگشته به اقتصاد تولید صنعتی یا در حال بازگشت است. و بهمین خاطر مجدداً صنعتی شدن و توسعۀ کشوری مثل ایران برای اروپا اهمیت پیدا کرده و می کند و همان  ترسی به اروپا دست داده و  می دهد که زمان شاه اتفاق افتاد و اروپا از تزلزل کارتر سوء استفاده کرد در ترغیب او به عدم حمایت از شاه و سقوط او.

4- اسرائیل اما همانطور که گفتم اصولاً خودش را رقیب ایران نمی داند نه از نظر حجم اقتصاد و نه از جنبۀ تولید انبوه و بازار مصرف. مهمتر اینکه متحد قومی و قبیله ای هم ندارد مثل اعراب که بخواهد در جهت هم قومان و همزبانان و هم مذهبان خودش با توسعۀ ایران مقابله کند. در حالیکه همۀ کشورهای عربی منطفه اگر هم خودشان اعشاری و کوچک باشند بدلیل همبستگی عربی چشم دیدن پیشرفت ایران فارس را ندارند. از جنبۀ سیاسی هم قبلاً گفته ام که اسرائیل ایران فارس را همپیمان استراتژیک خودش می داند در مقابل تهدید اعراب. لذا نه تنها با توسعۀ ایران ملی مخالفتی ندارد بلکه بسیار هم شایق است در چنین روزگار محتمل در پیشی که ایران پیشرفته باشد.

5- مخلص کلام اینکه ترس پیش گفته ام در پست قبلی از این زاویه است که اروپا و بویژه بریتانیا - بریتانیا به این دلیل که بیشترین تأثیر را دارد در بده بستان سیاسی با امریکا - یک ایران زمینگیر شدۀ عقب ماندۀ بدبخت بریاست خامنه ای و دار و دسته اش را ترجیح بدهند به ایرانی که با استقرار یک دولت عقل گرا - و نه حتی سکولار و مدرن تمام عیار - بسرعت پیش خواهد آمد و با توجه به ذخیرۀ بسیار قوی مادی (هم منابع طبیعی و هم سرمایه های ایرانی) و معنوی (نیروها و سرمایه های انسانی توسغه یافته و قوی) خیلی زود رقیبی قدر خواهد شد از آنچه که شاه در پیش رو داشت و اروپا را ترساند. یا...هو

چرا یکباره همه به حاشیه رفته و سکوت کرده اند در جمهوری اسلامی!

undefined
The Luncheon on the Grass

1- چه خبر شده است؟ نه از دلقک و آن شور و حال سیرکش خبری هست. و نه از خوانندگانی که نه گله دارند و نه حکایتی و کامنتی. و نه از شکستن روزۀ سکوت جمهوری خامنه ای. جمعه هم گذشت و جیک از امام جمعه ای هم در نیامد به حکایتی که بتوان مطلبی سر انداخت و تماشگران مغموم سیرک را به لبخندی و تلخندی مهمان کرد. این چگونه ایامی است که جز دعوای همیشگی خارج نشینان بر سر "توهین آری توهین نه" یا "روشنفکر دینی یا سکولار؛ مسئله اینست" یا "جمهوری بهتر است یا سلطنت حالا که پیروز شده ایم!" و... الاماشاءالله هیچ مطلب دندان گیری نیست که گره امید و نا امیدمان را بر آن حلقه کنیم. رسم تابستان است و فصل تعطیلات! یا فوتبال و المپیک پیروش و ... البته که بی تأثیر نیست این همه. ولی  آخر سیاست که تعطیل بردار نیست چه می شود. بگذارید اول یک تمثیل بیاورم از این سکوت سیاست در داخل تا آنگاه امیدها را بگویم و البته نگرانیم را هم.

2- جمهوری خامنه ای بدلیل مشکلی که دست راست آقا دارد - و مغزش را پوسانده مثل مننژیت - همواره در حال تصادف های کلی و جزیی بوده تا بوده. اما هیچگاه نشده بود که پراید خامنه ای با یک بنز شاخ به شاخ تصادف کند در اتوبان مدرس. بنظر می رسد که این تصادف خرد کننده بوقوع پیوسته بالاخره. در زمان هایی که تصادفات در حد مالیدن بود و چراغ شکستن و سپرکج شدن و چند زخم سطحی در اینجا و آنجای راننده و برخی سرنشینان؛ بالاخره یکی پیدا می شد و جرأت می کرد و جمهوری خامنه ای را بدرمانگاهی و بیمارستانی و تزریقاتی نفتی! می رساند. اما در تصادف اخیر راننده ضربه مغزی شده است و هیچکس اعم از نوکر و کارگزار و امین و خائن و شریعتمداری و مجلس و قضا و قاضی و وزیر و وکیل و پاسدار و 200 کیلو سرلشکر بسیجی دکتر حسن فیروز آبادی حتی جرأت نزدیک شدن به راننده را ندارند. تا چه رسد به رساندن آن به بیمارستان. زیرا که عمل خیر (شکستن سکوت) همان و انداختن قتل راننده و خسارت ماشین و مملکت و ... به گردن کمک کنندۀ بدبخت همان - چنان که افتد و دانی. و دیده ای در تصادفات روزمره در ایران - و این چنین است که جمهوری خامنه ای در همان حال ضربۀ مغزی وسط اتوبان رها شده است و کسی جسارت جیک زدن پیدا نمی کند. حتی به کمک!

3- اگر از این طنز شریعتمداری بگذریم که مرگ احتمالی پادشاه عربستان را جزیی از امدادهای غیبی می داند در هرکه با خامنه ای "در افتاد ور افتاد!" تقریباً همۀ فاکتورهای سیاست روی میز بشدت به ضرر خامنه ای در حال انجام تند و کند است. بشار اسد که بنظر می رسد در حال جایگزین شدن است با گزینه ای هوادار روسیه و نه دوستدار خامنه ای. - این را از این جهت می گویم که پوتین روحیه ای بشدت تزاری دارد و جز به منافع روسیه بهیچ سلام علیکی پایبند نیست. نه از نوع مدویدوف و همۀ سیاستمدارانی که بالاخره دنبال منافع میهن خویشند بلکه گفتم که از نوع مجد و عظمت خواهی تزاریسم روسی که حاضر باشد فرزند خودش را هم بپای روسیه در نقش ابرقدرت سرببرد. خامنه ای که سهل است. لذا اگر غرب و اسرائیل به گزینۀ مشترک با پوتین راضی بشوند. محتمل سوریه بزودی یمنیزه شود از نوع روسی.  و اگر بشار اسد با هر ترتیبی هم تعویض شود تنها بازنده اش خامنه ای خواهد بود که تنها متحدش را از دست خواهد داد.

4- تحریم ها شدید و شدیدتر شده و بشدت دارد کار می کند. و تقریباً مطمئنم که جمهوری اسلامی نه تنها نخواهد توانست از پسش بربیاید بلکه همین عامل بزودی دعوای مفصل تر و گسل وحشتناک تری را به اصولگرایان حاکم تحمیل خواهد کرد. زیرا که این گروه نا کارآمد و گندیده در تاریخ منسوخ شده جز به گِرد شیرینی نفت بهم پیوند ندارند - هرچند همه با هم فامیل باشند و به اتحاد ایدئولوژیک ببالند در هنگام تقسیم غنایم - و اگر این شیرینی رخت بربندد همدیگر را خواهند درید. این هم که می گویند تحریم ها فقط بمردم لطمه می زند و حاکمان زخمی برنمی دارند؛ بیشتر یک شعار چپ است تا واقعیت راست. زیرا که اولاً در بین حاکمیت هنوز هم مردانی از جنس مؤمن و روحانی کم نیستند که بر رنج مردم بالاخره برآشوبند بر سیاست گذاران. ضمن اینکه فزونی فشار بر مردم حکومت و کنترل بر آنان را بازهم سخت تر خواهد کرد در جایی که کمترین همبستگی خیرخواهانه هم از جامعۀ "مُثُل خامنه ای" مدت هاست رخت بر بسته است.

5- من قبلاً گفته ام و هنوز به آن پایبند و معتقدم که مطمئنم در ایران جنگ (حملۀ نظامی غرب) اتفاق نخواهد افتاد و اگر کار بیخ پیدا کند خامنه ای چه به زهر نوشیدن داوطلبانه و چه به زهرنوشاندن اجباری؛ رهبری جمهوری اسلامی را ترک خواهد کرد. نگرانی من بیشتر از سوی غرب است و امریکا. و آن اینکه وسط راه فشار را فریز کند در بالاترین سطح ولی به پایان رساندن پروژه را به تأخیر بیاندازد به دلیل ضعف خامنه ای و رفع شدن نسبی تسلیحات هسته ای عنقریب. البته نگرانیم از امریکا بخود امریکا برنمی گردد و سیاستش. بلکه ترسم از نقش اروپا و بویژه بریتانیاست که امریکا را متقاعد کند "ایران در محاصرۀ اقتصادی" را خیلی طولانی کند. و ملت بزحمت جدی بیفتند. این نگرانی که برای اولین بار است می گویم از همان منطق دایی جان ناپلئونی سرچشمه می گیرد. که از قدیم گفته اند در هر حرفی بخشی از حقیقت هم نقش دارد. و یا این ضرب المثل که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها! و آن را در مطلب بعدی خواهم شکافت. یا...هو

۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

مبارزۀ مدنی زنان با حجاب اجباری یک ناک دان حسابی است. به کمک شان برویم!

Pallas and the Centaur


نگاهی مدرسه ای به دگرگونی های اجتماعی: پیروزی با هوک های ریز و گیج کننده!

1- تعریف مفاهیم:

الف- غنای فرهنگی: 
غنای فرهنگی عبارت است از داشته های فرهنگی یک خانواده، قبیله، قوم، ملت و کشوری در طول تاریخ موجودیت آن ملت یا کشور. غنای فرهنگی محاسنی دارد مثل: نشانه ای از ریشه دار بودن و اصالت داشتن و مصارفی مثل: پز دادن، باد کردن، غبغب گرفتن، کرکری خواندن برای دیگری و... من آنم که رستم بود پهلوان گفتن! و معایبی البته مثل: مقاومت جان سخت در مقابل تغییر و دگرگونی! و کسب سطح فرهنگی بالاتر

ب- سطح فرهنگی:
سطح فرهنگی عبارت است از میزان توانایی و تطبیق در جامعه پذیری مدرن و پیش رفت بسوی زندگی بهتر. معایب زیادی دارد مثل: کم آوردن در کرکری خواندن، پز دادن، باد کردن و غبغب گرفتن جلو دیگری با غنای فرهنگ بالا. و البته فقط یک حسن: "زندگی بهتر و راحت تر و پیشرفته تر!"

پ- مقایسه: 
قارۀ آسیا بعنوان بلوک کشورهای با غنای فرهنگی بالا، قارۀ امریکای شمالی و استرالیا با محوریت ایالات متحدۀ امریکا بعنوان کشورهای دارای بالا ترین سطح فرهنگی و قارۀ اروپا با محوریت بریتانیا دارای هم غنا و هم سطح فرهنگی بالا! 

در یک ساده سازی بازهم بیشتر می شود اینطور گفت که مصرف امروزی غنای فرهنگی می تواند حداکثر افتخار به گذشته باشد و آدمی برای زیستن و خوشحال و راحت زیستن نمی تواند و نباید در خودش و غنای فرهنگش گیر بیفتد. در حالی که سطح فرهنگ نشانه ای از دست آورد امروز ماست و میزان رفاه و شادی و راحتی مان را نشان می دهد. و این نکتۀ کلیدی که گفتن "ما ملت با فرهنگی هستیم." اگرناظر به سطح فرهنگ باشد قابل بالیدن است و الا گیرم که پدر تو بود فاضل/از فضل پدر تو را چه حاصل می شود حدیث باد کردن به غنای فرهنگی.

2- متن:

الف- انقلاب یعنی شورش "سطح فرهنگ" برعلیه "غنای فرهنگ" یک کشور و جامعه. که شروعش با مردمان قلیل سطح بالای فرهنگی (طبقۀ متوسط شهری) است و پایانش با غلبۀ مردمان کثیر غنای فرهنگی (توده های محروم و حاشیه نشینان شهری). بعبارت دیگر: انقلاب را طبقات متوسط شهری برای بدست آوردن امتیازات بیشتری از سطح فرهنگی (مدرنیته) موجود کلید می زند ولی در پایان شورش و آغاز دورۀ بعد از پیروزی انقلاب هر آنچه را هم که قبل از انقلاب داشته است از دست می دهد. 

چرا اینطورمی شود؟

ب- چون طبقۀ متوسط و مدرن شهری جوامع ناپیش رفته و عقب مانده؛ از نظر کمیت نفری و زور، پتانسیل و قدرت سرنگونی ساختار مستبد و موروثی یا قدیمی پیشین را ندارد و ناچاراست با تنها "کلیدواژه همۀ انقلاب ها" (عدالت) که بزرگترین و محبوب ترین و محرک ترین "دروغ بزرگ تاریخ بشریت" است، از آن ها بخواهد که از تعداد کثیر و زور بی کله شان استفاده کنند و برای سرنگونی حاکم کمک کنند. توده ها خیلی سخت زیر بار باور این دروغ عدالت می روند ولی روشنفکران اینقدر سماجت می کنند تا در برخی موارد استثنایی که همۀ دیگر شرایط منجر به انقلاب هم فراهم بود این درخواست طبقۀ متوسط از سوی توده پذیرفته می شود و انقلاب به سرانجام و پیروزی می رسد.

پ- فردای پیروزی انقلاب، طبقۀ متوسط بادی بغبغب می اندازد و مغرور از پیروزی که سهم او فقط در حد آتش زنه بوده و نه انبوه هیزم سوزاننده؛ از توده می خواهد که :
"تشکر می کنم که به انقلاب من کمک کردید. پس حالا پسرهای خوبی باشید و برگردید به سر کار و خانه زندگی تان تا من مدل حکومت مورد دلخواه خودم را پیاده کنم." ولی کاربه این سادگی نیست و غول توده که از چراغ جادو و توسط روشنفکر و با اصرار او بیرون آورده شده است حاضر به بازگشت نمی شود و خودش جای طبقۀ متوسط (کارفرمای دیروز)ش را اشغال می کند و به طبقۀ متوسط خواهان سطح فرهنگی بیشتر از رژیم ساقط کرده اش هم می گوید بیلاخ و هرّی! بهمین سادگی.

ت- به این موضوع در نوشته های دیگری برخواهم گشت. لذا در این جا یک فرمول سمبولیک از مقایسۀ دگرگونی های اجتماعی با ورزش بوکس را می نویسم تا هم به نزدیکی ذهن شما به آنچه منظورم است کمک کند و هم بتواند ذهن شما را برای به مقایسه گذاشتن وضعیت کشورهای مختلف در حال التهاب و دگرگونی و شورش تمرین بدهد. دگرگونی های اجتماعی و سیاسی اگر از گزینۀ پیروزی با ناک اوت پیروی کند می شود انقلاب تمام مثل ایران 57 و با تفاوت هایی لیبی امروز. همین دگرگونی اگر از پیروزی با ناک دان هایی چند ولی با امتیاز همراه باشد می شود انقلاب ناتمام یا اصلاح عمیق مثل مدل مصر و تونس امروزی. و در بخش سوم اگر این دگرگونی با هوک های ریز به پیروزی با اختلاف امیتاز جزیی بیانجامد می شود پیروزی احزاب مختلف در دموکراسی های غربی. ونهایتاً اگر دگرگونی با هوک های ریز وگیج کننده ومدام با اختلاف امتیاز زیاد ولی بدون ناک دان یا ناک اوت حاصل شود می شود انشاء الله ایران آزاد ومدرن آیندۀ نزدیک! یا...هو

پی نوشت: این پست را در بهمن 89 نوشته ام بمناسبت دگرگونی های کشورهای عربی. و امروز که رژیم خامنه ای و آخوندهای متحجر چالش ها را مجدداً به حوزه های مدنی طبقۀ متوسط (حجاب و هنر و موسیقی و کنسرت و تفکیک جنسیتی و سینما و ...) کشانده ولی با سوگواری تمام انبوه مدعیان خارجی برج عاج نشسته کمترین اقدامی - اعم از مقاله و فراخوان و شکایت نامه و تجمع و همایش و کمپین و ... - در حمایت از آزادی های مدنی ایرانیان داخل کشور (مشخصاً لیبرالیسم و مدرنیسم و نه لزوماً دموکراسی و حقوق بشر که خواه ناخواه و گفته یا ناگفته مقوله هایی با مفاهیم سیاسی هستند) نکرده برای یاد آوری گذاشتم تا یادمان نرود که لیبرالیسم مقدم است بر دموکراسی! قابل توجه همۀ روشنفکران مذهبی بویژه اکبر گنجی! که گویا گفته بود روشنفکران مسلمان؛ لیبرال هستند! و این در غالب مصداق ها دروغ است.

۱۳۹۱ تیر ۸, پنجشنبه

ماجرای مولانا و فیل و تاریکی و سردار رادان و خامنه ای وروحانیت سنتی و مدرنیته!

Shakuntala



1- بدیهی است که مدرنیته یک فرهنگ است و مثل همۀ انواعی از این دست نا مادی و غیرقابل نشان دادن به انگشت. مثل خدا و شیطان و امام زمان و حتی هوا در مقیاس مرد عامی! بنابراین نمی توان با تکیه بر یک یا هزار یا ده هزار دست آورد مادی و علمی و تکنولوژیکی مدرنیته گفت که این همان است و جز این نیست. همانگونه که نمی توان خدا را با هرکدام از میلیون ها و میلیارد ها پدیدۀ مادی موجود در جهان اینهمانی و برابر کرد. اما چون بشر ناچار از برسازی مابه ازای مادی برای پدیده های غیرمادی است تا بتواند آن ها را بفهم و لمس مطمئن خود نزدیک کرده و باور کند - مثل باور خدا در هیبت یک آخوند فربه و قلدر نشسته بر عرش کبریایی در آسمان هفتم در مذهب شیعه - لذا مدرنیته را هم باید در جسم قابل لمس کردنی بریزد و با آن موافقت یا مبارزه کند. بنابراین حکایت از آنجائی آغاز می شود که یک شیر پاک خورده یا نخورده ای مدرنیته را در شکل "آلت تناسلی مردانه" به روحانیان سنتی مذهب شیعه معرفی کرده است. و اینان 400  سال است که بدنبال یافتن این آلت قاعدتاً بسیار بزرگ هستند و قطع و دفن آن؛ تا بشر را از شرّ مدرنیته خلاص کنند.

2- پس مأموریت اصلی مشخص است و آن یافتن "شرّبزرگ" و از بین بردن آن. لذا از آنجائیکه "بزرگترین آلت" قاعدتاً باید متعلق به بزرگترن جاندار باشد؛ می توانیم مطمئن بشویم که روحانیان و متدینان دنبال یافتن آلت یک فیل هستند. همان فیلی که در تمثیل زیبای مولای رومی عارف اسلامی هم از منظری متفاوت نقل سمبولیک شده است. و من سعی می کنم توضیح بدهم که در جستجوی "آلت فیل در تاریکی " = مدرنیته از فهم روحانیان سنتی؛ چه پروسه ای طی می شود هرسال و به تعداد همۀ سال های عمر جمهوری اسلامی تکرار می شود و دیگر خودش شده است یکی از مناسک تغییر ناپذیر تشیع ایرانی:

3- فیل ها و برعکس آدم ها - بویژه روحانیان محترم - همواره در حالت آماده باش "جهاد جنسی مردانه" نیستند، و فقط در ماه های آمادگی باروی است که آلت آخته دارند. لذا  در همۀ 7 ماهۀ  پاییز و زمستان و ماه اول بهار که فیل ها در حالت غیر فعال جنسی هستند روحانیان با دست زدن به خرطوم و ساق های دست و پا و دم و حتی گوش های لوله شده و هر جای دیگر فیل در تاریکی فریاد یافتم یافتم سر می دهند و خودشان را و رفقای شان را برای ذبح شرعی "شر بزرگ" نوید می دهند. اما چون برای بریدن و دور انداختن "شر بزرگ" حجت "این قطعاً آلت فیل است" ندارند نسبت به آنچه که در تاریکی لمس کرده اند نام کار فرهنگی می نهند و احساس مسئولیت خطیرشان را در پالتو و جوراب های زخیم و بالاپوش های سنگین زنان بدلیل سرما تسکین می دهند. اما بمحض رسیدن به ماه اردیبهشت و همین که فیل بدبخت (مدرنیته) خودش را جمع و جور می کند که یک سرویسی بگیرد و بدهد با زوجه اش بقصدبقاء نسل؛ سردار رادان نوعی می پرد گَل "آلت آختۀ فیل در تاریکی" و جار می زند که حرامی را یافته است و عنقریب است که تشییع جنازه اش را راه بیاندازد.

4- با این خبر بهجت اثر سالیانه است که همۀ روحانیان می خندند و همۀ مؤمنان کیفور می شوند که رقیب را دفن خواهیم کرد بزودی. لذا گروهی غسالخانه را می آرایند و عده ای در پی کندن قبر می روند و هتاک ترین گماشتگان مثل امامان جمعه و نیروی انتظامی و پاسداران و منبری ها و رادیو تلویزیون هم می روند کمک سردار رادان که کماکان از "شرّ بزرگ" آویخته است معلق در هوا و خاطرات نوجوانی اش در زیر سی و سه پل اصفهان را مزه مزه می کند. اما از آنجا که فیل در تاریکی هم فیل است و بسیار پرزور و متفاوت؛ با یک حرکت مختصر به آلت خویش کیف رادان را منغص و انتظار مؤمنان را نقش بر آب و غسالان را بیکار و قبرکنان را خمار بر جای می نهد تا سالی دیگر و اردیبهشت ماهی دیگر.

5- تا اکنون اما سی و سه فقره قبر این چنینی کنده شده است که هرکدام شان فقط برای دفن یک آخوند متحجر بزرگی دارند. زیرا که آنان فقط برای بزرگترین آلت (آلت فیل) اندیشیده اند و آن را بزرگتر از هیکل خودشان تصویر نکرده اند. لذا هیچکدام از این قبرهای کنده شدۀ ادواری برای دفن یک فیل بزرگی ندارند و در بدون خشونت ترین اقدام ممکن از جانب فیل - که بالاخره حوصله اش سرخواهد رفت از این مزاحمت نابود گر عشق و تناسل و بقا و چرخۀ طبیعت - خیلی خوش شانس خواهند بود اگر فقط سی و سه نفر از اینها را دفن کند با خرطومش در قبرهایی که کنده اند. فیل (مدرنیته) با حوصله است چون آسیب ناپذیر است؛ اما زخم های کم اثر اما مضطرب کنندۀ ادواری سی و سه ساله بر جای جای اندام نازنینش خبر از "تصمیم نهایی" دارد برای نقطه پایان گذاشتن بر این اخته کردن ناممکن فیل. مطمئنم. و خواهیم دید بزودی! یا...هو

توضیح: این مطلب با تیتر "مدرنیته فقط آلت یک فیل نیست؛ خود فیل است. با احتیاط نزدیک شوید!" منتشر شده بود که تجدید کردم. و نوشتۀ قبلی را برداشتم.

۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

تیغ آختۀ رادان بر گلوی جوانان: وحدت روحانیان در سایۀ وحشت مردمان!

undefined

The Beggars


1- واقعیت این است که در داخل ایران بغیر از همین بسیم آخر زدن سردار رادان در عزم جزم برای بستن فضای تنفس جوانان  و حکم اعدام برای دومین مرتبه در عمر جمهوری اسلامی برای عرق خوران خبر دندان گیری نیست که برای شما بنویسم. البته بموازات نوکر (رادان) ارباب (خامنه ای) هم بدجوری پیله کرده به بستن فضای مطبوعات و اطلاع رسانی که بنظرم شدید ترین سانسور چند سال اخیر است. تا جائیکه دیگر هیچ روزنامه ای جرأت نمی کند کمترین شلتاقی کند در نقد و انتقاد از اوضاع سیاسی و بسیاری از نویسندگان کاملاً محتاط هم مثل دردانه فریدون مجلسی و امثال او که با استعاره و تمثیل هم شده یک تلنگری می زدند هم قلم به انتظار نشسته اند بکنار. تا جایی هم پیش رفته اند که حتی صادق زیبا کلام هم که همیشه آزاد بود برای نوشتن مفری نمی جوید و به هذیان گویی میافتد در پیش بینی رأی انبوه آدم اخته ای مثل محمد رضا عارف در سال 92 ای که در آمدن خود تابستان 92 با ترکیب فعلی جمهوری اسلامی تردید جدی است. و عارف را بگو که از حرف زیبا کلام خوش خوشانش شده و برای اینکه ثابت کند لال نیست بعد از سه سال ماندن در گوشۀ مجمع تشخیص مصلحت رفته به خبرگزاری ایسنا و گفته:  بنظر من "هَمَه با هم باشیم!" - زرشک! - البته که  سانسور مقولۀ طنز را هم کاملاً نابود کرده و تنها طناز باقی مانده در عرصه هم که پوریا عالمی باشد تابلوی در دست تعمیر چسبانده به سر در کاناپه و رفته کارتن خواب شده چند شب گذشته.

2- پس ظاهر قضیه این است که گویا مدار بر وفق مراد خامنه ای تغییر مسیر داده در چرخیدن و او ضمن تهاجم به شکل مدرنیته توسط سگ پاسبان خودش محتوای مدرنیته را هم اخته کرده به خفقان. اما این فقط ظاهر قضیه است و طولی نخواهد کشید که زخم هولناک ناکارآمدی از داخل و فشار از خارج کک را بر خواهد گردان به تنبان خامنه ای و شرکاء و مجدداً شروع به گاز گرفتن همدیگر خواهند کرد که زنگولۀ شکست استراتژی را بگردن همدیگر ببندند. اما علت بوجود آمدن این سکوت همه جانبه در عربده  کشی های نیروی انتظامی به دلایلی است:

الف- به این خاطر که سوژه (احمدی نژاد) بدجوری مرده است و دیگر نه در داخل و نه در خارج کسی پهن هم بارش نمی کند. و وقتی سوژۀ اصلی به این فلاکت بیفتد که فقط نقش مترسک سرجالیز را پیدا کند و دیگر هیچ. آن دیگران هم از آقا! گرفته تا نوکر ترجیح می دهند با دم شیر (وضعیت بشدت بحرانی رژیم هماره بحران زده) بازی نکنند تا انگشت اتهام "تفرقه افکنی" بنام شان نرود بر روی آنتن دخمه ها و منبرها و تریبون های جدید و قدیم.

ب- خامنه ای فرصت را غنیمت شمرده تا با رها کردن قلادۀ رادان به برکندن مظاهر مدرنیته بتواند هم تنها خواستۀ از ته دل و محبوب روحانیان مرجع و ارشد دینی از یک سو و ناراضیان و شاکیان سیاسی تازه قدرت گرفته در برابرش (علی مطهری و علی لاریجانی) از طرف دیگر را جامۀ عمل بپوشاند و هم روابطش را تلطیف کند با رقیبان از سوی دیگر. این را از این جهت هم می گویم در مورد مطهری که او امروز - بلاوجه - واکنش مثبت نشان داده به بگیر ببند ها به بهانۀ کوبیدن مشایی. و معلوم کرده که به قول شما از کوزه برون همان تراود که در اوست. البته موضع گیریش مستقیم نبوده و هنوز فرصت خفه خون گرفتن را دارد در موضوعی (حجاب و زن) که هر کودنی هم می داند سرانجامی و نفعی و حاصلی نخواهد داشت. 

پ- ماه رمضان در پیش است و حاکمان نالایق انتظار دارند که حداقل یکماه از 9 ماه باقی مانده از بحرانرا به ایمان رقیق شدۀ توده در این ماه و آرامش سنتی این ماه عبادت از سر بگذرانند. لذا در حالیکه تقریباً همۀ سلاح ها و شعارهای زنگ زده شان بویژه در مورد تولید و فروش و قیمت نفت با شکست مفتضحی روبرو شده است بتوانند در سکوت مرگبار مستولی بر ارکان و اجزاء نظام راه برون رفتی پیدا کنند از فاجعه ای که با پائیز از راه خواهد رسید. مهمترین بخش فاجعۀ پائیز هم اقتصادی است به دلیل کمبود ارز و در آمد نفت. که بخشی از آن هم در شدت گرفتن موج پنجم مهاجران است که چه بدلیل ترس از جنگ احتمالی و چه بعلت وحشتی که رادان و عواملش بجان خانم ها و دختران - عامل اصلی و محرک بیش از 80 درصد مهاجرت های اجتماعی تا کنون که خود این مهاجران اجتماعی هم 80 درصد کل مهاجران ایرانی را شامل می شوند - انداخته اند شروع خواهد شد و این یعنی رفتن ثروت ثروتمندان به بازار ارز در دو سه ماه پیش رو و ارز را بجایی خواهد رساند که 2000 تومان فعلی یک رؤیا بشود برای ایرانیان!

3- و نهایت اینکه همۀ این نقشۀ خامنه ای و شرکا به کندن قبری ماننده است برای دفن مدرنیته (زندگی مردم = خود مردم) که در نهایت به مدفن خودشان تبدیل خواهد شد. مطمئنم. و علاقه مندم آنرا در تمثیل دستکاری شده ای از داستان "فیل در تاریکی" مولانا بنویسم در پست بعدی! یا...هو 

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

خدا لعنت کند احمدی نژاد را که اینقدر بی بته از آب در آمد!

undefined

خیلی زیاد حالم گرفته است این روزها از شلیک مستقیم خامنه ای بمغز "عنصر رهایی" نهایی ایران (بازگشت مدرنیتۀ شکلی). زیرا که شما می دانید وبلاگ نویسیم جز برای تبلیغ همین ایدۀ شکل گرایی مدرن نبود و نیست از روز اول. این روزها که رادان قلاده پاره کرده و در موافقت تام و مشتاق همۀ روحانیت سنتی؛ سکوت زجر آور همۀ اصلاح طلبان مذهبی داخلی و خارجی از خاتمی تا گنجی؛ و انفعال همۀ مدعیان براندازی پرمدعا - که خودشان هم نمی دانند چه می خواهند - دارد طبقۀ متوسط را تکه پاره می کند از تهران تا رامسر! و علاوه بر مزاحمت کوتاه مدت؛ موج آوارگی پنجم را تشویق و ترغیب می کند و سرمایه های مانده در وطن را روانۀ بازار ارز و طلا می کند برای خارج شدن از کشور و در همان حال می خواهند علت واکنش منفی بورس را شناسایی کنند کارشناسان - حماقت تا کجا! - دستم نمی رود برای باز هم نوشتن از بدیهیات عقلی که مکرر در مکرر نوشته ام و معرفی کرده ام. پس "کراوات" را گذاشتم از تیرماه سال 89 که مجدداً یادمان باشد که "گیر اصلی" در کجاست و چه حیف که احمدی نژاد بیشتر احمقی نژاد بود و شد و نتوانست نام نیکی را که در یک قدمی اش بود در آن سال تصاحب کند. و به ورطۀ بلاهتش بازگشت و بی خاصیت شد مثل همۀ مردان قبل از خود!


1- دکتر احمدی نژاد با نمایندگان ولی فقیه در دانشگاه ها حرف زده است. البته که من هم از موعود گرایی افراطی احمدی نژاد و یاران شدیداً بیمناک هستم. ولی نه اینقدر زیاد که به دامن بلاتکلیف آدم های بلاتصمیم و"یا دروغگو و یا بی اراده"ی مدعی اصلاح طلبی مذهبی بیاویزم. چیزی که در سخنان امروز احمدی نژاد و برای آیندۀ ایران مهم است: "مجوز صادره برای تنوع در پوشش و آرایش است".
 
2- بارها و بارها و بارها گفته ام که تنها سلاح مؤثر برای بیرون رفتن از "گیرافتادگی" سی و چندساله حاکمان پیشا تاریخ روحانی؛ تولید انبوه شادی و هنر و زیبایی و... هیجان و زندگی است. و این کارخانه یک کارخانۀ شکلی و فرمال است قبل از اینکه به محتوا وارد شود. بعبارت دقیق تر اصلاح در جامعۀ امروز ایران تنها از دست تغییرات و اصلاحات شکلی ساخته است و نه با کله های باد کردۀ چپ های ارتدکس دیروز از انواع تئوری های محتوایی. والبته قرن هجدهمی.
 
3- همۀ نطق مفصل آقای رییس جمهور دو نکتۀ کلیدی برای ما دارد: یکم اینکه در مقابل فشارهای بدون عقبۀ "ارادۀ مصمم احمدی نژاد" در مورد حجاب و پوشش موقر و مطا بق هنجارغالب انتخابی خودمان کوتاه نیاییم.، و مطمئن باشیم که می توانیم روی قدرت حمایت احمدی نژاد از ایده هایش حساب کنیم. و دوم اینکه: احمدی نژاد یک پالس بسیار بسیار مهم و تأثیر گذاری را در مورد آقایان فرستاده اند. و آن واژۀ کلیدی "کراوات" است. اوتلویحاً هم پوشیدن کراوات را آزاد دانسته و هم بطور نامحسوس از جوانان خواسته است که کراوات بپوشند تا او دست پرتری در مبارزه اش با تحجر کثیف تر روحانیان داشته باشد.
 
4- من اما در مورد کراوات بسیار حساس بوده ام و بارها از آن نوشته و گفته ام. درهمین پنجره هم در یکی از نوشته های باز نشر شده ام اشاره ای به آن داشته ام که عصاره اش این است: "خدا لعنت کند ابوالحسن بنی صدر را که اول انقلاب آمد در تلویزیون و گفت کراوات نه تنها پوشش زیبایی نیست بلکه نوعی اسراف در مصرف پارچه! هم است. و کراوات را از یقۀ روشن فکران و دانشگاهیان برداشت و باعث شد که دانشگاهیان از ریخت بیفتند و این از ریخت افتادگی شکلی بفاصلۀ کمی جایش را به از ریخت افتادگی محتوایی داد و لذا جامعۀ مدرن از ریخت افتاده در چنگ جامعۀ سنتی با ریخت کامل(لباس روحانیت که آسیبی ندید از ممنوعیت تابوی کراوات) قافیه را باخت و شد آنچه باید می شد و تا امروز که اصلاً یاد همه رفته است که چطور یک مشت روحانی عقب افتاده توانستند مقدرات یک کشور با بیشترین مدنیت مدرن در بین همپالکیها را قبضه کنند و...غصه ها دارد این قصه..."
 
5- لذاست که ما از این پالس مبارک فرستاده شده توسط احمدی نژاد بهترین و بیشترین استفاده را بکنیم و در هر موقعیتی هستیم این موضوع را تبلیغ کنیم که جوانان- بویژه دانشجویان در ابتدای امر، پوشیدن کراوات را برای رفتن به دانشگاه مد کنند و از عدم ممنوعیت قانونی آن و از حمایت رییس جمهور هزینه کنند. چرا که مجدداً و برای همیشه و مثل همیشه تأکید می کنم که جز از راه ِ اول کمی لیبرالیسم وآزادی های اجتماعی مدرن و برگشتن شادی به جامعه هیچ راه حل دومی برای خروج ایران از بن بست دین متصلب نیست.
 
6- و ما منصف باشیم و یادمان نرود که همین جنبش سبز! حاصل ِ آن یک هفته جشن های خیابانی بی نظیر خرداد 88 بود؛ که خود آن جشن ها - هم بوجود آمدنش و هم مجوز انجامش- محصول ریاست جمهوری احمدی نژاد باید محسوب شود. و الا محمد خاتمی یک جامعۀ پرشور و با بیشترین طبقۀ متوسط را تحویل گرفت و یک جامعۀ ورشکسته و سرحورده و وامانده را در سال 84 تحویل داد - ناراحت نشوید. باید راجع به سرنوشت ایرانیان بی رحم باشیم. بحث ما اولاً مطلق نیست. ثانیاً درمورد صرف انسان به ماهوانسان نیست. ماداریم ازسیاستمدار و نتیجه هایش ونه اندیشمند و انگیزه هایش صحبت می کنیم.- یا...هو

خامنه ای پرنده ها را اسیر و گرگها را رها کرده است. نترسیم زور آخرش است!

آیت الله خامنه ای و ورزش کوهپیمایی

منبع اصلی و امروزتحجر

روزی که ریش آیت‌الله خامنه‌ای را تراشیدند + عکس

قیافۀ 40 سال پیش تحجر

بوق بی شرم تحجر

سردار احمدرضا رادان جانشین فرماندهی نیروی انتظامی
 جلاد مجری تحجر 


 «سنتوري» مهرجویی بالاخره پروانه‌ي نمايش گرفت /  صدای بهرام رادان به جای محسن چاووشی!

فریاد دردناک تحجر

undefined
هدف نهایی تحجر

undefined
قربانی تحجر!: کشتن زیبایی.

سی و سه سال است برای همین یک سریریدن عشق و زیبایی؛ هزاران قتل و کشتار و غارت انجام داده اند. قطعی می دانم که این جدیدترین راند با سبوعیت تمام شروع شده اما آخرین راند این توهم "زیبایی کشی" است. و مثل همیشه موفق نخواهند شد. نگران نباشیم و در حد مقدور مقاومت کنیم. یا...هو

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

مصر در آغاز و ایران در پایان اسلامگرایی: پیروزی محمد مرسی کمک برای رهایی ایران!

undefined

The Problem We All Live With


1- - با ضرب المثل "در مثل مناقشه نیست بخوانید قصدم توهین و تخفیف محمد مرسی نیست - من خودم جزو فرماندهانی بودم که اعتقادی به باج دادن به زیاده خواهان و بی انضباطان و شورشیان نداشتم هیچگاه. و ارشد های گروهان ها و گردان های تحت فرماندهیم را از پرسنل غیر قابل مهار تعیین نمی کردم. اما بسیاری دیگر از فرماندهان نظامی و معلمان مدارس هستند که این تاکتیک را بکار می برند و پرسنل سرکش و دانش آموزان شلوغ را بعنوان ارشد و مبصر انتخاب می کنند تا طرف با قبول مسئولیت هم احساس بزرگی بکند و هم مجبور از رعایت مقررات توسط خودش بشود. اینکه این تاکتیک چقدر درست است یانه؛ و چقدر مفید می تواند بود یانه محل بحث من نیست. هرچند دیده ام موارد نادری را که ارشد و مبصر تعیین شده با استفاده از این تاکتیک بسیار هم کارآمد و مفید واقع شده اند. 

2- بنظرم می رسد که ریاست جمهوری محمد مرسی در مصر با نگاهی به این تاکتیک از سوی نظامیان مصری تعیین شده است. اما آنان بدرستی و با شناختی که از افراد ایدئولوژیک دارند؛ احتیاط را نگه داشته اند و تقریباً کلیۀ دندان ها و کیسه های زهر مار آبی یا افعی را - چون قابل تشخیص ابتدا بساکن نیست! و قبل از صعود از نردبان قدرت معلوم نمی شود - کشیده اند. تا اگر در پروسۀ بعد از تحویل گرفتن قدرت نقش "ارشد و مبصر" مفید و خوش قول و کارآمدی نشان داد آهسته آهسته و دانه به دانه قدرت های رییس جمهور ششدانگ را به محمد مرسی برگردانند. لذا با اینکه بخاطر علاقه ام به مصر و مصریان آرزو داشتم که احمد شفیق برنده شود تا روزۀ شک دار نگیرند جوانان مدرن؛ اما حالا که رأی اکثریتی ضعیف محمد مرسی را رییس جمهور کرده دیگر آن نگرانی سابق را ندارم برای خود مصریان.

3- لذا حالا می خواهم از منظر منافع منطقه ای و جهانی و بویژه برای رهایی ایران از چنگال خامنه ای موضوع انتخاب محمد مرسی را بررسی کنم. و در همین ابتدا انتهای مقاله ام و قضاوتم و تحلیلم را بنویسم که: "انتخاب محمد مرسی در مصر صد در صد بنفع ما ایرانیان تمام خواهد شد و ما خیلی زود شاهد افول بیشتر و سریعتر قدرت شیعۀ انقلاب خامنه ای خواهیم شد". بنیان داوری ام بر این اصل مورد ایمانم استوار است که برای جمهوری اسلامی "رقیب" خطرناک تر از "دشمن" است. یعنی اینکه یک مصر اسلامگرای سنی اسمی و  تا مدت ها سکولار رسمی - مثل ترکیه - رقیب بسیار خطرناک تر از رژیم لیبرال سکولار مبارک خواهد کار کرد. چون مبارک با ایران دشمن بود و راهی به دخالت و رقابت نداشت. در حالیکه مرسی با ایران رقیب است و خواهد توانست بر ایران اثر بگذارد مثل بازهم ترکیه. و قبل از اینکه به ریز بقیۀ دلایلم وارد بشوم این را هم بگویم که چون اسلام یک ایدئولوژی نیست و کمترین یکپارچگی حداقلی - مثل مارکسیسم - را هم ندارد لذا حکومت های اسلامگرا بهیچ وجه من الوجوه نمی توانند همپوشان باشند و بلوک ایدئولوژیک مثل بلوک شرق سابق تشکیل بدهند و بتقویت هم بیانجامند. اما دلایل دیگرم:

الف- یکی از راه های مقابله با درد و مصیبت - اگر درمان و امکان ساکت کردن یکباره اش نبود - گسترش دادن درد و مصیبت در سطح فراگیرتری است. چه اگر درد در یک نقطه متمرکز باشد پر زور و عمیق آزار می دهد و امان از تحمل کننده اش می بُرد. در حالیکه همان درد اگر به اعضای مختلف و سطح گسترده ای سر شکن شود تحملش را آسان تر و دردش را کمتر می کند. لذا نفٌس گسترش کشورهای با حکومت های اسلام گرایان مذاهب و فرق مختلف باعث می شود این فرمول کار کند و جمهوری اسلامی را از تمرکز توده های مسلمان مذاهب رقیب - پز تا کنون جمهوری اسلامی - بیرون ببرد. و عملاً انزوای سیاسی خامنه ای در بین دولت ها را به انزوای ایدئولوژیک توده های مسلمان هم مبتلا کند.

ب- مصر با دولت آقای مرسی علاوه بر رقابت های بسیار بسیار عمیق "عرب و عجم" از سویی و "سنی و شیعه" از جانب دیگر با ایران خامنه ای - وحد اقل در طول چهار سال فعلی ریاست مرسی - ضد غرب و امریکا و ستیزه گر ایدئولوژیک - مثل خامنه ای - نخواهد شد. زیرا علاوه بر تمهیداتی که گفتم و نظامیان مصری اندیشیده اند در مهار قدرت مرسی؛ دولت مصر مثل جمهوری اسلامی یک دولت رانتیر نیست و منابع کانی با ارزشی مثل نفت و گاز بی انتها ندارد که بتواند با دنیای غرب به چالش بیفتد. اقتصاد مصر به دو عنصر جهانگردان و کمک های خارجی استوار است. که هم گردشگران پولدار و خوشگذران غربی هستند و همینطور کمک های خارجی هم اغلب غربی و امریکایی است و حداکثر برخی دستگیری های پادشاهان سعودی. لذا اگر هم محمد مرسی اختیار داشته بود و زیر قول و قرارهای میانه روانۀ وعده کرده اش هم می زد نمی توانست ضد غرب و ضد اسرائیل و هیستریک-ایدئولوژیک بشود تا با خامنه ای فصل مشترک سیاسی پیدا کند.

پ- اما همین عنصر بند ب و در حالیکه خطر ملموس و واقعی برای غرب و اسرائیل نخواهد داشت اما هم بهانه بدست غرب و اسرائیل خواهد داد و هم از جنبۀ "احتیاط شرط عقل است" هم غرب و هم اسرائیل را واخواهد داشت که با بزرگ نمایی خطر اسلام گرایی و از دست دادن متحدی مثل مصر مبارک دنبال متحد جدیدی بگردند در منطقه. و آن متحدی که نزدیک ترین قرابت را دارد از نظر جمعیت و وسعت و قدرت بالفعل با مصر ایران است. هر چند که مرز مشترک با اسرائیل هم نداشته باشد. لذا غرب اسلامی شدن صوری دولت مصر را بهانه ای محکمتر خواهد کرد در مقابله با جمهوری خامنه ای.

ج- دلایل ریز بسیاری هم در فکرم است که برای جلوگیری از تطویل نمی نویسم. اما این حرف همیشگی و مناجاتی را هم می پسندم که در اینجا ذکر کنم: ایران سهم زجر اسلامی شدن را 35 سال پرداخته و حالا دیگر نوبتی هم باشد زمان فداکاری اسلامی مصر و اعراب رسیده است که کمی هم آنان از شهد عقب ماندگی اسلامگرایی بچشند. بنابراین مطمئنم که ایران با واگذاری رسالت اسلامش به اعراب بزودی دورۀ مدرنیته ای پایدارتر را شروع خواهد کرد!

۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

چرخۀ تحجر از خامنه ای تا لیلا حاتمی به بهانۀ کاریکاتور زیبای توکا نیستانی.


آیت الله خامنه ای و ورزش کوهپیمایی


منبع اصلی و امروزتحجر

روزی که ریش آیت‌الله خامنه‌ای را تراشیدند + عکس

قیافۀ 40 سال پیش تحجر

بوق بی شرم تحجر

سردار احمدرضا رادان جانشین فرماندهی نیروی انتظامی
 جلاد مجری تحجر 


 «سنتوري» مهرجویی بالاخره پروانه‌ي نمايش گرفت /  صدای بهرام رادان به جای محسن چاووشی!

فریاد دردناک تحجر

undefined
هدف نهایی تحجر

undefined
قربانی تحجر!: کشتن زیبایی.

سی و سه سال است برای همین یک سریریدن عشق و زیبایی؛ هزاران قتل و کشتار و غارت انجام داده اند. قطعی می دانم که این جدیدترین راند با سبوعیت تمام شروع شده اما آخرین راند این توهم "زیبایی کشی" است. و مثل همیشه موفق نخواهند شد. نگران نباشیم و در حد مقدور مقاومت کنیم. یا...هو

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

کیش شخصیت دو رهبر اسلام انقلابی و "خون های هدر رفته"ی بهترین فرزندان ملت!

The Apotheosis of Homer


1- دو بار ممکن بود کشته شده باشم در سال 59 یا 60. یکی زمانی که دنبالم گشتند برای شرکت در کودتای نوژه و فقط یک تصادف باعث شد من از این چرخه بیرون بمانم. دوستان ایز مرا گم کرده بودند و نتوانسته بودند با من تماس بگیرند. و بار دوم در هنگامه ای که هوادار مهندس بازرگان بودم و آش مجاهدین خلق را هم می زدم همزمان. که اگر بازداشت شده بودم به این اتهام معلوم نبود با توجه به شرایط زمان و مکان بتوانم مقاومت نکنم و جان سالم در ببرم. می خواهم این را برجسته کنم که من ِ همسن رهبر سازمان مجاهدین چقدر جو گیر بودم در آن شرایط ِ "اسلام ابوذز شریعتی!". دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از هیجان انقلابی جوانانی که یا بچه بودند و حداکثر در سنین زیر 25 سال.

2- بنظرم هیچ ملتی و هیچ انقلابی در تاریخ این مقدار انبوه "خون هدر رفته" نداشته است در عمر خودش که "کشته ها" نتوانسته باشند شناسنامۀ حقوق انسانی شان را حتی بعد از سی سال به ثبت و دلسوزی و مرثیه و هواخواهی هموطنان غیر سیاسی و معمولی شان برسانند. این البته فقط شامل آن 16 هزار نفری (آمار مدعی)  نیست که انقلاب اسلامی کشته بلکه آن 12 هزار نفری (آمار مدعی) را هم که انقلاب اسلامی ضد انقلاب اسلامی کشته شامل می شود.

3- همیشه از خودم خجالت می کشیدم و می کشم در دیدن این سبعیت رژیم انقلابی خمینی - با مرگی که به مثله کرده هایش تحمیل کرد و بدتر از آن رنجی جانکاه که به بازماندگان این دردانه های وطن مستولی گرداند -  و عدم موضع گیری قاطع در محکومیت مطلق عاملان آن. زیرا که بلافاصله با خانواده های کشته های مسعود رجوی مواجه شده ام که پس ما چی؟ و نتوانسته ام دختر و پسر و مادر و پدر آن بقال و آن دیگری سبزی فروش و حتی پاسدار دهۀ 60 را بدهم که چشمتان کور می خواستید بجای انقلاب اسلام سنتی - فقاهتی خمینی از اسلام ایدئولوژیک - مارکسیستی! رجوی حمایت می کردید.

4- دادگاه نمادینی که در لندن کلید خورده برای تشکیل بزودی آن در رسیدگی نمادین بجنایات خمینی و انقلابش در دهۀ شست می تواند مرهمی باشد بر داغ دل بازماندگان بهترین و مستعد ترین جوانان ده سال اول انقلاب که اکثریت مطلق شان قربانی دو کیش شخصت آخوندی - رجوی شدند و دیگر هیچ. راحت است محکوم کردن فقط آخوندها در کشتاری که کردند. به این دلیل بدیهی هم که آنان قدرت مستقر و حاکم بودند و مسئولیت اتباع خودشان را داشتند. و چریک ها حق دارند که برای بی ثباتی نظم حاکم دست به شورش و کشتار بزنند تا مردم را متقاعد به همراهی با خودشان بکنند. اما - این اما مهم است - آیا واقعاً انقلاب ایران و هر انقلاب دیگری می توانست از فردای پیروزی بر رژیم سابق مستقر و حکومت تعریف شود. و آیا می توان یک انقلاب یک تا ده ساله را با ضد انقلاب چریک شکست داد. 

5- حتی اگر بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوری سابق سازمان مجاهدین خلق (منظورم شخص رجوی است) پایان عصر ایدئولوژی را پذیرفته بود و خودش را تحت گفتمان لیبرالیسم و حقوق بشر تعریف کرده بود جا داشت که هر آنچه پیش آمده در دهۀ ایدئولوژی محور 60 را به رسم زمانه و حداکثر اشتباه در شناخت رهبرانش بخشید و جفت پا بر گذشته ها قلم فراموشی سپرد و این خون های هدر رفته را با قاطعیت بنفع "ضد رژیم آخوندی" تصاحب کرد و مرهمی بر دلهای بازماندگانش نهاد. اما سیر رفتاری رجوی در بعد از فروپاشی عصر ایدئولوژی چنان بی مایه و بدون کمترین توجیه زمان و مکانی بود و است که امروز هنوز هم تصاحب این خون های هدررفته از مُهر منحوس ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ممکن نیست. طرفه اینکه بسیاری از کشته شده ها که یا کمونیست بودند و یا قرابتی هم با ایدئولژی سازمان مجاهدین نداشتند نتوانسته اند هدر روی خون شان را از زیر آوار سازمان مجاهدین نجات بدهند. زیرا که وقتی اکثریت مطلق کشه شدگان با جوانان گرفتار در "هیجان انقلابی پر زرق وبرق و تبلیغاتی اسلام رجوی" است راه به اقلیت های دیگر بسته می شود و شده است.

6- آرزوی محالی است می دانم. ولی باز هم آرزو می کنم که این دادگاه یا هر مجموعۀ حقوق بشری و فرهیختۀ دیگری بخواهد و بتواند با شستشوی همۀ این شناسنامه ها از آلودگی های سیاسی و کیش شخصیت های دو رهبر انقلابی؛ آنان را لخت و عور با انسانیت انسانی شان مورد توجه قرار بدهد و خون های هدر شدۀ آنان را به ما و خانواده های رنجدیده شان برگرداند تا بتوانیم بدون انگی سیاسی از رهبرانی که هیچکدام شان مورد وثوق ما نیستند تمام قد به احترام خون های پاکشان بایستیم و چون جان شیرین هر سال بحرمت شان به مرثیه ای شایسته بنشینیم. یا...هو

تقدیم به جوانانی که در مقابل فاطمه اره ها و پاسبان رادان خامنه ای مقاومت می کنند.





تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی
1- چرا اتفاقی که منتظرش بودیم 104 سال پیش در ایران بیفتد هنوز هم در هیچ کدام از کشورهای اسلامی نیفتاده است و در دو مثال بزور دگنک مایۀ مباهات همۀ مسلمانان مدرن(ترکیه و مالزی) هم اگر قانون اساسی خالص ترکیه و نا خالصی نژادی مالزی جلودار نبود بازگشت به خلافت اسلامی نه فقط حتمی که قطعی بود. تازه هر دوی این دو دموکراسی نیم بند و لرزان با دو مرد از جنس حرف مرد یکی است-آتاتورک مرده و ماهاتیر محمد زنده- تا اینجا هم آمده اند. و ترکیه که هر روز دل تو دلش نیست که نکند اردوغان و گل رنگ و شادی و زن را از خیابان های استانبول(1) جمع کنند و ترکیه را دفن کنند مثل ایران. و مالزی که استعداد بازگشتش کمتر از ترکیه نیست.

2- فردا چهاردهم مرداد است و سالگرد نهضت مشروطه در ایران که باز هم گلی بگوشۀ جمالش که هرج و مرجش باعث تولد مردی مصمم و مدرن چون رضا شاه شد و ایران توانست در یک لحظۀ تاریخی سرنوشتش را طوری رقم بزند که میراث خواران شیخ فضل الله نوری 30 سال است هم از دست آوردهایش می مکند و هم حاصلش را تخریب می کنند ولی هنوز هم نتوانسته اند ایران را به دورۀ پر افتخار ناصرالدین شاهی شان عقب برانند. البته که توانسته اند از پیشرفت سریع ایران جلو بگیرند ولی تغییرات رضا شاه چنان سترگ و همخوان با زمان بوده که زورِ پر زورِ ریای ِ قدرت طلب ِآخوندِ سیاسی را هم تاب آورده و به قهقرای برخی همسایگان و اغلب هم کیشان تن نداده است.

3- و فشار خون آدم را بالا می برند روشنفکرانی که 104 سال است آزادی سیاسی و دموکراسی بلغور می کنند و هنوز یک قاشق آش ساده هم نتوانسته اند درست کنند از این همه بلغور برای ایرانیانی که چشم به دستها و مغزها و قلم ها و قدم ها و...بی کفایت آنان دوخته اند برای یک لقمه زندگی به انتخاب خود.

4 نه گمانم دموکراسی قبل یا حتی همزمان با لیبرالیسم بتواند شکل بگیرد. همانطور که یقین دارم عدالت اجتماعی قبل از توسعه، و خود توسعه همزمان یا قبل از رشد اقتصادی، قابل دست یابی نیست. پس این سر گشاد سرناست که همۀ ما داریم فوت می کنیم برای دموکراسی در کشوری که کمترین آمادگی های جوامع در حال گذار سال57 خورشیدی را هم وانهاده زیر مهمیز نعلین روحانیان واپس گرا.

اشتباه کرده اید آقایان! آنی که شما راپورت داده اید در این سی سال از وجود و رشد دموکراسی در انقلاب دینی؛ جز هرج و مرجی ناشی از ناتوانی روحانیان در بستن همۀ فضای زندگی مدرن یادگار رضاشاه وجبرزمان هم؛ چیز بیشتری نبوده است. 

5- خب چرا روی ترش می کنید؛ نهضتی برای مدرنیته؛ سلطان می زاید: یا ناپلئون یا رضا شاه. و انقلابی برای قهقرا بهترین فرزندش پیامبری خواهد بود در قوارۀ احمدی نژاد. و الا کدام انقلابی تاکنون فرزندی از جنس دموکراسی بدنیا آورده است که چنان آه سوزناکی می کشید از ته جگر که آدم جگرش آتش می گیرد برای آزادی بیان نداشته تان. تخفیف بدهید خواسته های مه آلود سیاسی تان را به کمترین نشانه های شفاف لیبرالیسم اجتماعی(آزادی سبک زندگی) تاهم مردم راهمراه خودببینید و هم در جبهۀ دشمن اختلاف بیندازید و بخش ضد زندگیش را -حتی- بترسانید و وادار بفرار از مهلکه!

6- هیچ کشوری عموماً و کشورهای اسلامی خصوصاً نتوانسته اند و نمی توانند قبل از رسیدن به سطحی از رشد اقتصادی و تولید و انباشت ثروت مطمئن، و سطح توسعه ای غیرقابل برگشت وارد فازتوسعۀ سیاسی و دموکراسی شوند. و اگرهم شده اند جز عقب ماندگی بیشتر ناشی از هرج و مرج و ناپایداری سیاسی چیزبهتری نصیب شان نشده است. برای همۀ نمونه های نقیض استدلال منطقی دارم اگر کسی بخواهد. مثل امریکا که دموکراسی اش را بر روی یک پیشینه ای بسترگی توسعۀ جوامع با فرهنگ آنگلوساکسن عموماً و بریتانیای کبیر بویژه برپا کرد و هندوستان که اگر همۀ پروپاگاندای در مورد موفق بودن دموکراسی اش راهم بپذیریم - که جای حدیث بسیاری است - حاصل بیشترین تنوع فرهنگی حافظ موازنه اجتماعی و تساهل دینی اکثریت است.

7- این خواسته راهم از روشنفکران "اسلام برای بغل دستی" معروف به دینی مجدداً تکرارمی کنم که دست از سر هم دین و هم خود مردم بردارید و بگذارید نسبت به مسلمانی شان خودشان تصمیم بگیرند. ضمناً جوگیرنشوید ومثل "آقا ابراهیم نبوی" فکرنکنید که این را ازحسادتم می گویم ومی خواهم کرورکرور انسان های سبزی را که له له می زنند برای تلویزیون جرس وسخنان گهربار جرسیان ولی همین کرور کرور آدم ها حاضرنیستند نفری یک دلار ناقابل هبه کنند به امنای خود درجرس تا تلویزیون راه بیفتد وبنشینند پای آن وگوش کنند به حرف یک رهگذر عاقلی که بیاید وبگوید: "پدرجان توحرف درست ودرمان وشنیدنی وامیدبستنی تولید کن تا خودش همۀ فضارا وهمۀ رسانه های عمومی را به تصرف عدوانی! دربیاورد". بلکه ازاین جهت می گویم که این شعارقیم مآب "مردم ایران مسلمان هستند" مثل یک قشر عایق، روی همۀ فضای تنفسی ایران نشسته ومردم را ازفکرکردن بازداشته است. یا...هو
...........................................................
پانوشت(1):
زن را ازخیابان جمع کردن یک مفهوم مستولی ذهن مجتهدان ومفتیان است.
اشباح یا-حداکثر-اندام های متحرک زنان درخیابان های تهران را جدی نگیرید.
این یک حس توده را اگرروشنفکردرست ترجمه کند ما نصف راه تغییر رارفته ایم.

..............................!
توضیح: این نوشته مربوط به سال 89 است و مناسب دیدم که در اوضاعی که ما داریم و منطقه هم دچار شده بازنشرش کنم. تا فردا که وقت کنم وطلب جدید بنویسم.

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

درود بر نیکلای کریستف! خبرنگار امریکایی و امید ایرانی. جنبش سبز یعنی این:

Nicholas D. Kristof

این کپی پیست بخش دیگری از مشاهدات جامعه شناسی میدانی نیکولاس کریستف خبرنگار نیویورک تایمز امریکاست که عیناً از خود روزنامۀ نیویورک تایمز منتقل کرده ام. واقعیت این است که داشتم مطلبی راجع به کور ذهنی روشنفکر ایرانی و بحث های ویرانگری که بازهم اخیراً راجع به مرگ "هرگونه جنبش در ایران" لقلقۀ قلم ها و زبان هایشان شده است؛ می نوشتم که حسین شریعتمداری آدرس این خبرنگار امریکایی را بمن داد و گفت: "دلقک تو که خودت اهل بخیه ای و تغییرات در ایران را نه در سیاست محض بلکه در اجتماع و فرهنگ جستجو می کنی برو و ببین که یک عاقله مرد امریکایی چطور توانسته امید های جامعۀ واقعاً موجود ایران را استحصال کند و بنمایاند. در حالیکه پیران و نخبگان روشنفکر ایرانی هنوز هم سنبه را از سر گشادش فوت می کنند که جنبش یعنی "جنازه در خیابان!". گفتم حسین با همۀ خریتت این یکی را راست گفتی الان می روم می گذارم توی وبلاگم بجای چرت و پرت هایی که خودم بلدم یا دیگر ایرانیان بور و سرخورده و نا امید القاءمی کنند در سرتاسر دنیای مجازی! پس این شما و این هم شعر زیبا و کوتاه نیکولاس کریستف در بارۀ امیدهای ایران بزودی!


در ایران مردم می خواهند خوش باشند و خوش باشند و خوش باشند


ایران، کرانه‎ی‏ دریای خزر
یکی از مخربترین کژفهمی‏های غرب درباره‎ی‏ ایران این باور است که ایرانیان مذهبیون افراطی هستند.
تقریبا نیمی از ایرانیان کمتر از 25 سال سن دارند و ایران در بالا بردن سطح سواد آنان بسیار موفق بوده است. در سفر جاده‏ای 2736 کیلومتری که داشتم، از این که چه تعداد از ایرانیان ارزش‏هایی شبیه به ارزش‏های آمریکایی‎ها دارند متحیر شدم. مثلا اینکه ایرانیان بیشتر به دنبال خوشی هستند تا بنیادگرایی. آنها بیشتر به پارک (که هر جا در ایران بروی یکی وجود دارد) علاقه‏مندند تا به مسجد.
یک مرد 23 ساله در شرق ایران به من گفت «جوان‏ها اصلا به مسجد نمی‏روند.» و با خوشحالی و مبالغه ادامه داد «ما به دنبال راه‏های بیشتر برای خوشگذرانی هستیم.» او می‏گفت که مشروب – که در ایران غیرقانونی اما فراوان است - می‏خورد و تا چندی پیش مواد مخدر مصرف می‏کرده است. مقامات ایرانی اظهار داشته‏اند که احتمالا ده درصد جمعیت ایران مواد مخدر غیر قانونی، سنتاً تریاک و هروئین و اکنون به صورت روز افزون، شیشه استفاده می‏کنند.
این مرد در اعتراضات دموکراسی خواهانه‎ی‏ 1388 شرکت کرده بود و می‏گفت برای چند روز بازداشت شده و کتک خورده و یکی از دندانهایش را از دست داده است. از اینرو نسبت به فعالیت‏های سیاسی دلسرد شده بود. اکنون او هم مانند خیلی‏های دیگر می‏خواهد ایران را ترک کند.
در شمال غربی ایران، این احساس ناامیدی باعث شده است که تعدادی از جوانان ایرانی ترک، هوادار جدایی و پیوستن به جمهوری آذربایجان شوند. در مسابقات فوتبال، گاهی تماشاگران، خشم مسئولان را با شعارهای تجزیه‏طلبانه بر می‏انگیزند.
به نظر بعید می آید که یک نیویورکی در تهران از چیزی شرمزده شود ولی من از دیدن صحنه‏های بلند کردن زنان برای روابط یک‎شبه جا خوردم. مردهای جوان با ماشین‏های زرق و برق دار به دنبال زنان چرخ می‏زنند، با آنها خوش و بشی می کنند و بعد سوار بر ماشین با هم دور می‏شوند. در ایران روسپیگری هم وجود دارد. در سال 1387 فرمانده سابق پلیس تهران در یک روسپی‏خانه با شش روسپی دستگیر شد.
به یاد داشته باشید که ایران تنها سرزمین آیت‏الله‏های عبوس نیست، بلکه سرزمین فلسفه لذت گرایی رباعیات عمر خیام هم هست.
در دهه‏ پنجاه جوانان ناراضی ایرانی با روی آوردن به قرائتی زاهدانه از اسلام، علیه حکومتی سکولار و فاسد قیام کردند. امروز با روی آوردن به آزادیهای فردی آنها علیه رژیم مذهبی فاسد قیام کرده اند و در بعضی موارد این آزادی ها شامل سکس، مواد مخدر، و موسیقی «راک اند رول» هم می‎شوند.
آنها معمولا دید مثبت و گرمی نسبت به ایالات متحده دارند که این خود کمی گیج کننده است. ما آمریکایی‏ها در پاکستان، افغانستان و مصر میلیاردها دلار کمک مالی می‏کنیم و اغلب مورد تنفر هستیم. در ایران این مردم هستند که به من هدیه می‎دهند!
جوان ایرانی از اینترنت تغذیه می‎کند. دو سوم خانواده‏های ایرانی کامپیوتر دارند و تلویزیون‏های ماهواره‏ای هم گرچه ممنوع اما فراوان هستند. یک نظرسنجی تلفنی به وسیله‏ بی‏بی‏جی (هیئت کارفرمایان پخش رسانه) و گلوپ که در اسفند 1390 انجام شد نشان می‏دهد که یک سوم ایرانیان به تماشای ماهواره در هفته قبل از نظر سنجی، اذعان کرده اند. شمار واقعی احتمالاً خیلی بیش از اینها است.
زن جوانی که قبلا با دیدن زنان هم‎کیش مسلمان خود در ترکیه که مایوی دو تکه می پوشیدند مات می مانده، می گوید که به تدریج به این نتیجه رسیده که برای زندگی بیش از یک راه وجود دارد. به گمان او «تاثیر تلویزیون‏های ماهواره‏ای بسیار زیاد است.» پلیس حملاتی ترتیب می‏دهد و دیش‏های ماهواره ها را جمع می‏کند ولی حتی با دریافت 400 دلار جریمه از صاحبخانه ها در این امر موفق نبوده است.
یک مغازه‏دار در گرگان به من گفت «وقتی متوجه می‎شوی که پلیس آمده است تا دیش را ببرد، درب را باز نمی کنی و آنها بدون جریمه کردن، دیش را برمی‏دارند و می‏روند.»
موسیقی، ویدیو و بازی‏های کامپیوتری دزدی (بدون کپی رایت) فراوانند. در یکی از خانه‏هایی که ما از آن دیدن کردیم، بچه‏ها مشغول بازی«سرقت بزرگ اتومبیل» بودند. حال یک بازی محبوب دیگر - و ممنوع - «میدان جنگ 3» نام دارد که در آن سربازان آمریکایی به تهران یورش می‏برند.
این جوانان، آینده‏ ایران هستند و می‏توانند هم‏پیمانان ما باشند. هرچند ما در غرب برای مسئله‏ هسته‏ای برنامه ریزی کرده‎ایم، ولی مطمئن نیستم برای خود ایران تدبیری کرده باشیم.
سیاستگذاران غربی ایران را بنیادگرا می‏پندارند، همانطور که در دهه‏ 60 میلادی چین را [بنیادگرا] می‏دیدند. در آن زمان سخن از گزینه‏ نظامی علیه چین وجود داشت و اگر ما آن راه را پیش می‏گرفتیم امروز هنوز پکن به دست مائوئیست‏ها اداره می‏شد، و نسخه‏ وسیعتر کره شمالی می‎بود.
سفرهای من در سراسر ایران، من را مجاب کرد که اگر ما صبر داشته باشیم و رشد نیروهایی از قبیل تحصیلات روزافزون، طبقه‏ متوسط در حال گسترش و محرومیت‏های مالی در حال افزایش و فرسایش انحصار دولت بر اطلاعات را مختل نکنیم ایران تغییر خواهد کرد. باور من بر این است که اگر جنگی بین ایران و غرب در نگیرد - جنگی که احتمالا حکومت را قدرتمندتر می‏کند – تندروها راه مائو را پیش خواهند گرفت و ایران در نهایت چیزی شبیه به ترکیه خواهد شد.
من به یاد مرد جوانی می‏افتم که آرزومندانه می‏گفت «این طبیعی است که پسرها و دخترها بخواهند با هم رفت و آمد داشته باشند، ایراد این در کجا است؟» ایرانیان اهل دل طرف ما هستند و از بنیادگرایان بسیار پرشمارترند. بهتر است روی آنها و نه روی بمب‎ها حساب کنیم.

پی نوشت: یادم رفت توضیح بدهم که این خبرنگار همۀ خواسته های جوانان را در قالب لذت خواهی و شادی خواهی دیده و طبق ارزش های فرهنگ امریکایی به آن ها توجه کرده و موضوعش نگاه آسیب شناسانه نبوده است. و از جهت فلسفۀ زندگی مدرن نگاه کرده و نه از نگاه فرهنگ سنتی ایران به روابط زن و مرد و مواد مخدر. البته که همه متوجه می شدید ولی خواستم رفع اتهام از خودم بکنم.

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

نگاهی به خیالات و انتظارت اوباما و خامنه ای در مذاکره برای مذاکرۀ مسخره!

Belisarius Begging for Alms



1- معمولاً رسم است که هرچقدر هم مذاکرات سیاسی مهم و از نظر طبقه بندی بالاترین حفاظ را داشته باشند بازهم در طول زمان و به کند و کاو خبرنگاران واهالی آبدارخانه که بخلوت راه دارند گوشه هایی از موضوعات مورد بحث و گفتگو به افکار عمومی درز داده می شوند. اینکه مذاکرات مهم هسته ای بین خامنه ای و جامعۀ جهانی (بخوان بین ایران و امریکا) بعد از 6 روز کاری و سه نشست و بیش از 10 دور گفتگوی تیمی و ده ها نشست دو جانبه در عرض دو ماه و نیم کمترین خبری که نشانه ای باشد از آنچه در پشت درهای بسته گذشته است نیست نشانه ای روشن از این حقیقت است که واقعاً هم در پشت میز مذاکرات حرفی متقاطع زده نمی شود تا دیالوگی شکل بگیرد و از دل آن دیالوگ اخباری مثبت یا منفی زاده شود و به رسانه ها درز داده شود. دو طرف می روند توی یک شهر و یک ضیافت و دور یک میز جمع می شوند و چرت و پرت می گویند و می خندند و تفریح می کنند تا جلسۀ بعدی و شهر بعدی.

2- این را از این جهت مطمئنم که حالا دیگر کاملاً روشن شده است که هر دو طرف با پیش شرط قبلی وارد مذاکرات می شوند. اوباما با پیش شرط "ایران در مسیری مذاکره کند که نهایتاً به توقف غنی سازی اورانیوم در هر غلظتی هم بیانجامد" و ایران با پیش شرط "امریکا در مسیری مذاکره کند که نهایتاً به تثبیت حق غنی سازی ایران در پائین ترین سطح غلظت بیانجامد". خب معلوم است که این دو مسیر حامل دو پیش شرط متنافر و متضاد از آن خطوط موازی است که امکان ندارد تا ظهور حضرت مهدی خامنه ای یا بازگشت مجدد مسیح اوباما همدیگر را لمس کنند تا چه رسد به قطع کردن. پس اگر چنین است و هر دو طرف می دانند این مذاکرات از نوع "مذاکره برای مذاکره" است چرا اشتیاقی دو طرفه به ادامۀ آن نشان می دهند. سعی می کنم مهمترین منظورهای دو طرف از این اشتیاق را بنویسم:

الف- اوباما:

الف1- اوباما در یک خلاء زمانی حساس قرار دارد تا 4 نوامبر که انتخابات ریاست جمهوری امریکا برگذار می شود. لذا می خواهد با پر کردن این خلاء زمانی این منافع را بدست بیاورد:

الف1-1- هم به رقیب انتخاباتی اش و هم به ملت امریکا علامت بدهد که سیاست های تحریمش جواب داده و خامنه ای سرکش را بپای میز مذاکره کشانده است. و اگر از جنگ پرهیز می کند بخاطر همین سیاست موفق است و اینکه جنگ هزینه ها و تبعات سنگین غیرقابل پیش بینی دارد.

الف1-2- به همپیمانان مشارکت کرده در تحرم های یکجانبه علیه خامنه ای نیز همین علامت موفقیت سیاست تحریم را بفرستد و بگوید که اگر برخی از شما در اجرای تحریم ها دچار زحمت می شوید بدانید که کار دارد بنفع ما پیش می رود و تحریم ها کار می کنند.

الف1-3- اوباما خیلی نگران این موضوع هم است که اسرائیل در این خلاء زمانی دست به شیطنت حمله به تأسیسات هسته ای ایران بزند و دست اوباما را در پوست گردو بگذارد. چه اسرائیل بهر شکلی - چه با اجازه و چه بدون اجازۀ امریکا - با ایران سر شاخ شود اوباما قطعاً باید بنفع آنان وارد ماجرا بشود. و پر واضح است که وجود نفس مذاکره بین دو دشمن علامتی مثبت است از اشتیاق به حل مشکل از راه دیپلماسی. و معمولاً کسی به پشت میز مذاکره حملۀ نظامی نمی کند؛ حتی اسرائیل.

ب- خامنه ای:

ب1- خامنه ای هم مثل اوباما با یک خلاء زمانی - هر چند سخت تر و طولانی مدت تر - مواجه است. زیرا که او تسلط مطلق به صحنۀ سیاست داخلی را از دست داده است و برای بازسازی مجدد سلطه اش به داخل در عین حفاظت از باقی ماندن طبیعی احمدی نژاد تا پایان ریاست جمهوریش نیازمند زمان است و از مذاکراه برای مذاکره منافع زیر را انتظار دارد:

ب1-1- او می خواهد با حساس معرفی کردن وضع ایران در سیاست خارجی تا جای ممکن از تشدید اختلافات درون الیگارشی جلو بگیرد زیرا معتقد است که با تداوم مذاکرات می تواند این پالس را مخابره کند که اولویت سیاست خارجی و دشمنان بیگانه هستند و هر گونه تحرک در غیر این مسیر خیانت محسوب و عامل آن بی بصیرت و بی مسئولیت است.

ب1-2- اگر هم هیئت حاکمه دچار انشقاق فعلی نبود و انسجام نسبی تحت اتوریتۀ 23 سالۀ خامنه ای را داشت باز هم تحریم ها به نقطه ای رسیده است که می توانست دردسرساز شود تا چه رسد به الان که هیئت حاکمه شکافی عمیق برداشته و کشور روی اتوپایلوت اداره می شود. لذا خامنه ای بر آن است که با رفتن به پشت میز مذاکره با طرف امریکایی بتواند زهر تحریم ها در میدان اجرای واقعی را تلطیف کند. چه می دانیم که اولاً از تصمیم تا اجرای دقیق تحریم ها فاصلۀ زیادی است و ثانیاً معمولاً چنین است که دو دشمن در حال مذاکره دشمنیشان به سختی و شدت هنگام عربده های رسانه ای مسئولان دو طرف نیست و نفس مذاکره و حفظ خط تماس اجرای تحریم ها را با کمی اغماض همراه خواهد کرد.

پ1-3- قبلاً هم گفته ام که خامنه ای بماندن اوباما در کاخ سفید و روی کار نیامدن محافظه کاران خشن و عملگرا علاقه مند است و با تداوم مذاکرات بنفع تبلیغ داخلی اوباما به این علاقه اش مهر کمک می زند.

ت1-4- و بالاخره اینکه خامنه ای امیدوار است که با حفظ و تداوم تماس با امریکا در قالب 1+5 بتواند فضای داخل کشور را بسمت منافع خود بیشتر ببندد و با نیروی مرموز شم و سلطۀ امنیتی-نظامی-اطلاعاتی خود و در طول یک سال باقی مانده از معضل دولت دهم؛ هم از سقوط خودش جلو بگیرد و هم رهبری خودش را به اتوریتۀ قبل از سال 88 - البته اینبار از نوع استالینیستی آن - ارتقاء بدهد. ضمن اینکه امیدوار است که صرف مذاکره برای مذاکره توده ها را از نا امید شدن کامل از بهبود اوضاع اقتصادی محافظت و فریب بدهد، و نسبت به واکنش غیرقابل مهار بازار به شکست مذاکرات و قطع تماس با غرب چیره شود.

3- البته که همۀ این ها پالس های نا امید کننده ایست برای ما. بویژه اگر این را هم در نظر بگیریم که هم خامنه ای در ضعیف ترین موقعیت رهبری اش تا کنون می داند و هم ما می دانیم و هم اپوزیسیون برانداز خارجی و منتقدان اصلاحگر داخلی می دانند که نه از این اپوزیسیون پوچ در پوچ و نه از آن اصلاح طلبان هیچ در هیچ آبی گرم نخواهد شد در تهدید رو به زوال خامنه ای. طرفه اینکه بنظرم می رسد که اگر خود خامنه ای هم اس ام اس بزند به همۀ این قبیله های بی برنامه و نقشه و بگوید "من دارم سقوط می کنم. یا حتی من سقوط کرده ام!" نه گمانم باز هم اینان حالی داشته باشند برای گرفتن یک تست تنفس از این رهبر نفس به شماره افتاده شان! 

4- اما این هایی که گفتم آرزوهای دشمن است ضمن واقعی بودن. و خیلی امیدوارم و کماکان مطمئن که در صحنۀ واقعی نه ماه باقی مانده از سال اوضاع قطعاً با تحقق این آرزوهای خبیث پیش نخواهد رفت و عوامل زیادی بنفع ملت و بضرر خامنه ای وارد معادلات خواهند شد و خواب او را آشفته تر خواهند کرد. لذا نقداً می توانید شمار 10 مربوط به ماه خرداد را خط بزنید همین امروز در شمارش معکوس سقوط خامنه ای تا نوروز 92 انشاءالله. یا...هو

انّا لله و انّا الیه راجعون. رحلت قهرمان ملت مصر شادروان حسنی مبارک تسلیت باد.


undefined

 
 
1- اینجا دیگر چرخشی! هم در کار نیست. زیرا من از ابتدا هوادار عاشق حسنی مبارک بودم و ماندم و اینک مرگ قهرمان را با شادی تسلیت می گویم. تاریخ مصر خیلی خیلی سریع حق این فرزند خلف خویش را بجا خواهد آورد و قطعی می دانم که ملت مصر حسنی مبارک را در جایگاهی چون آتاتورک برای ترکیه و رضا خان برای ایران به ستایش و قدر دانی خواهند نشست در کمتر از نیم قرنی این زمانۀ چپکی!

2- حسنی مبارک 60 سال برای میهنش جنگید و جنگید و جنگید. در ارتش برای حفاظت از مصر و غرور هم میهنانش! در سیاست برای توسعۀ کشورش. در اقتصاد بخاطر رفاه مصریان و در اجتماع بخاطر صیانت از مدرنیته و "عقب گرد ممنوع".

3- نمی خواهم روده درازی کنم در برشمردن سجایای رهبری حسنی مبارک بر مصر؛ حالا که دیگر معلوم شده در جوامع عقب مانده از قافلۀ پیشرفت و مدرنیته ریاست و رهبری بدون دُزی از انضباط و انسجام مدیریت و متأسفانه با تلفاتی کم و بیش همراه هم امکان پذیر نبوده و نیست. و حسنی مبارک کمترین تلفات ممکن را به مصر سی سال در زیر بیرق مدیریت عالی خودش تحمیل کرد.

4- درست است که او به جرم کهن سنی مرد اما؛ در مرگ یکباره اش - در حالیکه پیش بینی به این زودی نمی شد - می توان برخی سمبل های "دق کردن" هم دید. همانطور که مردن آخرین شاه ایران را هم نمی توان فقط بعهدۀ سرطانش نوشت. حسنی مبارک درست مثل شاه ایران در کمتر از یکسال و نیم از برکناریش مرد درست در روزی که خبردار شد که میهن محبوبش اینک در حال فرورفتن در چنگال یک سازمان ایدئولوژیک واپس گرای دینی است.

5- مبارک بخاطر مصر در مصر ماند و بخاطر مصر حاضر به قفس رفتن و محاکمه و نمایش توده ای آن هم شد در حالیکه در پشت صحنه هنوز هم ژنرال طنطاوی را با نهیب صدا می کرد و حاضر به قبول خفت زندانی شدن نمی بود. معلوم است که مردانی چنین مرد و مغرور و شیدای مردم و سرزمین زادگاه خویش خیلی دوام نمی آورند در دیدن هر آنچه دیدنی نیست.

6- ملت مصر بسیار زودتر از آنچه که ممکن است خواهند دریافت که اگر نه تنها قهرمان مصر حداقل یکی از مردان تجدید ناپذیر میهنشان را از دست داده اند. مطمئنم که بسیار زود مدفن این مرد نکو نام میهن پرست زیارتگاه مصری های رسته از بند خرافه و جهل و عقب ماندگی خواهد شد. مردان و زنان جوانی که در میدان تحریر قاهره آرزوی مرگ او را کردند هنوز یکسال نگذشته از آن کابوسی که رؤیایشان شده بود امشب اشکی در خلوت هم شده بخاطر مبارک قهرمان خواهند ریخت. خدایش آمرزیده است او را! یا...هو

پی نوشت: ترجیح دادم این دو کامنت را هم زیر این پست بگذارم تا دوستانی که به وبلاگ دسترسی ندارند یا از گوگل ریدر و ... استفاده می کنند برای خواندن بی نصیب نمانند از شرح وبسط بیشتر موضوع.
mehdi گفت...
دلقک گرامی انا و لاغیر یعنی دیکتاتوری و عقب ماندگی ،میخواد قهرمان ملی باشه مثل مبارک یا آخوند پیزوری مثل خامنه ای اشکالی نداره که مردم مصر یک چندی هم با سازمان ایدئولوژیک واپس گرای اخوان المسلمین !!به زعم جنابعالی تمرین دموکراسی کنند

خوندن این متن ،پاک نامیدم کرد فکر کنم پست ها بعدیتم به ترتیب نثار فاتحه به روح پرفتوح صدام ،قذافی،پینوشه و .. باشه افسوس ... نمیدونم کتاب تلاش آزادی استاد باستانی رو مطالعه کردید اگر نه سفارش به مطالعه یاحق برای همیشه
Dalghak.Irani گفت...
مهدی جان سلام.
عمده مشکلم در تعلیق برای نوشتن یا ننوشتن همین مشکلی است که شما سرراهم قرار می دهید. وقتی می نویسم لاجرم و برای جلوگیری از رفتن شما تمام ذهنم در گیر می شود و وقت کمی برای هر آنچه زندگی شخصی است باقی می ماند.

1- پینوشه از نظر زمانی و مکانی کمی دور است و من تسلطی کم هم به تاریخ شیلی ندارم. و مطمئن نیستم که اگر مرحوم آلنده کشته نشده بود و شیلی آلنده مانده بود بجای شیلی پینوشه امروز شیلیایی ها وضع بهتر از حال داشتند یانه. صدام بیش از حد بی رحم و قذافی مطلقاً دیوانه بود و هر دو رژیم های انقلابی را اداره می کردند و نه یک حکومت مثل حسنی مبارک.

2- بجد معتقدم که یک شبه دموکراسی سکولار هدایت شده بهترین سیستم سیاسی مناسب جوامع اسلامی فعلی که در آمد سرانه ای کمتر از 20000 دلار - از تولید ملی و نه ثروت خدادادی نفت - است.

3- این رسم نوشتاری من است که باید تکلیفم را برای خواننده روشن کنم که من بالاخره شریک دزدم یا رفیق غافله. و این نباید باعث این باشد که خواننده فکر کند من آدم ها را و رژیم ها را سیاه و سفید می بینم. بدیهی است که مبارک و شاه و بن علی بسیار ایرادات هم داشتند اما در زمان و مکان؛ قضاوت من بنفع اینان است.

4- گذار به دموکراسی از راه ایجاد سیستم درون زا مثل هرانچه که در جوامع غربی در 300 سال گذشته اتفاق افتاده است ناممکن است چون کانون مدرنیته و تسهیلات ارتباطی اجازۀ آن پروسه ای که غرب بدون نمونۀ بیرونی و تهدید بیرونی طی کرد را به جوامع مسلمان نمی دهد. ضمن اینکه خود اسلام هم بدلیل نوع نگاهش به زن کمترین استعداد زایش جوامع مدرن در کوتاه مدت را دارد. و قطعاً باید دزی از هدایت کمتر خشن یک مقطعی از این گذار را تسهیل کند.

5- معتقد هستم که تا جای ممکن همۀ آدم ها باید بتوانند از سهم زندگی خدادادی خود استفاده کنند و کمتر به تو نیکی می کن و در دجله انداز معتقدم. چرا باید من 60 70 سال عمرم را برسر آرمان پسرم یا دخترم ببازم و لذت نبرم لذا خیلی به زایمان سخت طبیعی اعتقاد ندارم در جایی که پزشک حاذقی بتواند با سزارینی هر چه بهداشتی تر هم فرزندم را و هم خودم را نجات بدهد.

6- یکی از دغدغه هایم همین عدم مطالعه است که هم بدلیل دوری از ایران و زبان و هم بعلت ترس از رفتن شما و سعی در حفظ شما بقدر مقدور میسور نیست و چون دیر یا زود به روغن سوزی خواهم افتاد لذا بین ماندن و نوشتن و رفتن و خواندن معلقم!

7- البته در یک نوشتۀ غیر وبلاگی و کمی مشروح قطعاً اینطور نمی نویسم که توی ذوق شما بزند چون فرصت بازکاوی همۀ زوایای خوب و بد موضوع خواهد بود لذا در اینجا فقط منظور اصلی را که "زندگی معمولی برای انسان معمولی است" را که اولویت سیاست می دانم نوشته ام.

8- و... یا...هو

۱۳۹۱ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

فریب خامنه ای و شکست قابل استقبال در مسکو: فتوا! ها ها ها!

The Conjurer

این مطلب را در 12 روز پیش نوشتم و خواندید. با قبول اینکه امشب پست جدیدی خواهم نوشت این مطلب را دوباره بخوانید که چیزی عوض نشده است.
شکست پیش هنگام مذاکرات هسته ای مسکو و آیندۀ خامنه ای!

1- حسین شریعتمداری همانطور که در سرمقالۀ چند وقت پیش خود خواستار توقف مذاکرات شد و من هم نقدی در تأییدش نوشتم؛ در تازه ترین سرمقاله اش در کیهان با عنوان "چاه وین و چالۀ مسکو!" حرف درستی زده است. البته این فقط حسین شریعتمداری نیست که کشف الکشاف کرده باشد. بلکه حالا دیگر خواجه حافظ شیرازی هم می داند که در طول تمام ده سال گذشته و اختلاف ایران و غرب بر سر موضوع هسته ای؛ خواستۀ غرب از ایران یک جمله بیشتر نبوده است: "غنی سازی اورانیوم را تعطیل کنید و در مقابلش راجع به خواسته هایتان مذاکره کنیم و قول می دهیم با حداکثر گشاده دستی و سخاوتمندی به درخواست هایتان اعم از امنیتی و اقتصادی و سیاسی و ...رسیدگی و موافقت کنیم. منطق حرف شان هم کامل و بی نقص عقلانی است: "غنی سازی اورانیوم تجاری نه نیاز و نه در حجم اقتصاد و پیشرفت و توسعه و نه در اولویت مصرف انبوه بدون نیروگاه اتمی داخلی و ... ایران عقب مانده است. بنابراین هرکشور دیگری مشابه ایران اگر اصرار بر غنی سازی داشته باشد جز برای دستیابی به سلاح اتمی نمی تواند ارزیابی شود".

2- گفته بودم که راه سعادت ایران در نزدیک ترین ایستگاه فقط و فقط از تغییر استراتژی خامنه ای می گذرد. در بهترین و ممکن ترین حالت با حذف او از حکومت ایران و در بدترین اوضاع تن سپردن خود خامنه ای به این تغییر استراتژی (نوشیدن جام زهر). وقتی ایران بعد از 16 ماه التماس بالاخره غرب را بپای میز مذاکرات استانبول کشید چنین بنظر می رسید که خامنه ای به تغییر ناگفتۀ استراتژیش مجاب شده است. چون با آن سرعت و شدتی که مذاکرات استانبول همه را خنداند جز خبر و قولی از خامنه ای در مورد پذیرش توقف غنی سازی اورانیوم چیز کمتری نمی توانست آن نتیجه را ببار آورد. بهمین خاطر هم وقتی در بغداد و در همان دور اول مذاکره وقتی 1+5 دید که مزۀ دهان ایرانی ها عوض شده کاترین اشتون تصمیم به پایان دادن مذاکرات گرفت که مجدداً توسط باقری و جلیلی با این قول جدید برگشت به مذاکره که تا موضوع توقف غنی سازی در داخل ایران حل نشده به موضوع دیگری مثل تحریم ها و غیره نپردازند.

3- اما اگر چنین است و خامنه ای هم از استراتژی خودش دست نشسته منظور او از این شعبده بازی ها چیست. بنظر می رسد که منظور خامنه ای از راه انداختن این پروسه از مذاکره باغرب فقط فریب بوده است که به برخی از ابعاد مهم آن اشاره می کنم:

الف- در بعد خارجی اولین هدف خامنه ای از این دور مذاکرات می تواند بدست آوردن این اطلاع موثق باشد از اینکه "خطر حملۀ نظامی" غرب به ایران چقدر جدی و چقدر نزدیک است. به این معنا که با توجه به قطع ارتباط کامل غرب و ایران خامنه ای میدانی که بتواند رودرروی دیپلمات های ارشد غربی بنشیند و از کُنه نقشه های آن ها برآورد نسبتاً دقیقی بکند وجود نداشت و میز مذاکرات هسته ای می تواند به جلیلی و باقری این امکان را بدهد که تحلیل دقیقی از نوع برخورد ها و نقشه های غربی ها بدست آورند.

ب- در بعد داخلی به همۀ آنانی که خامنه ای را مقصر اولاً و تنها تصمیم گیرنده ثانیاً معرفی می کنند نشان بدهد که حاضر شده است کوتاه آمده و با حسن نیت در مورد اکتفا به غنی سازی زیر 5 درصد با غرب سازش کند ولی آنان زیاده خواه هستند و حاضر به پذیرش حقوق قانونی جمهوری اسلامی نیستند. این ترفند به او کمک کرده که سه ماه زمان بخرد و اوضاع بشدت متفرق و متشنج هیئت حاکمه در داخل را مدیریت نسبی کند تا مسائل داخلی مثل تشکیل مجلس نهم و ریاست آن و زد و خورد های هر روزۀ کارگزاران در قوای مختلف تحت تأثیر مذاکرات حساس اتمی کنار برود. این موضوع از آن جهت هم برایش مهم بوده است که اولاً توده های مردم هم با نوعی امیدواری به نتایج مذاکرات وضعیت سخت اقتصادی و فشارهای روانی را تحمل کنند؛ و ثانیاً نیروهای وفادار متأثر از تفرقه بین حاکمان بیشتر از این تکه پاره نشوند.

پ- خامنه ای امیدوار است که در پایان مذاکرات شکست خوردۀ مسکو اولاً زیاده خواهی غرب را اثبات کرده باشد ثانیاً با ورود اوباما به آخرین روزهای مبارزات انتخاباتی اش و اولویت یافتن انتخابات به هر گونه سیاست جدید؛ از برقراری تحریم های بازهم بیشتر جلوبگیرد و مهمتر از آن در بعد داخلی نیروهای حزب اللهی را از مسئله دار بودن نسبت به خودش و تغییر استراتژیش نجات بدهد.

ج- البته این نافی این موضوع نیست که خامنه ای انتظار سنگ مفت و گنجشک مفت هم داشته از مذاکرات و گمان می کرد که غرب حاضر خواهد شد در مقابل برخی امتیازات نامهم مثل تعطیلی غنی سازی 20 درصد و سایت فردو و از این قبیل بخشی از تحریم های جدید و چند جانبه مثل تحریم های بانکی و نفتی را برچیند و بازی برگردد به همان بلاتکلیفی دو سال قبل از این. اما در این یک مورد تیرش کاملاً بخطا رفته است و غرب اصولاً حاضر به کمترین مذاکره ای در مورد تحریم ها نیست قبل از تعلیق مطلق غنی سازی اورانیوم.

ح- و نهایتاً اینکه مذاکرات مسکو یا اصلاً کنسل خواهد شد و یا بعد از شروع شکست خواهد خورد و غرب رو به تحریم های بیشتر خواهد آورد و خامنه ای نیز ادبیات رجز خوان و دژمن دژمن اش - در سخنرانی 14 خردادش پررنگ نبود - را از سر خواهد گرفت. البته سختی های طولانی تر و بیشتری را به مردم در داخل کشور تحمیل خواهد کرد وضع جدید اما - این اما مهم است - اختلافات داخل هیئت حاکمه را هم رادیکال تر و هم تشدید خواهد کرد و ایران یک گام مهمتری بسوی حذف خامنه ای از رأس حکومت ایران برخواهد داشت. کاشکی هاشمی رفسنجانی یک خرگوش بود بجای خرس قطبی! راجع به هاشمی هم خواهم نوشت در اولین فرصت. یا...هو