آمنه بهرامی قبلاً هم در سیرک من نمایش های مهیج داشته. اما این نمایش جدیدش در شکایت از فیلم لانتوری درمیشیان فوق العاده است. من قبلاً هم آمنه را انسانی بتمام معنا مدرن نامیده بودم. اما وقتی ماجرای شکایتش از تهیه کنندگان لانتوری را شنیدم و در تعقیب ماجرا امشب به مصاحبۀ او با روزنامۀ شرق رسیدم باز هم غافلگیر و شوکه شدم از این بانوی زیبا و مدرنیته ای که تا مخفی ترین لایه های روانش رسوخ داده و نهادینه کرده. و این لطف اوست که بمن این امکان را داد که بشما بگویم انسان مدرن یعنی چه کسی. مصاحبۀ او را افراد زیادی خواهند خواند و مطمئنم که افراد خیلی کمی مثل من او را تجسم قطعی یک انسان مدرن خواهند داوری کرد. خیلی ها به او فرصت طلب یا "این دیگر باج خواهی است" و از این خزعبلات دنیای کهنه و انسان بدبخت و اخلاق بیچارگی خواهند گفت. زیرا او بدون حتی پلک زدن و کمترین لکنت و لغزش زبانی از حقوقش حرف می زند و هر آنچه که کرده و خواهد کرد و هر پولی که توانسته بگیرد و خواهد گرفت را شفاف و با آدرس و بی آزرم مظلوم نمایانه و هر گونه درخواست ترحم با صلابتی بی نظیر در تاریخ معاصر ایران بر زبان آورده است. ابتدا گزارش شرق را بخوانید تا در کامنتدانی با هم بحث کنیم که چرا او مدرن ترین الگوی مورد نیاز همۀ ما و بویژه ایرانیان و علی الخصوص زنان است و همه مان ناگزیریم به فرزندان مان توصیه کنیم که سرنوشت او را و راهی را که رفته و می رود را بارها و بارها مرور کنیم و یاد بگیریم چگونه زندگی کردن در دنیا را! یا...هو
شهرزاد همتی: آمنه بهرامی، قربانی اسیدپاشی که عامل اسیدپاشی را در لحظه قصاص چشمهایش بخشیده بود و بعد از این بخشش هم بارها ابراز پشیمانی کرد، این بار با حضور در دادسرای فرهنگ و رسانه و شکایت از تهیهکننده فیلم «لانتوری» که داستان اسیدپاشی را محور قرار داده است، دوباره خبرساز شده است.
داستان قربانیان زن اسیدپاشی تقریبا شبیه هم است، آنها یا قربانی حسادت شدهاند یا جنونی که مجرم نام عشق روی آن گذاشته، زندگی آنها و نفسهایشان را با اسید همراه کرده است. حکایت اسید، حکایت گوشت است و آتش و ذوبشدن... قربانیان میگویند هنگامی که اسید روی صورتشان پاشیده میشود، صدای جزجزکردن پوستشان را میشنوند، همه آنها تا پایان عمر این صدا را فراموش نمیکنند. آمنه بهرامی هم یکی از آنهاست، او قربانی جنون مردی شد که میخواست به هر نحوی با او ازدواج کند، این جنون کار را به اسیدپاشی کشاند و صورت زیبای آمنه از بین رفت و بینایی هر دو چشمش را هم از دست داد. با وجود درد زایدالوصف آمنه بهرامی، او از پا ننشست و با تلاشی تقدیرشدنی توانست زندگی خود را سروسامان دهد. او تنها قربانی اسیدپاشی بود که توانست از رؤسای جمهور دورههای مختلف کمک مالی دریافت کند؛ این در حالی است که دیگر قربانیان اسیدپاشی از این کمک بینصیب بودند. او توانست اقامت اسپانیا را نیز داشته باشد و در مصاحبهای که سالها پیش با خبرنگار این گزارش انجام داده بود، از کمکهای بزرگ مسئولان اسپانیایی میگفت. آمنه بهرامی جزء زنان قدرتمندی محسوب میشود که در مشکل پیشآمده راه عزلتنشستن را برنگزید و با انتشار داستان زندگیاش هم توانست کمکهای قابلتوجهی به سمت خود گسیل کند. اما مسئله مهم درباره او نبود نگاه جمعی و اجتماعی به ماجرای اسیدپاشی است. او در گفتوگویی که با «شرق» انجام داده، جزئیات شکایت خود را اینگونه مطرح میکند: «من سال ٨٩ یک قرارداد با هالیوود داشتم که داستان زندگی من ساخته شود ولی شرط این بود که متهم را قصاص کنم. من بخشیدم و آن قرارداد از بین رفت. دو سال بعد در سال ٩١ یک کمپانی آلمانی با من برای ساخت فیلم زندگیام مکاتبه کرد که سر دستمزد با آنها به توافق نرسیدم، دو سال بعد یعنی سال ٩٣، قرار شد آنها ٢٥٠ هزار یورو با دو درصد از فروش فیلم را به من بدهند. این مبلغ پیشنهادی من بود و آنها قبول کردند. ٢٥٠ هزار یورو معادل یک میلیارد تومان ایران بود، ولی من گفتم تا به من پول ندهید، هیچ قراردادی را امضا نمیکنم. آنها مدعی شدند چون هزینه آن را باید دولت آلمان بدهد و کمپانی خصوصی نیست، باید صبر کنید...». بهرامی در پاسخ به این سؤال که نام این کمپانی آلمانی چیست، گفت: «متأسفانه من متعهد شدهام که نامی از کمپانی نیاورم و وقتی هم کنار رفتند گفتند نه اسمی از ما ببرید و نه ما را درگیر این قضیه کنید، ما اگر میدانستیم میتوانیم حقمان را از آقای درمیشیان بگیریم و اگر قانون سفت و سختی در ایران دراینباره بود، خودمان اقدام میکردیم». وی ادامه داد: «من در این ماجرا ٨٠ میلیون ضرر کردم. آنها گفتند ماجرای ساخت فیلم زندگیام منتفی است و نمیتوانند همکاری را ادامه دهند. آنها مدعی بودند بهمن ٩٤ فیلمی به نام «لانتوری» در جشنواره برلین به نمایش بینالمللی درآمده که با اینکه ساختار ضعیفی داشته اما نکتههای سخت و کلیدی زندگی شما در آن به نمایش گذاشته شده؛ پس سوژه این فیلم سوخته است».
کامبیز نوروزی، حقوقدان و فعال رسانهای جزء کسانی است که فیلم را دیده و در گفتوگو با «شرق» خود را متعجب از اتفاقی میداند که آمنه بهرامی رقم زده، او به «شرق» میگوید: «اولا این شکایت مستلزم یک کارشناسی است، درحالحاضر این مسئله فقط یک ادعاست. هرکسی در هر زمانی میتواند علیه دیگری شکایت کند و طبیعتا مرجع قضائی شکایت او را ثبت میکند، اما نتیجه بعد از رسیدگی قضائی مشخص میشود. اینکه این فیلم تا چه اندازه به زندگی خانم بهرامی مرتبط است، امری است که باید کارشناسی شود. اما عرفا استفاده از یکی، دو جمله یا بعضی مشابهتها الزاما به معنای استفاده از زندگی یک فرد بهخصوص تلقی نمیشود». وی افزود: «این را که این دعوا به کجا میرسد نمیشود پیشبینی کرد. اما حداقل از نظر نحوه انعکاس این مطالب در رسانههای حرفهای، آنچه مطرح شده یک ادعاست و در فرایند انتقال اخبار، نشریات رسمی باید توجه کنند آنچه مطرح میکنند ادعاست و نباید به شکل یک حکم آن را منعکس کنند. مثلا در موضوع واگذاری برخی املاک شهرداری، طبیعتا هنوز چیزی اثبات نشده و اگر نظری منتشر میشود، باید توجه شود که هنوز چیزی اثبات نشده. درباره موضوع خانم بهرامی از نظر حقوق رسانه باید توجه کرد آنچه ایشان میگویند، فقط ادعاست. در ضمن اخلاق حرفهای ایجاب میکند که حقوق اشخاص در انتقال اطلاعات رعایت شود». وی در پاسخ به این سؤال که آمنه بهرامی به دادسرا مراجعه کرده، آیا این موضوع جنبه کیفری دارد، افزود: «من نمیدانم چه عنوانی مطرح شده، ولی همانقدر که در اخبار منتشر شده، تصور نمیکنم ادعای ایشان عنوان کیفری داشته و جرمی اتفاق افتاده باشد. ایشان در واقع مدعی هستند که از بخشی از زندگی ایشان استفاده شده و باید این فیلم از ایشان اجازه میگرفته، در این صورت یک موضوع حقوقی است و باید در یک دادخواست از دادگاه حقوقی پیگیری شود. این مسئله یک امر کیفری نیست که از طریق دادسرا بتوان آن را پیگیری کرد. البته همانطور که گفتم اظهارنظر من مبتنی بر اخبار منتشره است».
آمنه بهرامی مدعی مسئلهای است که اثبات آن ساده به نظر نمیرسد؛ وی در پاسخ به این سؤال که با دیدن فیلم لانتوری این نکته به ذهن متبادر نمیشود که داستان زندگی شما روایت میشود، گفت: «این داستان، داستان زندگی من نیست و هیچ ربطی به من ندارد. داستان زندگی دو فرد تبهکار و یک خبرنگار است، با وجود این، آلمانیها به من گفتند داستان زندگی تو سوخته». وی در تأکید خبرنگار مبنی بر اینکه جز شما قربانیان اسیدپاشی دیگری نیز در کشور هستند و نمیشود چون شما هم قربانی هستید، برای ساختن فیلم از شما مشورت بخواهند گفت: «اسیدپاشی در دنیا زیاد است، اما من اولین کسی بودم که در دنیا حکم قصاص را برای اسیدپاشی گرفتم. من اولین کسی بودم که بخشیدم، داستان زندگی شخص من نیست، ولی ماجرای قصاص و بخشش از من برداشت شده. شما قصاص و بخشش را از لانتوری حذف کنید، دیگر چیزی از آن باقی نمیماند». وی در پاسخ به این سؤال که معصومه دیگر قربانی اسیدپاشی نیز بخشیده است و اما او چنین ادعایی ندارد، افزود: «معصومه قربانی اسیدپاشی پدرشوهرش بود. حکم قصاص مال من است، چون قبل از من قصاصی وجود نداشت. الان هرکسی بخواهد میتواند قصاص بگیرد، اما اولینبار این حکم را من گرفتم. قصاص مال من است، حکمی است که من از دادگاه ایران گرفتم. اصلا این مسئله در جهان با پیگیریهای من اتفاق افتاد. پس من چرا ١٢ سال تلاش کردم تا حکم قصاص بگیرم. بعد از من، معصومه عطایی و داوود روشنی هم پیگیر شدند. اما من دلیل ایجاد حکم قصاص هستم». وی همچنین در پاسخ به این سؤال که مگر میشود چون شما پیگیر ایجاد حکم قصاص بودید، برای ساخت فیلم لانتوری از شما اجازه بگیرند، گفت: «قصاص به اسم من و برای من است و من برای گرفتن این حکم تلاش کردم. ایشان چیزی را که مال من است تصاحب کردهاند. قضیه من به دلیل قدرتی که دارم، جهانی شد.. معصومه را شما خبرنگارها بزرگ کردید. معصومه کاری نمیکند. به تلویزیون میآید و با زور دو کلمه حرف از او بیرون میکشند. آقای درمیشیان معصومه را با خودش همراه میکند، یا همین خانم بنیاعتماد که خودش را پشت درمیشیان پنهان کرده، او را به خانه من آورد و او نمیتوانست یک کلام حرف بزند. رخشان بنیاعتماد هم پشت این قضیه است. این خانم میخواست در سال ٩١ از زندگی من فیلم بسازد و خانم توکلی وکیلشان را پیش من فرستادند و من هم گفتم پول پیش میگیرم و آنها گفتند پول پیش نداریم و ماجرا تمام شد. حالا درمیشیان را جلو انداختهاند... کارگردانهای دیگری هم برای ساخت زندگی من با من تماس گرفتند اما من گفتم این داستان زندگی من است و شما حق ندارید از قصه من و قصاص و بخشش استفاده کنید. اینها به اسم من ثبت شده». صحبتهای بهرامی قانعکننده به نظر نمیرسد؛ به او میگوییم ادعای شما مثل این است که کسی برای اولینبار به نوعی از سرطان مبتلا و درمانهایی روی او انجام میشود، بقیه هم سرطان میگیرند و درمانها رویشان بعد از شخص اول پیش میرود و نمیشود گفت این بیماری مشخصا مال اوست، او میگوید: «وقتی شما میخواهید درباره درمان این بیماری صحبت کنید، میروید سراغ کاشف درمان آن. اما کسی سراغ من نیامد... این ادعا را هم که آقای درمیشیان سراغ حقوقدان رفته، قبول ندارم... چقدر حقوقدان بیسواد بوده که سراغ من نیامده. رخشان بنیاعتماد میدانسته باید با من صحبت میکرده... حالا خودش عقب ایستاده و درمیشیان را جلو انداخته... جامعه اینطور نیست. آلمانیها هم میتوانستند خیلی راحت فیلم زندگی من را بسازند، اما از من اجازه گرفتند...». از بهرامی سؤال میکنیم انتقادی که همه به شما وارد میکنند این است که شما در کارهای خیریه جمعی مربوط به قربانیان اسیدپاشی وارد نمیشوید، دلیلش چیست و او میگوید: «نمیکنم، چون دروغگو زیاد است. الان من جایی نمیروم که کارهای من به اسم دیگران ثبت شود. من آمدم به سوژههای اسیدپاشی کمک کنم، من تهمینه را به آلمان بردم و آنجا زندگی میکند. ولی او در ازای تشکر از من یک مشت دروغ گفت. من فقط یک سوژه اسیدپاشی نیستم که بنشینم و دیگران کمکم کنند. من برای چیزهایی که به دست آوردهام جنگیدهام و برای همین نمیگذارم بهراحتی کسی از آنها استفاده کند. من رنج کشیدم، یک نفر بیخود چهرهاش جهانی نمیشود. یکی از قربانیان اصفهان در برخی مراسمها خودش را به نام من جا زده بود و برای همین من از او شکایت کردم و گفتم به این عملش پایان دهد. مردم ما فقط به چهره سوخته نگاه میکنند، اما من چهره اسیدپاشی نیستم، زندگی من با اسیدپاشی کلید خورد. من همان روزی که زیباییام تمام شد، گفتم دیگر وقت نشستن نیست. این حق من بوده، اما هنوز دیهام را از دادگاه نگرفتهام. درمیشیان لحظههای زندگی من را دزدیده... من ١٢ سال تلاش کردم و به همه جا رفتم... متأسفانه سوژههای اسیدپاشی یکسری افراد ضعیف هستند که کارهای من را به اسم خودشان ثبت میکنند. کسانی مثل درمیشیان هم یکسری افراد ضعیف و دزد هستند... من سه جا شکایت کردم و پیگیری میکنم. من ناراحت میشوم وقتی میگویند مثل شما زیاد است، چون مثل من زیاد نیست، من حکم قصاص را برای اسیدپاشی گرفتم... مثلا داوود روشنی قربانی اسیدپاشی یکمیلیاردو ٢٠٠ میلیون تومان گرفت تا قصاص نکند. این اتفاق به خاطر این افتاد که داوود روشنی قصاص را در دستانش داشت... انتهای اسیدپاشی اعدام بود، ولی من قصاص گرفتم... هنوز هم دارم دنبال دیهام میدوم...».
وی افزود: «شما بحث کمک گروهی میکنید، در برنامه ماهعسل آمدم به آنها کمک کنم، دیدم با یک مشت آدم بیعرضه و بیدستوپا طرفم. به یکی از قربانیان اسیدپاشی زنگ زدم، دیدم افسردگی گرفته... خیلی از آنها قرص اعصاب میخورند. من خودم در حال افتادن به ته دره هستم و میتوانم خودم را نجات دهم، به آدمهای بیعرضه و بیدستوپا کمک نمیکنم. من آمدم کمک کنم اما دیدم بیعرضه هستند. آدمهایی هم که میگفتند کمکت میکنیم، فقط برای شهرت آمدهاند. الان هم در دادگاه تنها هستم، حتی وکیل ندارم. خودم حقم را میگیرم... داستان لانتوری داستان بخشش من است... من بزرگترین کاری که برای قربانیان اسیدپاشی کردم، گرفتن بخشش بود». بهرامی در پاسخ به این سؤال که پول عملها و درمانش را در خارج از کشور چگونه تهیه کرده، میگوید: «من مدتی کتابم فروش رفت، کتابم در آمریکای جنوبی به زبان اسپانیایی چاپ شده و به زبان آلمانی و چکی و فنلاندی هم ترجمه شده.
این کتاب در سال ٢٠١٠ جزء پرفروشترین کتابهای نمایشگاه فرانکفورت شد و من زندگیام را گذراندم. ولی الان فروش کتابم به صفر رسیده. در زمان دکتر احمدینژاد هزینه پنج عملم داده شد، اما هزینه یک عمل مانده که دولت جدید پرداخت نکرده. من حالا ٣٥٠ میلیون بدهی دارم. مدارک این قرضها هم موجود است». بهرامی در پایان در پاسخ به این سؤال که میدانید شما تنها قربانی اسیدپاشی هستید که از دولتها پول گرفته، افزود: «به من ربطی ندارد! من تلاش کردم پولم را گرفتم. من ١٠٥ میلیون از دولت گرفتم و نه بیشتر. من ٢٦ عمل انجام دادم و تنها پول پنج عمل را دولت داد. خب آنها هم اگر میتوانند بگیرند. دکتر احمدینژاد حرف خوبی به من زد...، گفت آمنه وقتی در ماهعسل صحبت میکردی، خانمم تو را به من نشان داد و گفت ببین چقدر خوب حرف میزند... در همین ماهعسل معصومه را هم آوردند اما او یک کلمه حرف نزد... حرفی نداشت بزند. احمدینژاد به من گفت آمنه، موضوع اسیدپاشی زیاد است، اما من تو را به خاطر قدرت و شخصیتت صدا کردم...».معصومه عطایی، قربانی دیگر اسیدپاشی است که او هم مانند آمنه مجرم را بخشیده، کسی که آمنه در گفتوگویش بارها نام او را میآورد. او به «شرق» میگوید: «ما بارها از خانم بهرامی دعوت کردیم که در کارهای خیریه مربوط به ما حاضر شوند اما ایشان هیچوقت وارد نشدند. از طرفی داستان لانتوری را نمیتوان به ماجرای همه ما تعمیم داد. همه ما قربانی هستیم، ما هم بخشیدهایم، اینکه چطور چنین ادعایی از طرف این خانم مطرح شده را درک نمیکنم...». این صحبتها را زیور پرورین که در ماجرای اسیدپاشی چشمها و صورتش را از دست داد و دخترش نیز کشته شد، در گفتوگو با «شرق» تأیید میکند. اما زیور برخلاف معصومه حرف از بخشش نمیزند، او میگوید: «من در این ماجرا دخترم و چشمانم را از دست دادم و کسی را که این بلا را سر من آورده، نخواهم بخشید. اما نمیتوانم بگویم لانتوری داستان زندگی آدم خاصی است، این قصه، قصه همه ما بود».داستان لانتوری درباره یک دختر خبرنگار حوزه آسیبهای اجتماعی است که قربانی اسیدپاشی فردی تبهکار میشود. این داستان را نمیتوان به هیچکدام از قربانیان اسیدپاشی تعمیم داد. اما تم موضوع اسیدپاشی برای همه زنان تقریبا یکی است؛ عشق و جنون و ناموس. گفتنی است رضا درمیشیان در پی شکایت آمنه بهرامی و ادعا درباره درمیشیان و فیلم او، در یادداشت کوتاهی که در اختیار روزنامه «شرق» قرار داد، عنوان کرد: در پی اظهارات سرکار خانم آمنه بهرامی و تهمتهای ناروایشان علیه فیلم «لانتوری» و شخص اینجانب رضا درمیشیان، ضمن اعلام همدردی با ایشان بهعنوان یکی از صدها قربانی اسیدپاشی، اعلام میدارم که در جهت رفع سوءتفاهمات پيشآمده براي ايشان، آماده هرگونه پاسخگویی در هر محكمهاي هستم. من فیلم «لانتوری» را همچون دیگر فیلمهایم -«بغض» و «عصبانی نیستم!»- بر اساس اعتقاد، تعهد اجتماعی و نگاهم ساختهام و تهمتهای اینچنینی به من و فيلمهايم کمال بیانصافی است.ایکاش خانم آمنه بهرامی بهجای شخصیکردن ماجرای فیلم «لانتوری»، به موجی که با کمک اين فيلم برای حمایت از قربانیان اسیدپاشی و «نه به خشونت» ایجاد شده میپیوستند.به حرمت اعتقاد و نيت قلبي که برای ساخت این فیلم، در جهت کمک به قربانیان اسیدپاشی و ايجاد گفتمان اعتراضي به ناهنجاری اسیدپاشی در جامعه داشته و دارم و از همه مهمتر به دليل احترام به سركار خانم بهرامي كه خودشان هم جزء قربانيان اسيدپاشى ميباشند، فعلا سخني نمىگويم و سكوت ميكنم.
۲۰ نظر:
«اما حداقل از نظر نحوه انعکاس این مطالب در رسانههای حرفهای، آنچه مطرح شده یک ادعاست و در فرایند انتقال اخبار، نشریات رسمی باید توجه کنند آنچه مطرح میکنند ادعاست و نباید به شکل یک حکم آن را منعکس کنند. مثلا در موضوع واگذاری برخی املاک شهرداری، طبیعتا هنوز چیزی اثبات نشده و اگر نظری منتشر میشود، باید توجه شود که هنوز چیزی اثبات نشده.»
اصل مطلب عبارت بالاست. قبلا هم گفته ام. قوه قضاییه مقتدر ما که در جریان اعتراضات دانشجوئی از یک ریش تراش برقی هم گذشت نکرد.
ان شا الله در پرونده شهرداری هم با صلابت اقدام خواهد کرد.
سلام
طفلک این دختر
من احتمال ضعیف هم نمیدم که بتونه این دادگاه رو ببره ولی ممکنه به یه تفاهم با سازندگان برسه. هیچکس درد امثال اونو نمیتونه درک کنه.
بنظر شخصی من بخشش جانی در ایران اشتباهه. من بودم تحت هیچ شرایطی نمی بخشیدم. هیچ توجیه منطقی برای اسید پاشی وجود نداره. اون مرتیکه روانی هم باید توسط خود داداستان به اشد مجازات میرسید.
متاسفانه سیستم قضایی ایران در مورد افرادمجرم عادی راههای فرار بسیار زیادی داره ولی در مورد فعالان سیاسی و مخالفان عقیدتی بسیار سختگیر و غیر منطقیه.
ارادتمند-یزد
خوب چرا؟ من ایشان را بیاد دارم وقتی که چندین پزشک به ایشان توصیه کردند که قصاص را انجام ندهد تا اخلاق پزشکی با قوانین جامعه سنتی ما به خطر نیافتد و حتی عده ای گفتند این قصاص تایید همان جنایت است! وقتی هم که بخشید، همه خیلی خوشحال شدند از جبهه مدرن البته! و گفتند که ایشان قهرمان است ولی دیگر خبری از مشکلات مالی ایشان نشنیدم، حالا هم فکر تمی کنم که در دادگاه این ادعا به جایی برسد، هر چند باعث تعجب است که کسی به "قهرمان" خرج عمل نداده باشد.
کامنت هایی که مربوط به اصل این خبر و مطلب و آمنه نباشد و موضوع را از توجه به خود مطلب به حاشیه - اعم از سیاسی یا غیرآن - ببرد را تا فردا منتشر نخواهم کرد اما بدون حذف به امانت نگه می دارم تا فردا منتشر کنم و پاسخ لازم را بدهم. لطفاً همین کامنت را هم جهت اطلاع تلقی و از هرگونه بحث و سؤالی راجع به آن خودداری کنید. یا...هو
آسیب جسمی و روحی بسیار شدیدی به ایشان وارد شد و من با ایشان همدردی می کنم. پشتکار ایشان در پیگیری پرونده تا رسیدن به هدف تحسین برانگیز است. رفتار ایشان مدرن ولی جامعه و قوانین آن غیر مدرن است. چند درصد مردان و زنان در هر جامعه ای این رفتار را در مشکلات مختلف از خود بروز می دهد؟ تکلیف 90 درصد جامعه چه می شود؟ در جوامع مدرن این وظایف را خیرین بر عهده دارند نه دولت. یکصد و پنج میلیون تومان را یک رئیس جمهور طبق کدام ضوابط به یک شخص پرداخت و به دهها نفر دیگر پرداخت نمی کند؟ استدلال این خانم را نگاه کنید. «اگر آنها هم می توانند بروند بگیرند» ایشان یک آدم با پشتکار و زرنگ است. البته ادعایی نکرده ولی کسی هم فکر نکند با مارتین لوترکینگ ایرانی مونث سر و کار دارد.
موضوع پست ؛ جدال حقوقی بین دختری که قربانی اسید پاشی شده ، یعنی ضعیفترین حلقه از نهاد خانواده در یک جامعه مرد سالار ، با شارلاتانهایی که یکی یکی رو به دوربین مینشینند و با چهره ای حق به جانب ندای " تو رو خدا کپی نکنید میدهند " در عین حال که ذره ای اعتقاد به حقوق مولف و حقوق بیننده ندارند و دروغ و دغل و بی . . .
فیلمساز وطنی قول حضور در هر محکمه ای را داده و البته با آمنه همدردی کرده و . . . تف .
چند درصد مردان و زنان در هر جامعه ای این رفتار را در مشکلات مختلف از خود بروز می دهد؟ تکلیف 90 درصد جامعه چه می شود؟ نقل از کامنت شما
پاسخ من: من در پیش متن هم گفته ام که یکی از راه حل های بسیار مؤثر در تغییرات فرهنگی جامعه معرفی و برجسته سازی الگوهای رفتاری در جامعه است. و خود من هم بیشتر از این جنبه است که وارد الگوهای قابل معرفی برای جوانان و مردمان کشورم می شوم. سؤال آخر شما نیز در تناقض با اعترافتان به مدرن بودن و نمنه بودن آمنه است آنجایی که نوشته اید:
"...استدلال این خانم را نگاه کنید. «اگر آنها هم می توانند بروند بگیرند» ایشان یک آدم با پشتکار و زرنگ است. البته ادعایی نکرده ولی کسی هم فکر نکند با مارتین لوترکینگ ایرانی مونث سر و کار دارد."
اینجاست که عقده های سنتت تقدم می جویند بر عقیده ات و رفتار آمنه را با تشکیک در ضعف استدلال (اگر آن ها هم می توانند بروند بگیرند) و تلویحاً به زرنگ بازی فرومی کاهید و نتیجۀ مسمومی می گیرید که کسی فکر نکند او می تواند الگویی مثل لوترکینگ باشد. در حالیکه آمنه الگوی انسان مدرن در جامعۀ نامدرن است و حرفش این است که هر کسی باید برای حق خود خودش بجنگد و حالا که سیستم قرون وسطایی است و جامعه بوظایف خود نه آگاه است و نه اقدام می کند و نه حکومت چنین بستری را فراهم می کند این تک تک افراد هستند که باید برای احقاق حق خودشان اقدام و سماجت کنند. این دقیقاً حرف همۀ مصلحان جوامع مختلف در تمام دوران ها و در تمام زمینه است و حتی فراتر از مارتین لوتر کینگ شادروان! او در طول صحبتش و در مقابل پرسش های جهت دارد - باقصد تخریب او - خبرنگار مواجه می شود حتی پلک هم نمیزند و با صراحت از تمام آنانی هم که مثل خودش قربانی شده اند با بی رحمی بسیار راهگشایی انتقاد می کند و می گوید بی عرضه اند؛ اهل سماجت و کار و خستگی ناپذیر بودن نیستند، می خواستند از من سوء استفاده کنند؛ دنبال بشهرت رسیدن از روی جنازۀ من بودند و ... درحقیقت آمنه یاد می دهد که رفتار انسان مدرن در جامعه ای با مناسبات قرون وسطایی چگونه باید باشد که هم خود شخص بحقش برسد و هم عملش بتواند جامعه اش را نیز تحت تأثیر مثبت قرار بدهد. یا...هو
این هم یکی از حرف های آمنه است. او کلمه وبکلمۀ حرفهایی که می زند فراتر از هر "بهترین پروفسورها و فیلسوف ها و جامعه شناسان" وطنی است:
"هرگز از بخشش خود راضی نیستم. به دلیل سالم نبودن روند قضایی پروندهام که نتیجه آن عدم پرداخت دیه من و آزادی متهم بود. وقتی شکایت کردم گفته شد، «آب در هاونگ نکوبید.» بله؛ شاید آب در هاونگ کوبیدن من فایدهای برای خودم نداشته باشد اما آنقدر میکوبم که صدایش دنیا را پر کند."
بله حرف شما درست است در الگوی شخصی بودن وی در این مورد خاص. ولی لوترکینگ «آرزویی» داشت و این آرزو را تنها برای خودش نمی خواست. در عین حال که از نظر فردی الگویی لازم داریم، از نظر سیستم اجتماعی در ابعاد مختلف هم نیازمند الگوی مناسبی هستیم. همه (یا خوشبینانه ده درصد مردم) تا ریاست جمهوری دنبال حق خود می روند پس تکلیف نود درصد چه می شود؟ اگر اقدام آن زن سیاه پوست که در اتوبوس سفید پوستان نشست و قوانین آپارتاید را زیر پا گذاشت با حرکت لوترکینگ کامل نمی شد، این نهضت به جایی نمی رسید.
دلقک به نظر من شما یک بیمار روانی با وضعیت حاد هستید.
خودشیفتگی شدید دارید.
این مزخرفات شما درباره آمنه هم در ادامه مزخرفات قبلی شما در موضوعات جنجالی دیگری بوده که در این وبلاگ تاکنون مطرح کردید. همیشه نظری برخلاف نظر اکثریت مردم میدین تا توجه همه رو جلب کنید. همیشه میخواید جنجال احمقانه به پا کنید. الان موضوع آمنه اولویت چندم مردم هست که مطرح کردید؟ موضوعات بسیار مطرح تری الان تو خبرها هست. آمنه هم به قدر کافی از جیب مردم ایران خورده. یادم هست یکی دو سال پیش شرکت اپل از سامسونگ شکایت کرده بود که گوشی هاش رو به شکل مستطیل با گوشه های گرد ساخته. اپل اعتقاد داشت که اساسا مستطیل با گوشه های گرد اختراع این شرکته و هر چیزی که این شکل رو داشته باشه باید سهم اپل رو اول بده!
الان این خانم اومده از لانتوری شکایت کرده چون موضوعش درباره اسیدپاشی بوده. آیا هر کارگردانی از این به بعد تا ابد هر فیلمی درباره اسیدپاشی ساخت باید باج به آمنه خانم بپردازه؟ مگه سرگردنه ست؟ در دنیای مدرن مگر هنوز راهزنی و باجگیری داریم؟
دلقک شما اول برو بیماری روانی ات رو درمان کن و بیشتر از این دیگه مزخرف تلاوت نکن. میگن دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید. هیچ کدوم از آدمایی که شما حمایت می کنید رو اکثریت مردم ایران نه می شناسند و نه قبولشون دارند چون آدم های نرمالی نیستند. از جمله قالیباف که دو بار با رای همین مردم به رقیباتش شکست خورده و از جمله خیلی آدم های آنرمال دیگه ای که شما حمایت کردید.
این خانم هم به نظر من با بخشیدن مجرم "آرزویی" داشته! فقط مردم ما اهل این حرفا نیستند و کمتر کسی متوجه ارزش کار این ایشان می شود. کدام نماینده مجلس تخم دارد به قوانین سنتی جامعه ما و مجازات های احد بوق (قصاص و شلاق و قطع عضو) اعتراض کند؟ این خانم که سیاستمدار یا فعال مدنی نبوده، هر چند الان شاید مجبور شده دنبال حقش بدود و این در فاجعه جمهوری اسلامی، مبارزه مدنی نام گرفته! قوانین در کشور ما نیاز به بازبینی دارد، قانون اساسی ما مشکل دارد، هر چند منم مخالف برداشتن قصاص هستم، بعد از اینکه اخوندا را اعدام کردیم، بهتر است قوانین را اصلاح کنند برای بقیه انسان ها.
دلقک به نظر من شما یک بیمار روانی با وضعیت حاد هستید.
خودشیفتگی شدید دارید. پایان نقل قول
پاسخ من:
معمولاً این توهین ها و تهمت ها را جواب نمی دهم چون قابل ارزیابی صحیح نیست. اما چون می خواهم به توهینت به آمنه واکنش نشان بدهم مقدمتاً می گویم که من بیشتر از خود شما نمی توانم مریض باشم. زیرا من فاعلم (دارای وبلاگ که نظرات خودم را می نویسم) و تو مفعول (کسی که به وبلاگ من مراجعه می کند و آنرا هر ساعت شخم می زند که به من گیر بدهد) در حالیکه تنها واکنش صحیح در مورد آدم خودشیفته و روانی ایگنور کردنش است و بیمار را که کسی پند و اندرز نمی دهد. مشکل تو و امثال تو با من این است که در بدترین حالت اسپمر مأمور هستید و در خوشبینانه ترین حالت دچار کند ذهنی و در محترمانه ترین حالت خفه کردن هر کسی که ترجیحش و تشخیصش و انتخابش غیر از ترجیح و تشخیص و انتخاب شماست. و این ابلهانه است چون من منم و تو تو. و دو انسان متفاوت حتماً ترجیح و تشخیص و انتخاب متفاوتی خواهند داشت و این ناموس خلقت است.
اما در مورد حرف های از روی خشم و احساس کهتری کردن در مقابل آمنه باید اعتراف کنم که من خودم هم گاهی در مقابل آدم های بزرگی از هموطنانم احساس کوچکی و حقارت می کنم - مثلاً اخرین موردش مربوط بود به کیمیا علیزاده که چطور این دختر در 18 سالگی اینقدر پخته و ساده و خود بودن است در هر شرایط - مثلاً لباس پوشیدنش در دیدارهای تشریفاتی این مقام و آن دولت مرد - و من با سن دم مرگ هنوز نمی توانم خودم باشم در موقعیت های مختلف بدون زلم زیمبو و حشو و زواید. اما چون پیرم و می خواهم هم در جلو شما قمپز در کنم - خود شیفتگی اگر این است - احساس حقارتم را مدیریت می کنم و بروز نمی دهم. اما شما بهر دلیل این شانس را نداری که بغضت را و غیضت را از یک دختر تا این حد آسیب دیده و تا این حد با هوش و عملگرا و مصمم و مدرن و همهچیز تمام کنترل کنی و فکر می کنی با دشنام و تهمت به او می توانی حقارت و عقب ماندگی و بیچارگیت را درمان کنی. در حالیکه نمی شود و تنها راه آمنه شدن پیزی هم کشیدن و هوشیار بودن و دنبال حق دویدن و عرق ریختن و ابتکار بخرج دادن و خود را به جامعۀ ناشنوا و دولتمردان قرون وسطایی تحمیل کردن است. یک نکتۀ دیگر از برجستگی های آمنه را می گویم تا یاد بگیری. تا حالا ندیده ام آمنه بغیر از فعل من از افعال دیگر اولاً و مهمتر از آن از هیچ نیروی برتری مایه گذاشته باشد. بدین معنا که ایشان حتی بنا بعادت تربیتی هم تا کنون نگفته بلطف خدا و انشاء الله و ائمۀ اطهار و هرگونه نیروی ماوراء الطبیعه چنین و چنان کردم یا می کنم. او می گوید من چنین کردم و من چنین می کنم و گفته اش هم حجت است که می کند. داوری شخصی من این نیست که او یک خداناباور رسوخ داده تا ناخودآگاه هم است. بلکه او حتماً از همۀ خداباوران خداباورتر است اما نیروی برتر (خدا) را از ارادۀ خود استحصال کرده و بموفقیت های خارق العاده رسیده و کماکان خواهد رسید. چون او شعارش "آمنه و اراده اش. و دیگر هیچ" است. او بدرستی می گوید قصاص چشم مال اوست و بخشش در عین داشتن حکم قصاص هم مال اوست. زیرا در ایران جمهوری اسلامی قصاص چشم با اسید با امنه وارد ادبیات قضایی شده و اگر او نبود این حکم صادر نمی شد و اگر صادر نمی شد پی رنگ اصلی فیلم لانتوری (قصاص و آنگاه بخشش) هم شکل نمی گرفت و درام شکل نمی گرفت و فیلمی هم با این مضمون ساخته نمی شد. ضمن اینکه ایشان آدرس هم داده که رخشان بنی اعتماد قبلاً به ایشان مراجعه کرده برای اجازه ساختن قیلم از ماجرای او و آمنه بدلیل بی مایه فطیر بودن پیشنهادش را رد کرده است. حالا در فیلم درمیشیان هم رخشان پشت پرده است و هم باران روی پرده و نشان می دهد که سوژه از آمنه دزدیده شده است. چون اگر آمنه نبود و این موضوع را تا این حد از حساسیت بسطح جهان و ایران تزریق نمی کرد فیلمسازی هم رغبت و تهریه کننده ای هم حاضر به سرمایه گذاری نمی شد. یا...هو
تکمله: حرف من محکوم کردن درمیشیان و فیلمش نیست و حتماً او بعنوان یک روشنفکر و فیلمساز قصد اصلاح و جلب حساسیت جامعه و دست اندرکاران را هم داشته است و شکی ندارم. حرف من قاعدۀ بازی است که در هر جای دنیا رعایت می شود و از عنصر اصلی قصه کسب اجازه (مفت یا با خرید) بدیهی و جزو اصول حرفه ایست.
اتفاقاحرف این خانم در باره بیشتر کارگردانان درست است . جمهوری اسلامی فرصت خوبی به لحاظ سوژه به آنان می دهد تا آنان بتوانند در فستیوال های خارجی جایزه بگیرند و فخر بفروشند و ژست بگیرند و خودشان قهرمان و اپوزیسیون تحت فشار نشان دهند.
در پاسخ به ناشناس ۱۶ شهریور ساعت ۱۶:۵۸ ( دلقک به نظر من شما یک بیمار ...)
متاسفانه شما با برداشت ناقص از هر دو موضوع به نتیجه گیری اشتباهی رسیدی :
۱- دعوای اپل و سامسونگ بر سر شکل مستطیل و گوشه های گرد نبود. البته برای فردی که اطلاعی از طراحی صنعتی نداشته باشد قطعا شکل گوشیهای اپل را همینگونه توصیف میکند. اما در آمریکا قانونی به نام Design Patent وجود دارد که طراحی یک محصول با جزیات کامل در آن به ثبت میرسد برای مثال نسبت خمیدگی گوشه ها و نسبت طول به عرض و خیلی جزییات دیگر. برای مثال شما اگر برای مربای تولید خودتان از شیشه ای استفاده کنید که قبلا Design Patent گرفته. مالک اصلی آن ایده میتواند از شما شکایت کند. دعوای اپل و سامسونگ هم از همین نوع بود نه بر سر مستطیل و گوشه های گرد.
۲- اگر دوباره مصاحبه این خانم را با دقت بخوانید ایشان نگفته اند چون موضوع اسید پاشی بوده باید به ایشان حقی تعلق بگیرد. بلکه ایشان گفته اند چون موضوع : ۱- اسید پاشی ۲- گرفتن حکم قصاص ۳ - بخشیدن مجرم است و از آنجا که ایشان اولین فردی بوده که این شرایط را داشته در نتیجه ساخت این فیلم بدون کسب اجازه از ایشان موجب سوختن داستان انحصاری ایشان شده و به ایشان خسارت وارد شده.
هر کسی از ظن خود شد یار من
آقا/خانم ناشناس ساعت 21:21 باور بفرمایید نظر شما آنچنان آتش تهیهای برای اقتدارگرایی، سانسور و خفقان فراهم میکند که من از ترس به خود لرزیدم. نخست آنکه اگر با کمی دقت حرفهای آمنه را بخوانید متوجه خواهید شد که به هیچ روی صحبت ایشان هم عرض و هم سنخ با برداشت شما نیست.
ونگهی حرف شما تنها از دهان کسی قابل درک (و نه پذیرش) است که رهبر یک گروه اپوزیسیون انحصار طلب باشد (مثال حاضر و آمادهاش مجاهدین) که هر نوع مخالفت با سیاستهای نظام یا انتقاد اجتماعی (بویژه اگر مؤثر باشد) را ضعفی در انحصار خویش تلقی کند. چرا باید بپذیریم نگاه شما در مخالفت با نظام اصیلتر و خالصانهتر از نگاه درمیشیان یا فرهادی است؟
مطمئنم پس از خواندن متن بالا به کلی نوع نگاه و قضاوت مرا اشتباه خواهید دانست، زیرا برای شما تنها و تنها یک نوع نگاه اصالت دارد و آن نگاه خودتان است. اما به جای پاسخ دادن به انتقاد من، به پاسخ این سؤال فکر کنید: «در چه حالتی فیلمی انتقادی (اجتماعی و نه سیاسی) از کارگردانان ایرانی که خوش ساخت و حرفهای هم باشد، از نظر شما اصیل است و نه برای آنکه « بتوانند در فستیوال های خارجی جایزه بگیرند و فخر بفروشند و ژست بگیرند و خودشان قهرمان و اپوزیسیون تحت فشار نشان دهند» ؟
نوشتهی شما از این جهت خوفناک است که اگر کارگردانی بخواهد در محدودهی مقررات سیال ممیزی (همان خفقان)، از یک سنت یا رسم یا خرافهی اجتماعی انتقاد کند و علاوه بر موضوع خوب، دست بر قضا به کار فیلم سازی هم وارد باشد، شما او را محکوم میکنید، آن هم با دلایلی از سنخ سنجش نیت و نه بررسی عمل او و آثارش. احتمالا دهنمکی در دستگاه قضاوت شما (چون ظاهر و باطنش یکیست) بالاتر از درمیشیان، بنیاعتماد یا فرهادی خواهد نشست.
... و اما آنچه تیمسار مرندی عزیز به درستی هایلایت کرده، فضائل آمنه یا اخلاقیات و حتی محق بودن در دعوای حقوقیاش نیست، بلکه "فردیت"، "شخصیت"، "صداقت و شفافیت"، "منفعت طلبی بیتزویر" و "ارادهگرایی" اوست. هیچ مورد انضمامی قابلیت تطبیق کامل با ایدهها و مُثُل را ندارد و حتی اگر انتخاب آمنه به عنوان "نمونهی مثالی" مورد انتقاد باشد -که از قضا انتخاب بسیار هوشمندانهای است- با توضیحات و افزودههای تیمسار منظورشان بسیار شفاف شدهاست.
تولد انسان مدرن پس از آن رخ داد که دکارت (باوجود ایمان به خدا)، "من" به معنای وجدان خودآگاه انسانی و ضمایم آن را در کانون دستگاه فلسفی خویش قرار داد. اهمیت این کار در تغییر نگاه به "انسانیت" از کنش پذیری(قضا و قدر) به کنشگری (اراده به قدرت) تنها با تحول درک انسان از وضع منظومهی شمسی قابل قیاس است. آراء دکارت امروزه منتقدین نام آوری دارد اما تمدن جدید بدون نگاه از زاویهی دید جدید او میسر نمیشد. همچنانکه فیزیک نیوتن پس از اینشتین و پلانک.
متن فوق را مهمترین نوشتهی تیمسار برای درک نقطهنظرات و آموزههای او میدانم. و آنچه برای من اهمیت دارد گزارههای او و نحوهی تبیین آن است.
میشود در جزئیات بحث کرد یا حتی مخالف بود: چون فردیت و شخصیت هر یک از ما یکّه و یگانه است؛ دقیقا به همین دلیل، آنکه دشنام میگوید، یا در پی شناخت آسیبهای روانی برمیآید، آن تشخص و انفراد را برای مخاطب و ناگزیر برای خویش قائل نیست.
خانم ساحل ممنون از اطلاعات خوب تون.
بخش اول رو زیاد باهاتون موافق نیستم. طراحی های کلی رو نمیشه شخصی یا شرکتی به اسم خودش پتنت کنه. مثلا من نمی تونم برم دایره رو به اسم خودم پتنت کنم! ولی به قول شما کل جزییات تمام طراحی های تمام بخش های یک محصول رو میشه پتنت کرد چون اون محصول برای اولین بار با چنین ترکیبی و چنین طراحی ای به بازار میاد.
نکته اینجاست که معمولا محصول فعالیت و خلاقیت یک شخص یا شرکت پتنت میشه و نه اتفاقی که روی اون فرد افتاده! این رو منطق میگه.
ولی از اونجایی که ذهن دلقک هیچ وقت منطقی فکر نکرده و تقریبا نیمه دیوانه هست همیشه میاد از افرادی دفاع میکنه که رفتار آنرمال دارن.
اما در مورد شکایت خانم آمنه چون هیچ نوع پایه منطقی نداره و از اونجایی که قانون هم بر اساس منطق هست میتوان مطمئن بود که قانون شکایت ایشان رو رد خواهد کرد. کارگردان میتونه بگه ایده فیلم نامه کاملا حاصل خلاقیت خودش بوده (حتی اگر فرض کنیم که دروغ بگه) چون هیچ نامی از خانم آمنه برده نشه.
یه چیزی در غرب مدرن هست بهش میگن sue کردن که طرف هر چیز بی ربطی رو یه جوری ربطش میده به محصول یک شرکت و از اون شرکت شکایت میکنه. اگر این رو در اینترنت سرچ کنین و کامنت های مردم رو بخونید متوجه میشید که چقدر دید منفی نسبت به این قضیه دارن. اینجور افراد هم بین مردم خیلی منفور هستن. آمنه هم جزو همین قبیل افراد هست. اینکه آدما روراست باشن و چیزی رو که نیت و غریزه و میل شون هست رو بی تعارف به زبان بیارن بله از خصیصه های انسان مدرن هست ولی قرار نیست انسان ها انقدر غریزی رفتار کنن که مرزشون با حیوان از بین بره. به نظر من دلقک یه آدم افراطی هست که از شدت نفرتی که در ذهنش نسبت به تحجر داره از این ور بوم افتاده و دچار تفریط شده. و از آمنه ای داره دفاع میکنه که دیگه داره به وضوع تمایل طمع و پول دوستی اش رو نشون میده و به مرز حیوانی اش نزدیک شده.
بذلیل جدیت در اهانت مجدد بمن دیگر خیلی جای دیالوگ نمی ماند. اما در اینکه نوابغ حتماً جزو نا متعارف ها و بقول شما آنرمال ها دسته بندی می شوند جای درنگ است و علت عدم ارتباط شما با محبوبان من بخاطر نابغه بودن منتخبانم و معمولی بودن شماست. اتهام "سو"زنی به آمنه کثیفترین فکری است که تولید می توانست کردن که تو مسئولیت سنگینش را بدوش کشیدی. اما آمنه اسم آورده به آدم ها اشاره کرده و به قرار دادها متکی بوده و مستند و مستدل شکایت کرده. اینکه موفق می شود یا نه - اگر چه چون برای امنه مهم است برای من هم است - اما در جایگاه فعال اجتماعی زیاد دغدغۀ من نیست و من همانطور که مازیار هم کمک کرده در حال معرفی الگوی رفتاری انسان مدرن - مدرن در مقابل سنت است و نه تحجر. تحجر خودش خرافی ترین و پوسیده ترین بخش سنت است - هستم و فراتر از مصداق را می بینم. ضمن اینکه قلم من و نثر من به این خاطر هم تأثیرگذار است که از نظر شکلی "عدم قطعیت" ندارد. من البته با بخش اول حرف مازیار هم - رفته بود به اسپم الن متوجه شدم - موافقم. بردبار باشیم و پایان ماجرا را منتظریم تا ادعاهایمان محک بخورد. مثل ماجرای اتهام های کثیف به قالیباف دردانه! یا...هو
جامعه مدرن از آمنه ستايش كرد وقتي كه آن اسيدپاش را به شرط پرداخت ديه بخشيد، ولي حاضر نشد هزينه درمان و رنج او را تقبل كند ... "جامعه مدرن ايران" شوخي تلخي است! "جامعه مدرن ايران" به عنوان يك واقعيت اثرگذار وجود ندارد! "جامعه مدرن ايران" سطحي و زودگذر است! "جامعه مدرن ايران" در پشت لپ تاپ ها و موبايل ها و با نام هاي مستعار و "ناشناس" زندگي مي كند و راهي به دنياي واقعي ندارد!
جامعه مدرن آمریکا را در نظر بگیرید. فرض کنید آمنه در آن جامعه دچار مشکلی مشابه می شد. رسانهها به این موضوع می پرداختند همچون اتفاقی که برای این شخص خاص در ایران افتاد و شاید برای هزاران نفر دیگر نیافتد. در نهایت در آمریکا هزاران بنگاه های خیریه مردمی وجود دارد که از این اشخاص نگهداری و به آنها رسیدگی می کند. رئیس جمهور اوباما در این جامعه مدرن حقی( و همچنین پولی) ندارد که به این شخص خاص پرداخت کند(همچون احمدینژاد برای مقاصد پوپولیستی). میلیاردر های خیر ایرانی کجا بودند که به ایشان کمک کنند.
در آمریکا هزینه های درمان بالاست. مردم بیمه های درمانی گرانی را خریداری می کنند ولی اگر کسی بیمه مناسبی نداشت از بی درمانی در گوشه خیابان نمی میرد و بسیاری از خیریه ها عهده دار هزینه درمان می شوند.
ارسال یک نظر